محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831466951
نويسنده: شهريار زرشناس غربزدگي شبهمدرن و انقلاب اسلامي
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: شهريار زرشناس غربزدگي شبهمدرن و انقلاب اسلامي
خبرگزاري فارس: مقالهاي كه پيش رو داريد، با اشارهاي به سير تاريخي تمدن اسلام و ايران، دولت، جامعه، اقتصاد، و فرهنگ شبه مدرن عصر پهلوي اول و دوم را به سلك نقد و نگارش درآورده و سير تاريخي مدرنيسم سكولار ايران را تبيين نموده است.
اشاره:
اغراض سياسي، همواره ايدههاي فرهنگي را دستخوش پيرايه و ناخالصي ميسازند و امواج تحولات سياسي --- اجتماعي را به سمت و سويي خاص ميكشانند. از پيوند پيرايههاي نژادگرايانه به آئين زرتشت و رسوب برتريجوييهاي نژادي بر حكمت يوناني گرفته تا قومگراييها و وراثتمحوريهاي امويان و عباسيان؛ و از باستانگرايي پادشاهان گرفته تا غربزدگي تحصيلكردگان و روشنفكران، جملگي در هالة غبارگونهاي از مطامع كانونهاي سياست و قدرت تولد يافتهاند.
يكي از اين ايدههاي فرهنگي ناپالوده در تاريخ معاصر كشور ما، انديشه ترقي يا مدرنيته است كه در طول تاريخ پرالتهاب صدساله اخير، هرگز نتوانست از مفاهيم و انگيزههاي سرگردان خويش، جامهاي براي پيكرة اجتماعي ايران بدوزد.
مدرنيته در تاريخ سياسي ايران معاصر هماره يا درون آتش و يا با دستي از دور بر آتش، هزارگونه نقش عوض كرد تا ديباچه و فرجامچة دفتر تحولات ساختاري جامعه ايران را طراحي كند، اما همچنان، در نقص و ناراستي و ناشكيبي غوطهور است.
با بررسي تمدن اسلام و ايران از منظر تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي، به روشني ميتوان ديد كه چگونه «خدمات متقابل اسلام و ايران» در تركيب شكوهمندي از «تاسيسات مدني باستاني» و «روح متعالي تعاليم اسلامي» به عاليترين اوج تمدني تاريخ در دورهاي هزارساله دست يافت كه هنوز هم تاثيراتش بر تاريخ تمدن بشري پا برجاست؛ اما سياست فرهنگي بيگانه كه تاب اعتراف و تحمل اين پيوند اعجازگونه را نداشت، با استفاده از دو تيغ باستانگرايي و غربزدگي، به انديشة گسستن ريشههاي اين ائتلاف باشكوه افتاد كه تا هم اكنون، نزديك به دو قرن است از جراحات آن رنج ميبريم.
مقالهاي كه پيش رو داريد، با اشارهاي به سير تاريخي تمدن اسلام و ايران، دولت، جامعه، اقتصاد، و فرهنگ شبه مدرن عصر پهلوي اول و دوم را به سلك نقد و نگارش درآورده و سير تاريخي مدرنيسم سكولار ايران را تبيين نموده است.
تاريخ سرزمين ايران را به يك اعتبار ميتوان به چهار دوره كلي تقسيم كرد:
الف) دوران تمدن باستاني ما قبل سلطه هخامنشيان و ما قبل آنچه در مشهورات تاريخ نگاري مستشرقان «مهاجرت آرياييها» ناميده ميشود. يعني دوران تمدن ديرينه سال «سيلك»، «شهر سوخته»، «عيلام» و نظاير آن.
ب) تمدن شكل گرفته براساس قدرت قبيله «پارس» كه در هيات استبداد چند مليتي و سيطره جوي هخامنشيان و پس از آن سلطنت طولاني اشكانيان و نيز رژيم متمركز نژاد پرست ساسانيان تداوم پيدا ميكند و آن را ميتوان تمدن كلاسيك «ايران باستان» ناميد. البته بررسيهاي دقيق در ريشههاي تاريخي و نژاد قبيله پارس، بسياري از مشهورات تاريخ نگاري صدوپنجاه ساله اخير درباره آرياييها و نظريههاي پرداخته شده در حول و حوش «ائران وئجه» و «بهشت گم شده آرياييان» و «عظمت تمدن ايران باستان» و نظاير اين ادعاها را كاملا زيرسوال ميبرد و نشان ميدهد بسياري از اين ادعاها ريشه در اغراض سياسي هدايت گران سياست استعماري دولت انگلستان و سياستهاي منطقهاي صهيونيسم داشته است و آنچه «گيرشمن» و «مري بويس» و «گلدرنيد» و بسياري مورخان اغلب يهودي ديگر در اين زمينهها مطرح ميكنند، غير از اين كه فاقد استنادات روشن تاريخي است، بعضا با يكديگر نيز متناقض هستند. از آنجا كه در اين مقاله، فرصت بحث تفصيلي وجود ندارد، به همين اشاره اكتفا ميكنيم.1
پ) تمدن ايران پس از ورود اسلام به ايران در زبان مشهور مورخان، «تمدن اسلامي» يا «تمدن ايراني --- اسلامي» ناميده ميشود و من معتقدم كه تعبيري غلط و نارساست. اين تمدن را «تمدن كلاسيك ايران پس از اسلام» مينامم و مبدا زماني آن را قرن اول هجري ميدانم و معتقدم تا دوران قاجاريه تداوم داشته است. اين تمدن [ كه اصلا نميتوان و نبايد آن را مصداق يك تمدن اسلامي دانست] از پنج آبشخور فرهنگي و ميراث تاريخي بهرهمند شده است:
1 - ميراث آنچه تمدن ايران باستان قبل از هجوم آرياييهاست.
2 - ميراث ايران باستان پس از سيطره پارسها و پارتها و ساسانيان كه به ويژه در دوران هخامنشيان به شدت متاثر از عنصر يهودي بوده و حضور نيرومند و مخرب اين عنصر متاسفانه در تمام تاريخ «تمدن كلاسيك ايران پس از اسلام» تدوام يافته است [اگر چه ميزان و مراتب و صور نفوذ آن در مقاطع مختلف تغيير كرده است].
3 - ميراث فرهنگ يوناني مآبي و هلنيستيك كه در قالب عنصر مهاجم مقدوني و سلسله سلوكيان در عهد باستان و نيز از قرن سوم هجري به بعد با امواج «نهضت ترجمه» و نفوذ فلسفه يوناني تداوم يافته است.
4 - تاثيرات به جا مانده از ميراث عرب جاهلي كه بيشتر در قالب سلطه امويان و تبعات سيطره آنها بر تاريخ ما وارده شده و گاه تداوم حضور يافته است.
5 - ميراث بر جاي مانده از تعاليم قدسي اسلام اصيل [اسلامي كه ائمه(ع) مراتب باطني آن را تفسير و تاويل ميكردند] كه گاه در قالب دريافتهاي عرفاني و گاه در قالب حكمت اُنسي حكيمان شيعه و نيز از جهاتي در ميراثي كه فقهاي بزرگ شيعه از آن پاسداري كرده و به تبليغ و ترويج آن پرداختهاند ظاهر شده و در شاكله فرهنگي و تمدن كلاسيك ايران پس از اسلام تاثير ميگذارده است.
بنابراين تمدن كلاسيك ايران پس از اسلام اگر چه يك تمدن ماهيتا اسلامي نبوده است، اما از برخي مواهب معاني و مايههاي قدسي تعاليم اسلامي به ويژه در برخي قلمروهاي تفكري و فرهنگي خود نظير جريان حكمت معنوي حكيمان انسي شيعه و بسياري از تعاليم برخاسته از كتاب و سنت اسلام فقاهتي بهرهمند شده است. اين تمدن تماما از مايههاي ايراني [در معناي قبل از هجوم پارسها و شكلگيري سلسله هخامنشيان] نيز بهرهمند نبوده است.
اين تمدن ويژگيهايي دارد و به لحاظ تاريخي مراحلي را طي كرده است كه بايد در يك تحقيق جداگانه به بررسي آن پرداخت؛ اما اجمالا ميشود گفت كه از اواخر خوارزمشاهيان [628 - 490 ه . ق] و به ويژه در دوران سلطنت ايلخانان مغول [736 - 654 ه . ق] انحطاط اين تمدن آغاز ميشود و در «تيموريان» به اوج خود ميرسد؛ اما با ظهور صفويه، برخي ظرفيتهاي ديگر اين تاريخ در قالب يك رستاخيز درخشنده اما كم دوام خود را نشان ميدهد و با انقراض صفويه، «عصر انحطاط تمدن كلاسيك ايران پس از اسلام» آغاز ميشود [علائم و رگههايي از اين انحطاط حتي در برخي وجوه تمدن صفويه هم ديده ميشود] و در قاجاريه به ويژه پس از دوران فتحعلي شاه انحطاط تاريخي به «انقراض» تبديل ميشود. سلطنت ناصرالدين شاه [به ويژه در دهههاي پاياني آن]، مظفرالدينشاه، محمدعليشاه و احمدشاه نيز نمونههاي كامل انقراض اين تمدن هستند. شايد بتوان مشروطه را نقطه نهايي انقراض تمدن كلاسيك ايران پس از اسلام و آغاز دوره جديد «شبه مدرن» يا «تجددگرايي سطحي» يا تقليد ناقص از مدرنيته يا دوران تجدد مآبي دانست.
ت) دوران شبه مدرنيته يا دوره تاريخ معاصر ايران كه ما هنوز در ذيل آن به سر ميبريم.
اين دوران كه با مشروطه آغاز ميشود، تبلور بارز سياسي --- اجتماعي و حكومتي خود را در رژيم پهلوي پيدا ميكند. در واقع رژيم پهلوي تجسم و مظهر اراده سياسي «استبداد شبه مدرن» يا «غربزدگي شبه مدرن» در ايران است. اگر نقطه آغاز تاريخ معاصر ايران را انحراف جنبش مردمي عدالتخانه توسط ائتلاف فراماسونرها و روشنفكران مروج شبه مدرنيته و استعمار انگليس به سمت مشروطه خواهي غربزده بدانيم، ميتوان گفت كه جوهر تمام تاريخ معاصر ايران، يك كشمكش گسترده و پايانناپذير ما بين تهاجم مظاهر فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي [و حتي حكومتي] شبه مدرنيته و از سوي ديگر مقاومت حكمت معنوي بر جاي مانده از ساختار تمدن كلاسيك ايران پس از اسلام بوده است.
در واقع در اين ستيز و رويارويي، اگر چه طبقات اجتماعي و نيروهاي مدافع «تمدن كلاسيك ايران» [كه منقرض شده بود] رويكردي خيالبافانه جهت احياي تمدن منقرض شده را داشتند، اما جريان تفكري و فرهنگي نيرومند و اصيلي نيز وجود داشت كه از ميراث سنتهاي قدسي مدد ميگرفت و بر پشتوانه عظيم حكمت اُنسي و كتاب و سنت معصومين(ع) تكيه زده بود و در پي ايجاد يك رستاخيز معنوي و احياي تفكر اسلامي بود. نمايندگان اين تفكر هم در روحانيت اصيل شيعه [و بارزترين نماينده آن حضرت امام روحالله (ره)] و هم در ميان دلدادگان به حكمت معنوي تشيع و ميراث بران حكيمان انسي گذشته و پاسداران حكمت قدسي در جهان امروز وجود داشت. و به ويژه گرايش غالبي كه در روحانيت شيعه و اسلام فقاهتي و رويكرد انقلابي حضرت امام خميني (ره) انقلاب اسلامي را رهبري كرد به شدت از قابليتها و ظرفيتهاي نهفته در تفكر قدسي شيعه و فقه آل محمد (ص) بهره ميبرد و با تكيه بر بيدار و فعال كردن لايههاي زيرين و ناخودآگاه [و بعضا فراموش شده] تعلقات معنوي و قدسي مردمان [كه شبه مدرنيته هنوز موفق به نابودي آن نشده بود] توانست روانشناسي اعتراض آرمان گرايانه و وحدت عجيب و استثنائي مردم عليه رژيم شاه را پديد آورده و تداوم بخشد.
پس در واقع در تاريخ معاصر ما اين وضعيت پديد آمده بود كه از يك سو، غربزدگي شبهمدرن2 با مشروطه تدريجا قدرت مانور و سيطره سياسي پيدا كرد و با توجه به بسترهاي اجتماعي و اقتصادي و فرهنگياي كه براي آن پديد آمده بود و وجود داشت با كودتاي 1299 و سپس تاسيس رژيم رضاخان در قالب يك رژيم استبدادي خشن ظهور يافت و تلاش گسترده و بيوقفه خود را در از بين بردن كامل مناسبات اقتصادي --- اجتماعي و محو طبقات به جاي مانده از مناسبات آغاز كرد.
اما ستيز رژيم شبه مدرن فقط با اقتصاد خودكفاي روستايي به جا مانده از تمدن كلاسيك ايران و يا بازرگانان و تجار كلاسيك نبود، بلكه مايههاي مذهبي و قدسي و حكمي موجود در شاكله فرهنگي ايران به ويژه دلبستگيهاي معنوي و ديني و تعلقات عاطفي مردم به مذهب و نيز نمايندگان و پاسداران روح اين تعاليم ديني [يعني روحانيت شيعه و نسل حكيمان معنوي با همه ضعفها و نواقص احتمالياي كه داشتند] نيز به شديدترين وجهي آماج تهاجم رژيم متجددمآب پهلوي قرار ميگرفتند. زيرا اولا روح ديني تعاليم و حضور معنوي آنان خود به خود به عنوان يك سد و خاكريز محكم و استوار در برابر بسط غربزدگي شبهمدرن در ايران مطرح بود و ثانيا اين نيروها به دليل بهرهمندي از نفوذ كلام و تعلق به تعاليم كفرستيزانه انديشه اسلامي، زمينه و مايه و موقعيت آمادهاي براي رويكرد استقلال طلبانه عليه استيلاي غرب مدرن و رژيم پهلوي داشتند. از اين رو، جوهر تاريخ معاصر ما گويي در كوشش فوق العاده رژيم استبدادي شبه مدرن براي بسط عمق و دامنه نفوذ فرهنگي و اقتصادي --- اجتماعي غربزدگي و حذف و نابودي مظاهر باقي مانده از عهد تمدن كلاسيك ايران و مهمتر از آن، مايهها و عناصر و رويكردهاي شيعي موجود در فرهنگ و هويت ايراني خلاصه ميشود.3
دوره برزخي شبه مدرن: تونل وحشت تاريخ ايران
دوره تاريخي «شبه مدرن» در ايران كه تقريبا از زمان مشروطه و به طور تام و تمام از دوران سلطنت رضاهشاه آغاز ميشود و با فرض مشروطه به عنوان مبدا زماني آن نزديك به يك قرن از سيطره آن ميگذرد؛ به يك اعتبار، تلخترين و سياهترين دوران تاريخ سرزمين ما است.
دوره شبه مدرن را ميتوان «تونل وحشت تاريخ ايران» ناميد؛ زيرا وابستگي همه جانبه به بيگانگان و بحران هويتي مداوم و پريشاني در اداره امور و ظاهرگرائيهاي نفساني و فقدان تفكر و غلبه «هويت برزخي» 4از خصايص ذاتي اين دوران است. من در اين گفتار، ابتدا به بررسي اجمالي و فشرده برخي عناصر و شاخصهاي شبه مدرنيته ميپردازم و پس از آن سخني كوتاه درباره برخي ادوار مهم آن خواهم داشت.
برخي ويژگيهاي اصلي دوره شبه مدرنيته ايران را ميتوان اين گونه فهرست كرد:
1 - ظهور شبه مدرنيته حاصل «غربزدگي سطحي و تقليدي» است كه خود محصول فرايند استيلاي سياسي و اجتماعي بيگانگان بوده و به هيچ روي ريشه در سير تطور تاريخي حيات فرهنگي و تمدني مردم ما نداشته و ندارد. از اين رو ذاتا با مآثر قومي و تاريخي و ميراث حكمت سنتي و معنوي و نيز آداب و عادات و رسوم به جا مانده از تمدن كلاسيك ايران ناسازگار است.
2 - سيطره شبه مدرنيته، حاصل به تماميت رسيدن افق تمدن كلاسيك ايران و استيلاي استعمار مدرن بر كشور ما بوده است. در واقع در مواجهه با استيلاي غرب مدرن، يا ميبايست رويكرد «غربزدگي مدرن» را بر ميگزيديم و يا رويكرد «غربزدگي شبه مدرن» را و بنا به دلايلي كه بررسي آن از حوصله اين مجال خارج است، آنچه در كشور ما تحت عنوان مدرنيزاسيون اجرا شد، همانا غربزدگي شبه مدرن بود كه به لحاظ آفات ذاتي و معايب و مشكلات و مصائب آن، هم از غربزدگي مدرن و هم از سهيم شدن در تاريخ غربي به درجات زياد و به مراتب مختلف، تلختر و فاجعه بارتر بوده است. اساسا غربزدگي شبه مدرن، ماهيتي سطحي، بحران زده و تقليدي دارد و به دليل ويژگي برزخي آن به طور دائمي با بحران هويت فرهنگي ( و در نتيجه با ضريب فزاينده خشونت و اصطكاكها و تخاصمهاي اجتماعي و بحران از هم گسيختگي در مناسبات انساني و نظام خانوادگي، روابط نسلها)، همراه است.
3 - اقتصاد شبه مدرنيته ايران، يك نظام شبه سرمايهداري ذاتا وابسته، غيرمولد، متكي بردرآمد نفت و فاقد ظرفيتهاي توليدي بوده است.
در طول حكومت پهلوي اول روزبهروز بر نقش و وزن اين شبهسرمايهداري افزوده گرديد و با اصلاحات ارضي پهلوي دوم [انقلاب سفيد] اساسا مناسبات مبتني بر شبه سرمايهداري وابسته و غيرمولد، جانشين ساختارهاي اقتصادي پيشين شد. خصيصه ذاتي اين شبه سرمايهداري در اين بوده است كه بحران تورمي --- ركودي را به طور هم زمان داراست و به دليل بنيه بسيار ضعيف صنعتي آن، خيل عظيمي از تهيدستان شهري در قالب عناصر دكلاسه و لمپنها و خانه خرابهاي محصول گردش اين سيستم، قابليت بيثباتي اجتماعي آن را به طور دائم افزايش ميدهند.
4 - سرمايهداري شبه مدرن ايران پس از انقلاب سفيد هدايت شده توسط امريكا با قدرت تخريبي و سرعتي بسيار بالا به ويران كردن كشاورزي ايران پرداخت. اگر چه در ظاهر رژيم شاه با نظام ارباب و رعيتي در افتاده بود، اما نحوه عمل و سازوكارهاي تعبيه شده توسط رژيم و مستشاران امريكايي به گونهاي بود كه بخش اصلي ملاكين ايراني با تبديل داراييهاي خود، به صورت سرمايهداران تجاري شريك دربار و سرمايهداري دولتي درآمدند و بيشترين ضربات و لطمات بر اكثريت روستايياني وارد شد كه اگر چه موقتا صاحب قطعه زمينهاي كوچكي شده بودند، اما چون قادر به رقابت با سيل گسترده كالاهاي كشاورزي وارداتي نبودند و سرمايه و امكانات لازم براي توليد محصول در روستاها را نيز نداشتند و اكثرا به بانكها و «كشت و صنعتها» مقروض بودند، روستاها را به صورت نيمه ويران رها كرده و به انبوه بيكاران و حاشيهنشينهاي شهري پيوستند. در واقع نظام اقتصاد شبه مدرن ايران اساسا بر پايه يك كشاورزي ويران بنا شده است.5 به عنوان مثال طبق آمار رسمي منتشر شده در سال 1355 و «ترازنامه بانك مركزي» مربوط به همان سال، در حالي كه حدود 52 درصد جمعيت كشور در روستاها به سر ميبردند، سهم بخش كشاورزي و دامپروري و جنگلداري و صيد در توليد ناخالص ملي در همان سال، كمتر از 5/9 درصد بود و بنا به اعتراف آمار منتشره، روستاهاي ايران حتي نميتوانستند غذاي مورد نياز خود را توليد كنند. در واقع اقتصاد سرمايهداري شبه مدرن ايران، كاملا ساختار كشاورزي كلاسيك ايران را ويران كرده و چيزي جايگزين آن نكرده است.
5 - اقتصاد ايران به دليل اتكاي شديد به درآمد نفت و نيز به دليل اين كه ظهور شبه مدرنيته اساسا حاصل سيطره يك دولت متمركز استبدادي تجددگرا [يعني رژيم پهلوي اول و دوم] بوده است، اساسا و ذاتا ماهيتي بوروكراتيك داشته و اين وضع امروز هم در اقتصاد ما ادامه دارد. وزن بخش خدمات [كه به دليل جوهر وابسته و غيرمولد سرمايهداري ايران، از سودآوري بالايي برخوردار است] در اين اقتصاد بسيار سنگين بوده و دلايل متعددي [كه بحث و بررسي درباره آنها فرصتي ديگر ميطلبد] موجب شده تا سرمايهداري شبه مدرن هميشه خصيصهاي غيرمولد و متكي بر درآمد نفت و تجارت طفيليوار با نظام جهاني سلطه و رانتخواري بوروكراتيك داشته باشد.
6. ساختار سياسي شبه مدرنيته ايران در هيات يك رژيم استبدادي مطلقه و سكولاريست و سراپا وابسته تحقق يافته بود. رژيم استبدادي شبه مدرنيست پهلوي هم در روزگار رضاشاه و كودتاي 1299 و هم در دوران پهلوي دوم (پس از اشغال ايران در شهريور 1320 و به ويژه پس از كودتاي 28 مرداد) موجوديت خود را يكسره و تماما مديون حمايتها و دخالتهاي انگليس و بعدها امريكا بوده است. از سالهاي دهه چهل به بعد و به ويژه در دهه پنجاه تا قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، رژيم شاه اصليترين حكومت طرفدار امريكا در منطقه و سرسختترين شريك و حامي رژيم صهيونيستي و دشمن شماره يك جنبشهاي انقلابي مردمي در منطقه بوده است.
7. ايدئولوژي رسمي دولت استبدادي شبه مدرن ايران، مجموعهاي از اوهام ساخته و پرداخته شده توسط مستشرقان اغلب يهودي و فراماسونرهايي چون فروغي و ميرزا ملكم و آخوندزاده و تقيزاده و تا حدودي نيز عناصري نظير پورداوود بود كه در يك بيان موجز ميتوان آن را ناسيوناليسم باستان گراي شوونيستي دانست كه جان و روح آن در تقليد از آثار و صفات تمدن غربي و وارد كردن انفعالي مظاهر آن و ترويج رسمي وابستگي فرهنگي و سياسي و اقتصادي كشور خلاصه ميشد. اين ناسيوناليسم باستانگراي شوونيستي كه از مشروطه پديد آمد و در دوران پهلوي اول و دوم به صورتي خشن و استبدادي برجامعه تحميل شد، خصايص آشكار ضد اسلامي و حتي ضد ديني و رنگ و بوي صريح سكولاريستي داشت و برپايه يك سلسله افسانه و دروغهاي ساختگي توسط مستشرقان و فراماسونهاي وابسته به آنها در خصوص ائران وئجة «آرياييها» و «مهاجرت تاريخساز» آنها و «عظمت تمدن ايران باستان» و تعصبات بيريشه ناسيوناليستي بنا شده بود و توسط دستگاه عريض و طويل تبليغاتي رژيم پهلوي به شدت تبليغ و ترويج ميشد.
8. نظام شبه مدرن وابسته با ترويج آداب و عادات سكولار و بيبندوبارانه در رفتارها و مناسبات انساني و به ويژه در ميان جوانان، موجب گسترش فوقالعاده مفاسد اخلاقي، افزايش آمار تجاوزات و ايجاد جو ناامني اجتماعي و اخلاقي و نيز ايجاد تزلزل شديد در اركان خانواده ايراني و نقشها و ارزشهاي مربوط به آن و نيز مقوله ارتباط و پيوندهاي عاطفي و دوستانه ميان شهروندان و به ويژه شيوع گسترده ابتذال منحط در روابط ميان جوانان شد.
9. شبه مدرنيته در ايران، يك سيستم بوروكراسي عقيم و ناتوان و زنگ زده و ناكارآمد و عريض و طويل پديد آورد كه هيچ كاركردي جز مصرف بخش عمدهاي از درآمدهاي نفتي و گِرهآفريني در فرايند انجام امور مردم نداشته و ندارد.
10. نظام شبه مدرن، براي تحكيم بنيانهاي فرهنگي و اجتماعي خود و نيز بسط و تعميق نفوذ ساختاري آرا و آداب و عادات مدرن و شبهمدرن و نيز تربيت نيروي متخصص مورد نياز [تكنوكراتها و بوروكراتها] يك سيستم آموزش عالي و آموزش و پرورش غير ديني و سكولار پديد آورد كه جايگزين نظام آموزش كلاسيك و آموزههاي سنتي و ديني بود و به ترويج صريح غربزدگي و سكولاريسم ميپرداخت. تلاش به منظور تاسيس و گسترش نظام تعليم و تربيت سكولار و شبه مدرن از همان زمان آغاز سلطنت رضاشاه آغاز شد و نقطه عطف آن، تاسيس دانشگاه تهران (در سال 1313 ش) به منظور ترويج آداب و عادات و آراي مدرن و رفع نيازهاي بوروكراتيك و تكنوكراتيك رژيم نوظهور وايجاد پايگاه فرهنگي و اجتماعي براي تداوم حيات جامعه شبه مدرن است. در اين دوران، حتي مدارس وابسته به ميسيونهاي مذهبي امريكايي نيز در ايران فعاليت داشتهاند كه در مواردي از آنها در امور جاسوسي نيز بهره گرفته ميشد.6
نظام آموزش و پرورش و آموزش عالي اساسا بر پايه مدركسالاري و بيتوجهي به پرورش قابليتهاي استدلالي و خلاقيتهاي جوانان باهوش ايراني و تكيه و تاكيد يكسويه بر حفظ مجموعهاي از اطلاعات پراكنده، اما بيفايده، بنا شده و از آغاز تا امروز حاصل عمدهاي جز ايجاد مرعوبيت و مجذوبيت نسبت به علوم و تكنولوژي مدرن در ميان پرورشيافتگان خود نداشته است. مدل نظام آموزش و پرورش ايران اقتباسي از مدل فرانسوي بوده است.7
11. رضاشاه در مسير بسط سكولاريسم و براي جايگزينسازي در برابر فقه عظيم شيعه و محاكم شرعي، نظام حقوقي و قضايي سكولاريستي را طراحي كرد.
در سال 1305 در ترميم كابينه مستوفي الممالك، علياكبر داور، به عنوان بنيانگذار نظام جديد دادگستري وارد كابينه شد و قضات داراي آموزشهاي حقوقي غير ديني و سكولار، از ارديبهشت 1306 كارخود را آغاز كردند. مسير سكولاريزه كردن نظام حقوقي ايران با تصويب يك قانون جديد در سال 1315 به طور جديتري پيگرفته شد.
رژيم رضا شاه از گسترش نظام حقوقي سكولار و تاسيس دادگستري ايران، بسترسازي براي حذف كامل روحانيت و مباني تفكر ديني از قلمرو حيات اجتماعي را دنبال ميكرد.8
چنان كه تجربه تاريخي و عيني بيشتر مردم ايران در تمام دوران پهلوي نشان داده است، دادگستري گرفتار در يك بوروكراسي فلج و رشوه خوار و قضات كم سواد و قوانين اغلب ناعادلانه، هميشه موجبات رنجش و آزار و نارضايتي مردمي كه با آن سر و كار داشتهاند را فراهم كرده است. با كمال تاسف در دو دهه پس از انقلاب نيز كوشش موفقي براي ايجاد يك نظام قضايي عادلانه، با صلابت و مبتني بر احكام اسلامي صورت نگرفته و وضعيت نابسامان ملهم از ساختار بوروكراسي فاسد دادگستري شبه مدرن ايران تا حدود زيادي تداوم و گاه حتي تعميق يافته است.
12. امواج شبه مدرنيته بيمار ايران توسط يك جريان روشنفكري لائيك و يك جريان روشنفكري التقاطي به ظاهر ديني و باطنا مدرنيست ترويج ميشده و مراحلي را طي كرده است. هر يك از دو شاخه «لائيك» و به اصطلاح «ديني» داراي زير شاخهها و گرايشها و سيرتطور تاريخياي بودهاند كه امكان بررسي آنها در اين مقال وجود ندارد.9
شاخص اصلي جريان روشنفكري ايران را ميتوان همگرايي آن با افق فرهنگي تجددگرايي سطحي رژيم پهلوي و نيز همراهي بخش عمدهاي از اين جريان با رژيم پهلوي به جهات سياسي و اجتماعي دانست. جريان سطحي و ذاتا و تقليدي روشنفكري ايران در قلمرو ادبيات، موج ادبيات شبهمدرن ايران را پديد آورد كه به لحاظ محتوا و افق تاريخي --- فرهنگي در مسير تحكيم سيطره استبدادي شبه مدرن بوده است.
13. نظام شبه مدرن، بافت و ساختار اجتماعي و آرايش طبقاتي ايران را در چند دوره زير و رو كرد و فاصلهها و شكافها و فقر و مبارزات طبقاتي را افزايش داد؛ در قلمرو فرهنگ عمومي، ابتذال و خود محوري و سطحينگري و ظاهر بيني مادي و فقدان اصولگرايي اخلاقي و اصالت دادن به هواي نفساني و توجه به شهوتراني و منفعتطلبي --- حتي به قيمت كلاهبرداري ---- و حقكُشي و در برخي موارد پوچ انگاري و نفي هر نوع مسووليت گرايي و آرمانطلبي و بياعتنايي به تفكر جدي را تا حد امكان در ميان مردم و مخصوصا جوانان و اقشار تحصيل كرده رواج داد.
14. شبه مدرنيته ايران، ذاتا دين ستيز و مخالف با روحانيت شيعه و مفاهيم و مظاهر تفكر قدسي و مروج سكولاريسم و بعضا حتي لائيسم بوده است.
چهار دوره مهم تاريخ شبه مدرنيته ايران
تجدد گرايي سطحي غربزده از زمان پيدايي آن تا مقطع انقلاب اسلامي مراحلي را پشت سر گذاشته است كه اينك امكان حتي بيان فهرستوار همه آن ادوار وجود ندارد. از اين رو از ميان ادوار تاريخي شبهمدرنيته ايران، 4 دوره را برگزيده و به اختصار به آنها اشاره ميكنم:
اول: دوره تكوين آغازين و ظهور فرهنگي و تا حدودي سياسي آن در عصر مشروطه.
دوم: دوره تاسيس دولت متمركز استبدادي شبه مدرن در ايران توسط رضاخان پهلوي كه دست نشانده مستقيم امپرياليسم انگلستان بود و در طول 20 سال حيات خود به بسط مظاهر فرهنگي و نيز اقتصاد سرمايهداري شبه مدرن در ايران پرداخت. در اين دوران باقيماندههاي نظام ملاكي هنوز از قدرت نسبي برخوردار و تا حدودي در حكومت سهيم بوده است.
سوم: كودتاي 28 مرداد يك نقطه عطف در تاريخ شبه مدرنيته ايران است. در اين دوره، اولا به دليل وزن سياسي دولتهاي امپرياليستي، امريكا نقش بيشتري را بر عهده گرفته و روند كاهش سهم انگليس از غارت ايران آغاز شد. ثانيا روند دگرگوني كامل ساختار طبقاتي و اقتصادي --- اجتماعي ايران به نفع يك اقتصاد سرمايهداري وابسته و جامعه شبه مدرن سرعت و شدت بسيار پيدا كرد.
چهارم: اين دوره كه واپسين دوران حيات تجددگرايي سطحي در روزگار پهلوي و قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايران بوده است، با انقلاب سفيد و دگرگوني كامل ساختار اقتصادي --- اجتماعي كشور به نفع ايجاد يك سرمايهداري وابسته و يك نظام سياسي --- اجتماعي شبه مدرن با ويژگيها و مشخصههاي فرهنگياي كه برشمردم آغاز ميشود.
اين دوران را [كه سراسر دهه چهل تا سال 1357 را در بر ميگيرد] بايد "دوران بسط فراگير شبه مدرنيته در ايران" دانست. شاكله وابسته شبه تجددگرايي ايران در اين دوره خود را نمايان ميكند و رستاخيز الهام بخش نيروهاي معنوي و ديني در كنار گروهها و طبقات و نيروهاي اجتماعي باقيمانده از تمدن كلاسيك ايران و به موازات طيف نيروهاي نوظهور آسيب ديده از مظالم نظام شبه مدرن وابسته، انقلاب بزرگ اسلامي سال 1357 را پديد ميآورد.
انقلاب اسلامي ايران كوششي به منظور عبور از بن بست تاريخياي بود كه شبه مدرنيته بيمار پديد آورده بود. كشاكش ما بين انقلاب و ساختار بوروكراتيك، فرهنگي، آموزشي، رسانهاي و اقتصادي ايران از فرداي پيروزي انقلاب آغاز شد و امروز در يكي از دورههاي حساس و سرنوشت ساز خود به سر ميبرد.
انقلاب اگر چه در آغاز ضربات سهمگين و مرگباري بر پيكر شبه مدرنيته وابسته وارد كرد، اما چون در دراز مدت با بحران فقدان تفكر و تئوري مدل اسلامي جايگزين روبهرو شده و در بسياري موارد از جمله ساختار بوروكراسي دولتي، نظام آموزش عالي، برنامه ريزيهاي فرهنگي و هنري، سياستهاي مربوط به كنترل رسانهها و يا برخي وجوه سياسي، نادانسته [ و شايد تحت تاثير القائات نفوذيها] به احياي نسبي مظاهر شبه مدرن پرداخت، عملا خود و نيروهاي راديكاليسم اسلامي --- انقلابي را در سالهاي پاياني دهه دوم انقلاب در محاصره مظاهر احيا شده شبه مدرنيته قرار داد.
بحث در خصوص دلايل قرار گرفتن در اين وضعيت و راههاي برون رفت از آن، نياز به يك بررسي مستقل دارد. اجمالا ميتوان گفت كه انقلاب، براي بازسازي نيروهاي خود و عقب راندن هجوم پسماندههاي شبه مدرنيته و حاميان آنها به چند چيز نياز اساسي دارد:
اولا ايجاد انسجام در جبهه فرماندهي و حكومتي خود بر مبناي مدل اصيل برآمده از انقلاب اسلامي يعني حكومت ولايي؛
ثانيا حذف كامل جريان التقاطي و شبه مدرنيست از عرصه حكومت و به ويژه قلمروهاي سياستگذاري فرهنگي و آموزش عالي و هنري و مطبوعاتي و سياسي؛
ثالثا تدوين يك منظومه فكري و نظام خودآگاهي نسبت به ماهيت مدرنيته و علوم و تكنولوژي مدرن و ساختارهاي سياسي و مشهورات ايدئولوژيك آن برپايه رويكرد حكمت انسي و تعاليم معصومين(س) و ظرفيتهاي اسلام فقاهتي و اجتهادي براي مقابله با مظاهر شبه مدرنيته در ايران و ساختارهاي نظام جهاني سلطه؛
رابعا ايجاد يك موج بزرگ اصلاحات عدالتطلبانه اقتصادي جهت تعديل فقر و فاصلههاي طبقاتي و حمايت از فرودستان و نيز ايجاد يك نظام آموزشي --- فرهنگي متفاوت از آنچه در جهان غربي و غربزده رواج دارد به منظور مقابله گسترده تئوريك با مشهورات صادره از سوي نهادهاي تمدن جديد.
پس از انجام اين مراحل، نيازها و ضرورتهاي ديگري نيز وجود دارد كه بايد در فرصت مقتضي به آنها پرداخت. انشاالله.
پينوشتها:
1. براي تفصيل مطلب در زمينه رويكرد انتقادي به آنچه مستشرقان غربي و پيروان داخلي آنها در خصوص "آرياييها" و «ايران باستان» و حرفهايي از اين دست نوشتهاند، ميتوانيد رجوع كنيد به:
- پورپيراد، ناصر، دوازده قرن سكوت، كتاب اول، انتشارات كارنگ
يا رجوع شود به تحقيقات مورخ ژرفنگر معاصر، آقاي عبدا شهبازي در اين خصوص، و يا برخي اشارات انتقادي خانم سارا پومري در خصوص يونان باستان و انتقاد به نظريه "آريا محوري" و نقش "مهاجرت آرياييها" در شكلگيري تمدن يونان كه در سال 1999 توسط دانشگاه آكسفورد منتشر شده است و يا تحقيقات «نانسي دماند» در بطلان نظريه " مهاجرت آرياييها"؛ و يا ترديدهاي هوشمندانهاي كه "بريان" در كتاب "تاريخ امپراطوري هخامنشيان" در خصوص برخي از مشهورات ساخته و پرداخته مستشرقان درباره "ايران باستان" از خود نشان ميدهد.
2. ريشههاي ظهور و نفوذ به اين غربزدگي حضور انگليس و فرانسه و روسيه در اوايل سلطنت فتعليشاه(1250 - 1211 ق) و تشكيل لژهاي مخفي و بينام و نشان ماسوني و سپس پيدايي جريان روشنفكري مبلغ شبه مدرنيته در ايران و نفوذ آنها به ويژه در ساختار حكومتي در عهد ناصري و انعقاد قراردادهاي استعماري و پيدايي نخستين جوانههاي شبه سرمايهداري تجاري ايران برميگردد.
3.مثلا تجار وابسته به اقتصاد تمدن كلاسيك ما قبل شبهمدرن ايران يا پيشهوران و صنعتگران و اصناف باقي مانده از آن دوران و يا حتي دهقان و كشاورز در معناي كلاسيك آن
4. احسان طبري در كتاب "فروپاشي نظام سنتي و زايش سرمايهداري در ايران" كه قبل از انقلاب منتشر شده است، از منظري ماركسيستي و با تعابير خاص خود به وجوهي از اين كشاكش اشاره ميكند. هر چند كه او به دليل مبتني بر ماترياليسم تاريخي، تمدن كلاسيك ايران پس از اسلام را "تمدن سنتي" ميناميده و ميان مناسبات ظالمانه ارباب و رعيتي و ساختار عشيرتي كه به تمدن كلاسيك ايران تعلق داشته و برخاسته از روح تعاليم اسلامي و سنتي نبوده و بلكه مغاير با آن بوده است، هيچ تفاوتي نميگذارد. طبري دراين كتاب اگرچه به نقش استعمار خارجي در مظاهر مدرنيته [و به تعبير او بورژوازي] اشاره دارد، اما هيچ تفاوتي ميان مدرنيته غربي و غربزدگي شبه مدرن [كه آن را ملكمخان و آخوندزاده و فراماسونهاي لژبيداري و بعدها رضاشاه و پهلوي دوم نمايندگي ميكردند] قائل نميشود.
دكتر همايون كاتوزيان نيز در كتاب "اقتصاد سياسي مشروطه" اگر چه از مفهوم شبهمدرنيته سخن ميگويد، اما اولا هيچگاه به گونهاي روشن [و حتي فهرستوار] آن را توصيف نميكند و ثانيا به دليل تفاوتي مبنايي كه با نگاه نگارنده در مقوله غرب و غربزدگي دارد، تعريف ايشان و تعريف من عليرغم اشتراك لفظي داراي دو بار مفهومي متفاوت شده است.
5. يعني بريدن از افق تمدن كلاسيك ايران و به اعتباري بريدن از گذشته و عدم موفقيت در تقليد و اقتباس از صفات و آثار مدرنيته حتي در حد غربزدگي مدرن، يعني نپيوستن تام و تمام به عالم تاريخي --- فرهنگي تجدد و به عبارتي ناتواني از پيوستن به امروز، موجب وضعيت «از اين جارانده و از آن جامانده» شده است و به لحاظ تاريخي --- فرهنگي و اين تلخترين وضعيت براي يك قوم و سرزمين است.
6. به دو منبع زير رجوع كنيد:
بيل، جيمز، عقاب و شير، مهوش غلامي، نشر كوبه، تهران، 1371، ص 145.
اميني، عليرضا، تحولات سياسي و اجتماعي ايران در دوران پهلوي، صداي معاصر، تهران، 1381، ص 254 و 253.
7. پطروشفسكي و پنج مورخ روسي ديگر، تاريخ ايران، كيخسرو كشاورز، توس، تهران، 1359، ص 472.
8. براي آشنايي بيشتر با سلسله مراتب و مراحل آموزشي در اين نظام و محتوا و مواد و مفاد دروس در هر مقطع نگاه كنيد به: صديق، عيسي، تاريخ فرهنگ ايران، جلد اول، انتشارات دهخدا، تهران، 1361، صص 473 - 472.
9. تحولات سياسي و اجتماعي ايران در دوره پهلوي، صص 37، 36 و 35.
10. پيشتر در كتاب ذيل درباره ويژگيها و نيز سير تطور تاريخي روشنفكري ايران سخن گفتهام و معتقدم هنوز از جهات بسياري قابل استفاده است: تاملاتي درباره روشنفكري در ايران، انتشارات برگ، تهران، 1373، انتشارات صبح، قصد تجديد طبع كتاب بالا را همراه با ويرايش جديد دارد.
11. به ويژه و از همه خطرناكتر در حوزه اقتصاد به بازسازي نسبي مدل اقتصاد سرمايه داري غير مولد شبه مدرن
...........................................................................................
منبع: ماهنامه زمانه
انتهاي پيام/
دوشنبه 11 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 599]
-
گوناگون
پربازدیدترینها