تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 15 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):راستى عزّت است و نادانى ذلّت.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1849933851




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پیاده روی با فریدون مشیری


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: گفتگو با عطاالله خان بلوکی و بهار مشیری



20سال افتخار دوستی با او را داشتم. اولین بار در سال 1354 در سمینار مدیران روابط عمومی او را ملاقات کردم او مدیر روابط عمومی پست و تلگراف بود .بعد تا مدتها مشیری را ندیدم تا اینکه در وزارت ارشاد که مدتی دبیر شورای ارزشیابی بودم توانستم دوباره او را ملاقات کنم. بعد هم که خانه.اش را در خواجه عبدالله فروخت آمد در کوچه ما، شدیم یار روزهای پیری هم.




هر وقت برای پیاده.روی دیر می.کردم آقای مشیری یک برگ از همین درخت کناری را می.کند و با تهدید نشانم می.داد و می.گفت «اینقدر دیر کردی که زیر.پایم علف سبز شد!»عطاالله خان بلوکی در کوچه.ای بود که فریدون مشیری 20 سال آخر زندگی.اش را آنجا قدم می.زد. همه همسایه.ها نشان مردی را می.دادند که دمخور سالهای پیر فریدون مشیری بود «خیلی باهاش ایاق بود.» اسم فریدون مشیری چشم.هایش را در هاله.ای عمیق و خاکستری رنگ فرو می.برد. نگاهش کوچه را گز می.کند و رد پاهای مشیری را نشان.مان می.دهد. در کوچه.ای از محله.های توانیر.
شما یار غار مشیری بوده اید؟
20سال افتخار دوستی با او را داشتم. اولین بار در سال 1354 در سمینار مدیران روابط عمومی او را ملاقات کردم او مدیر روابط عمومی پست و تلگراف بود .بعد تا مدتها مشیری را ندیدم تا اینکه در وزارت ارشاد که مدتی دبیر شورای ارزشیابی بودم توانستم دوباره او را ملاقات کنم. بعد هم که خانه.اش را در خواجه عبدالله فروخت آمد در کوچه ما، شدیم یار روزهای پیری هم.
ظاهرا باهم زیاد پیاده روی می.رفتید؟
هر روز ساعت 6 صبح در خانه مان بود و من معمولا کمی دیر می.کردم. تا پارک ملت پیاده می.رفتیم.
مردم آقای مشیری را می.شناختند؟
همه می.شناختند و با او احوالپرسی می.کردند مردم با دیدنش ذوق می.کردند.
از این رفتن.ها و آمدن.ها چه خاطره.ای در ذهنتان مانده است.
یک روز داشتیم از سه.راه جمهوری بر می.گشتیم از یک تاکسی خواستم که ما را برساند قبول نکرد گفتم میدانی که این آقای فریدون مشیری است، هم اینکه این را شنید گل از گلش شکفت و شروع به خواندن «بی.تو مهتاب شبی» کرد و با اصرار ما را رساند و گفت حالا می.روم پز می.دهم که آقای مشیری را سوار کرده.ام و رسانده.ام در خانه.اش.
غیر از پیاده.روی دیگر چه کارهایی باهم انجام می.دادید؟
ایشان مریض بود.مرتب او را دکتر می.بردم و تا آنجایی که امکان داشت به کارهایش رسیدگی می.کردم.
ظاهرادر وزارت.ارشاد هم در این زمینه.ها بسیار فعال بودید؟
بله. در آن دوران که من مسئول بودم طرحی را به تصویب رساندم هنرمندانی که بالای 60 سال سن دارند. 180 هزار تومان از دولت دریافت کنند. هنگامی که بیمار می.شدند برای عیادت و احوال.پرسی و رفع و رجوع کارهایشان به آنها سر می.زدم.
به کتابخانه.شان خیلی علاقه داشتند؟
خیلی. ایشان به من وصیت کردند که کتابهایش را در همین محله جایی برایش پیدا کنم و آنها را در اختیار هم محله.ای.هایش قرار بدهیم. من همه جا مراجعه کردم، به میراث فرهنگی به شهرداری اما متاسفانه این وصیت ایشان هنوز عملی نشده است.
وضعیت آپارتمانشان چطور بود؟ و به کجا رسیده؟
آقای مشیری حال و حوصله دود و دم تهران را نداشت اما این آپارتمان را دوست داشتند من با وزیر وقت صحبت کردم که ساختمان را بخرند و کتابخانه.اش کنند و هم محل سکونتش را موزه کنند، اما متاسفانه چنین اتفاقی نیفتاد. حیاط آپارتمانش را خیلی دوست داشت چند تا شعر هم در مورد حیاط همین آپارتمان گفته که خیلی هم مشهور است.
ایشان به من وصیت کردند که کتابهایش را در همین محله جایی برایش پیدا کنم و آنها را در اختیار هم محله.ای.هایش قرار بدهیم. من همه جا مراجعه کردم، به میراث فرهنگی به شهرداری اما متاسفانه این وصیت ایشان هنوز عملی نشده است.
به خانه.تان هم می.آمد؟
بالکن خانه ما راهم دوست داشت.بعضی صبح.ها می.آمد آنجا می.نشست شعر می.خواند و شعر می.گفت. خیلی علاقه داشت توی بالکن صبحانه صرف کند.
با هم مسافرت هم می.رفتید؟
خیلی جاها با هم می.رفتیم و البته علاقه و شوق مردم را احساس می.کردم، آخرین بار دراصفهان به کنسرت ملی رفته بودیم، یکی از خانم.های اصفهانی به پسرش گفت اون آقا فریدون مشیری است.پسرک جلو آمد و با لهجه شیرین اصفهان گفت که ما را به یک شعر دعوت کنید. او هم گفت: پشه.ای در استکان آمد فرود /تا بنوشد آنچه وا پس مانده بود/ کودکی از شیطنت بازی.کنان / بست با دستش دهان استکان...
دلتان برای هم محله.ای.تان تنگ می.شود؟
بسیار زیاد. همیشه فکر می.کنم که چیز بزرگی را از دست داده.ام. در شعرهایش عشق و محبت و انسانیت را به مردم یادآوری می.کرد. شعرهایش را همه می.فهمیدند.
ظاهرا نقاشی می.کنید و این تصویر...
بله این قاب را من نقاشی کرده.ام برای فردی به نام بصیری که خیلی به مشیری علاقه داشت و کارخانه.دار بود به من گفته بود برایش صورت ایشان را نقاشی کنم. اما اجل امانش نداد و چند روز بعد از دنیا رفت.
بهار دختر فریدون مشیری در مورد وضعیت خانه می.گوید:
یکی از کارهایی که آرزو دارم بکنم این است که کمک کنم کتابهای پدرم که تعدادشان هم خیلی زیاد است با امکانات شایسته.ای حفظ شود. من فکر می.کنم کتاب چیزی نیست که آدم در یک اتاق بگذارد و درش را ببندد. باید علاقه.مندان بیایند و از خواندن آنها لذت ببرند. اگر می.توانستم یک کتابخانه خصوصی درست می.کردم تا این کتابها در اختیار هنرمندان قرار بگیرد.
یکی از ویژگیهای کتابخانه پدرم وجود کتابهای شعر قدیم و نو است که شاید یکی از کاملترین مجموعه.هایی باشد که وجود دارد. دلم می.خواست می.توانستم از آنها بهتر نگهداری کنم.
البته با چند ارگان صحبت کردیم که متاسفانه به نتیجه دلخواهی نرسیدیم و اینها همان جور مانده است. نمی.خواهم این کتابها را از سر خود باز کنم وگرنه می.شود آنها را به دانشگاه تهران داد.
منزل پدری را هم که فروختید؟
من و برادرم، بابک چندین ماه وقت گذاشتیم و به جاهای زیادی سر زدیم. حتی میراث فرهنگی را در جریان قرار دادیم که اگر دلشان بخواهد خانه را بخرند و تبدیل به کتابخانه کنند اما این کار هم به جایی نرسید و انگار کسی نمی.خواهد اثری از فریدون مشیری در این شهر باقی بماند. این بود که برادرم خانه را سال گذشته فروخت.
خانه را بازسازی کردید؟
بله. داخل خانه مقداری بازسازی شده بود اما ترکیب آپارتمان به هم نخورده بود.
بالاخره می.خواهید با کتابها چه بکنید؟
از ادبا و نویسندگان دکتر زرین.کوب کتابهایش را به مرکز دایره.المعارف اسلامی هدیه کرده، شاید این کار را انجام دادیم. البته تشریفات اداری دارد که باید قبلا انجام شود.



اشعاری از زنده.یاد فریدون مشیری:

فریادهای خاموشی
دریا ، - صبور و سنگین –
می خواند و می نوشت :
« .... من خواب نیستم !
خاموش اگر نشستم ،
مرداب نیستم !
روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم ؛
روشن شود که آتشم و آب نیستم ! »
پس از مرگ بلبل
نفس می زند موج
نفس می زند موج
ساحل نمی گیردش دست
پس می زند موج .
فغانی به فریاد رس می زند موج !
من آن رانده مانده بی شکیبم
که راهم به فریادرس بسته
دست فغانم شکسته
زمین زیر پایم تهی می کند جای
زمان در کنارم عبث می زند موج !
نه در من غزل می زند بال
نه در دل هوس می زند موج .
رها کن ، رها کن
که این شعله خرد چندان نپاید
یکی برق سوزنده باید
کزین تنگنا ره گشاید
کران تا کران خار و خس می زند موج !
گر این نغمه ، این دانه اشک
درین خاک ، روئید و بالید و بشکفت
پس از مرگ بلبل ببینید
چه خوش بوی گل در قفس می زند موج !
فقیر
ای بینوا ، که فقر تو ، تنها گناه توست !
در گوشه ای بمیر! که این راه ، راه توست
این گونه گداخته ، جز داغ ننگ نیست
وین رخت پاره ، دشمن حال تباه توست
در کوچه های یخ زده ، بیمار و دربدر
جان می دهی و مرگ تو تنها پناه توست
باور مکن که در دل شان می کند اثر
این قصه های تلخ که در اشک و آه توست
اینجا لباس فاخر و پول کلان بیار
تا بنگری که چشم همه عذرخواه توست
در حیرتم که از چه نگیرد درین بنا
این شعله های خشم که در هر نگاه توست !
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 143]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن