واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
تلویزیون پر شده از عمو.ها و خاله.هایی که دو روز می.آیند و دو روز دیگر حضور ندارند. اما عمو پورنگ یعنی داریوش فرضیایی آمد و دیگر ماندگار شد چرا که توانست خودش را در دل بچه.ها جا کند. حالا پدر و مادر.ها هم از بیننده.های پروپا قرص برنامه.های او هستند و دوستش دارند. یار همیشگی عموپورنگ، امیر محمد است که همیشه با حاضر جوابی.هایش مخاطب را غافلگیر می.کند. پسر باهوش و با استعدادی که در اجرا بسیار توانمند است. این.بار این دو مجری بازیگر توانا، به همراه 3 گربه با نمک و بازیگوش با نام.های قشنگ، ملنگ و پلنگ با دستاوردهای تازه به خانه.های ما می.آیند. این سه گربه خواننده مجالس هستند و هر کدام با یک سبک متفاوت می.خوانند. یکی رپ می.خواند، یکی کوچه بازاری و یکی شاعر است. قشنگ با نام پیشی مانکن، از همه جالب.تر است. این برنامه جدید محصول سینمای خانگی است و به زودی روانه بازار خواهد شد.
عمو «بولنگ»
مدت.ها بود به فکر تولید محصولی بودم که از طريق شبکه ویدئو خانگي توزیع شود و بعد از مدت.ها بررسي با دوستانم به ایده مشترکی برای ساخت این برنامه رسیدم. این فکر یک فکر جمعی بود. درست است که من پتانسیل و قابلیت کار کودک را دارم اما بستر لازم نيز بايد فراهم شود و اتاق فکری که این امکانات و تجهیزات را به ما بدهد بررسی لازم را انجام دهد تا من حاصل آن را با کار و افکار خودم جلوی دوربین ببرم. در مورد سینمای خانگي ابتدا تصميم گرفتيم كليپ.هاي.مان را ماندگار كنيم و نتيجه 10 سال كار كه 52 آهنگ و اثر بود را به دست مردم برسانيم. بعد فکر کردیم کلیپ.ها به تنهایی خسته.کننده هستند. پس بهترین راه این است برنامه.ای بسازیم و کلیپ.ها را هم به آن ضمیمه كنيم. بنابراين در هر سی.دی یک فضای نمایشی طراحی کردیم که 6-5 کلیپ هم در آن گنجانده شد. اتفاقات خنده.آور و آموزنده را هم در قالب کمدی آوردیم تا به این طریق در سال.های آینده هم ماندگار باشیم؛ البته کلیپ.ها به داستان.ها ربطی ندارند و داستان در اصل به این ویدئو.ها طراوت و تازگی می.دهد. ما در تلویزیون برنامه تولیدی نداشتیم و همیشه برنامه.ها زنده بوده است. در حالي كه خارج از استودیو جای برنامه تولیدی در تلویزیون خالی است و تلویزیون ما به سمت برنامه.های زنده رفته كه هرچند بد نیست اما کافی هم نیست. مي.توان فضاي نويي را در قالب توليدي ايجاد كرد. من در اين برنامه از ژانر پورنگ فاصله نمی.گیرم، ولي برای تلویزیون هم به این فکر هستيم برنامه.ای بسازیم که پورنگ در فضای رئال باشد. نقطه ضعف برنامه زنده اين است كه در ذهن.ها نمی.ماند و در دراز مدت افراد منبعی ندارند که دوباره به آن رجوع کنند، ولی این سی.دی.ها باعث می.شود بچه.ها برنامه.ها داشته باشند و هرموقع دل.شان خواست آنها را نگاه کنند. اين سي.دي.ها حاوي 25 دقيقه نمايش و 25 دقيقه كليپ است. بچه.های آینده شاید مرا نشناسند، اما مادران آینده من را به واسطه این سی.دی.ها به بچه.ها معرفی خواهند کرد. چند روز قبل در پرواز تبریز در هواپیما کودک 3 ساله.ای به نام مانلي من را دید. او به من می.گفت «عمو بولنگ».
آموزش سنت.ها و عرف و دين
من هنوز سادگي اعتقادات قبلي را دوست دارم. دنبال مدرنيته نيستم، من يك مادر 80 ساله دارم. وقتي اين زن نماز مي.خواند شايد حتي كلماتي را اشتباه ادا كند اما دلي پاك و ارتباطي قوي با خدا دارد. خواب.هايي كه مي.بيند تعبير مي.شود. او اعتقاد قلبي و كامل دارد و اين براي من ارزشمند است. بچه.ها مرا دوست دارند و به من اعتماد مي.كنند و حرفم را مي.پذيرند. در عين شوخي و خنده از بچه.ها مي.پرسم صداي اذان از كجا مي.آيد؟ داد مي.زنند مي.گويند مسجد! مي.گويم اول اذان چه مي.گويند؟ همه داد مي.زنند الله.اكبر... و اين آموزش است و برايم كافي است و ادامه.اش نمي.دهم. دوست دارم اين مسائل براي بچه.ها دروني شود... مثل خودِ ما. همان.قدر كه بچه پيشي مانكن را مي.بيند بايد از خدا و نماز و... هم بداند.
گربه.ها را از روزنامه پیدا کردیم
داستان از این قرار است که من و امیرمحمد تصمیم می.گیریم کلیپ.ها را به دست بچه.ها برسانیم و به همين دليل تصمیم مي.گيريم شبکه خانگی به اسم «شبکه کودک پورنگ» بزنیم. بنابراين در نیازمندی.های روزنامه اعلام می.کنیم به چند همکار نیاز داریم. 3 گربه می.آیند و قابلیت.های خودشان را به ما نشان می.دهند و می.گویند که ما حرف می.زنیم و خلاقیت داریم. این فضا طوری می.شود که پای این 3 گربه به خانه ما باز می.شود. این گربه.ها تربیتی خاص دارند به طوري که من مجبور می.شوم به آنها نکاتی را آموزش بدهم و آنها را اصلاح و تربیت کنم و به آنها یاد بدهم حرکات.شان مثلا موزیکی که اجرا می.کنند مناسب بچه.ها نیست و این یکی از آموزش.های غیرمستقیم برای بچه.هاست و به اصطلاح به در می.گوییم که دیوار بشنود. بچه.ها می.بینند که عمو پورنگ بااین موسیقی و این رفتار مخالف است. به هر حال در طول داستان من و اميرمحمد درگير اين گربه.ها مي.شويم و آنها به خانه ما مي.آيند و داستان.هاي رئالي اتفاق مي.افتد كه براي بچه.ها جالب است. عروسك.هايي مثل كلاه.قرمزي در فضاي فانتزي بودند و نمي.توانند وجود خارجي داشته باشند اما اين گربه.ها شبيه هيچ عروسكي نيستند. ما در اين برنامه نماهنگ.ها و كليپ.هايي را كه در اين 10 سال ساختيم نيز لابه.لاي قصه.ها پخش مي.كنيم. اين روزها بچه.هاي ما موزيك.هايي گوش مي.دهند كه اصلا مناسب سن.شان نيست. اينكه مستقيم به آنها بگوييم اينها مناسب شما نيستند تاثيرگذار نيست. ما با شادي، موسيقي، خنده و بازي اين را به بچه.ها آموزش مي.دهيم و يادگيري را به روش غيرمستقيم انجام مي.دهيم. در اين برنامه سه تا گربه داريم با سه تربيت مختلف. يكي از آنها، «پلنگ»، ماهي.فروش است و يكي، قشنگ، در كار موزيك.هاي زيرزميني و خواننده است و يكي از آنها ملنگ است و ذوق شاعرانه دارد. او با اينكه مي.لنگد سعي مي.كند به.روز باشد اما ايراداتي دارد. زير كاميون عروسي مي.گيرند و قشنگ خواننده عروسي است و در آنجا اجرا مي.كند. در اصل تلاشمان اين است كه نماهنگ.هايي بسازيم كه بچه.ها ياد بگيرند كه هر ترانه.اي مناسب آنها نيست.
ضعيف بودن متن.ها در بعضي قسمت.ها
قبول دارم گاهي اوقات محتواي برنامه كم مي.شود. من همه تلاشم را مي.كنم كه صرفا شوخي و خنده نباشد. اگر متن به دل من ننشيند و نتوانم ارتباط برقرار كنم نمي.توانم خوب اجرا كنم. عمدي در اين قضيه نيست گاهي حوزه نگارش فرد به جايي مي.رسد كه يك روزهايي كم مي.آورند. براي آنها هم نگارش عادي نشده و قداست كار از بين نرفته. من بايد نوشته را تصويري كنم پس ناچارم آن را بداهه انجام بدهم و از اتفاقات غير منتظره هم ايده بگيرم. در پخش زنده موقعيت.هاي طنز بداهه به.وجود مي.آيد كه خودم وقتي به ياد مي.آورم خنده.ام مي.گيرد. مثلا يك بار سي.دي مرا Play back گذاشتند و سي.دي تند شد و گير كرده بود، من حركاتم را تند كردم و وانمود كردم صدابردار سربه.سر من گذاشته و نوار را روي دور تند پخش كرده. صدابردار آمد و گفت دستت درد نكند چقدر خوب مديريت كردي. در يك برنامه دوربين روي صورت من بود و يك بچه در حال گريه بود كه دستشويي داشت دستم توي كادر نبود... راهنماييش كردم به سمت دستشويي و اين اجراهاي واقعي را دوست دارم... دنياي بچه.ها برايم زيباست و در لحظه.هاي اجرا هيچ چيزي برايم مهم.تر از بچه.ها نيست. يك بار. در برنامه تلفني از بچه.ها مي.پرسيدم مي.خواهيد چه.كاره شويد؟ خودم با صداي بچه جواب مي.دادم. از بچه پرسيدم مي.خواهي چه.كاره بشوي؟ گفت دكتر، من با صداي پيرمرد گفتم پس من هم مي.آيم تا تو مرا مداوا كني و پسربچه جواب داد ولي من مي.خواهم دكتر زنان بشوم و اين خاطره خيلي برايم بانمك بود، اصلا نگفتم واي زشته... چه حرفيه... گفتم خب من پس بايد دنبال دكتر مردها بگردم... بچه.ها دنياي پاكي دارند و ذهنشان كج نمي.رود. گاهي بعضي از حرف.هاي آنها كج.فكري.هاي بزرگ.ترهاست يا شوخي.هاي نامربوطي كه بزرگ.ترها به بچه.ها ياد مي.دهند... بچه.ها نبايد با شوخي.هاي نامربوطي كه ياد مي.گيرند از طرف پدر و مادر تاييد بشوند و گل مجلس بشوند. سادگي بچه.ها را از آنها نگيريم و بگذاريم ساده باشند و كودكي كنند و پاكي آنها را دستخوش اشتباهات خودمان نكنيم.
مخاطب بزرگسال
اجراي من از جنس عامه و روزمره مردم است. من خودم را در قالب كلمات گم نمي.كنم. قلمبه سلمبه حرف نمي.زنم. رئال برخورد مي.كنم. تپق مي.زنم و گاهي مي.گويم به جان مادرم كم آوردم. واي متنم را فراموش كردم. زنگ مي.زنند و مي.گويند برنامه را سخيف اجرا نكنيد. اين سخيف نيست. واقعي بودن است. وسط برنامه مي.گويم شغل پدرم آشپزي بود... واقعا پدر من سرآشپز بوده و اين را مي.گويم كه بچه.ها از شغل پدر و مادر خجالت نكشند تا اين غرورهاي الكي را از بين ببرم. هويت ملي ما نبايد خراب شود. همه مي.گويند ما تهراني هستيم ولي ته.لهجه دارند. مادر من شمالي است و پدرم آذري... گفتن آن كه خجالت ندارد. اين آموزش است... خودم را خرد نمي.كنم اما ياد مي.دهم واقعي باشيد و هويت خودتان را مخفي نكنيد.
امیر محمد و پیشنهاد بازیگری
ما قبلا همکار دختر هم در برنامه داشتیم اما امیدواریم بتوانیم همکاری با توانایی.هاي امیر محمد پیدا کنیم؛ درست همین.قدر توانا. ما به همکاری افرادي مثل امیرمحمد نیاز داریم. خواست خدا بود که امیر محمد در برنامه ماندگار شد. او خودش توانایی.های بالایی داشت و ما هم به او کمک کردیم. پيشنهادي بازيگري هم دارم، ولی اصلا دلم نمی.خواهد کاری غیر از کار کودک انجام دهم. من کمی سخت.گیر هستم و فضایی كه به جنس پورنگ نزدیک باشد، مي.خواهم. پورنگ 10 سال زحمت کشیده و من برای این شخصیت ارزش قائلم. اتفاقی که در جهت نشان دادن این تعامل باشد، بدون شك ایرادی ندارد، اما باید کاری کنیم این اتفاق و این شخصیت با همین جایگاه باقی بماند.
من با دوربین درگیر هستم
اتفاق جالبی که در این برنامه افتاده این است که کارگردان، آقای علیزاده من را با دوربین درگیر کرده و من به دوربین نگاه می.کنم و می.گویم بچه.ها به نظر شما این حرکات درست است؟ و در ادامه افکت.هایی كه از قبل آماده داریم و صدای بچه.هاست مي.گويد نه خیر.... این باعث می.شود بچه.ها احساس کنند با این برنامه درگیرند و عمو آنها را می.بیند و این در ژانر کودک اتفاق نویي است. امیدواریم مسئولان مساعدت کنند تا ما این فضا را در تلویزیون هم داشته باشیم. واقعيت اين است كه کار کودک فقط در کلام نمی.گنجد و در عمل باید یکسری کار نو انجام داد. در اصل فکر نو با مشورت و ورود افراد جدید به وجود می.آید. بچه.های مستعد زیادی هستند، ضمن آن.كه باید از برخوردهای روزمره مردم هم ایده گرفت. ما باید دغدغه.های امروز بچه.ها را پیدا کنیم و از قول بچه.ها. حرف نزنیم بلكه با خودشان مشورت کنیم. نظرشان را بپرسیم، ويرايش کنیم، عقل و منطق آن را اضافه کنيم و تبدیل به برنامه و برنامه سازی كنيم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 580]