واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
اولین بار من در سن کودکی وقتی دیدم که مادربزرگم پسرهای فامیل را شومبول طلا خطاب میکند وآنها حق دارند با شورت دور حیاط بدوند ولی اگر من جوری بنشینم که دامنم درست نباشد همه بسیج میشوند تا دامن مرا روی پاهای کودکانه و بی.خبرم بکشند و مدام گوشزد کنند که درست بنشین و ذهن پنج ساله.ی من نفهمید (هنوز هم نمیفهمد) که چرا آن چیزی که وسط پای پسر عمه.ام است باید با لفظ طلا آراسته شود و حتی گاهی با الفاظ (شومبولتو بخورم) خورده شود ولی آنچه من دارم مایه.ی شرمساری است و باید پوشاندهشود. ذهن پنج ساله.ی من حتی وقتی ده ساله شد نفهمید که چرا آنها باید راحت تا ته کوچه دوچرخه سواری کنند و من با هزار مکافات و یواشکی رکاب بزنم و روپوش و روسری.ام مدامتوی چرخ گیر کند و زمین بخورم و همه به من بخندند. ذهن من هرگز نفهمید چرا وقتی بالغ شدم و آن دو جوانه.ی سرکش در سینه.هایم رویید باید آن را زیر مقنعه.ی چانه.دار بلند و روپوش گشاد پنهان کنم و قوز کنم تا برجستگی.های بدنم را از چشمها بپوشانم. ذهن من هرگز نفهمید چرا هرچه مربوط به زنانگی من است زشت و پنهانی و گناه آلود است و هرچه مربوط به مردانگی پسرهاست قابل افتخار و ستودنیو حتی به روایتی خوردنی است.
**********************ذهن من هنوز پنج ساله است، نمیفهمد چرا به عنوان یک دختر ناقص و نیمه است؛ نمیفهمد چرا همه برایش دنبال شوهر میگردند. فکر میکنند که بدون مرد کامل نیست. نمیفهمد چرا مادرش مدام میپرسد این پسره کیه که هر شب زنگ میزند؟ اگر دوستت داره باید بیاد خواستگاریت. ذهن من آنقدر بچه است که فقط برای پوز زنی مادرش به آن پسر میگوید بیا خواستگاریم و الکی الکی زن مردی میشود که دوستش ندارد. ذهن من حتی نمیفهمد چرا در خانواده.ی آن مرد، مردها یک طرف مجلس عرق میخورند و بحث سیاسی میکنند و زنها طرف دیگر ظرف میشورند و مزخرف میبافند. نمیفهمد که چرا شوهرش التماس میکند که لطفا جلوی فامیل من سیگار نکش وقتی خودش میکشد. نمیفهمد چرا سیگار کشیدن مرد درست است و سیگار کشیدن زن نادرست. نمیفهمد چرا وقتی مردش را نمیخواهد سالها باید دنبال طلاق بدود در حالیکه اگر مرد بود در یک هفته میتوانست زنش را طلاقبدهد.
**********************ذهن من هنوز پنج ساله است. این ذهن پنج ساله دو برابر پسرهای هم دوره.اش زحمت کشید تا دانشگاه برود، آنها خرخون لقبش دادند. این ذهن پنج ساله بین همه.ی دانشجوهای ورودی.اش شاگرد اول شد تهمت زدند که معلوم نیست با کدام استاد روی هم ریخته است. بعدها مجبور شد هر تشخیص را دو بار تکرار کند برای آنکه چون زن بود حرفش نصف یک مرد ارزشداشت. مجبور شد از زبان یک پزشک همکار (که زن بود) بشنود که ”پیش دکتر زن نرو، زنها همه بیسوادن” و هیچ نگوید و دم نزند. مجبور شد دو برابر تلاش کند تا نامش نصفاعتباری که باید را بیابد. مجبور شد دو برابر مردها خوب رانندگی کند تا مبادا تصادف کند و این جمله را بشنود که ”زنها دست به فرمون ندارند”. مجبور شد دو برابر مردهایدور و برش کار کند و دو برابر آنها موفق شود و دو برابر آنها پول در بیاورد و آخرهم ”زن بی.سرپرست” نامیده شود. مجبور شد دو برابر مردها وبلاگبنویسد تا صدایش به جایی برسد و آخر سر هم متهم شود که زنانه نویسی میکند و در واقع "مرد"است...
*********************ازهمه.ی اینها گذشته، نگارنده زن خوشبختی محسوب میشود. در خانواده.ای مرفه و غیرمذهبی بدنیا آمده، امکان تحصیل و امکان فرار از آن چهارچوبهای غیرمنصفانه وزشت را داشته است.
بااین همه زخمی و خسته است.
خسته است از اینکه از زبان مردهای بی.خاصیت و احمقی که نصف ضریب هوشی او را ندارند شنیده است که زنها منطق ندارند، زنها طنز ندارند، زنها دست به فرمانندارند.
خستهاست از جامعه.ای که اگر زنی مورد تجاوز قرار بگیرد زن را مورد خطاب قرار میدهد که چرا حجابت کامل نبود و مقصر میشمارند که مرد را به گناه انداخته و از مرد نمیپرسد که چرا مثل یک حیوان رفتار کرده است.
خستهاست از جامعه.ای که اگر زنی مورد خیانت قرار گرفت به او توصیه میکند که صبوری کند و خانمی پیشه کند و بیشتر به مردش توجه کند، خسته است از جامعه.ای که سزای خیانت در آن برای مرد توجه بیشتر و برای زن سنگسار است.
خسته است از جامعه.ای که زنهایش قوز کرده و ترسیده و تهدید شده.اند و مردهایش با افتخار لگن خاصره.شان را جلو میدهند و به فلانهای طلای خود مینازند و به خودشانجرات میدهند به زنهایی که دو برابر آنها قد کشیده.اند لقب کوتولگیبدهند.
خستهاست از جامعه.ای که زنهایش به کوتولگی خود افتخار میکنند و حاضر نیستند بهای قد کشیدن.شان را بپردازند و هنوز افسوس تازیانه و تسبیح و ته.دیگ را میخورند.
بر او ببخشایید. او خسته است از جامعه.ای که حتی معنی فمینیست را نمیداند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 68]