واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: با ناهيد مهدوي اصل ، نويسنده كودكان حرفي براي گفتن دارم مي شنويد؟
جام جم آنلاين: ناهيد مهدوي اصل به قول خودش در وهله اول براي بچهها قصهنويسي ميكند و در وهله دوم طراح بازي براي آموزش مهارتهاي زندگي به بچهها است. او نويسندهاي نيست كه كتابي بنويسد و گوشهاي بنشيند چراكه از 4 سال پيش به صورت پيگير به مدارس ميرود و براي بچهها قصهخواني ميكند؛ در همين هفته كتاب او روزي دو بار به مدارس شهر و حاشيه تهران رفت و براي صدها دانشآموز قصهخواني كرد.
كلاسهاي آموزش قصهگويي به كودكان هم ازجمله برنامههاي اين نويسنده در هفته كتاب بوده است كه در فرهنگسراهاي شهر برگزار شد و البته به دليل اطلاعرساني ضعيف برگزاركنندگان با استقبال زيادي مواجه نشد.
اين گفتگو هم پيش از برگزاري يكي از همين كلاسها در فرهنگسراي ارسباران انجام شد كه به لطف اطلاعرساني ضعيف برگزاركنندگان! توانستم سوالهايم را با فراغ بال از اين نويسنده بپرسم.
چه شد به عنوان يك قصهنويس كودك به اين بسنده نكرديد كه بنويسيد و چاپ كنيد؟ چرا رفتيد به دل بچهها تا داستانهايتان را براي آنها بخوانيد؟
من اصلا از آرام بودن خوشم نميآيد. به نظرمن آدمها بايد ارتباط برقراركنند؛ خودشان را بشناسند و بشناسانند. اين موضوع كه بچهها چگونه ارتباط برقراركنند براي من خيلي اهميت داشت چراكه فكر ميكنم چيزي كه در جامعه ما كمرنگ شده ارتباط درست است. ما در بزرگسالي دچار مشكل ارتباطي ميشويم و براي حل اين مشكل بايد در كودكي ياد بگيريم كه چگونه با جهان پيرامون و انسانها ارتباط برقرار كنيم تا در بزرگسالي چوبش را نخوريم. ارتباط با خود اولين قدم در اين مرحله است چراكه ما نميتوانيم هيجانات خودمان را كنترل كنيم.
آيا حل اين مشكل وظيفه نويسنده است؟
همه مسوولند. من به عنوان يك نويسنده وقتي به اين مساله آگاه شدم نتوانستم آرام شوم. من نويسنده چه چيزي به عنوان خوراك ذهني ميخواهم به بچهها بدهم؟ من بايد اول از همه مشكلات ارتباطي خودم را حل كنم.
اصلا چرا سراغ طراحي بازي رفتيد؟
چون ديدم كارهايي كه نويسندگان مينويسند قابل فهم و ارتباط و جذب كردن كودكان نيست. قصههاي ما جاذبهاي براي ارتباط برقرار كردن با بچهها ندارد. وقتي من با مفاهيم روانشناسي آشنا شدم متوجه شدم نويسنده بايد از لحاظ خودشناسي اول بايد مشكلات خود را حل كند بعد خوراك ذهن يك نفر ديگر را فراهم كند، اين بود كه خيلي فشردهتر ميخواندم و مينوشتم و بعد آنها را در مهدكودكها اجرا ميكردم.
در اينجا من از ريتم متلها و بازيهاي سنتي ايران استفاده كردم چراكه ديدم اين بازيها و متلها ريتم دارد و چه خوب است در اينجا يك كار تركيبي انجام دهيم براي همين تلاش كردم درحين بازي با بچهها ارتباط برقراركنم.
بازيهاي ايراني، متلها، قصهها چه ظرفيتهاي نامكشوفي براي نوشتن و جذب بچهها دارد؟
بچهها در كودكي بازي ميكنند و در بزرگسالي زندگي. بازي عروس و داماد يا خالهبازي را در نظر بگيريد اينها تمرين زندگي است.
بازيهاي ديگر نيز هر كدام علاوه بر سرگرمي آموزشهايي براي كودكان به همراه دارد مثلا بازي گرگم و گله ميبرم اتحاد را به بچهها ياد ميدهد. وقتي به بچهها ياد ميدهيم كه اتحاد يعني چه و چگونه به يك گرگ اجازه ندهيم به گله حمله كند ياد ميگيرد چگونه از مملكتش، زندگياش و مالش دفاع كند.
اين بازيها با ظاهر سادهاي كه دارند از لحاظ فرهنگي و روانشناسي خيلي پيچيدهاند.
قايم باشك بازياي است كه پيشينه آن به دوران انسانهاي نخستين برميگردد. دورهاي كه انسانهايي كه ميخواستهاند به حيوانات قوي جثه حمله كنند گوشهاي پنهان ميشدهاند و آن حيوان را بررسي و شب در غارها جمع ميشدهاند و تصورات خود را از حيوانات روي ديوارهاي غار ترسيم ميكردهاند و از ابعاد مختلف به آن حيوانات حمله ميكردهاند و وقتي محاسباتشان را انجام ميدادهاند فردا صبح به صحنه ميآمدهاند و شبها دور هم در غارها قضايا را براي هم تعريف ميكردهاند و قصهگويي ماجراي شكار را ميكردهاند. چه كسي را ديدهايد كه بدون پيشينهاش زندگي كند؟ هر كسي را ميبينيد نخست ميخواهد ببيند شما چه كسي هستيد و پدر و مادر و خانواده و محلهتان كه بوده و كجا بوده است. شما حتي فضاي زندگيتان را به آدمها بدهيد تا با شما ارتباط برقرار كنند. اين قصهها، بازيها و متلها پيشينه و بخشي از هويت ماست.
شما تا به حال به چند مدرسه رفتهايد و براي بچهها قصهخواني كردهايد؟
نميدانم! 4 سال است كه به صورت دائمي به مدارس ميروم.
در اين نشستها چقدر با بچهها حرف زدهايد و به آنها گفتهايد چرا كتاب نميخوانند؟
من انگيزه را در آنها ايجاد ميكنم چراكه من با ذوق و شوق و با عشق برايشان قصه ميگويم آنها آن عشق را ميگيرند. بچهها وقتي ميبينند كه من كتابم را با اين حرارت و عشق برايشان ميخوانم آنها هم به دنبال آن قصه ميروند. من سعي ميكنم حرف نزنم بلكه انگيزهاي ايجاد كنم كه به دنبال كتاب بروند.
به فرض كه اين انگيزه هم ايجاد شد چگونه ميشود انگيزش دائم براي خواندن در بچهها ايجاد كرد كه بعد از كتاب شما كتاب نويسنده ديگري را هم بخوانند؟
محتواي خوب اگر به بچهها بدهيم مشكل حل ميشود.
يعني شما مشكل را نويسندهها ميبينيد؟
بله. بچه مشكلي ندارد چون بچهها بكرند و همه چيز دارند. اگر معلم با بچهها نميتواند ارتباط ايجاد كند خودش مقصر است. ما بزرگترها آنقدر در چارچوبهاي خاص هستيم و زبان بچهها را نميشناسيم كه نميتوانيم با او ارتباط برقرار كنيم.
يعني خانواده و نظام آموزشي هيچ مشكلي ندارند و همه مشكل از نويسندههاست؟
نه نويسنده را به عنوان نمونه گفتم. الگوها در ايجاد اين ارتباط مشكل دارند. خانمها وقتي مهماني دارند و به مهمانشان علاقه دارند غذايشان خيلي خوشمزهتر ميشود چون محبت و عشق در آن هست. آقايان هم وقتي زندگي و خانوادهشان را خيلي دوست دارند خيلي قشنگتر در خدمت آنها هستند و امكان ندارد محبتشان را جاي ديگري خرج كنند. مسلما وقتي انسان به مسالهاي عشق ميورزد كارش را هم بهتر و درستتر انجام ميدهد. در خيلي از مسائل اين عشق براي پيشبرد كارها وجود ندارد.
اين كه اين همه بيماري در ميان ما زياد است به اين دليل است كه چون در جايگاه خودمان نيستيم در فشار هستيم. وقتي كسي كه ذوق شعر دارد، نقاش است يا عاشق طبيعت است مجبور است كاري سنگين و خشن انجام دهد از لحاظ روحي و رواني آسيب ميبينيد.
اين وضعيت كه هر كسي براساس علائق و آرمانهايش به كاري مشغول شود و براساس عشق خودش كار كند خيلي آرماني و دور از دسترس است. سوال من اين است كه ما در كوتاهمدت براي اين كه نسل آينده ما با فضاهاي فرهنگي آشنا شود چه بايد بكنيم؟
ما بايد عادتهايي را ايجاد كنيم. يك سري عادتها مطلوبند يك سري عادتها هم مضر هستند مثلا سيگار كشيدن يك عادت رايج، اما مضراست. عادتهاي مضر ميتوانند به شكل عادتهاي مثبت درآيند و روش ايجاد اين عادتهاي مثبت آموزش و آگاهي است. ما به يكي از مدارس حاشيه شهر تهران رفته بوديم. وقتي بلندگوي مدرسه خراب شده بود و صداي خيلي بد و گوشخراشي داد بچهها فكر كردند كه كسي دارد ترومپت ميزند و شروع كردند با آن شادي كردن يعني اصلا نميتوانستند تشخيص دهند كه اين صداي خشني است كه آزاردهنده است يا صدايي شاديدهنده! اين بچهها بايد آگاهي و آموزش پيدا كنند. ما بايد آگاهي بدهيم تا بتوانيم پيشرفت كنيم. من در نمايشگاههاي استاني كه شركت ميكردم ميديدم اين همه انرژيها و هزينههاي انساني هزينه ميشود و كاري انجام نميشود. من در سيستم اداري خودمان رفت و آمد دارم و ميبينم كه اين همه سرمايهگذاري ميشود؛ بودجهها داده ميشود، اما كار را درست انجام نميدهند.
گير كار كجاست؟
ما عادت درست براي ايجاد وجدان كاري را آموزش ندادهايم.
چه كسي بايد اين كار را انجام دهد؟
بخش آموزش در كشور بايد قدرتمند عمل كند.
يعني اصل مشكل در نظام آموزشي است؟
نه. اگر همين الان هم بگويند همه اين كتابها محتواي خيلي خوبي در آنها گنجانده شود و برنامههاي خيلي پيشرفتهاي هم برنامهريزي شود كسي را نداريم كه اينها را آموزش دهد. كار بايد سيستماتيك باشد و آن مربي هم آموزش ببيند. بحث مهارتهاي زندگي و خودشناسي اگر در كتاب درسي هم باشد بايد مربي آموزشدهنده هم آن را بلد باشد نه اين كه آن را بخواند و برود.
ما قرار بود بحث آموزش مهارتهاي زندگي و بازي و نمايش را تا مقطع دبيرستان برنامهريزي كنيم، اما بعد از 2 سال گفتند ما مربي اين كار را نداريم چون معلم ميگويد ما وقت بازي كردن نداريم 2 تا شعر به ما بدهيد بخوانيم و برويم.
بايد باور پيدا شود كه اين امر چقدر ضروري است. اول بايد آن مديري كه در راس است آموزش ببيند و نياز جامعه را بفهمد بعد خودش دنبال اصلاح اين عادتها ميرود و ميبيند كه كسي كه زير دست او در حال تعليم و تربيت است از محتواي تغذيه ذهني درستي بايد برخوردار باشد.
مديران مملكت بايد آگاه بشوند و وقتي آگاهي ايجاد شد ميفهمند نيازها چيست و كمبودها كجاست.
حالا فرض كنيم نظام آموزشي ما هيچ وقت نخواست اصلاح شود من و شماي پدر و مادر چقدر ميتوانيم اين عادت مفيد كتابخواني را در فرزندانمان ايجاد كنيم؟
من و شما اگر خودمان اين عادت را نداشته باشيم نميتوانيم براي فرزندانمان كار زيادي كنيم. تازه اين سوال هم هست كه ما در بزرگسالي چقدر ميتوانيم روي خودمان كار كنيم كه كتابخوان شويم اين اتفاق خيلي كم ميافتد مگر اينكه يك نفر با تمام وجودش بخواهد چيزي را ياد بگيرد چراكه در اين سن و سال درگيريهاي زندگي آنقدر زياد است كه عوض كردن شرايط خيلي مشكل است.
حتي اگر بخواهيم جلوي بچهها اداي آدمهاي كتابخوان را در بياوريم هم به نتيجه نميرسيم مساله ما اين است كه فكر ميكنيم همه چيز همان چيزهاي ظاهري است كه ميبينيم در حالي كه در اين دنيا چيزهاي ديگري هم وجود دارد. فكر من تشعشع دارد و روي فكر شما اثر ميگذرد اگر از كسي خوشمان بيايد يا متنفر باشيم اين تشعشع ذهني ما روي مخاطبمان اثر ميگذارد.
اگر پدر و مادر بخواهند به صورت تصنعي به بچهها نشان دهند كه عادتهاي مثبتي مثل كتابخواني دارند كودك تشعشع ذهني آنها را ميگيرد و ميفهمد كه اين حالت تا چه حد تصنعي است و اثرگذار نخواهد بود.اگر پدر و مادر نتوانستهاند خودشان اين عادات مثبت را در بچگي بياموزند بايد بچههايشان را واگذار كنند به مراكز آموشي كه بتوانند آنها را تحت آموزشهاي درست قرار دهند.
سيستم دولتي بايد در اين راه كمك زيادي كند.
يعني دولت كمك نميكند؟
آنهايي كه در راس هستند دارند كار ميكنند، اما دوتا پله كه پايينتر ميآييم كار خراب ميشود.
چرا؟ نميخواهند يا نميتوانند؟
براي اين كه آنها هم ياد نگرفته اند عادتهاي مطلوب را در خود پياده كنند. بودجه را با بهبه و چهچه ميگيرند، اما وقتي هفته كتاب و كتابخواني است و بايد بروشورها را براي اطلاع مردم نصب كنند وسط راه ميروند خانه خودشان و در نتيجه اطلاعرساني نميشود و اين همه انرژي و سرمايهگذاري به هدر ميرود.
آن فرد كارمند دولت است و پولش را گرفته و با خودش ميگويد كه 2 تا پوستر نچسبانيم و 2 نفر هم نيايند مگر چه اتفاقي ميافتد و اين گونه كار را براي خودش توجيه ميكند. اگر بخش خصوص فعال شوند و هر كسي خودش براساس تلاشش پول بگيرد آن وقت همه كار ميكنند.
يعني بخش فرهنگي را غيردولتي كنيم؟
بله بخشي از حقوق بايد براساس تلاش به افراد پرداخته شود تا بدانند اگر تلاش و فعاليت جنبي داشته باشند موفقترند. بخش خصوصي و آنهايي كه دارند به صورت پروژهاي كار ميكنند سعي ميكنند بهترين كار را ارائه دهند تا پول بيشتري بگيرند. خود من آنقدرميخوانم و تلاش ميكنم تا بهترين طرح را ارائه دهم تا بتوانم كار را بگيرم.
يك مساله ديگر اين است كه آن بخشي از بچههايي كه كتاب هم ميخوانند كتاب خوب نميخوانند و نويسنده ايراني را نميشناسند؛ چرا؟
نويسندههاي ما فقط مينويسند و ميروند يك گوشه مينشينند آنها ميگويند: ما مينويسيم تا ديگران بعدا بيايند ما و آثار ما را كشف كنند و ما از خودمان حرف نميزنيم. من به اين حرفها اعتقادي ندارم و معتقدم بايد تحولي در مفاهيممان ايجاد شود. من اگر حرفي دارم نبايد يك گوشه آرام بنشينم بلكه بايد به ميدان بيايم و حرفم را بزنم. آن نويسنده هم چه اشكالي دارد كه در4 جا قرار بگيرد و درباره كتابش حرف بزند.
آخر تريبوني در اختيارش قرار نميدهند كه حرف بزند.
هيچ كس به كسي چيزي نميدهد بلكه اگر من توانايي دارم بايد خودم را مطرح كنم و آن جايگاه را بگيرم. خود من در بسياري كشورها ميروم و قصهگويي ميكنم مگر من چه كسي هستم؟ هيچ چيزي نيستم ولي ميگويم ميتوانم قصه ايراني خودم را در جهان مطرح كنم ديگران هم ميتوانند اين حرف را بزنند. من 4 سال است كه دارم ميروم و ميآيم تا به اين موقعيت دست يافتهام.
حالا به فرض من نويسنده خواستم بروم و براي بچهها قصهام را مطرح كنم آيا اين پذيرش در سيستم ما هست؟
خيلي سخت است. من در اين راه بياحترامي و نگاههاي سرد زيادي تحمل كردهام، ولي اينجا هم بحث خودشناسي مطرح است چون من به خودم گفتم من حرفي براي گفتن دارم و آن كسي كه بياحترامي ميكند به خودش بياحترامي كرده است و اصلا براي من مهم نيست. وقتي به درستي كاري كه انجام ميدهيد ايمان داريد پيش ميرويد و بعد از مدتي همه چيز مثل رودخانه روان ميشود.
شايد خصلت ما ايرانيها اين است كه دوست نداريم توانايي خودمان را عرضه كنيم.
براي اين كه به ما ياد ندادهاند خودمان را مطرح كنيم و فرهنگ ما ميگويد خودت را مطرح نكن چون مشك آن است كه خود ببويد نه آن كه عطار بگويد، اما وقتي من ميبينم نويسندههاي خارجي ادبيات و عرفان ما را گرفتهاند و دارند به دنيا ارائه ميدهند و خود ما هم همه كتابهايمان شده است كتابهاي ترجمهاي؛ ميگويم چرا نبايد بگويم من هم يك ايراني هستم. كارهاي آنها دارد در شمارگانهاي بالا در جهان سوم چاپ ميشود چرا من نويسنده ايراني حرفم را براي دنيا عرضه نكنم؟
آرش شفاعي
دوشنبه 4 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 174]