واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
اصلا نمی.خواستم نویسنده شوم. عاشق موسیقی بودم و زیاد از کتاب.ها سر در نمی.آوردم، تا 23 سالگی که ناگهان فکر کردم می.خواهم درباره ژاپن بنویسم؛ کشوری که...
بازمانده شب
سرو کله ایشی گورو این بار با مجموعه داستان «شبانه.ها» پیدا شده (ترجمه علیرضا کیوانی نژاد،. نشر چشمه).
نویسنده ای که اواسط دهه 70 با «بازمانده روز» و خدمتکار عصا قورت داده اش سر زبان.ها افتاد. آقای نویسنده بعد از نوشتن رمان «هرگز رهایم مکن» و فیلمنامه «کنتس سفید» پنج سالی می.شود که دست به قلم نبرده و داستانی چاپ نکرده است. تا این که بالاخره اواخر سال 2009 به سرش زد تا مجموعه ای از داستان.های کوتاهش را چاپ کند. داستان.هایی که حول و حوش تاریخ موسیقی غرب و آدم.های مهم آن اتفاق می.افتند. باید دید منتقد.ها که چندان آخرین رمان جناب ایشی گورو را تحویل نگرفتند، حالا درباره این مجموعه چه حرفی برای گفتن دارند.
«اصلا نمی.خواستم نویسنده شوم. عاشق موسیقی بودم و زیاد از کتاب.ها سر در نمی.آوردم، تا 23 سالگی که ناگهان فکر کردم می.خواهم درباره ژاپن بنویسم؛ کشوری که در پنج سالگی ترکش کرده بودم و حالا خاطره.های آن کم کم داشت از بین می.رفت.»
ایشی گورو خودش هم نمی.داند چه اتفاقی برایش افتاد که موسیقی را به امان خدا رها کرد تا نویسنده شود. او درباره موسیقی و سبک.هایش چیزهای زیادی می.دانست.
اما برای این که درباره نویسندگی هم بداند، شروع کرد به ترانه سرایی و تقریبا همه فرم.ها را در ترانه سرایی امتحان کرد تا بلکه فوت و فن نوشتن هم دستش بیاید. ترانه.های ایشی گورو را هیچ وقت هیچ خواننده ای نخواند اما این کار برایش تمرین نوشتن بود.
تمرین خوبی که بعد از نوشتن اولین داستان.هایش ناشرهای انگلیسی با خودشان فکر کردند این پسر بچه چشم بادامی در آینده ای نه چندان دور برای خودش کسی می.شود. برای همین هم داستان.هایش را چاپ کردند تا آقای نویسنده کم کم برای خودش اسم و رسمی به هم بزند.
داستان به روایت کازوئو
ایشی گورو در انگلستان بزرگ شده و داستان نوشتن درباره آدم.هایی که در کوچه و خیابان این کشور زندگی می.کنند برایش کار راحتی بوده اما خودش می.گوید: «نمی.خواستم از همان اول اسم برچسب نویسنده ژاپنی- انگلیسی را به من بچسبانند.» برچسبی که حالا چه خوشش بیاید چه نیاید، به او چسبیده است. وقتی کازوئو در اوایل دهه 80 داستان می.نوشت، کاملا تحت تاثیر ژاپن بعد از جنگ بود. ایشی گورو می.گوید: «شاید برایتان چندان توجه پذیر نباشد اما باید یک ژاپنی یا آلمانی باشید. آن وقت برایتان خیلی جالب خواهد بود تا بدانید اگر مثلا یک نسل زودتر به دنیا می.آمدید چطور رفتار می.کردید، فکر می.کردید، توی خیابان به دور و برتان نگاه می.کردید، می.خوابیدید و بیدار می.شدید و در یک کلام زندگی می.کردید. این سوالی بود که من از خودم بارها و بارها در دوره جنگ سرد، وقتی در انگلیس زندگی می.کردم می.پرسیدم» همه این.ها یعنی ژاپن هیچ وقت دست از سرایشی گورو بر نداشت. این.ها تغییرات سیاسی آن دوران را به کندی پشت سر گذاشتند و او مدام تصور می.کرد اگر چند سال زودتر به دنیا آمده بود چه واکنشی به شرایط اجتماعی آن موقع نشان می.داد. در داستان.های سه کتاب اول ایشی گورو «منظره پریده رنگ تپه.ها»، «هنرمندی در دنیای شناور» و «بازمانده روز» همین نگرانی.ها را در شخصیت اول داستان می.شود دید. شخصیت.هایی که مدام گذشته را جست و جو می.کنند تا بفهمند چه اتفاق.هایی افتاده است یا چه فاجعه بزرگ دیگری در انتظارشان است. درست مثل مستخدم مفلوک «بازمانده روز» که با لحن مضحکی شروع به تعریف کردن خاطراتش از سرایدار لینگتن (خانه لرد) می.کند؛. خاطراتی که خودش هم دقیقا نمی.داند در کجای آن.ها قرار دارد. او فقط می.داند بخش ناچیزی از شرافت و غرورش که باید آن.ها را با چنگ و دندان حفظ کند، جایی در لابه لای همین خاطرات لعنتی است. به نظر می.رسد این بازگشت به گذشته و مرور خاطرات، به شخصیت خود ایشی گورو ربط داشته باشد؛ گذشته و خاطراتی که او در پنج سالگی در ناکازاکی جا گذاشت و حالا دوست دارد چند سال یک بار به بهانه چاپ یک رمان جدید در آن قدم بزند.
خداحافظ انگلستان
با این که ایشی گورو از اول هوای نویسنده شدن به سرش نزده بود اما برای آقای نویسنده حدودا 60 ساله هیچ چیزی به اندازه داستان نوشتن جدی نیست؛ حالا او نگران سلیقه داستان خوانی جوان.هاست. سلیقه ای که آن.ها را بیشتر سراغ داستان.های عاشقانه و عامه پسند می.کشاند تا داستان.های به قول خودش عمیق. کازوئو می.گوید: «برای اینکه یک داستان عمیق شود باید به مسائل کوچک دقت کنید. مسائلی که در نگاه اول به چشم نمی.آیند. من فکر می.کنم این چیزی است که ما در رمان.ها به آن نیاز داریم؛ عمیق بودن.» جناب ایشی گورودستور مخصوص خودش را برای عمیق بودن دارد. او موقع نوشتن، داستان.هایش را از جزئیات شروع می.کند. جزئیاتی که ممکن است ماه.ها نوشتن داستانش را به عقب بیندازد. اما او ظاهرا از این که موقع داستان نوشتن این طور پدر خودش را در بیاورد، خیلی هم راضی است. یکی از این جزئیات انتخاب مکان و زمان برای تعریف داستانش است. خودش می.گوید: «بزرگ ترین مشکل من موقع نوشتن، انتخاب مکان و زمان داستان است» مکان و زمان که تا به قطعیت کامل نرسد، سراغ نوشتن هیچ جمله ای نمی.رود. آقای نویسنده حالا بعد از نوشتن شش رمان ترفند.های خاص خودش را برای حل این جزئیات دارد. او تعریف می.کند که خیلی وقت.ها برای پیدا کردن این جزئیات سراغ کتاب.های تاریخی می.رود تا زمان و مکان و هزار و یک جزئیات دیگر را انتخاب کند. هر چند مکان بیشتر داستان.های ایشی گورو، انگلیس و حومه لندن است. انگلیسی که داستان به داستان تفاوت.های خاص خودش را دارد؛ مثلا استیونز در «بازمانده روز» بیشتر در انگلستان مناطق روستایی و خارج از شهر چرخ می.زند، یا برای «منظره کم رنگ تپه.ها» حومه دنج و آرام اطراف لندن را انتخاب کرده. در «وقتی یتیم بودیم» ماجرایش را بین لندن و شانگهای دهه 30 تعریف می.کند. اما انگار بالاخره ایشی گورو در مجموعه داستان «شبانه.ها» دست از سر انگلستان همیشه بارانی برداشته و داستان.هایش را کافه.ها و خیابان.های شلوغ ونیز، نیویورک، کالیفرنیا و لس آنجلس تعریف می.کنند.
تاریخ موسیقی و داستان.های دیگر
ایشی گورو در «شبانه.ها» سراغ داستان موسیقی رفته است. او شخصیت.های معروف تاریخ موسیقی غرب را لابه لای شخصیت.های داستان.هایش قرار می.دهد. او هر طور که دلش بخواهد با این شخصیت.های معروف تاریخ موسیقی رفتار می.کند تا بتواند در نهایت داستان خودش را تعریف کند. ایشی گورو در داستان «خواننده» شخصیت خیالی تونی گاردنر را که مثلا یک خواننده معروف است، کنار فرانک سیناترا، خواننده معروف دهه هفتاد آمریکا و گلن کمپل، .خواننده، آهنگساز و گیتاریست آمریکایی که آلبوم.هایش در دهه 60 و 70 خیای پر طرفدار بوده ،.می.آورد و حتی ادعا می.کند که فلان ترانه ای که شما خواندید از این دو نفر بهتر بوده است. همه داستان.های «شبانه.ها» پر است از سر و کله زدن یا فقط اسم بردن خواننده.ها و آهنگسازهای معروف موسیقی غرب. رد پای تاریخ معاصر موسیقی در تک تک داستان.های این مجموعه پررنگ است. مجموعه ای که حالا می شود گفت شاید ادای دین کازوئو ایشی گورو به دغدغه شخصی اش هم باشد؛ دغدغه ای که این طور که معلوم است تمام این سال.ها دست ازسرش بر نداشته است.
پیشنهاد.هایی برای شروع ایشی گورو خوانی
خانه لرد و کارآگاه
اگر تا به حال هیچ چیزی از این نویسنده متفاوت ژاپنی- انگلیسی نخوانده اید، ما برای شروع این سه رمان را پیشنهاد می.کنیم که هم ترجمه بهتر و دقیقی دارند (حداقل یکی.شان را خانم دقیقی ترجمه کرده!) و هم این که منتقدان آن.ها را بیشتر پسندیده اند. خوب است اول اینها را بخوانید و بعد سراغ «شبانه.ها» یا باقی رمان.های ترجمه شده جناب ایشی گورو بروید.
بازمانده ای از دیروز
«بهترین قسمت هر روز، شب آن روز است و وقتی روز گذشت، بازمانده آن را که شب باشد باید دریافت»
«بازمانده روز» داستان سفر شش روزه استیونز- پیشخدمت خانه دارلینگتن- به غرب انگلستان است. با وجود این که لرد دارلینگتن او را بعد از 30 سال خدمت به چیزی شبیه یک مرخصی می.فرستد ولی او اصراردارد این سفر را یک سفر کاری قلمداد کند.
استیونز داستان را در دو لایه تعریف می.کند. لایه اول داستان عشق نافرجامی است که سال.ها پیش بین او و سرخدمتکار خانه به وجود آمده بود و لایه دوم وقایع مهم تاریخی.ای است که در همین خانه دارلینگتن در سال.های قبل از جنگ جهانی دوم، رخ داده است. لرد در خانه اش از سران حزب نازی گرفته تا اشراف انگلستان را پذیرایی می.کند تا بلکه روابط دو کشور بهبود یابد ولی بعد از شروع جنگ جهانی دوم این لرد است که یک خائن بزرگ محسوب می.شود و همه او را تا زمان مرگش طرد می.کنند. استیونز در هر دوی این ماجراها فقط ناظر است؛ چه در عشقش به «میس کنتن» که هیچ وقت به زبان نمی.آورد و چه در تالار پذیرایی خانه لرد در حضور مهمانان.
منظره رنگ و رو رفته ناکازاکی
«.من می.توانم وسط ترافیک دراز به دراز بگیرم بخوابم، عین خیالم نیس ولی دیگر یادم نیس چه جوری می.شه تو سکوت خوابید!» این را نیکی همان طور که روی کاناپه جلوی تلویزیون لم داده، در جواب مادرش که به او می.گوید اگر اتاقت به اندازه کافی آرام نیست، می.توانی آن را عوض کنی، می.گوید.
نیکی دختر مادری ژاپنی و پدری انگلیسی است که از خواهر ناتنی ژاپنی اش چندان دل خوشی ندارد و حتی حالا که سال.ها از مرگش می.گذرد از حرف زدن درباره آن طفره می.رود اما داستان .«منظره پریده رنگ تپه.ها» داستان نیکی نیست، این کتاب به عنوان اولین اثرنویسنده ، آغاز گر همان سبک روایی و خاطره وار آثار ایشی گورو است. اتسوکو سال.ها قبل به انگلستان آمده و حالا در بعد از ظهر یک روز بارانی همان طور که از پنجره به بیرون نگاه می.کند یکدفعه به نیکی می.گوید: «یاد کسی افتادم که یه وقتی می.شناختم؛ زنی که یه وقتی می.شناختمش. وقتی تو ناکازاکی بودم...»
وقتی کسی نبود
پنج سال بعد از «تسلی ناپذیر» و هجوم منتقد.های معترض، آقای نویسنده دوباره دست به قلم شد و «.وقتی یتیم بودیم» را نوشت. کتاب پر فروش ترین رمال سال 2000 شد، جایزه بوکر گرفت و منتقدهایی که او را لایق.هاراگیری می.دانستند، را ساکت کرد.
«وقتی یتیم بودیم» سه بخش دارد؛ لندن، هتل کاتای شانگهای و دوباره لندن. ماجرای داستان هم درست بین لندن و شانگهای آشوب زده می.گذرد. بنکس، یکی از مشهورترین کارآگاهان لندن است و مردم همان طور که با هیجان سریال.های پلیسی را دنبال می.کنند طرفدار پرونده.های کارآگاهی بنکس هم هستند.
اما یک پرونده هست که او هیچ وقت نتوانسته حل کند؛ ماجرای گم شدن پدر و مادرش در زمان کودکی.اش در شانگهای چین.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 174]