محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1828940056
امیر جعفری با صراحت تمام حرفهای دلش را می گوید
واضح آرشیو وب فارسی:تهران98:
امیر جعفری با صراحت تمام حرفهای دلش را می گوید
معلوم بود خیلی دلپری دارد! از همان ثانیه اول شروع کرد به غُر زدن و ایراد گرفتن از زمین و زمان! به تنها چیزهایی که گیر نداد رنگ لباس و نور چراغ و طعم چاییاش بود! البته برای تکتک غُر زدنهایش دلیل قانعکنندهای هم داشت؛ از فیلمهای سخیف سینمایی بگیرید تا نوع برخورد مردم با او و همکارانش که آزارش میدهد، بازیگرانی که بازیگر نیستند اما بیجهت بزرگ شدهاند، حقهایی که در زندگی کاریاش به خاطر دعوای این و آن از او خوردهاند و از همه مهمتر دغدغههای مالی که به خاطرشان دوست دارد فریاد بکشد تا یک نفر صدایش را بشنود! در یک شب سرد زمستانی، در آتلیه زندگی ایدهآل روبهروی «حمیدخان» این شبهای تلویزیون در سریال «شیدایی» نشستیم و الحق که از صحبتهای رک و بیپرده او لذت بردیم؛ به این امید که حرفهای «امیر جعفری» شما را هم سر ذوق بیاورد. حرص بچهاش را میزند، نه پول! به نظر من «حمید» اصلا حرص پول را نمیزند اما در یکی از دیالوگهایش میگوید «نمیخواهم آینده بچهام یک کثافتی شود مثل الان من!» فکر میکنم همین یک جمله، شخصیت «حمید» را کاملا نشان میدهد که او تنها حرص بچهاش را میزند، نه پول! اصولا اکثر پدر و مادرها اینگونهاند که دوست دارند هر آنچه خودشان در کودکی نداشتهاند را حداقل برای بچههای خودشان فراهم کنند. مثلا اگر پدری در کودکی دوست داشته آهنگساز شود اما بنا به شرایط زندگی این اتفاق در زندگیاش نیفتاده، دوست دارد حداقل فرزندش را تا مرحله آهنگساز شدن برساند. «حمید» هم وقتی میبیند مادرش سر زا فوت کرده است، پدرش از همان بدو تولد معتاد بوده، الان هم خودش داماد سرخانه است، دوست ندارد بچه خودش آیندهای شبیه او داشته باشد. به همین دلیل هم هست که میگوید حاضرم همه کار برای بچهام انجام دهم. فرق حمید با جلال فتوحی «میوه ممنوعه» نقشی که در «زیر هشت» بازی کردم از جنس مردم جنوب شهری و از آن قشر جامعه برخاسته بود اما «حمید» «شیدایی» از قشر خاصی نیست و خیلیها با آن همذاتپنداری خواهند کرد. ممکن است در این همذاتپنداری، یکسریها حق را به من بدهند و یکسری ندهند. «حمید» برخلاف «جلال فتوحی» «میوه ممنوعه» که پسر حاجی بود و قدرت داشت، قدرت ندارد اما در پی آن است.
نقش من منفی نیست در سریال «شیدایی»، نقش مردی به نام «حمید» را بازی میکنم که با همسر، فرزند و پدر همسرش زندگی میکند و یکسری اتفاقات در زندگی این مرد میافتد که اگر بگویم، زیبایی داستان از بین میرود بنابراین ترجیح میدهم بینندگان داستان را ببینند و با آن جلو بروند. فقط در همین حد بگویم که کاراکتر «حمید» منفی نیست اما بنابر شرایط، مجبور میشود دست به انجام کاری بزند که شاید خودش هم دوست نداشته باشد؛ مثل خیلی از آدمها که ممکن است چنین کاری را انجام دهند. حساسیت فوقالعاده روی فیلمنامه داستان «سعید نعمتالله» بسیار جالب است، حتی خودم هم نمیدانم قرار است در قسمت بعدی چه اتفاقی برای «حمید» بیفتد! هر روز به «سعید نعمتالله» زنگ میزنم و میگویم سعید قسمت بعدی چی شد؟ اصولا «سعید نعمتالله» آدمی است که ایده خوب را که دلیل و منطق پشتش باشد میپذیرد، حالا از هر کسی میخواهد باشد، وگرنه جزو فیلمنامهنویسهایی است که متن، حکم ناموس را برایش داشته و حساسیت فوقالعادهای روی فیلمنامهاش دارد و اجازه دست بردن به آن را نمیدهد. تجربه عشق در یک نگاه را نداشتم… به نظرم «عشق در یک نگاه» که در «شیدایی» به تصویر کشیده میشود را کاملا میتوان باور کرد، چون ممکن است هر آدمی در یک سن مشخص درگیر چنین رابطه عاطفیای بشود. هر چند احتمال دارد هیچگاه به سرانجام هم نرسد. البته این اتفاق رابطه مستقیمی با سن افراد دارد و هر چه پایینتر باشد، احتمال بروزش بیشتر است. خودم این عشق در یک نگاه را تجربه نکردهام و برای ازدواج با همسرم منطقیتر عمل کردم. کار من بازیگری است، نه لیزینگ خودرو! دوست دارم بازیگر زرنگی باشم ولی بعضی وقتها پیش میآید که خودم هم میدانم دارم ناشیانه انتخاب میکنم و با علم به اینکه میدانم دارم مرتکب اشتباه میشوم، آن را انجام میدهم و این خیلی دردناک است! بلد نیستم بروم برای خودم بیزینس یا لیزینگ خودرو راه بیندازم، کار من بازیگری است، پس باید دولت، سازمانها و… حمایتم کنند، این اتفاقها باید بیفتد که توقع کار خوب از من برود. نگویید بازیگرها زیاد پول میگیرند بعضی وقتها که برنامههای شبکههای تلویزیون خودمان را میبینم، میگویم با کدام سریال، عوامل و برنامه جالب میخواهیم با شبکههای ماهوارهای مثل منوتو، فارسیوان و… مبارزه کنیم؟! میآیند میگویند: «آقا، بازیگرها زیاد پول میگیرند!» خب منِ بازیگر باید پول خوب بگیرم که فکرم آزاد باشد و دنبال بیزینس دیگری نباشم. همین الان که با شما حرف میزنم، به فکر یک بیزینس دیگر هستم که از نظر مالی تامینم کند تا حداقل بتوانم با فراغ خاطر کارهای خوب و فاخر بازی کنم؛ در حالی که یک بازیگر نباید به این چیزها فکر کند و تمام انرژیاش را باید صرف هنرش کند. من میتوانم ۵-۴ کار را نام ببرم که تنها دلیل حضورم در آنها، مشکلات مالیام بوده! هیچ علاقهای به بازی در آنها نداشتهام و از حضور در آنها لذت نبردهام! وقتی خود بازیگر از کارش لذت نبرد، توقع دارید تماشاگر ببرد؟! ۵سال پیش وقتی قرار بود فرزندم به دنیا بیاید، ناچار شدم سریالی مانند «بایرام» را بازی کنم که یک فاجعه به تمام معنا برای تلویزیون بود! این را همه جا هم گفتهام! اینقدر شهامت دارم که وقتی کار بدی بازی کنم، بگویم بد بوده. یا اینقدر شهامت دارم بگویم فیلم سینمایی «تردست» ، یک کار ضعیف بود. هیچ وقت یادم نمیرود روزی که یکی از دوستانم به من گفت امیر، اگر کمربندها را ببندیم را بازی کنی، حداقل ۵ سال از مسیری که داری میروی عقبت میافتی؛ همینطور هم شد! اما از سر ناچاری آن را بازی کردم، چون ۹۰ قسمت «بدون شرح» را بازی کرده بودم و دیگر دلیلی نداشت «کمربندها را ببندیم» را بازی کنم! نباید این کار را میکردم ولی این «نباید»ها، «باید» از جایی حمایت بشود که منِ بازیگر خیالم راحت باشد و دغدغه مالی نداشته باشم چون هدف من از بازیگری روی جلد رفتن عکسم روی ۵۰ تا مجله یا با دست نشان دادن مردم نیست!
فیلمهایی که قبول نکردم اما… چند روز پیش بود، داشتم کتابخانهام را تروتمیز میکردم که فیلمنامههای فیلمهای طنزی که ۵-۴ سال پیش ساخته میشدند را دیدم که شاید باورتان نشود اما آن سالها بیش از ۷۰ درصدشان به من پیشنهاد میشد؛ با وجودی که پولهای بسیار خوبی هم میدادند اما جلوی خودم را گرفتم تا در اینگونه کارها بازی نکنم. هیچکس از پول بدش نمیآید ولی بالاخره تحمل هم حدی دارد و بعضی اوقات هم مجبور میشدم یکسری پیشنهادها را قبول کنم. طنزیها میتوانند اما… تمام جوایزی که در تئاتر گرفتهام به واسطه بازی در نمایشهای ملودرام و تراژدی بوده، بنابراین تجربه حضور در این ژانر را داشتهام. حتی قبل از اینکه بخواهم «بدون شرح» را بازی کنم، با فیلم جدی «قارچ سمی» وارد سینما شدم. متاسفانه بدی تلویزیون و سینمای ما این است که وقتی بازیگری در یک ژانر به موفقیت میرسد، از فردا همه پیشنهادهایش، حضور در همان ژانر است! به نظرم بازیگران طنز خیلی راحتتر و بهتر میتوانند نقشهای جدی را بازی کنند، البته اگر کارگردان و فیلمنامه قوی باشد؛ مانند اتفاقی که در «میوه ممنوعه» یا «زیر هشت» برای من افتاد. بازیگران زیادی بودهاند که کار ملودرام و تلخ بازی کردهاند اما وقتی وارد طنز شدهاند، موفقیتی نداشتهاند! ولی در تمام جهان وقتی بازیگرهای طنز یک کار تراژدی بازی میکنند، واقعا این کار را عالی انجام میدهند. به عنوان مثال آیا تا امروز کسی به «مجید صالحی» پیشنهاد داده در یک کار جدی و ملودرام بازی کند و او از پس آن برنیاید یا قبول نکند؟! جالب اینکه سالها با «مجید صالحی» در تئاتر همبازی بودم و کارهای جدی فوقالعادهای با یکدیگر بازی کردهایم. آیا به مجید کاری مثل «میوه ممنوعه» پیشنهاد شد که نرفته باشد؟ تواناییهای اکبر عبدی خیلی بیشتر از اینها بود چند سالی میشود طنز در کشور ما بیارزش شده! مثلا بین همکارهای خودم میبینم وقتی ۴تا بازیگر طنز کنار هم ایستادهاند، مردم با دست آنها را نشان میدهند و میگویند: «اِ… این همون بازیگر طنزسها!» اصلا خیلی بد با این بازیگرها برخورد میکنند! یعنی فکر میکنند طنز خیلی کار راحتی است؟! بعضی موقعها میگویم کدامتان جرات دارید بیایید ۷۰ قسمت (آن هم هر شب) بازی کنید و تماشاچی هم طنازی و بازی شما را بپذیرد و دوست داشته باشد؟ درکل طنز در کشور ما سالهاست بیارزش شده! حتی از قدیم هم همینطوری بوده؛ مثلا هیچوقت آن ارج و قربی که خدابیامرز «فردین» داشت را مرحوم «تقی ظهوری» نداشت! آن بندهخدا هم برای خودش آرتیست قابل و کاربلدی بود یا تاریخ بازیگری پدیدهای مثل «اکبر عبدی» را به خود نخواهد دید اما همین «اکبر عبدی» را میآورند در قالب طنز! بابا تواناییهای «اکبر عبدی» خیلی بیشتر از این شوخیهاست! همین بیارزش شدن طنز و با دست نشان دادن بازیگران این ژانر به وسیله مردم، آنقدر اذیتم کرد که ژانرم را عوض کردم! نمیتوانم با خیال راحت ساندویچ بخورم چند وقت پیش جایی داشتیم فیلمبرداری میکردیم که خانم مسنی آمد و بلند گفت: «اِ… این بازیگره…! این فلانی…!» صدایش کردم، گفتم یک لحظه تشریف بیاورید. گفتم خانم شغل شما چیه؟ گفت معلم. گفتم دوست دارید هر روز ۵۰ نفر جمع شوند جلوی مدرسهتان و بلند بگویند: «اِ… این معلمه… این معلمه؟!» یا داد بزنند: «کارمند بانک… کارمند بانک…!» باور کنید کار خیلی زشتی است! این محصول فرهنگسازی نکردن ماست؛ بعضی وقتها به من میگویند آقا، مگر خون شما رنگینتر از بقیه است؟ میگویم بابا بهخدا اینطوری نیست ولی من مثل شما راحت نمیتوانم در خیابان راه بروم، نمیتوانم با آسایش کامل در میدان انقلاب بایستم، ساندویچ سوسیس و تخم مرغ بخورم! بله، بازیگرها در تمام دنیا چنین مشکلاتی دارند اما بازیگرها و ورزشکارها در همه جای دنیا، ویترین یک کشور به حساب میآیند و به هنرشان احترام گذاشته میشود. هر چقدر هم یک تاجر موفق و ثروتمند باشید، وقتی از دفترتان بیرون بیایید دیگر کسی شما را نمیشناسد! ولی اگر فردا به امید خدا «اصغر فرهادی» اسکار بگیرد، کشور ما را به اسم آن میشناسند. هیچوقت نمیآیند بگویند در ایران یک شرکت هست که کار کامپیوترشان خیلی خوب است! ولی ورزش و هنر در چشم است. اصلا چرا راه دور برویم! همین فوتبال و والیبالمان بهترین مثال هستند. چرا همهاش باید فوتبال را در بوق و کرنا کنیم؟! چرا فرهنگسازی نمیکنیم والیبالها را هم ببینیم؟ آن هم با وجود این همه زحمت کشیدن، تازه یکصدم پول فوتبالیستها را هم نمیگیرند و این همه افتخار به دست میآورند! هیچچیز را برای خودش نمیخواهد… با این تصور که «حمید» یک شخصیت منفی است مشکل دارم؛ اگر شخصیت منفیای داشت، هیچوقت زمانی که پدرش با کمربند کتکش میزد، همینجور بدون حرکت نمیایستاد و به پدرش هم توهین میکرد. حتی سرش را هم بالا نمیآورد پدرش را ببیند تا مبادا خجالت بکشد و کارهایی که پدرش به خاطر اعتیادش میکند را هرگز به رویش نمیآورد؛ بنابراین «حمید» یک شخصیت منفی نیست، بلکه تحتتاثیر یکسری شرایط قرار گرفته که اینجوری شده. «حمید» به هیچ وجه دوست ندارد عروسی «طاها» را بهم بزند، حتی حاضر شد خانه پدرش را بفروشد، پولش را به «افسانه» بدهد تا او چند تکه از زمینهای مزرعه را به نام پسر «حمید» کند تا او خیال بابت آینده «ماهان» راحت باشد، همین؛ هیچوقت نمیبینیم چیزی برای خودش بخواهد، هیچگاه نمیگوید من باید ماشین خوب سوار شوم، خانه خوب داشته باشم؛ او بلندپرواز نیست اما تمام دغدغهاش بچهاش است؛ حتی در یکی از قسمتها میبینیم میگوید «اگر بچه اینقدر عزیز بود، هرگز بچهدار نمیشدم!» درست است که مانند همه آدمهای دیگر داستان که پنهانکاریهای خودشان را دارند یا به یکدیگر دروغ میگویند «حمید» نیز رفتارهای بدی دارد اما نه کلاهبردار است، نه چشم به مال و ناموس مردم دارد و نه حتی آدم بد ذاتی است؛ او تنها دلنگران بچهاش است. همه انسانها رفتارهای بد دارند، هیچکس معصوم نیست؛ حمید هم مثل همه آدمهای دنیاست.
یک سری را گنده کردیم که گنده نیستند تمام دغدغه امروز و سالهای گذشته من، بازیگر بودن است، نه ستاره بودن. البته هیچ بازیگری نمیتواند بگوید از دیده شدن و در چشم بودن بدم میآید، چون این دروغ محض است! اما این هم حدی دارد. باید این مرحله را رد کنی و به یک ثبات و سلوک برسی و در نگرشت تحول ایجاد کنی؛ کاری که «محسن تنابنده» کرد. اگر «محسن تنابنده»، «افشین هاشمی»، «حبیب رضایی» و «هدایت هاشمی» میخواستند ستاره شوند که میتوانستند هزارتا کار انجام بدهند و ستاره شوند! چرا ستاره نمیشوند؟ چون مقصر مردم، مطبوعات، سینما و تلویزیون هستند که وظایفشان در قبال اینها را انجام نمیدهند. معلوم است وقتی وارد رستورانی میشوی که در منویش فقط قرمهسبزی و ماکارونی دارد، مجبوری بهخاطرگرسنگی یکی از اینها را انتخاب کنی، گزینه دیگری که وجود ندارد! آنهایی هم که حالا چهره هستند، به واسطه لطف سینما و مطبوعات است که دیده میشوند و با توجیه اینکه مردم دوستشان دارند خودمان را تبرئه میکنیم! خب، مردم انتخاب دیگری ندارند که بخواهند دوستش داشته باشند یا نه! بیجهت یکسریها را گنده میکنیم که واقعا گنده نیستند! من به عنوان یک جوجه بازیگر وقتی فیلمهایشان را میبینم، میتوانم ۲۰۰ تا ایراد از بازیشان بگیرم اما این شماها هستید که آنها را گنده کردهاید! چرا این کار را میکنید؟ چرا فکر میکنید مردم نمیفهمند فلانی بازیگر نیست؟! بارها اتفاق افتاده همین مردم به من گفتهاند «آقا، این کیه این همه مصاحبه میکند، حرفهای گنده گنده میزند و عکسش را همه جا زدهاند؟!» خب مردم چه گناهی کردهاند؟ مگر «یه حبه قند» سوپراستار داشت؟ ولی آنقدر فیلمنامه و کار گروهشان حرفهای بود که مردم رفتند، کار را دیدند و خیلی هم تعریف کردند. آن زمان که رئال مادرید این همه ستاره برای تیمش خرید به کجا رسید؟! در سینمای ما هم باید جا بیفتد حتما برای یک فیلم، نباید دنبال ستاره باشیم، به جای این، باید به نویسندههایمان رسیدگی کنیم؛ من به عنوان بازیگر میگویم؛ حاضرم یکچهارم دستمزدم را بگیرم ولی یک نویسنده را از نظر مالی حمایت کنید تا یک قصه خوب تحویل دهد، آن موقع دیگر نمیگویم بازی نمیکنم! اگر داستان خوب باشد، تواناییهای منِ بازیگر هم به چشم میآید. حمید؛محبتاش هم زمخت است! ثابت شده آدم «خوب» یا «بد» نداریم؛ همه آدمها خوباند منتها با رفتارهای بد! بنابراین نمیتوانیم به خاطر یک رفتار بد، تمام هستی و ماهیت یک انسان را زیرسوال ببریم. در یکی از قسمتها، «طاها» دیالوگ جالبی درباره «حمید» میگوید: «حمید آدم بدی نیست، اتفاقا خیلی هم خوب است منتها محبت کردنش هم مثل خودش زمخت است!» یا «حمید توی رفاقت همه جوره پایه است.» اگر «حمید» میخواست قضیه «افسانه» (زن اول طاها» را به پدر «طاها» (سپاهان) بگوید، خیلی زودتر از اینها میگفت اما معرفتش اجازه نمیدهد این کار را انجام دهد؛ «حمید» حتی دوست ندارد خار به پای «طاها» برود اما میداند او در این دنیا ماندنی نیست. آقای فراهانی… مگر تئاتر ارث پدری ماست؟! من به عنوان بازیگر تئاتر و عضو انجمن خانه تئاتر، زیر آن برگهای که آقای «بهزاد فراهانی» گفت بازیگران تئاتر امضا کردهاند تا بازیگران سینما اجازه حضور در تئاتر را نداشته باشند، امضاء نکردم! اصلا در جریان این اتفاق نبودم! اصلا وقتی شنیدم، شرمسار شدم، آخر مگر تئاتر ارث پدری من است که میگویند هر کسی حق حضور در آن را ندارد؟! اصلا چه کسی در جایگاهی است که بگوید فلانی بیاید و فلانی اجازه ندارد؟! اصلا چه کسی آن برگه را امضاء کرده؟ چه اشکالی دارد «مهناز افشار» به تئاتر بیاید و تماشاگران تئاتر را اضافه کند؟ به نظر من اگر بازیگران تئاتر نسبت به حضور سینماییها در این عرصه گارد دارند یا برعکس، یکجور بیماری است که فرد باید برود پیش روانپزشک بگوید مشکل من را حل کنید. خب با صدای بلند بگو حسودیام میشود! حس حسادت هم یک حس است دیگر، چه اشکالی دارد! اتفاقا وقتی آن را به زبان بیاوری، تمام میشود میرود! هیچکدام از آنهایی که آن زمان در گروه تئاتر ما بودند، شناختهشده نبودند اما همیشه سالنهایمان پر از تماشاگر بود؛ شک نکنید اگر کار شما خوب باشد، حتما دیده خواهد شد، ربطی هم به بازیگرش ندارد. بازیگر هر جا باشد باید بازی کند؛ تئاتر، سینما و تلویزیون ندارد! حرف من این است که چه اشکالی دارد خانم یا آقای فلان بیاید تئاتر، یک مقدار پخته شوند و دوباره برگردند سینما. مگر منِ تئاتری که به سینما میروم، آنها میگویند چرا آمدی سینما؟ تازه کلی هم تحویلمان میگیرند. آقای «بهزاد فراهانی» میگوید ۷۰۰ بازیگر تئاتر بیکار هستند! در جوابشان باید بگویم آقای فراهانی، اگر بازیگر خوب باشد، هیچ موقع روی زمین نخواهد ماند؛ چه میخواهد بازیگر سینما باشد، چه تلویزیون و چه تئاتر. دیگر ۹۰ قسمتی بازی نمیکنم اگر دوباره به من پیشنهاد حضور در طنزهای ۹۰ قسمتی تلویزیون شود قبول نخواهم کرد، حتی در سینما هم فیلمنامههای طنز زیادی پیشنهاد شد که رد کردم، مگر اینکه فیلمنامهای که به دستم میرسد آنقدر متفاوت باشد که وسوسهام کند؛ مثل «ورود آقایان ممنوع» یا «اسب حیوان نجیبی است»؛ طنز شریف باشد قبول میکنم اما تلویزیون نخواهم رفت چون داستانها خیلی تکراری شدهاند؛ این تقصیر کارگردان، بازیگر و نویسنده نیست، محدودیتها و خط قرمزها در این زمینه زیاد است؛ وقتی نمیتوانی با شغل، سیاست، موضوع روز جامعه، آدمها و… شوخی کنی، دیگر سوژهای برای ساخت سریال طنز باقی نمیماند که بخواهی بسازی! باز از سریالها و فیلمهایی که مضمون اجتماعی دارند خیالت راحت است میتوانی هزارتا سوژه دربیاوری و همچنین جای کار دارد. موفقیت همسرم، موفقیت من است دوست دارم پسرم ۲۰ سال دیگر از کارهایی که بازی کردهام خجالت نکشد و با افتخار از من یاد کند، نه اینکه بگوید پدرم تو بهخاطر پول رفتی این کار را کردی، ما پول نمیخواستیم! به همین دلیل همیشه در یک برزخ گیر میافتم که امروز آسایش زن و بچهام را فراهم کنم به قیمت اینکه ۲۰ سال دیگر باعث شرمساریشان شوم (امیدوارم پسرم این متن را بخواند و نظرش را به من بگوید) یا ۲۰ سال دیگر پسرم برگردد بگوید پدر ممنونم که رفتی کار خوب کردی اما به خاطر پول خودفروشی نکردی! این برزخ خیلی برایم سخت است و اجازه نمیدهد به آن سلوکی که میخواهم برسم، چون همهاش دغدغه این را دارم که کدام کار درست است. شاید اگر تنها بودم، با یک بربری هم میتوانستم سر کنم یا در پارک بخوابم اما وقتی پای مسئولیت یک زندگی وسط میآید، دوست دارم زن و بچهام هیچ دغدغه و کمبودی نداشته باشند، چون این شانس نصیب من نشد که پدر پولدار یا مادر کارخانهدار یا تهیهکنندهای داشته باشم که بنشینم طبق میل خودم انتخاب کنم اما دوست دارم حداقل همسرم (ریما رامینفر) با فراغخاطر فیلمنامههایی که به دستش میرسد را انتخاب کند و آن فیلمی را بازی کند که از حضور در آن لذت میبرد؛ موفقیت او، موفقیت من است، اینطوری حداقل یکیمان به آن جایگاه برسد که از بازیگریاش لذت ببرد. هنر جایی نیست که بیایم در آن پول دربیاورم، آمدهام که از زنده بودن، زندگی و نفس کشیدنم لذت ببرم. مگر دماغ عمل میکنیم که دکترا میدهند؟! تا آخر عمر غر خواهم زد! تا آخر عمر در حسرت نقشهایی که باید بازی کنم و نمیشود خواهم سوخت! اگر آنهایی که دوست دارم را هم بازی کنم، باز غر خواهم زد! چون هنر جایی نیست که بخواهی بگویی به اینجا که رسیدم کفایت میکنم، من هیچوقت قانع نخواهم شد! حتی اگر اسکار هم بگیرم همین حرف را خواهم زد. آقای نصیریان یک حرف جالبی میزند و میگوید، یعنی چه به یک بازیگر مدرک دکترا میدهند؟ مگر میخواهیم دماغ کسی را عمل کنیم که دکترش میکنیم؟! نمیتوانی برای هنر سقفی تعیین کنی؛ باید آنقدر پیش بروی که آخرش بمیری.
حسرت هیچچیز را نمیخورم واقعا تا امروز اتفاق نیفتاده فیلمنامهای پیشنهاد شود که من ردش کرده باشم و بعد از دیدنش، حسرت رد کردنش را بخورم اما همیشه پیش خودم فکر میکنم مگر «اصغر فرهادی» به من پیشنهاد بازی در فیلمهایش را داد که قبول نکردم! پیشنهادهایی که بوده، همین است که بوده. اینکه چرا «اصغر فرهادی» نقش «نادر» فیلمش را به من نداده، به این دلیل است که آن نقش برای «پیمان معادی» بوده نه من؛ تقدیر این بوده که او آن را بازی کند؛ هیچوقت حسرت هیچ چیز را نمیخورم. درکل با مبحثهای زیرآب زدن، حسادت و… اعتقادی ندارم. آن بالایی خودش میداند ما خیلی وقت است زنبیلمان را گذاشتهایم و خودش یک روز نوبت را به ما هم میدهد. هر چند اگر در فیلم اصغر فرهادی بازی میکردم، باز هم همینقدر غر میزدم، این را مطمئنم!
در انتظار هامون «۲» هستم معلوم است که دوست داشتم امسال کاندید اسکار من باشم، باید از خود اصغر فرهادی بپرسید چرا این نقش را به من نداده، خودم هم او را ببینم بهش میگویم، تعارف هم ندارم! (خنده) البته یکسری نقشها هستند که اصلا به شما نمیخورند. مثلا همیشه دوست داشتم به جای «خسرو شکیبایی» من «هامون» را بازی میکردم؛ این را همیشه به «داریوش مهرجویی» میگویم و واقعا انتظار «هامون ۲» را میکشم. همیشه دوست داشتهام یکسری نقشها را بازی کنم، ببینم بعد از آن چه اتفاقی میافتد. ولی یکسری نقشها مثل «سنتوری» را فقط یکی مثل «بهرام رادان» میتوانست بازی کند؛ اصلا به من نمیخورد، خودم هم نمیتوانم باورش کنم یا شاید اینقدر «بهرام رادان» آن را خوب بازی کرده که آدم میگوید بهتر از این نمیتوان آن را بازی کرد! یا «حاج کاظم» «آژانس شیشهای» مختص «پرویز پرستویی» است ولی از یک طرف «مارمولک» را میبینم و میگویم اگر من آن را بازی میکردم چه اتفاقی میافتاد؟ همیشه میگویم یک روز میشود «تنگسیر» یا «تنگنا»ی «امیر نادری» را من بازی کنم؟ عاشق این فیلمها هستم و چون دوستشان دارم، میخواهم خودم را در آنها ببینم، ولی «سلطان قلبها» خب به من نمیآید دیگر (خنده!) حتی با آن نمیتوانم همذاتپنداری کنم! یا مثلا وقتی «گوزنها» را میبینم، هیچوقت به خودم این جسارت را نمیدهم، نقش یک معتاد را بازی کنم! واقعا به «بهرام رادان» و… که توانستند نقش معتاد را به این خوبی بازی کنند تبریک میگویم. اصلا وقتی اسم نقش معتاد میآید ۴ستون بدنم به لرزه میافتد و میگویم خدایا این با «گوزنها» مقایسه میشود!
من تنها بازیگری هستم که… وقتی در سینما فیلم خوب ساخته نمیشود، من چه کاری از دستم برمیآید؟ فرض کنیم در سال حداکثر ۶ تا فیلم خوب ساخته شود، ۲تایش را که نابازیگرها بازی میکنند، ۲تایش را «حمید فرخنژاد» بازی میکند (خنده) و ۲ تای دیگرش را هم ستارهها بازی میکنند. من شاید تنها بازیگری باشم که نه در دفتر سینمایی دیده میشوم، نه در مهمانی سینماییها حاضر میشوم، نه در جشن خانه سینما شرکت میکنم و نه اهل رابطه و رفیقبازیام که کار کنم! همیشه گفتهام اگر کارگردانی من را میخواهد، خودش بیاید سراغم، وگرنه کارگردان هر کسی هم باشد، نه مجیزش را خواهم گفت، نه دنبالش راه میافتم التماسش کنم! من بازیگریام با این مشخصات، با این چهارچوب و خصوصیات؛ حتی اگر به قیمت بیکار ماندنم هم تمام شود، هیچوقت به خاطر بازی در کاری و رسیدن به نقشی، دنبال کسی راه نمیافتم. دوست دارم با پرویز پرستویی درگیر شوم! خیلی دوست دارم در یک فیلم شرایط بازی در مقابل «پرویز پرستویی» برایم فراهم شود و در کار با هم بدهبستان داشته باشیم و به نوعی درگیر باشیم. زمانی که در «میوه ممنوعه» روبهروی آقای «علی نصیریان» بازی کردم، واقعا لذت بردم، چون بازی مقابل ایشان، همیشه یکی از آرزوهایم بود. خیلی حس غریبی است که تو عکسهای استادت را به در و دیوار خانهات بزنی و بعد بخواهی روبهرویش بازی کنی؛ همین الان که دارم این حرف را میزنم، موهای تنم سیخ میشود! یا یک روز به «جمشید هاشمپور» گفتم آقا من فیلمهای شما را ۱۰ بار در سینما میدیدم و از آنها لذت میبردم و الان قرار است در «قارچ سمی» روبهروی خودتان بازی کنم! با «آژانس شیشهای» پرویز پرستویی زندگی کردم، معلوم است اگر بخواهم الان روبهرویش بازی کنم، حس غریبی خواهم داشت. دوست ندارم در همه کارها باشم تعداد سریالهای من در این ۲۰ سال، هنوز به ۱۰ تا نرسیده! تمام سعی خودم را کردهام که ۲ سال یکبار سریال کار کنم؛ بعضی وقتها به یکسری دوستانم میگویم در این کارهای ضعیف بازی نکنید، آخر مردم این کارها را دوست ندارند. دوست ندارم مردم هر کانالی بزنند، من را ببینند یا همزمان ۶ فیلم روی پرده سینما داشته باشم! قشنگترش این است که مردمی که بازیگری را دوست دارند، برای دیدنش انتظار بکشند و در صف بایستند. کاری به آنهایی که دوست دارند با هر ترفندی شده فقط دیده شوند ندارم؛ طرف میرود سر کوچهشان میایستد تا مردم ببینندش، خب دوست دارد این اتفاق برایش بیفتد.
بازیگرانی که تا ۴ صبح مهمانی هستند و… طی چند سال اخیر حبیب رضایی، نسرین مقانلو، نگار جواهریان، مهتاب نصیرپور، محسن تنابنده و… سیمرغهای جشنواره را درو کردهاند، یعنی اکثر سیمرغها را بچههای تئاتری گرفتهاند، فکر میکنم با این حضور مقتدرانه تئاتریها در سینما، چشم رنگیها دیگر باید به فکر گذاشتن لنز مشکی باشند! تازه دارند میفهمند سینما به بازیگر نیاز دارد، نه به مانکن! اینهایی که میگویم سوءتفاهم نشود! «بهرام رادان» میتوانست مثل خیلیهای دیگر برود کارهای سخیف بازی کند اما نکرد، ۲تا سیمرغ برده، فیلمنامههای ضعیف را رد میکند و…؛ برای او احترام زیادی قائلم؛ منظورم بازیگرانی هستند که پول میدهند نقش میخرند، نقش میفروشند و حاضرند هر کاری بکنند تا فقط بازی کنند! ۵ سال پیش همیشه با خودم فکر میکردم اگر «داستین هافمن» به ایران بیاید چه اتفاقی برایش خواهد افتاد؟ بخدا نقش هنرور هم به او نمیدادند! قطعا با وضعیتی که در سینمای ایران وجود داشت و فقط چشمرنگیها بروبیا داشتند، افسردگی میگرفت و در ایران میمرد! آن دوره همیشه پیش خودم فکر میکردم با این وضعیت ممکن است بروند از روسیه بازیگرهای خوشگلتر بیاورند و بازیشان را دوبله کنند تا مردم بیشتر خوششان بیاید! الان خوشبختانه دورهای در سینما در حال اتفاق است که «هدایت هاشمی»، «حبیب رضایی»، «پانتهآ بهرام»، «افشین هاشمی»، «محسن تنابنده» و خیلیهای دیگر میتوانند هنر واقعیشان را به مردم نشان دهند و از بازیشان لذت ببریم. بازیگری برای اینها اهمیت دارد؛ بازیگری این نیست که تو تا ۴ صبح بروی مهمانی و ساعت ۶ صبح قرار باشد سرصحنه باشی و تازه آن موقع بگویی میخواهی چی بگیری؟ یعنی چی این حرف؟ بازیگر باید فیلمنامه را قورت داده باشد، بازیگر باید دیالوگهای بازیگر مقابلش را حفظ باشد! تا دیگر در خیابان یقه من را نگیرند همیشه این برای من سوال است که بابا وقتی شما میخواهی حتی به عنوان یک پیک موتوری هم یک جا استخدام شوی، صاحب شرکت از شما شناسنامه، کارت ملی، میزان تحصیلات، سابقه کاری، نام پدر، همسر، آدرس و خیلی مدارک دیگر را میخواهد؛ بازیگری تنها حرفهای است که هیچ کدام این چیزها را نمیخواهد! من میگویم آقای فراهانی که میآیید اطلاعیه صادر میکنید بازیگران سینما حق ندارند وارد تئاتر شوند، بیاییم با یکدیگر جمع شویم و برای ورود افراد مختلف به این حرفه فیلترهایی درست و استانداد تعیین کنیم؛ ببینیم آن بازیگری که ۵۰۰ میلیون تومان پول میدهد بازی کند، از کجا آمده؟ اینگونه میتوان ارج و قرب بازیگری را شناساند تا طرف فکر نکند وقتی با خانوادهاش قهر میکند میتواند بیاید بازیگر شود! تا دیگر در خیابان یقه من را نگیرند بگویند مثلا «بچه من دارد کامپیوتر میخواند، میخواهم تابستان بفرستمش بازیگری!» یا «بچه من خیلی خوب ادا درمیآورد، میخواهم بازیگر شود!» این بزرگترین توهین به ماست. از محافظهکاری بدم میآید الان این مدلی شده که هر چقدر بداخلاقتر باشی، هر چقدر بیشتر «نه» بگویی، هر چقدر از خودت بیشتر تعریف کنی و بگویی «من بهترینم» و…، مردم هم میگویند نکند این اینجوری است واقعا، این بهترین است، باور میکنند دیگر! در صورتی که همه ما عضو یک خانوادهایم؛ من آن را قبول ندارم، او من را، آن یکی دیگری را! به خاطر همین است با جمعهای هنری نمیجوشم؛ به خاطر اینکه این آدمها به هم رحم نمیکنند؛ وقتی وارد جمعشان میشوی همهاش غیبت و پشتسر هم حرف زدن میشنوی و بس! طرف میرود تئاتر میبیند، بعد میآید جلوی تو میگوید آقا کارت عالی بود، ۲ دقیقه بعد میبینی دارد پشت سرت حرف میزند! بابا اینقدر شهامت داشته باش تو روی خودم حرفت را بزن! من از آدمهای محافظهکار بدم میآید، خودم هم به هیچ عنوان آدم محافظهکاری نیستم، حرفم را رک و پوستکنده میزنم. گردآوری: تهران۹۸ منبع: مجله تپش / برترین ها
فروردین ۹م, ۱۳۹۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تهران98]
[مشاهده در: www.tehran98.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 840]
-
گوناگون
پربازدیدترینها