واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: ميراث فرهنگي يا فرنگي؟!
ـ دادگاه رسمي است. به عنوان نخستين سؤال از متهم پرسيده ميشود: آيا جرم خود را قبول داريد؟
ـ نخير... يعني... بله... يعني نخير!
ـ بالاخره نخير يا بله؟
ـ بنده بيگناهم جناب قاضي!
ـ خب. همه پايشان كه به اينجا ميرسد همين را ميگويند.
ـ ولي بنده واقعاً بيگناهم. مگر خدمتگزاري جرم است؟
ـ مثل اين كه شما كمي از ماجرا پرت هستيد. آيا دقيقاً به شما تفهيم اتهام شده است؟
ـ چه اتهامي؟ چه جرمي؟ گناه من خدمتگزاري است عاليجناب!
ـ در پرونده جنابعالي با ادلّه و مدرك، جرم قاچاق آثار تاريخي و ميراث فرهنگي ذكر شده است. آيا قبول داريد كه بدون هيچگونه مجوز قانوني اقدام به حفاري غيرمجاز و كشف و انتقال آثار تاريخي و به فروش رساندن اين آثار به بيگانگان داشتهايد؟
ـ استدعا ميكنم، اسم اين كار فرهنگي را قاچاق نگذاريد!
ـ يعني چه؟ پس چه اسمي ميشود روي اين كار گذاشت؟
ـ بفرماييد حفظ و حراست بهتر اين آثار و معرفي تمدن و فرهنگ غني ملي به جهانيان، ايجاد اشتغال و ارزآوري براي كشور.
ـ عجب! يعني خروج غيرقانوني و فروش ميراث فرهنگي به كلكسيونرها و موزههاي فرنگ، اين همه محاسن و مزايا داشت و ما بيخبر بوديم؟
ـ كاملاً همين طور است. ارزش خدمات و زحمات شبانهروزي ما ناشناخته مانده است.
ـ پس چرا به جاي اين كه به شما مدال لياقت و خدمت بدهند، شما را روانه دادگاه كردهاند؟
ـ سوءتفاهم شده است قربان!
ـ با دادگاه شوخيتان گرفته؟
ـ ابداً، هرگز. مسأله اين است كه اولاً ارزش كار ما آنچنان كه بايد و شايد روشن نشده و دوماً اين كه جامعه ما نياز به قوانين تازهاي دارد كه روز آمد باشد و با واقعيات بيگانه نباشد.
ـ نگوييد دوماً. به دليل اين كه از نظر دستور زبان فارسي پذيرفته نيست. بگوييد ثانياً.
ـ سوماً، چهارماً و پنجماً هم غلط است؟
ـ طفره نرويد، برويد سر اصل مطلب. به چه حقي به خود اجازه دادهايد كه دست به حفاري غيرمجاز زده و ميراث فرهنگي كشور را بدون اطلاع از كشور خارج نموده و به قيمت بسيار نازلي به اجانب بفروشيد؟ آيا از كار خود نادم و شرمنده نيستيد؟ ايا ميدانيد كه با اين عمل ناپسند، چه خسارات سنگيني را متوجه جامعه و ميراث فرهنگي كه متعلق به تمام نسلهاي اين سرزمين است، كردهايد؟ آيا براي چنين اشتباهات فاحشي هيچ دليل محكمه پسندي ميتواند وجود داشته باشد؟
ـ البته. يك دليل كه چيزي نيست، من ميتوانم تا فردا صبح هم برايتان دليل بياورم. منتهي حضرتعالي بايد به من فرصت بدهيد و دلايل كارشناسانه مرا خوب بشنويد تا اقناع شويد. آيا فكر ميكنيد من هالو يا پخمهام؟
ـ چرا حرف توي دهان من ميگذاريد؟ به جاي حاشيه روي، برويد سر اصل مطلب و وقت دادگاه را با طرح موضوعات فرعي بيش از اين تلف نكنيد.
ـ اي به روي چشم! نميدانم مستحضر هستيد يا خير كه مستشرقين به كشور ما لقب بهشت باستانشناسان را دادهاند. يعني اينكه اين مملكت اين قدر از نظر تمدن و آثار تاريخي غني است كه كلنگتان را هر جا زمين بزنيد، محال است به آثار و بقاياي دورهاي از تمدن اين مرز و بوم اصابت نكند. اگر قبول نداريد، دستور بفرمايند كلنگي بياورند تا شخصاً زيرهمين صندلي را كه حضرتعالي برروي آن نشستهايد بكنم. به شرطي كه هرچه درآمد شريك باشيم!
ـ لازم نكرده زحمت بكشيد. حرمت قاضي و دادگاه واجب است. باز هم تذكر ميدهم، برويد سر اصل مطلب.
ـ در چنين كشوري كه ماشاءالله اين همه براي ما ميراث گذاشتهاند، آيا خدا را خوش ميآيد كه امثال ما بيكار و گرسنه باشيم؟ هيچ ميدانيد كه بنده از اين راه چند نفر را سركار گذاشتهام و كلي فرصت شغلي ايجاد كردهام؟ الآن كه بنده خدمت شما هستم چه كسي ميخواهد به همكاران زحمتكش بنده نان برساند؟ شما جوابگوي اين همه نانخور هستيد؟
ـ عجب!
ـ خوشحالم كه ميبينم از حرفهاي من شگفتزده شدهايد. برويم سر موضوع ميراث فرهنگي كه اصلاً اين ميراث فرهنگي چيست؟ اصل قضيه اين است كه ميراث فرهنگي يك مشت كاسه و بشقاب شكسته يا سنگ و مفرغ و چوب و شيشه است كه به هيچ دردي نميخورد. به جان شما!
ـ قسم بيجا نخوريد.
ـ باز هم چشم. اين را گفتم كه يكي ديگر از خدماتم را براي شما آشكار كنم. ماجرا از اين قرار است كه تا دلتان بخواهد آلات و ابزار و ادوات كهنه و به دردنخور توي اين مملكت وجود دارد كه به هيچ كار ما نميآيد. در عوض اين خارجيها اسم اين جور چيزها را گذاشتهاند «آنتيك» و به دليل اينكه هوش و حواس درست وحسابي ندارند حاضرند براي هركدام از اين چيزها مبالغ هنگفتي جرينگي بريزند توي جيب ما. اينجاست كه ما وارد ميدان ميشويم و مثل خانهتكاني شب عيد، اين چيزها را ميدهيم و به جايش پول ميگيريم يعني دلار، پوند و يورو، و از آن طرف جنس وارد ميكنيم. جنسهاي به درد بخور. از انواع لوازم آرايشي گرفته تا آباژور و آدامس. بد ميكنيم؟ اگر اسم اين كار خدمت نيست، پس چيست؟
ـ عجب!
ـ ميبينم كه به شدت تحتتأثير قرار گرفتهايد. كجايش را ديدهايد؟ من اصلاً نميفهمم كه اين همه نگراني براي ميراث فرهنگي چه معني دارد؟ چاههاي نفت ما ممكن است روزي تمام شود، اما ميراث فرهنگي ما آنقدر زياد است كه تمامشدني نيست. يكي از بزرگان در يكي از كتابهايش نوشته بود كه در كشورهاي غربي به دليل آن كه ميراث فرهنگي قابل ملاحظهاي ندارند، ميآيند و مثلاً اگر در يك چهارراهي دو شاعر و يا نويسنده آنها با هم ملاقات ميكردهاند، لوح يادبودي نصب ميكنند و همين براي خودش ميشود يك جاذبه توريستي، و هر ساله ميليونها توريست را ميبرند آنجا و اين لوح و چهارراه را به آنها نشان ميدهند و با اين جور كلكها چند برابر پول فروش نفت ما، درآمد كسب ميكنند. بيچارهها!
ـ احسنت، ميبينم كه اهل مطالعه هم هستيد. اما منظورتان چيست؟
ـ ميخواهم بگويم كه ميراث فرهنگي در مملكت ما آنقدرها هم كه شما فكر ميكنيد عزيز نيست. مگر نه اين كه بارها و بارها بسياري از بناها و آثار تاريخي ما با بولدوزرهاي شهرداريهاي شهرهاي مختلف خود ما ويران شده است تا به جايش برج و پاساژ و پاركينگ ساخته شود؟ حتماً در روزنامهها اين جور خبرها را ملاحظه كرهايد؟ افسوس! من اگر ميتوانستم تمام اين بناها را ميفرستادم به آن كشورها. نميدانيد چطور از اين جور چيزها مراقبت ميكنند. انگار كه از چشمشان مراقبت ميكنند. خدا رحم كرد برج كج «پيزا» در كشور ما نبود!!
ـ عجب!
ـ عجب ندارد جان دلم! آنها اين كارهاند. واردند كه چه كار بكنند. فرزند يكي از بزرگان نقل ميكرد كه وقتي براي معالجه چشم پدربزرگوارش به يكي از شهرهاي سوييس رفته بودند. در يكي از روزها با منظره عجيبي روبرو مي شوند. خلاصه داستان از اين قرار بوده كه در ميدان شهر دو كافه كنار هم قرار داشت. يكي بسيار شيك و امروزي و يكي ديگر كافهاي بود محقر و قديمي. اما برخلاف انتظار، كافه قديمي و محقر خيلي شلوغ بود و چون علت را پرسيده بودند، معلوم شده بود كه اين كافه روزگاري پاتوق لنين و بلشويكها بوده و با آن كه مردم آنجا از كمونيسم روسي دل خوشي نداشتند، ولي به لحاظ اين كه اين جماعت را آدمهاي متفكري ميدانستند يا اين طور به آنها معرفي كرده بودند، براي نشستن در پشت ميزي كه زماني بلشويكها دور آن جمع ميشدند، سرودست ميشكستند. و اين كافه با قدمت اندك خود جاذبهاي بود توريستي و پول جمعكن.
از اين گذشته، در هر كدام از كشورهاي غربي برويد، ميبينيد كه خانه شاعران، نويسندگان و مشاهير آنها، حتي بهتر از زمان زندگي آنها حفظ و مرمت شده و سالانه ميليونها نفر بازديدكننده دارد و هزاران نفر هم از اين راه نان ميخورند. اما خداوكيلي در همين تهران خودمان، خانه چند نفر از مفاخرمان حفظ شده است؟ شهرستانها را ديگر بيخيالش. همين الآن قبل از اين كه خدمت برسم، ديدم توي روزنامه نوشته كه خانه عارف قزويني ملقب به شاعر ملي را ويران كردند. البته ناراحت نشدم، چون ديگر اين جور اتفاقات براي ما عادي شده. راستي شما از عارف قزويني، شعري، تصنيفي، چيزي حفظ هستيد؟
ـ بله، اما فقط اگر همين حالا بخواهم شعر «از خون جوانان وطن لاله دميده» را برايتان بخوانم، ديگر فرصت نميشود دلايل و دفاعيات درخشان شما را بشنوم.
ـ آفرين بر شما! معلوم است كه صاحب كمالات و اهل دل هستيد. به قول شما برويم سر اصل مطلب. كجا بودم؟ ... هان، يادم آمد. حالا كه آنها، منظورم اجانب است، از ميراث فرهنگي ما بهتر از ما مراقبت ميكنند، آيا بهتر نيست كه زحمت اين كار را بگذاريم به گردنشان؟ ديگر خيالمان هم راحت است كه هيچ اتفاق بدي براي اين آثار نميافتد. اين طوري تمدن و فرهنگمان را هم مفتي و مجاني به دنيا عرضه كردهايم و نيازي به اين همه دم و دستگاه عريض و طويل هم نداريم كه اين هم يك جور صرفهجويي براي مملكت است و طرحي براي كاهش هزينهها. آنچه ميماند باز هم از سرمان هم زياد است. جون من بد گفتم؟!
ـ مطمئن هستيد كه نكتهاي را از قلم جا نينداختهايد؟
ـ ممكن است به ذهنتان برسد كه با خارج شدن اين آثار از كشور، ديگر امكان بازگشت آنها به سهولت ممكن نيست و يا هزينه بسيار گزافي ميبايست صرف اين كار شود. چنين حس نوستالژيكي قابل احترام است. ولي چه لزومي دارد ما غصه بيخود بخوريم. آنها اين آثار را در كتابها و بولتنهاي نفيسي با شرح لازم براي ما چاپ ميكنند تا هميشه در دسترسمان باشد. از اين گذشته مگر ما اهل موزه رفتن و توجه به ميراث فرهنگي خودمان هستيم؟ در موزههاي ما مگس هم پر نميزند و هيچكس هم ككش نميگزد كه چرا؟ انصافاً آيا در طول دوران تحصيلات، براي يكبار هم كه شده شما را از طرف مدرسه به موزهاي بردهاند تا از نزديك آنچه را كه در كتابهايتان خواندهايد، با چشمهايتان ببينيد؟
ـ ......
ـ من به شما تضمين ميدهم كه نگراني شما در اين باره هيچ موردي ندارد. صنعت توريسم يا به قول خودمان گردشگري تا هنگامي كه نفت و ميراث فرهنگي براي فروش، موجود است رشد نخواهد كرد. و به هزار و يك دليل بهتر است ما هم بيجهت خودمان را به زحمت نيندازيم و فكرمان را خسته نكنيم. يكي از استادان باستان شناسي هم به من ميگفت كه ديگر دل و دماغ كاوش و كشف آثار تازه را ندارد و جاي اين آثار را در زير خاك امنتر ميداند. من كه منظورش را نفهميدم، شما چيزي به عقلتان ميرسد؟
ـ بله... يعني... نخير... يعني...
ـ به مغزتان فشار نياوريد.... از اين حرفها زياد زده ميشود. شنونده بايد عاقل باشد. وقتي اين آثار اينقدر در كشور ما فراوان است، چرا نبايد حداقل بخشي از آن را صادر كنيم؟ وقتي ميگويم فراوان، نميتوانيد تصورش را بكنيد. چندي پيش انجمن انيميشن ايران تصميم گرفت تا يك كاسه را كه از كشفيات شهر سوخته سيستان بود به عنوان نخستين اثر پويانمايي به جهان معرفي كند. چند وقتي طول كشيد تا اين ظرف نفيس از ميان انبوه آثار نفيس انباشته در انبار پيدا شود و چقدر سر اين موضوع سروصدا به راه افتاد تا اين كه عاقبت پيدا شد و از اين كه هنوز سالم بود، همه ذوقزده شدند.چانهام خسته شد. اميدوارم با اين توضيحات قانع شده باشيد.
ـ توضيح يا دفاع ديگري نداريد؟
ـ نخير. ميتوانم بروم به خانه؟ قول ميدهم از شما شكايت نكنم!
ـ عجله نفرماييد. نكتهاي مبهم باقي مانده است. شما هيچ اشارهاي به همكارانتان نكردهايد.
ـ حيف است يادي از آنان نكنم. من كوچكترين آنها هستم و ديرتر از آنها وارد اين شغل شدهام. آنها رسماً به عنوان عتيقهفروش سالهاست كه مشغول كار هستند و دكان و دستگاهي براي خودشان دارند. تازگيها آثار تاريخي تقلبي هم ميفروشند. البته براي تفريح! نشاني مغازه آنها براحدي پوشيده نيست. بورس كسب ما حوالي ميدان فردوسي است. شما هم اگر اهل «آنتيك» هستيد، ميتوانم سفارشتان را بكنم. حالا ميتوانم بروم؟!
ـ بله. البته به زندان، تا تاريخ ابلاغ حكم.
ـ به نظر شما بنده مستحق چه حكمي هستم؟
ـ اعدام. هزاران بار اعدام. البته حكم شما براساس موازين قانوني تعيين خواهد شد و متأسفانه براي اين جرم مجازات سنگيني وضع نشده است.
ـ اين بود عاقبت آن همه خدمات تابناك من؟ بشكني اي دست كه نمك نداري!
پنجشنبه 30 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 148]