واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: قلب، شهر خدایی
ترس از مرگمُردن، انتقال از عالم اَدْنی است به مرتبه اعلا؛ ارتحال از مضیق عالم دون است به سعه عالم فوق.
تو خیلی از مُردن می ترسی، می دانی جهتش چیست؟ این است که خاطر جمع نیستی که [موقع مردن] نماز داشته باشی، روزه گرفته باشی، اصلش خاطر جمع نیستی که ایمان داشته باشی، نمی دانی که در زمره بی دین ها و کفار می میری یا با ایمان از دنیا می روی!
البته شخص خائن و دزد می ترسد، نمی خواهد به شَرف حُضور سلطان در بارگاه عظمت و جلال حاضر شود و الا عالم برزخ اوسع و اصفای از عالم دنیا و لذات او اَتَمّ و اَکمَل است، پس چرا از مردن می ترسی؟ آیا کسی را از مطبخ خانه و یا زندان، به باغ و بستان دلگشا و خرّم ببرند ترس دارد؟ من می گویم چرا می ترسی؟ از بس که تقلّب و بدذاتی کردی و خدای خود را به غضب درآوردی، می ترسی که فرّاش غضب الهی، جناب عزرائیل که تشریف می آورد تو را دوست ندارد، به هیبت تمام بر تو وارد شود که زهره ات آب شود و تو را به اَشَدِّ انحای سختی جان بگیرد، و در زندان غضب الهی، جهنم بیندازد و تو را آن جا انواع عذاب و شکنجه کنند! البته ترس دارد.
وصف عزرائیلاکنون من بعض صفات عزرائیل را عرض می کنم، تا معلوم شود که مردن ترس دارد یا نه.
در جمله ای از احادیث در باب این که ملک الموت موکّل قبض ارواح خلایق است، سوای روح مطهر پیغمبر صلی الله علیه و آله و روح مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام ، نقل می فرماید از حضرت صادق علیه السلام که:
امیرالمؤمنین علیه السلام چشم مبارکش درد آمده، پس عیادت فرمود آن جناب را پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله در حالتی که حضرت امیر از شدت درد چشم، صیحه می زدند. پیغمبر فرمود: آیا از شدت درد فریاد و ناله می کنی یا آن که جزع و شکیبایی می کنی؟ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله! هرگز چنین چشم دردی سخت تر از این چشم درد، مرا عارض نشده بود. پیغمبر فرمود: یا علی! به درستی که ملک الموت وقتی که می آید به جهت قبض روح کافر، با او سیخ ها و میخ هایی از آتش است که با آن ها جان را می گیرد. به قِسمی که جهنم به فریاد و صیحه در می آید.
پس حضرت امیر برخاست و نشست، عرض کرد یا رسول الله! اعاده فرما حدیث خود را که از شنیدن این حدیث، من درد چشم خود را فراموش کردم. پس عرض کرد: یا رسول اللّه ! آیا این شدت جان کندن، به کسی از امّت تو خواهد رسید؟ فرمود: بلی، سه طایفه را به این سیخ ها و میخ های آتشی که در عروق و بدن او داخل می کنند، اول، حاکم جائر؛ دوم، کسی که به نا حق مالِ یتیم را بخورد. سوم، شاهد زور، یعنی کسی که شهادت به ناحق دهد.
علت سختی جان دادنمی خواهی بدانی که چرا جان دادن به این سختی می شود و جناب عزرائیل به این مُنْکَری و زشتی، بر تو داخل می شود؟! اشاره کنم!
[چون] محبت دنیا تمام اجزای تو را گرفته و در شَفاف دلت داخل شده و راسخ گشته، تمام اعصاب و عروق و اعضای تو را فرو گرفته، بر ضد توحید و حُب خدایی و حب اولیای خدا که می گویی یَشْهَدُ قَلْبی و مُخّی و شَعْری و بَشَری وَ بَدنی و عِظامی و عُروقی أن لا اِله الا الله وَحْدَهُ لا شریکَ له یعنی «قلب و مغز و مو و پوست و بدن و استخوان و رگ هایم [همه] گواهی می دهند که خدایی جز خدا نیست یکتاست، همتایی برای او نیست». این است که هنگام جان دادن، از بس که حبّ دنیا در تو راسخ شده، جزای این حب دنیا، که رأس هر خطاست، این است که چندین قُلاّب آهنی سرخ کرده به آتش انداخته، از رگ و ریشه جان، تو را می گیرند، چرا که حب حیات دنیا در تو ریشه کرده.
اما اگر نیکوکاری، جناب عزراییل ممثّل می شود به صورت زیبای خوش بو و خوش رو و خندان، تو را بشارت بهشت می دهد. رفیق توست، قبض روح تو را می نماید به مثل بوییدن سیبی یا گُلی یا ریحانی، و اگر بد عمل و بدکاری، جناب عزراییل به مثال کریهُ المنظر، غضبناک بر تو فریاد می کند که ای دشمن خدا! به قسمی که از هول صدای او، زبانت بند آید و زهره ات آب شود و تو را بشارت به خوبی ندهد.
علامت دین داریبه هر حال، دین داری علامت دارد، ایمان نور دارد، به محض اسم، مایه نجات و فوز به سعادات نمی شود، من یک حدیث مختصر از احادیث بسیار که در علامت ایمان و مؤمنین و دین داری دارد عرض می کنم، شما او را میزان و محک حال خود قرار دهید.
حضرت صادق علیه السلام فرمود: حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود: اهل دین نشانه هایی دارند که با آن شناخته می شوند، راستگویی و ادای امانت و...
صدق حدیث یعنی چه؟ یعنی، شخص راستگو باشد؛ صحبت که می کنی دروغ نگویی یا معامله می کنی، چاپ نزنی، دروغ نگویی، این قدر قسم مخور! و خدا و رسول را به غضب در نیاور! ای ننگ مسلمانان! چه قدر توهین اسلام و مسلمانی و مسلمان را به گفتار و رفتار خود کرده ای؟ ای شقی بی خبر از خدا! قدری در صفات مؤمنین و رفتار علمای گذشته نظر نما و در حال خود تأمل کن! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
زندان دنیادامگه تو، عالم طبیعت است که پابند تو شد و تو را مغلول به غُل های شهوات نفسانیه و هواهای باطله گردانیده.
;تا به کی در چاه طبعی سر نگون ;یوسفی، یوسف بیا از چَهْ برون ;تا عزیز مصر ربّانی شوی ;وا رهی از جسم و روحانی شوی می دانی «در چاه طبع سرنگونی» یعنی چه؟ معنایش این است که به واسطه فرو رفتن در هوای نفس و شهوت، معکوس می فهمی و مقلوب کار می کنی، آخرین مقصد تو، جمع حُطام دنیا از حلال و حرام و نهایت همّت شما به هوای نفسْ عمل کردن و به ریاسات باطله رسیدن است.
استهزا به اولیای خدا می کنی و [آن ها] را به نظر حقارت نگاه می نمایی. هرگاه فقیر است و ریاست ندارد و اسباب دنیویه به جهت او فراهم نیست، در نظر تو وقعی ندارد، اگرچه سلمان زمان و علامه دوران باشد.
یوسف عبارت از مقام قلب توست که ولد روحانی است که در غیب چاه طبیعت مختفی است او را از چاه طبیعت بیرون بیاور تا عزیز و پادشاه مصر ربّانی و شهر خدایی شوی.
شهر خداییمی دانی شهر خدایی و مصر ربانی کجاست؟ این مملکت قلبْ موطن اصلی ماست که به چندین هزار مرتبه از آسمان ها و زمین ها وسعت او زیادتر است، که از او دور افتاده به غربت مواطن دنیا افتادیم.
;این وطن مصر و عراق و شام نیست ;این وطن شهری است کو را نام نیست خیلی مشتاق این وطن اصلی شدی که بر وی پادشاه این مصر ربانی شوی و سلطنت همیشگی کنی؟ خیلی منازل او مسافت ندارد، در کاروانسرا خوابیدن و بیابان قطع کردن ندارد، از خود گذشتن می خواهد.
;زحمت بادیه، حاجت نَبود در ره عشق ;خواجه برخیز و برون آی ز خود کامی چند پدیدآورنده: سیدابوالقاسم دهکردی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 204]