واضح آرشیو وب فارسی:آفرينش: آسمان ما همه جا به همين رنگ است:يادداشتي بر فيلم "سه زن"ساخته منيژه حكمت
فيلم سينمايي سه زن، دومين فيلم منيژه حكمت است. كارگرداني كـه در كـارنـامـهاش اثـر شـجـاعـانـه و پـراهـمـيـتـي بـه نام ديده ميشود. "سه زن" با بازي نيكي كريمي، مريم بوباني، پگاه آهنگراني، رضاكيانيان، آتيلا پسياني و بابك حميديان و...در مقايسه با فيلم"زندان زنان" امتياز بسيارپاييني سهمش مي شود البته اين صرفا به اين معنا نيست كه ما با فيلم بدي طرف هستيم. در سه زن، نقاط ضعفي وجود دارد كه در زندان زنان شاهدش نبوديم.اين نـقاط ضعف بيشتر به فيلمنامه و پرداخت آن بر مي گردد. نغمه ثميني به عنوان فيلمنامه نويس فيلم "سه زن" يـك زن امـروزي اسـت ،دقـيـقـا با مختصاتي كه خودش در فيلم رسم ميكند. خانم ثميني، ذهن درگير و پـراغتشاش زن امروز ايراني را بـه اجـرايـي بـه مـعـنـاي پـرفورمنس ميكشاند، اجرايي كه به ناچار همراه با ضعف، اغتشاش و پاره پارگي اســـت. نــقـــاط ضــعــف فـيـلـمـنــامــه از روي ناچاري است چه بسا كه بايد اعتراف كرد خانم ثميني در اجرا و ترسيم ذهن زن امروز و پراكسيس شهرياش بسيار هوشمندانه عمل كرده است.البته لازم به يادآوري است كه منيژه حكمت و داريوش عياري نيز در بازنويسي فيلمنامه همكاري داشته اند. روايت "سه زن" از نوع بازي هاي روايي عجيب و غريب نيست، راوي، زندگي و شخصيت سه نسل از زن ايراني را در موقعيتي همزمان به استثناي چند فلاش بك كوتاه به تصوير مي كشد. صداي تلفن همراه پگاه و پيغام هاي مادرش مينو اولين اطلاعاتي است كه فيلم به تماشاگرانش عرضه مي كند.پگاه (پگاه آهنگراني) سوار يك پژوي206 از ايستگاه عوارضي، در يكي از اتوبان هاي خروجي تهران، خارج مي شود و موبايلش را دور مي اندازد. در سـكـانـس بـعد با مينو(نيكي كريمي) روبرو مي شويم. او سوار بر اتومبيل خود در شهر تهران همراه مادرش مشغول به رانندگي است و با صحبت كردن با تلفن همراه شروع به تزريق تدريجي اطلاعات به بيننده مي كند. او دارد مادرش را به دكتر مي برد و به شوهرش كه مشخص است از هم جدا شده اند اطلاع مي دهد كه پگاه، دخترشان گم شده است.درصحنه هاي بعدي با داستان قاليچه روبرو ميشويم. مينو كارشناس فرش است و مامور رفوي يك قاليچه عتيقه از طرف موزه.قاليچه هنوز دست يك بازاري است و به موزه فروخته نشده، مسئولان موزه دراين امر كوتاهي ميكنند و مدتهاست كه اقدامي جز مذاكراتي بي ثمر، براي خريد قاليچه نكرده اند. قالي فروش بازاري تصميم به فروش قاليچه ميگيرد، مينو از اين امر باخبر شده و به همراه مادرش به بازار مي رود،هرچه تلاش مي كند كه معامله آنها صورت نگيرد موفق نمي شود. سپس قاليچه را كه نمادي از هويت ملي است به صورت آشكار مي دزدد و خود را نماينده موزه معرفي مي كند ،قاليچه را برداشته ومي رود.خريدار و فروشنده دنبال او مي روند و در يكي از نقاط شلوغ شهر از ماشين پياده شده و با مينو مذاكره مي كنند كه در نهايت با قانع نشدن مينو و تـهـديدات خريدار به پايان مـيرسـد. در ايـن حـيـن مادر فراموشكار مينو قاليچه را برداشته و فرار كرده است. دقيقا مثل زمان جواني اش كه در يكي از فلاش بك هاي كوتاه فيلم مي بينيم كه پس از آتش سوزي دهشان قاليچه اش را بر مي دارد و فرار ميكند.حالا مينو مانده و يـك عالمه سوال مجهول. مادرش كجا رفته؟ تكليف قاليچه چه مي شود؟پگاه كجا و چرا رفته؟ حالا بايد چكار كنم؟ يك عالمه سوال كه نميداند چطور بايد به آنها پاسخ بدهد. پگاه در يكي از جاده هاي فرعي مشغول به رانندگي است كه با پسري جوان كه سعي دارد خودش را مثل فيلسوفها عجيب و غريب نشان بدهد، طرف ميشود. قرار است او را تا جايي برساند كه بعد معلوم ميشود محلي براي كاوشهاي باستانشناسي تيم آنـهـاسـت. اپـيـزود هـاي مربوط به پگاه سراسر معطوف به ديالوگ هاي سنگين و فيلسوفانه است. ديالوگ هايي كه درآنها پوچي و بي هدفي موج مــيزنــد انـگــار نـســل پـگـاه ،چـه پـسـرهـا و چـه دخترهايش تكليف خود را روشن كرده اند كه بي هدف زندگي كنند و از سرخوردگي كه نسل پيش از خودرا مقصرآن ميدانند لبريز شوند و بي اعتنا ادامه دهند. پگاه به نسل قبل از خودش اعتقادي ندارد حتي باور نمي كند كه مادر بزرگش واقعا فراموشي گرفته و فكر مي كند او خودش را به فراموشي زده است. پگاه در سكانس آخر اپيزودش، سوار بر اتومبيل خود، در حالي كه قاليچه دختر جوانمرگ شده دهاتي را روي صندلي عقب ماشين پهن كرده، پسر جوان را پياده و به سوي روشني حركت ميكند. در مقابل، اپيزودهايي كه مينو شخصيت اصلي آنها مـيبـاشـد پـراز كـنش است تا ديـالوگ. ما بيشتر از اينكه با ديالوگ روبرو باشيم با كنش طـرفيم.مينو مدام درحال دوندگي و حل كردن مشكلاتش است و جالب اينجاست كه مدام نيز شكست ميخورد.كارگردان سعي مي كند شخصيت مينو را به ذهن و روح و روان جمعيت يك نسل تبديل كند. مينو زني فعال اما شكست خورده و وامانده است. زني كه از هرچه بند و رسم سنت اسـت فـرار كرده اما ناگاه با ضعف و اشتباه فراوان مقابل يك جامعه مردانه قرار ميگيرد و آشـكـارا شـكـسـت مـيخورد. اما درپس اين شكست ها به كشف هايي دست مي زند كه متعلق به نسل مادرش است، به طور مثال پيداكردن قاليچه در يكي از صندوقچه هاي قديمي مادر. مينو در نهايت نيز مادرش را پيدا نمي كند و سردرگم اما اقناع شده، روايت اپيزودخودش را به پايان مي رساند. مادر بزرگ نيز به عنوان نمادي از زنان نسل خود، شخصيتي است بدون هيچ ديالوگي،او فراموشي گرفته است، اما با مشاهده قاليچه عتيقه، جرقه هشيار كننده اي در ذهن او شكل مي گيرد كه به كنش مندي او ميانجامد؛ "بازگشت."بازگشت به ده سوخته، به امامزادهاي امن با قاليچه يا به نوعي مي توان گفت با هويتش. مادربزرگ روزي قاليچه اش را برداشته و از اين ده فرار كرده است ، آرام آرام قاليچه را فراموش نموده و در يكي از گنجه هاي قديمي اش گم ميكند. حالا دوباره همه آنها باز مي يابند اما ديگر خيلي دير شده است. سراسر فيلم سه زن، مملو از نماد پردازي و بيانگري است. كارگردان در يك كلام ميخواهد بگويد كه مدرن شدن زن در گرو سنتي بودن اوست.يك زن ايراني بدون هويت ايراني اش نمي تواند مدرن شود و به حق و حقوقش برسد. در صورت فراموشي اين هويت نتيجه چيزي نخواهد بود جز پوچي و سردرگمي زن ايراني كه در فيلم "سه زن " در نسل و جامعه زن امروز و حتي در جريانات فمنيستي امروزي شاهدش هستيم. فيلمنامه با هشياري خاصي مـثــل يــك فــرش از سـه طـرف بـافـتـه مي شود و رئال بودنش اينجا ثابت ميگردد كه فرش فيلمنامه نويس به صورت نــيـمــه تـمــام رهــا شــده و انـگـار بـايـد فـرامـوش نيز شود. اين فراموشي نسلي حتي پس از به پايان رسـيـدن فـيـلـم در سـالـن هـاي سـيـنما مشخص است."پس آخرش چه؟ ما كه چيزي نفهميديم؟" ممكن است كارگردان و فيلمنامه نويس توجه چنداني به جلب تماشاگر و تاثير گذاري بر او نداشته اند و در پرورش و عينيت رفتاري شخصيت ها و رويدادها دقت به خرج نداده اند كه البته اينها از نقاط اساسي ضعف فيلم نيز به شمار ميرود، اما توجه به بطن حقيقت و واقعيت زن امروز و اجزاي ذهن، روح، روان و جسم او يكي از نقاط قدرت فيلم است كه به زيبايي و دقت فراواني در ساختار فيلمنامه چيده شده است.كارگردان و فيلمنامه نويس هاي فيلم"سه زن" به واقعيت احترام گذاشته و دقيقا خود و آبروي فيلم خود را خرج او كرده اند.آنها به راحتي مي توانستند فيلم و شخصيتها را به سرانجامي عيني تر و روابطي زنده تر تبديل كنند مثل خيلي از فيلم هاي فمنيستي يا حتي فيلمفارسي هاي امروزي، اما آنها تنها وضعيت روحي ، رواني و ذهني زن امروز ايراني را به نمايش گذاشتند با تمام تناقضاتش، تمام سوالات،تمام پشيمانيها، اشتباهات و انقطاع ذهني، رواني، روحي و رفتاري اش. ماجرايي كه كمتر كسي ميل به ديدنش دارد، دقيقا چيزي شبيه به يك قاليچه نيمه بافته يك دختر جوانمرگ شده ايراني كه نقشه اش هم گم شده باشد.كارگردان به دنبال تغيير اساسي نگرش زنها به جهان و ايران امروزاست و تا اين نگرش توسط خود زنان تغيير نكند هيچ مكتب و هيچ فلسفه اي توانايي اين كار را ندارد. اينجاست كه بايد گفت، " هنوز آسمان، همه جا به همين رنگ است، چه در شهر و چه در روستا."
شنبه 25 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آفرينش]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 65]