تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):صدقه بلا را برطرف مى كند و مؤثرترينِ داروست. همچنين، قضاى حتمى را برمى گرداند و...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816370860




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

هيجانات از ديدگاه مولانا


واضح آرشیو وب فارسی:آفرينش: هيجانات از ديدگاه مولانا
7- آورديم كه عشق به خورشيدي مي ماند كه اگر پرتو آن بريزيد افتد او را بايزيد كند و اگر شيطان جرعه اي از اين باده بنوشد در دم جبرئيل گردد . عشق غذاي جان است آنهم غذايي كه حق سفره آنرا گسترده است و عاشق در حقيقت ميهمان خداوند است, بدين سبب بديهي است كه او هرگز در پي خواب و خور اين جهاني نخواهد بود و البته اگر از خواب و خور بيرون نيامده باشد به حيات و جاودانگي عشق دست نيافته است . چگونه كسي كه ديدن محبوب دين و آئين اوست مي تواند به خواب و خوراك بيانديشد؟
تا آمدي اندر برم شد كفر و ايمان چاكرم
اي ديدن تو دين من وي روي تو ايمان من
بي پا و بي سركردي مرا بيخواب و خور كردي مرا
سرمست وخندان اندرآي اي يوسف كنعان من
عاشق زندگي و حيات خويش را وامدار جاني است كه عشق مي بخشد, و اين جان بخشي هر لحظه تكرار مي شود. زيرا همانطور كه گفتيم هرلحظه مردني دارد و تولدي , به بيان ديگر عشق يك امر تكامل پذير است كه چون كسي آنرا بال پرواز خيش كند هر دم در اسماني فراخ تر پرواز خواهد كرد. اين تولد و مرگ مرهون غذايي جسماني نيست كه غذاهاي اين جهاني همانند سم كشنده اي نابود كننده آن حسات برين است. غذاي آن نور است نوري كه از مشرق معشوق بردل عاشق مي تابد و او را از همه چيز مستغني مي سازد. غذايي از خوان انعام حق كه نه ناخالصي دارد و نه دفع شدني است, غذايي كه همه اش چون آب حيات جان مي شود و نشاط و خرمي جاودانه مي بخشد.
عاشقي كز عشق يزدان خورد قوت
صد بدن پيشش نيرزد تره توست
نور مي نوشد نگو نان مي خورد
لاله مي كارد بصورت مي چرد
عاشق عشق خدا و انگاه مزد
جبرئيل موتمن و انگاه دزد
عشق آن ليلي كور و كبود
ملك عالم پيش او يك ذره بود
پيش او يكسان شده بد خاك و زر
زر چه باشد كه نبد جان را خطر
8- عشق شركت سوز است و قبله گاه واحدي دارد, آنچه هر روز سربرآستاني مي سايد و هر دم به خيالي دل خوش مي كند هوس است نه عشق كه عشق آتشي است كه چون شعله برافرازد هرچه غير معشوق باشد در دم بسوزاند, اين سوختن از خود عاشق شروع مي شود و به امور ديگر سرايت مي كند و همه چيز را از ميان بر مي چيند در اين شركت سوزي عشق به مرغي مي ماند كه دنيا و آخرت را چون دانه اي فرو مي بلعد , دعوي عشق از سوداگران دنيا و آخرت دروغ است كه شاهد عشق چون پرده برگيرد و خال حسن به جلوه گذارد سمرقند دنيا و بخاراي آخرت به پاي او ريخته شود و چون از اين دو جهان در گذريم جز معشوق چيز ديگري نيست كه اظهار وجود كند, عاشق نيزپيشتر رقص كنان راهي ديار فنا گشته است.
عاشقان را شادماني و غم اوست
دست مزد و اجرت خدمت هم اوست
غير معشوق ارتماشايي بود
عشق نبود هرزه سودايي بود
عشق آن شعله است كو چون برفروخت
هرچه جز معشوق باقي جمله سوخت
مولوي دل بستن به چيزي جز خداوند راعشق مردگان مي نامد و آنرا سودايي گزاف مي داند كه نه بقايي دارد و نه حياتي مي بخشد. بلكه به اعتقاد او جان كندني است كه جز ننگ حاصلي در پي نخواهد داشت, اينها عشق به هستي و حيات نيست كه دل بستن به نقش و رنگ است و چون مرگ رنگ فرا مي رسد اثري از آن باقي نخواهد ماند. البته بايد گفت كه مولوي همين عشقهاي مجازي را اگر از سر صداقت باشد پلي مي داند براي رسيدن به حقيقت وما به ياري حق تفضيل نظر او را در خصوص عشقهاي مجازي بيان خواهيم كرد.
9- عشق در نظر مولوي موجودي است لاابالي و اين صفت را البته از خداوند دارد كه لاابالي بودن نخست صفت حق است. لاابالي به معني بي توجهي به آداب و سنن و اين حق است كه به نظر عارفان به هيچ قيدي مقيد نمي شود و در هيچ نظامي نمي گنجد, عشق نيز تر كتاز و تن گداز و بي حياست, گستاخ و بي حيا نه از چيزي مي هراسد و نه از چيزي شرم مي كند.
در حقيقت او هيچ جز جمال معشوق نمي بيند كه بدان بيانديشد و يا چشم اميد به ان ببندد, پاكبازي و قرباني شدن و عدم انديشيدن به منافع آئين اوست . عشق با چنان شور و شوقي در پي معشوق است كه يك لحظه نيز مجال نمي يابد تا به غير بپردازد .
لاابالي عشق باشد ني خرد
عقل آن جويد كز آن سودي برد
تركتاز و تن گداز و بي حيا
در بلا چون سنگ زير آسيا
سخت رويي كه ندارد هيچ پشت
بهره جويي را درون خويش كشت
پاك مي بازد نباشد مزد جو
انچنانك پاك مي گردد زهو
ني خدا را امتحاني مي كنند
ني در سود و زياني مي زنند
عشق را جهاني و نظامي ديگر است . به همين سبب عاشق در جهاني گام مي زند كه از نظامي ديگر پيروي مي كند و در مرتبه اي قرار مي گيرد كه فوق آداب و رسوم دنيوي است. مولوي برانست كه ادب عاشقان و صاحبدلان برباطن است و با ادب ظاهري انسانها تفاوت مي كند.
زيرا عاشقان از جوشش عشق پيروي مي كنند نه از فرمان عقل و اگر در باطن نگريسته شود. در حقيقت عاشقان در برابر سلطان عشق فانيند و نيست شده كه در اين مقام ترك ادب موضوعيتي ندارد.
مولوي در دفتر دوم مثنوي ضمن حكايت موسي و شبان , پس از انكه حضرت موسي شبان را از مناجات عاميانه برحذر مي دارد و عبارات او را در مورد خداوند كفر آميز تلقي مي كند , اورده است كه خداوند از سرعتاب به موسي وحي كرد كه زبان انسانها در اتصالشان به حق مختلف ومتفاوت است وانچه از لفظ و عبارت بسيار مهمتر است و حق بدان نظر مي كند سوز دل و حال درون است, سوخته جاني هرگز همسنگ آداب داني نيست , اگر عاشقي خطا گويد خطاي او در نزد معشوق از هر صوابي اولي تر و گرامي تر است همانطور كه شهيدان را غسل نمي دهند و خون از اندام ايشان نمي شويند .
10- گرچه مولانا عشق را دردي بي درمان ميخواند اما همين درد بي درمان خود طبيبي حاذق و دارويي سحر آفرين در درمان بسياري از بيماريهاست. عشق با مستي كه ايجاد مي كند بخل و ترس و تكبر را يكسره كنار ميزند و از همه مهمتر آدمي را از مركب خود بيني به زير مي كشد و درد بزرگ خود پرستي را درمان مي كند . درد عظيمي كه سهم موثري در مصايب و مشكلات بشري داشته و همواره بلاي همه چيز انسانها بوده است . عشق حرص و طمع را زائل مي كند و به انسان درس ايثار و فداكاري مي دهد. آدمي را از زندان نام و ناموس آزاد ميسازد و زنجيرهاي سروري را پاره مي كند.
هركه را جامع ز عشقي چاك شد
او را حرص و عيب كلي پاك شد
شاد باش اي عشق خوش سوداي ما
اي طبيب جمله علتهاي ما
اي دواي نخوت و ناموس ما
اي توافلاطون وجالينوس ما
آنانكه به شهر عشق پاي مي نهند با دو جهان بيگانه مي شوند, نه در پي سود مي دوند و نه از زيان مي گريزند, نه به قيل و قالها و چون چراي عقل جزوي مي چسبند و نه خود را درگير سخت گيريها و اختلافات و تعصبات قومي و فرقه اي مي كنند. ايشان با هفتاد و دو ديوانگي خوشند, ديوانگي كه طب را توان درك و معالجه آن نيست, ديوانگي كه از هر خردمندي ارزشمندتر و گرامي تر است و بيماريي كه اصل و جان سلامتي است و رنجهاي آن چنان مطلوب و لذت بخش است كه موجب حسرت هر آسودگي و راحتي است. دردي كه تنها درمان وسوسه است و بس.
پوزبند وسوسه عشق است و بس
ورنه كي وسواس را بسته است كس
عاشقم من بر تن ديوانگي
سيرم از فرهنگ و از فرزانگي
هرچه غير شورش و ديوانگي است
اندر اين ره دوري و بيگانگي است
11- عشق به موازات سركش و خوني بودن, فريادگر و افشا كننده حال عاشق نيز هست, اين افشاگري با تاثيري است كه برجسم و جان عاشق مي نهد. عشق از يك سوي تن عاشق را لاغر ونزار مي كند و رخ او را زرد و پريده رنگ , و از ديگر سوي جان و دل عاشق را به زاري و فرياد مي كشاند, و نيز باريختن باده مست به كام عقل و خرد او, هوش و صبرش را به تاراج مي برد, لذا عاشق هرچه كند رنگ عشق داشته باشد و هرچه در مسير آن باشد مي سوزد و مبدل ميكند.
هرچه گويد مرد عاشق بوي عشق
از دهانش مي جهد در كوي عشق
گر بگويد فقه فقر آيد همه
بوي فقر آيد از ان خوش دمدمه
ور بگويد كفر آيد بوي دين
ايد از گفت شكش بوي يقين
گر بگويد كژ نمايد راستي
اي كژي كه راست را آراستي
مولانا برانست كه خداوند عاشق را براي ايجاد شور و شر در جهان افريده است و شور و شري كه نظام صوري آدمي و جهان را خراب مي كند و از اين ويراني او را به خراب آباد نهان مي كشاند تا چشمانش را به جمال دوست آشنا كند, ديدن ان جمال چنان درجان عاشق اثركند كه عقل و اختيارش زايل كند و قرار و سكوت از كفش بربايد تا احوال خويش با طبل و نفير آواز دهد و اين صفت عشق است كه با عاشق در آميخته است.
مولانا معتقد است كه سكوت براي عاشق بهتر است ولي عشق صفت افشاگري دارد و انسان عاشق درست به شتري مي ماند كه برمناره اي بايستد و فرياد كند كه من اينجا پنهان شده ام و خود مدعي است كه طالب و شيفته نگفتن است و اگر سخني مي گويد براي نگفتن مي گويد كه اگر سكوت كند خورشيد جمال دوست كه در دل او تابش يافته از ديگر سوي حجاب بدرد و افشاي حال و راز كند.
ادامه دارد
 شنبه 25 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آفرينش]
[مشاهده در: www.afarineshdaily.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 225]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن