تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):مؤمن شوخ و شنگ است و منافق اخمو و عصبانى.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816511419




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نامه های ارنست میلر و همینگوی به فاکنر


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: نامه های ارنست میلر همینگوی هر قدر هم که باشتاب، بی دقت و سریع نوشته شده باشند، دست کم به دو دلیل از اهمیت زیادی برخوردارند: اولا به قلم یکی از بزرگترین نویسندگان جهانند، نویسنده ای که داستان هایش نمونه بارزی است از باوسواس ترین، بادقت ترین و تاثیرگذارترین آثار ادبی جهان. و در ثانی، منبع خوبی برای شناخت دقیق تر او و آگاهی از ارتباطش با دیگر افراد و به خصوص نویسندگان مطرح آن دوران به شمار می روند. ویلیام فاکنر نویسنده هم عصر همینگوی از مهمترین این چهره ها است. فاکنر تنها دو سال از همینگوی بزرگتر است و به فاصله یک سال پس از خودکشی همینگوی از دنیا رفته. هر دو آمریکایی و از شاخص ترین نویسندگان جهانند و هر دو موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شده اند. برخلاف تفاوت آشکاری که در سبک نویسندگی آن دو دیده می شود، آثار ادبی شان به بیشتر زبان های دنیا ترجمه شده و نویسندگان بسیاری را به پیروی و تقلید از خودواداشته اند. عبارات همینگوی ساده، کوتاه و موجزند در حالی که جملات فاکنر بلند، توصیفی و رمزآلود است. فاکنر درباره همینگوی می گوید: «تا به حال در عمرش کلمه ای استفاده نکرده که آدم مجبور شود به فرهنگ رجوع کند»، همینگوی هم در پاسخ می گوید: «بیچاره فاکنر، خیال می کند احساسات قوی از کلمات قلمبه سلمبه میآید.» هر دو نویسنده از دوستان شروود اندرسون بوده اند و از او تاثیر پذیرفته اند. اندرسون به چاپ کتاب هایشان کمک کرده و در نویسنده شدن هر دویشان نقش بسزایی داشته است. همینگوی به پیشنهاد اندرسون به پاریسعزیمت کرد و از طریق او با گرترود استاین و ازرا پاوند آشنا شد و فاکنر هم بارها پیشرفت خود را در نویسندگیمدیون اندرسون دانسته است. همینگوی بار ها از فاکنر تمجید کرده و فاکنر هم بسیاری از داستان های او را نقد وبررسی کرده است. همینگوی در نامه ای به مالکولم کولی درباره فاکنر می نویسد: «او بیشتر از هر کسی بااستعداد است و کافی ا ست کمی هم هوشیار باشد. همان طور که هیچ ملتی نیست که نصفش برده و نصفش آزاده نباشد، هیچ بشری هم پیدا نمی شود که نیمی از نوشته هایش چرت و پرت و نیمی درست و حسابی نباشد. اما فاکنر تمام و کمال عالی می نویسد و خیلی خوب هم کار را تمام می کند و نوشته هایش مثل فصل های پاییز و بهار ساده و در عین حال پیچیده اند.» آنچه از ارتباط مستقیم بین این دو چهره شاخص ادبی قرن بیست به جا مانده، مربوط می شود به ماجرایی به سال ..... كه ویلیام فاكنر به دانشگاه می سی سی پی دعوت شده بود و در جلسه پرسش و پاسخی از او می پرسند كه بهترین نویسنده های معاصر را نام ببرد و او توماس ولف را در مقام اول، خودش را در مقام دوم و دوس پاسوس و همینگوی را به ترتیب در مقام سوم و چهارم می نشاند و دلیل انتخاب ارنست همینگوی را در جایگاه چهارم "شجاع نبودن" او می خواند. نیویورك هرالدتریبیون صحبت های فاكنر را چاپ می كند، همینگوی هم آن را می بیند و می رنجد و از دوست دوران جنگش ژنرال بوك لانهام، می خواهد تا شرح رشادت هایش را در جنگ برای فاكنر بنویسد. فاكنر به محض دریافت نامه به لانهام پاسخی می دهد و عذرخواهی می كند و می گوید كه منظورش شیوه نویسندگی همینگوی بوده است و منظور دیگری نداشته و تنها گفته كه همینگوی در پیمودن مسیر تجربی ادبیات آن قدر ها دل و جرات ندارد و خودش را به رسوم داستان نویسی سنتی تطبیق داده است. فاكنر رونوشتی از نامه را برای همینگوی می فرستد و همراه آن این یادداشت كوچك را هم می نویسد. *** به ارنست همینگوی 28 ژوئن 1947 همینگوی عزیز به خاطر این مسئله لعنتی متاسفم. 250 دلار گیرم می آمد و تصور هم نمی كردم كه ماجرا این قدر ها رسمی باشد و جایی چاپ بشود وگرنه بیشتر دقت می كردم. خیلی از مشكلات را همین حرف هایمان به وجود می آورد و من هم با این حرف زدن هایم خودم را حسابی ضایع كرده ام. شاید این ماجرا باعث شود دیگر از این كارها نكنم. امیدوارم كه ماجرا را به خودت نگرفته باشی. اما اگر یك وقتی هم این طور است، آن را به حساب حماقت های من بگذار. ویلیام فاكنر همینگوی پس از دریافت یادداشت به فاكنر چنین می نویسد: به ویلیام فاكنر فینكا ویجیا 23 ژوئیه 1947 بیل عزیز خیلی خوشحالم كه از تو خبردار شدم و با هم در تماسیم. نامه ات همین امشب به دستم رسید، ازت خواهش می كنم كه تمام سوءتفاهم ها را بگذاری كنار وگرنه باید بیایم سراغت تا هر چه زودتر موضوع را فیصله بدهیم. راستش اصلا هیچ سوءتفاهمی وجود ندارد. من و بوك لانهام رنجیدیم اما به محض اینكه از اصل ماجرا خبردار شدیم ناراحتی مان برطرف شد. منظورت را درباره تی ولف و دوس پاسوس می فهمم اما باز هم موافق نیستم. تنها ربطی كه موضوع با ولف دارد را در این می بینم كه اهل كارولینای شمالی ست و نه بیشتر. دوس را همیشه دوست داشته ام و به او احترام گذاشته ام و چون مشكل شنوایی دارد، نویسنده ای درجه دو می دانمش. همان كاری كه نداشتن دست چپ با مشتزن می كند، نداشتن گوش با نویسنده می كند و نتیجه این می شود كه طرف كارش ساخته است و این همان بلایی ا ست كه سر تمامی كارهای دوس آمده. ... فرق من و تو مربوط می شود به دوران كودكی ام، از همان زمانی كه وطن پرست یا سرباز مزدوری بودم كه خارج از كشور زندگی می كردم. امروز، وطنم از بین رفته. درختانش قطع شده. از آن مرغزارهایی كه زمانی نوك دراز شكار می كردیم، چیزی جز پمپ بنزین و بخش های كوچك باقی نمانده. خارج از وطن بودم، اما كشور خوبی پیدا كردم و زبانش را هم به خوبی انگلیسی یاد گرفتم و از دستش هم دادم. خیلی ها این را نمی دانند. دوس خیلی از مواقع برای گردش می آمد پیش ما. من هم یك جوری داشتم زندگی ام را می گذراندم، قرض هایم را می دادم و همیشه آماده جنگ بودم. تا جایی كه یادم است هیچ وقت جای مشخصی نداشتم و تا قبل از آن كه شكست بخوریم می جنگیدیم. این دفعه آخر با تجهیزات بیشتری جنگیدیم و ساده تر از همیشه هم بود اما بدتر از همیشه شكست خوردیم. اوضاع از الان بدتر نمی شود. تو از فیلدینگ و امثال فیلدینگ، نویسنده بهتری هستی و این را هم باید خوب بدانی و همین طور به نوشتن ادامه بدهی. نوشته هایی داری كه به نظر من بهتر از نوشته های آنها است و باور كن كه می دانم چه دارم می گویم و كودن هم نیستم. این چرت و پرت ها را نباید درباره نویسنده های زنده بخوانی. بهترین بد و بیراه هایت را باید نثار آن دسته از نویسندگان مرده ای بكنی كه خوب می دانیم چه قدر و منزلتی دارند و یكی یكی حساب همه شان را برسی. چرا اول از همه با داستایفسكی در می افتی برو به جنگ تورگنیف. همان كاری را كه كردیم و تا مدت های مدیدی صدای تیك تیك می شنیدم و فشارم بالا بود البته آن طوری كه اوضاع پیش رفت، زیاد هم بد نبود. دوموپاسان را به خودت میخكوب كن تا وقتی كه آبله نگرفته بود پسر كله شقی بود و البته هنوز هم با سه ضربه خلاص نمی شود . بعدش برو سراغ استاندال و تلاشت را بكن. اگر ببری اش، ما همگی خوشحال می شویم. اما سراغ منحرف های بیچاره روزگارمان نرو من هم اسمی ازشان نمی برم. هر دویمان می توانیم فلوبر را كه استاد محترم و مفتخرمان است، شكست دهیم... راستش من از این بالاتر نمی توانم بروم چون تجربه بالاتری نداشته ام و تو را هم نمی خواهم به اشتباه بیندازم. در هر حال اگر به داشتن برادری كه نویسنده هم باشد علاقه مندی مرا برادر خودت بدان و دوست دارم كه در ارتباط باشیم. پسر وسطم پت چهارماهی می شود كه بیمار است. الان هم خوب می خورد و هم خوب می خوابد اما هنوز سر حال نیامده. مرا ببخش اگر مثل خل وچل ها نامه می نویسم. این پسر خیلی باهوش، پیر پاتال... و نازنین. كاپیتان چتربازمان تا به حال سه بار زخمی شده. ماه زندان افتاده. ما هم سواره نظام حمله كردیم تا نجاتش بدهیم اما برای اولین بار اسیر شدیم و بعدش خلاص شدیم و عملیات هم لغو شد. پسر مریضم نقاش خوبی است، سوار ماشینی بود كه برادر كوچكش می راند، تصادف كردند و سرش آسیب دید. ببخش كه این قدر چرت و پرت می گویم. ارادتمندت. دوست دارم كه ارتباطمان ادامه داشته باشد. ارنست همینگوی *** همینگوی بارها تلاش می كند تا ارتباط دوستانه ای با فاكنر ایجاد كند، همانطوری كه با اسكات فیتز جرالد و خیلی های دیگر دوست بود، اما این رابطه شكل نمی گیرد و ماجرا هم كم كم مصادف می شود با سال 1949و اعطای نوبل ادبیات به ویلیام فاكنر. همینگوی هم خیال می كند كه تنها رقیبش در ادبیات آن روز آمریكا خودش را گم كرده و دیگران را تحویل نمی گیرد و با آنكه عذر خواهی فاكنر را می پذیرد و این چنین دوستانه پاسخش را می دهد، اما ماجرا را تا پایان عمر فراموش نمی كند و چندین بار هم كه از دست فاكنر عصبانی می شود ماجرا را دوباره از نو پیش می كشد و در كل پس از نامه به فاكنر در سه نامه ای كه دوتای آن به هاروی بریت منتقد ادبی نیویورك تایمز و یكی هم به لیلیان روس نوشته شده، از فاكنر گله می كند. همینگوی برخلاف آن چه در نامه هایش با زبان تند و شتابزده بیان می كند، بارها فاكنر را نویسنده توانایی خوانده و بسیاری از داستان هایش را ستایش كرده است و فاكنر هم همین طور و برای نمونه در پاییز 1952، هنگام نقد و بررسی كتاب "پیرمرد و دریا" آن را "عالی" می خواند. همینگوی می گوید: "من برای فاكنر خیلی احترام قائلم اما این دلیل نمی شود كه هر از چند گاهی سربه سرش نگذارم و باهاش شوخی نكنم." ویلیام فاكنر 20 ژوئن 1952 برای هاروی بریت یادداشتی می نویسد و در آن به ظاهر از همینگوی تمجید می كند و می گوید: "سال ها پیش، همینگوی گفته كه نویسنده ها باید هوای همدیگر را داشته باشند، همان طور كه پزشك ها و وكلا و گرگ ها هوای هم را دارند. به نظرم در این عبارت نكته مهمتری از حقیقت یا یك نیاز وجود دارد و لااقل در مورد همینگوی، نویسندگانی كه مجبورند هوای هم را داشته باشند تا هلاك نشوند، مثل گرگ هایی می مانند كه فقط تو جمع گرگند و تو تنهایی سگ." همینگوی وقتی می فهمد فاكنر چه گفته، از خودبی خود می شود و به بریت این طور می نویسد: به هاروی بریت فینكا ویجیا 27 ژوئن 1952 هاروی عزیز ممنون كه اظهارنظر فاكنر را برایم فرستادی. مناسبتی را كه باعث شد آن نوشته را برایش بنویسم فراموش نكرده. خوب هم یادش مانده. یك باری كه حسابی مست كرده بود كه امیدوارم این طور هم بوده باشد مستقیما گفته كه من بزدلم. تریبیون نیویورك هرالدتریبیون هم آن را برداشته و از نو چاپ كرده و من هم آن را برای سرتیپ سی تی لانهام فرمانده سابق گردان بیست و دوم پیاده نظام فرستادم. ما اوقات زیادی را بین سال های 1945-1944 با هم گذرانده ایم و از او خواستم كه برای فاكنر نامه ای بنویسد. فاكنر عذرخواهی اش را برای هردویمان فرستاد و نوشت كه من همینگوی در نویسندگی جرات تجربه یا خطر كردن را ندارم. ركوئیم برای راهبه? را نگاه كن تا ببینی وقتی خیلی عجیب و غریب لال می شود، چقدر خیر سرش ریسك كرده. شجاعت فردی اش را كه دیگر نگو. برای فاكنر نامه ای دوستانه نوشتم و او هم این گونه اظهارنظر كرده و گفته "مثل گرگ هایی می مانند كه فقط تو جمع گرگند و تو تنهایی سگ." حالا ببین قضیه چه بوده. البته پیشینه خوبی دارد. یك بار خیلی خوب ازم تعریف كرده كه خود تو هم آن را برایم تعریف كردی. اما این ماجرا برمی گردد به قبل از دریافت جایزه نوبل. وقتی جایی خواندم كه نوبل برده، برایش تلگراف زدم و همان طوری كه كارم را بلدم، بهش تبریك گفتم. هیچ وقت هم قدردانی نكرد. سال های زیادی تو اروپا بردمش بالا. هر وقت كه كسی ازم می پرسید بهترین نویسنده آمریكا كیست، می گفتم فاكنر. هر وقت كه كسی از خودم می پرسید، از او می گفتم. فكر كردم حتما سر و كارش با آدم های كپك زده افتاده و هر كاری از دستم برمی آمد كردم تا ارتباطش بهتر شود. هیچ وقت هم صدایم درنیامد كه نمی تواند ? اینینگ هم پیش برود، یا اینكه می دانم همیشه روزگار مشكلش چه بوده. پس فكر كرده كه من به تو نامه نوشتم و ازش خواستم كه یك لطفی بكند در حقم و هوایم را داشته باشد. آن هم من، عمرا. به گور بابام خندیدم اگه این طور باشد. سخنرانی كرده، خب آفرین. مطمئنم كه نه الان و نه هیچ روز دیگری نمی تواند دوباره چنین سخنرانی ای بكند و مطمئنم كه من خیلی بهتر و رك و راست تر از سخنرانی او می توانم بنویسم و هیچ دوز و كلك و لفاظی هم تو كارم نباشد. هاروی، در این لحظه كم كم دارم عصبانی می شوم، پس مجبورم خیلی از بد و بیراه ها را حذف كنم. نكته اینجا است كه فاكنر در آن عبارات عجیب و غریبش طوری رفتار كرده كه انگار من ازش كمك خواستم آره جان خودش و او هم آن قدر لطف داشته كه بگوید من واقعا نیازی به كمك ندارم. واقعا كه خیر سرش چه لطفی دارد. فاكنر تا موقعی كه من زنده باشم می تواند از داشتن جایزه نوبلش حال كند و مطمئن باش كه همین طور هم می شود. اما فكر اینجایش را نكرده كه من هیچ ارزشی برای چنین سازمانی قائل نیستم و وقتی هم كه جایزه را برد حسابی خوشحال شدم. برایش تلگراف زدم و گفتم كه چقدر خوشحالم اما جوابی نداد. حالا هم كه قضیه گرگ ها و سگ را پیش كشیده و چیزی كه باقی می ماند، یعنی آن چه من به خودم می گیرم، حتما به مرگ در عصرگاه? هم مربوط می شود. كتابی كه تو ازش خواسته بودی كه اگر دلش می خواهد نقد كند برداشته و این مطلب را در موردش نوشته و حتی به خودش زحمت نداده كه بخواندش. در ضمن یك مطلب خیلی عجیبی هم دارد. شاید هم من خیلی زودرنجم و دارم پدرسوخته بازی درمی آورم. قبول دارم كه هر از چند گاهی این طوری هم می شوم لابد و دلم هم می سوزد برای خودم. اما واقعا چرا او نمی تواند صاف و پوست كنده بیاید بگوید كه نقد نمی نویسد یا كه صلاحیتش را ندارد همان طوری كه خود من درباره كتاب اورول این كار را كردم.چرا باید به خاطر چنین مطلب مسخره ای از خودم دفاع كنم و انتظار برود كه پدرسوخته بازی هم در نیاورم او حتی تو پاراگراف دوم و سوم مطلبش، دوباره موضوع را پیش كشیده. نظرم را پرسیدی، این هم نظرم: من دیگر هیچ یك از مطالب فاكنر را نمی خوانم. او وقتی نویسنده خوبی ا ست كه خوب هم بنویسد و اگر هم بداند چگونه كتابی را تمام كند و مثل آن honest sugar ray در پایان به بیچارگی نیفتد، بهتر از هر كس دیگری هم می شود. هرقت كه خوب می نویسد از خواندن داستان هایش لذت می برم اما همیشه لجم از این درمی آید كه چرا بهتر نمی نویسد. برایش آرزوی موفقیت می كنم و می دانم كه به آرزویم نیاز هم دارد اما حیف كه نقص بزرگی دارد هیچ وقت نمی توانی از نو داستان هایش را بخوانی. اگر قرار باشد از نو بخوانی تازه می فهمی كه بار اول چگونه گولت زده. مهم نیست كه چند بار یك نوشته واقعی را می خوانی مهم این است كه نمی فهمی چگونه نوشته شده. به خاطر اینكه تو همه نوشته های بزرگ رازی پنهان است كه هیچ وقت فاش نمی شود. همیشه هم هست. هر وقت كه از نو نوشته واقعی را بخوانی چیز جدیدی یاد می گیری و فقط این طور نیست كه بفهمی دفعه اول چگونه فریب خورده ای. بیل زمانی این مشكل را داشت. اما خیلی وقت است كه دیگر این طور نیست. نویسنده واقعی باید آنچه را كه ما از بیانش ناتوانیم با ساده ترین جمله اخباری بیان كند. خب، این هم از كلاس نقد، تمام شد. خیلی خیلی خوشحالم كه آلیس خانم بریت از كتاب خوشش آمده. قبلا هم برایت نوشته بودم كه چقدر خوشحال شدم كه تو هم خوشت آمده. امیدوارم كه كتاب گیر آدمی بیفتد كه هم خوب قضاوت كند و هم پیشداوری نكند و فقط بخواهد آن را نقد كند. اگر هم كسی این كار را نكرد، خب كتابم می ماند و شانس بد من دیگر. بهترین ها، همیشه ارنست پا نوشت: می دانم كه خیلی به فاكنر سخت گیرم. اما مطمئنم كه آن قدر كه به خودم سخت گیرم به او نیستم.21 ژوئیه 53 سالم می شود و از زمانی كه یادم می آید تلاشم این بوده كه خوب بنویسم. خیلی دوست داشتم كه این كتاب آخرم را بی آنكه ملاحظه كسی یا چیزی را بكنم و فقط به خاطر آدم های زیادی كه می خواهند بخوانندش بنویسم تا هر چیز دیگری. لازم هم نیست كه تا خرخره بنوشم تا این حس به من دست بدهد. آنچه می خواهم الان انجام دهم این است كه همه چیز را فراموش كنم و تلاش كنم تا یكی بهتر بنویسم. لطفا حرفی از این نوشته ها با فاكنر نزن. حوصله بحث و جدل ندارم. اگر بعد از خواندن كتاب خواست كه نقدش كند كه فبها. اما اگر قرار باشد نخوانده قضاوت كند، خیلی مسخره می شود. اما حوصله جر و بحث ندارم و برایش آرزوی موفقیت می كنم و امیدوارم منطقه آنوماتوپیو3 به درازای دریا ادامه داشته باشد. مسخره اش نمی كنم ها. خودش خواسته. جدی می گویم، من در كل تو هر منطقه ای احساس خفگی می كنم، هر منطقه ای. اما لعنتی عجب كاری كرده ها و امیدوارم كه همیشه شاد و راضی نگهش دارد. دیروز یكی از آن 176 پوندی ها را گرفتم و اندازه یه كنده اره شده بزرگ و طویل بود. خودش هم فكرش را نمی كرد كه روزی خورده شود. الان زده ایم بیرون. مادر و پدر ماری دوباره ناخوش احوالند و می خواهیم پیش از آنكه اینجا را ترك كند، كمی باهم باشیم. ببخشید كه این همه از فاكنر حرف زدم اما مطمئن باش كه خودت تقصیر داشتی. می توانیم فراموشش كنیم مگر اینكه وقتی كتاب را بخواند ، بخواهد چیزی بنویسد. همینگوی هر وقت كه از داستان نوشتن دست می كشید، نامه می نوشت و بسیار بذله گو و بی ملاحظه بود. درباره نامه هایش می گوید: "مرا بابت نامه های احمقانه ام ببخشید... این نامه ها شلخته و پر از غلط، غلوط اند و با عجله آنها را نوشته ام و قرار هم نبوده كه نثر ادبی بنویسم... هر قدر كه نویسنده خوبی باشی نامه هایت به دردنخورتر می شود." برای همین است كه به ندرت دستور زبان را رعایت می كرد و هنگام نوشتن جملات بی دقت بود و پراكنده می نوشت، انگار كه وسواس هایش در داستان نویسی آزارش می داده و به این روش خودش را رها می كرده است. می گوید: "به جای داستان، نامه نوشته ام، احساس می كردم كه دارم عیاشی می كنم و از آن لذت می بردم و امیدوارم شما هم از خواندنش همین احساس را داشته باشید."






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 289]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن