واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: آنچه اوج شكوه استغناي احكام اخلاقي در اسلام است، از تلازم عميق نظري- عملي ميان اخلاق و ايمان نشأت مي.گيرد.
بدين معنا كه آنچه موجد و قوام بخش اخلاق در اسلام است، «ايمانچ است. اين امر، بدين سان ظهور مي.يابد كه «اخلاق في نفسه» درست است كه ممدوح شمرده مي.شود، اما ضمانت معنوي و عملي اش ايمان و معنويت است. اينچنين، التزام به فعلي اخلاقي، تنها از اين جهت نيست كه اين فعل «خوب» است بلكه، از اين باب است كه «ايمانچ ضرورت عامل بودن به آن را توصيه مي.كند.
در فلسفه.هاي اخلاقي غرب، حسن و قبح يك فعل، تنها ملاك داوري است؛ يعني يك قرارداد اجتماعي- هنجاري.اي وجود دارد كه «خوب بودن يا «بد» بودن يك فعل را عيان مي.كند، اما در اسلام اين شريعت و ايمان است كه به انضمام قراردادهاي هنجاري، حسن و قبح.هاي رفتاري را تعيين مي.كند. در اينجا «قرارداد هنجاري» هم از آن جهت ممدوح و پذيرفته است، كه شريعت و ايمان مويد آن است، نه آنكه اين قرارداد بالذات داراي اصالت باشد.
اصالت ايماني- شرعي در اخلاق اسلامي وراي قرارداد اجتماعي حضور خود را اعلام مي.كند و بالطبع چنان روحي در كالبدي بي.جان است و موجب مي.شود حسن و قبح اخلاقي، غاياتي متافيزيكال را براي خود متصور شود. پرسش فلسفي و معرفت شناختي ما اين است كه ملاك تعريف «خوب بودن يك فعل چيست؟ آيا صرف تاييد جامعه و عاري بودن از هر سنخ سيطره حجيت متافيزيكال و ديني باعث «خوب بودن يك فعل مي.شود؟ فعلي «خوب محسوب مي.شود كه در آغاز حادث شدنش، «امرالهي» به آن تعلق گيرد؛ يعني از يك منبع معرفتي اساسا ديني، حكم به آن شود كه فلان فعل «خوب» است. در اينجا سه منبع «ايمانچ، «عقل» و «شريعت» نقشي مهم را ايفا مي.كنند.
« ايمان» به ذات اقدس حق و ديانت به ما حكم مي.كند كه عامل به فعل اخلاقي باشيم، شريعت نيز احكامي دارد كه امر به عامليت به فعل اخلاقي مي.كند. بنابراين؛ « خوب» آن چيزي است كه اولا مورد تاييد ديانت باشد و ثانيا جامعه هم به آن عامل باشد. در اين ميان اما اگر شق دوم يعني عامليت جامعه به فعل اخلاقي حادث نشد، ذره.اي برحسن و خوب بودن فعل اخلاقي خلل وارد نمي.شود، چرا كه امرالهي مويد آن است، در عين حال «عقل فطري» نيز نقش مهمي در اين باب ايفا مي.كند. عقلانيت اخلاقي كه مستتر در فلسفه اخلاق اسلامي است، خود عامل مهمي بر تميزدادن حسن و قبح.هاي فعلي است.
عقل ما، به ما مي.گويد كه فلان فعل قبيح است- مراد از عقل در اينجا عقل فطري است كه از ابزار انديشي و عمل گرايي صرف دوري مي.كند- پس به مصداق «كل ما حكم به عقل حكم به شرع و كل ما حكم به شرع، حكم به عقلچ حسن و قبح يك فعل مشخص مي.شود. با اين وصف مشاهده مي.شود كه آن احكام فلسفي - اخلاقي كه برخي فلاسفه در غرب به آن اشارت دارند جداي از آنكه از «ايمانچ اعراض مي.كند، بالقوه حكم به «تعطيلي عقل» مي.دهد. اگر منبع معنايي حسن و قبح يك فعل، تنها و تنها جامعه باشد، اين امر به يك كل گرايي دگماتيك ختم مي.شود كه عقلانيت فردي را منكوب مي.كند. از ديگر سو اين امر حكم به «سياليت اخلاقي» مي.دهد، اگر تنها جامعه و عرف اصول اخلاقي را مشخص كند، بلاشك در تغييرات اجتماعي احكام اخلاق نيز دستخوش تغيير مي.شود.
اين امر يعني تقليل اخلاق به هنجار. در حالي كه اين هنجار است كه بايد منتسب به اخلاق باشد و اين ثابتات اخلاقي است كه عطف به لايتغير بودن خود، موجد قوام بخشي به هنجارهاي اجتماعي است.
به ديگر سخن ضمانت بقاي هنجار در جامعه، انتساب آن به يك منبع معرفتي لايتغير و اساسا ديني است كه باعث مي.شود عامل بودن به هنجار مستمرا ادامه يابد. در غيراين صورت، «سياليت اخلاقي».اي نضج مي.گيرد كه با عرفي انديشي پراگماتيستي مي.توان از آن تاويل.هاي ماكياوليستي و غيراخلاقي داشت.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 390]