محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831636104
نويسنده: والتر راسل ميد ريشه هاي صهيونيسم آمريكايي
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: والتر راسل ميد ريشه هاي صهيونيسم آمريكايي
خبرگزاري فارس: در چند سال اخير موضوع مسيحيت صهيونيست يا صهيونيسم مسيحي، به يكي از مهم ترين مباحث در ادبيات سياسي و بين المللي تبديل شده است. مقاله حاضر نيز با همين موضوع به رشته تحرير درآمده، با اين تفاوت كه نگارنده آن يكي از محققان برجسته شوراي روابط خارجي كنگره آمريكا است.
اشاره:
در چند سال اخير و بويژه پس از روي كار آمدن نومحافظه كاران در ايالات متحده و اقدامات آنها پس از واقعه 11 سپتامبر، موضوع مسيحيت صهيونيست يا صهيونيسم مسيحي، به يكي از مهم ترين مباحث در ادبيات سياسي و بين المللي تبديل شده است. در طول اين سال ها، نويسندگان متعددي از سراسر جهان به اين موضوع پرداخته و ابعاد آن را كم و بيش روشن ساخته اند. مقاله حاضر نيز با همين موضوع به رشته تحرير درآمده، با اين تفاوت كه نگارنده آن يك صاحبنظر برجسته آمريكايي است كه طي اين مقاله گوشه اي مهم از عقايد و افكار ملت خود را روشن ساخته است. وي كه يكي از محققان برجسته شوراي روابط خارجي كنگره آمريكا است، در اين مقاله با اشاره اي جامع به تاريخ شكل گيري پديده مسيحيت صهيونيست و ريشه هاي اعتقادي و مذهبي آن، اين موضوع را به شكلي منطقي و كارشناسانه به نقد كشيده است. البته نبايد فراموش كرد كه وي به عنوان يك آمريكايي دست به نگارش اين مقاله زده و ردپاي اين نكته در جاي جاي مطلب و بويژه در انتها و ارائه برخي پيشنهادات ضمني قابل رديابي است. در هر حال كليت مقاله براي علاقمندان و صاحبنظران بسيار روشنگر و جالب توجه خواهد بود. بخش اول اين مطلب را باهم مي خوانيم:
در روز 12 ماه مي سال 1948، "كلارك كليفورد "، رئيس مشاوران كاخ سفيد، طرح شناسايي رسمي دولت اسرائيل از سوي ايالات متحده را به كابينه پرزيدنت "هري ترومن" – كه بر سر همين موضوع دچار دودستگي شده بود – پيشنهاد داد. در حالي كه "جورج مارشال"، وزير امور خارجه و "رابرت لووت"، معاون وي، با ترديد و اخم به وي نگاه مي كردند، كليفورد چنين استدلال كرد كه شناسايي دولت اسرائيل يك اقدام بشردوستانه و كاملاً منطبق با ارزش هاي سنتي آمريكايي است. كليفورد براي اثبات ادعاي سرزميني يهوديان، اين عبارت را از "كتاب تثنيه" نقل قول نمود: «اينك، من سرزمينتان را قبل از خودتان تعيين كرده ام: وارد شويد و زمين را تملك كنيد، كه خدا به پدران شما ابراهيم، اسحاق، و يعقوب قسم ياد كرد تا اين سرزمين را به آنها و نسل هاي پس از آنها بدهد.»
مارشال با اين استدلال ها متقاعد نشد و در همان جلسه به ترومن گفت كه در صورت همراهي وي با اين سياست، در انتخابات آتي عليه او رأي خواهد داد؛ در نهايت هم مارشال پذيرفت كه مخالفتش را علني نكند. دو روز بعد، و درست يازده دقيقه پس از اين كه اسرائيل موجوديت خود را به عنوان يك كشور مستقل اعلام كرد، ايالات متحده نيز بصورت دوفاكتو اين دولت يهودي را به رسميت شناخت. بسياري از ناظران، هم داخلي و هم خارجي، اين تصميم ترومن را به قدرت جامعه يهوديان ايالات متحده نسبت دادند. آنها نفوذ رسانه اي، آراء، و قدرت مالي يهوديان را به عنوان عامل تعيين كننده نتيجه انتخابات سخت رياست جمهوري سال 1948 تفسير مي كردند.
از آن هنگام تاكنون، اين الگو اغلب تكرار شده است. تعداد زيادي از كارشناسان سياست خارجي از واشنگتن مي خواهند در مورد خاورميانه محتاطانه تر عمل كند و به رؤساي جمهور نيز هشدار مي دهند كه حمايت هاي بي حساب از اسرائيل، هزينه هاي بين المللي جدي را بر كشور تحميل خواهد كرد. هنگامي كه رؤساي جمهور نسبت به نظرات مشاوران و متخصصان بي توجهي كرده و يك موضع طرفدار اسرائيل اتخاذ مي كنند، ناظران اين حركت را به "لابي اسرائيل" نسبت داده و اين لابي را براي تحت نفوذ درآوردن رئيس قوه مجريه تشويق و يا سرزنش مي كنند. اما در اين ميان عامل ديگري هم وجود دارد كه نبايد ناديده گرفته شود. همان طور كه "ديويد كالو"، نويسنده بيوگرافي ترومن نيز اشاره كرده، حمايت ترومن از دولت يهودي، در سراسر ايالات متحده سياستي «به شدت محبوب» به شمار مي رفت. نظرسنجي مؤسسه "گالوپ" در سال 1948 نشان داد كه تقريباً بيش از سه برابر آمريكايي هايي كه از اعراب حمايت مي كردند، طرفدار يهوديان و خواست هاي آنان بودند. اين حمايت البته به هيچ وجه يك تلاش بيهوده و بي نتيجه هم به شمار نمي رود. حمايت گسترده غيريهوديان از اسرائيل يكي از قوي ترين و مؤثرترين نيروها در سياست خارجي ايالات متحده است، و در شصت سال اخير نيز هيچ موردي وجود نداشته كه نظرسنجي هاي مؤسسه گالوپ نشان از طرفداري بيشتر آمريكايي ها از اعراب – نسبت به اسرائيلي ها – داشته باشد.
علاوه بر اين، با گذر زمان، احساسات طرفدار اسرائيل در ايالات متحده و بويژه در ميان غيريهوديان همواره افزايش يافته است. در طول سال هاي رياست جمهوري "جورج بوش"، حمايت از اسرائيل در ميان افكار عمومي ايالات متحده به بالاترين سطح خود رسيده و از اين نظر يك ركورد محسوب مي شود. اين افزايش حمايت ها، حتي در دوره هايي كه اهميت جامعه يهوديان به لحاظ جمعيت شناختي نيز كاهش يافته، تداوم داشته است. در سال 1948، يهوديان تنها حدود 8/3 درصد از جمعيت ايالات متحده را تشكيل مي دادند. با فرض اين نكته كه در آن سال تقريباً تمام يهوديان آمريكا هم از يك سياست خارجي طرفدار اسرائيل حمايت كرده باشند، تنها حدود 10 درصد از حاميان آمريكايي اسرائيل ريشه يهودي داشتند. در سال 2007، مجموعه يهوديان تنها 8/1 درصد از جمعيت آمريكا بودند، كه در كل سه درصد از حاميان آمريكايي اسرائيل را تشكيل مي دادند.
اين ارقام و آمارها، احتمالاً در مورد برآورد سطح واقعي حمايت عمومي از اسرائيل در ايالات متحده، نارسا هستند. در سال 2006، مركز تحقيقاتي "پيو" طي يك نظرسنجي گسترده اين سئوال را پرسيد كه «آيا سياست هاي واشنگتن در خاورميانه منصفانه است؛ در جهت حمايت از اسرائيل است؛ يا از فلسطيني ها حمايت مي كند؟» نتيجه بسيار جالب توجه بود: 47 درصد پاسخ دهندگان اين سياست را منصفانه، 6 درصد طرفدار فلسطيني ها، و تنها 27 درصد آن را حامي اسرائيل دانسته بودند. نظرسنجي مشابهي نيز در طول حملات اسرائيل عليه حزب الله در جنوب لبنان انجام شد، هنگامي كه حمايت هاي ايالات متحده از اسرائيل با مخالفت هاي بي سابقه اي در سراسر جهان مواجه بود. نتيجه باز هم تكرار شد. مي توان چنين نتيجه گرفت: بسياري از كساني كه سياست هاي غيرمسئولانه واشنگتن در طرفداري از اسرائيل را منصفانه دانستند، از اين سياست ها حمايت مي كنند. مردم آمريكا – همانند مردم ساير نقاط جهان – در سياست خارجي كشورشان اولويت هايي را تعريف كرده اند، اما تاكنون هيچ اولويتي همچون حمايت از اسرائيل اين چنين عميق، پايدار و مداوم، و مخالف افكار عمومي مردم سراسر جهان نبوده است.
واقعيت اين است كه در ايالات متحده، يك سياست خارجي طرفدار اسرائيل، نشان دهنده پيروزي يك لابي كوچك بر خواست عمومي نيست. برعكس، چنين سياستي قدرت افكار عمومي آمريكا را براي شكل دادن به سياست خارجي، علي رغم ملاحظات و نگراني هاي حرفه اي كارشناسان سياست خارجي، به نمايش مي گذارد. درست همانند مبارزه جدي با مواد مخدر يا انسداد مرز آمريكا با مكزيك، حمايت از اسرائيل نيز بخشي از سياست خارجي ايالات متحده است كه اگر چه اضطراب و ناراحتي برخي صاحبنظران را در پي دارد، اما از حمايت عمومي گسترده اي نيز بهره مي برد. البته اين بدان معنا نيست كه يك "لابي اسرائيلي" وجود خارجي ندارد، يا اين لابي در صورتبندي سياست خارجي ايالات متحده در قبال خاورميانه نقشي ايفا نمي كند. همچنين اين حرف بدان معنا نيست كه آمريكايي ها بايد نتيجه اقدامات خود را احساس كنند (من هنوز هم معتقدم كه اگر آمريكايي ها به يك درك دلسوزانه تر و جامع تر از خواسته ها و نيازهاي فلسطيني ها دست يابند، همه و حتي خود آمريكايي ها و اسرائيلي ها، از آن منتفع خواهند شد). مفهوم تمام اين عبارات آن است كه منابع و علل اصلي سياست هاي خاورميانه اي ايالات متحده، خارج از مجموعه يهوديان آمريكا قرار دارد. براي درك اين موضوع كه چرا سياست ايالات متحده بجاي اتخاذ مواضع دوستانه با فلسطيني ها يا يك موضع بيطرفانه، بيشتر از اسرائيل حمايت مي كند، بايد به مطالعه ريشه هاي حمايت هاي غيريهودي از دولت يهودي در منابع "نينوايي" بپردازيم.
فرزندان داوود
داستان حمايت ايالات متحده از يك دولت يهودي در خاورميانه خيلي زود آغاز شد. "جان آدامز" بلافاصله پس از تكيه بر كرسي رياست جمهوري ايالات متحده، در نطقي گفت: «من حضور مجدد يهوديان در يك سرزمين مستقل متعلق به ملت يهود را قلباً آرزومندم.» آدامز بيش از اين نمي توانست در بيان تفكراتش صراحت به خرج دهد. از اوايل قرن نوزدهم به اين سو، صهيونيست هاي غيريهودي در ايالات متحده به دو اردوگاه اصلي تقسيم شدند. دسته اول، صهيونيست هاي پيشگو بودند، كه بازگشت يهوديان به "سرزمين موعود" را به عنوان تحقق وعده هاي كتاب مقدس (انجيل) تفسير كرده و آن را اغلب به بازگشت مسيح و پايان جهان متصل مي كردند؛ اينان با نگاهي بسيار سطحي و ظاهري كتاب مقدس را تفسير مي كردند. براي مثال، "جان مك دونالد"، كشيش كليساي پرسبيتري آلباني، بر اساس تفسير خود از فصل 18 پيشگويي هاي اشعياي نبي، در سال 1814 پيش بيني كرد كه آمريكايي ها يهوديان را در بازيابي كشور باستاني شان ياري خواهند داد. اقوال و آراء فرقه مذهبي "مورمون" نيز در شكل گيري اين ديدگاه سهيم بود: "الدر اولسون هايد" در سال 1841 گفت: «بازگشت يهوديان به سرزمين مقدسشان تنها راه موجود است؛ چرخ بزرگ بي ترديد در حال حركت است، و در كلام قادر متعال تصريح شده كه اين چرخ بايد بچرخد.»
دسته دوم، مسيحيان كمتر ظاهربين و كمتر پيشگو، نوعي از صهيونيسم پيشرو را توسعه دادند كه در طول دهه ها، در ميان غيريهوديان، چه مذهبي و چه سكولار، گسترش يافت. در قرن نوزدهم، مسيحيان ليبرال اغلب معتقد بودند كه خداوند از طريق پيشرفت بشر، يك جهان بهتر را ايجاد مي كند. آنها ايالات متحده دموكراتيك و نسبتاً تساوي طلب خود را هم به عنوان نمونه اي از جهان جديد – كه خدا در حال ايجاد آن بود – و هم به عنوان ابزاري قوي براي پيشبرد طرح بزرگ خداوند مي نگريستند. برخي پروتستان هاي آمريكايي معتقد بودند خداوند در حال تجديد حيات يهوديان پست و سركوب شده و رساندن آنها به "ارض موعود" بود، درست همان طور كه بهبود و ارتقاء سطح زندگي ديگر انسان هاي فراموش شده و بي اعتقاد نيز از طريق پيشرفت اصول پروتستان و ليبرال، از سوي خداوند در حال انجام بود. آنها همواره از يهوديان مي خواستند براي خودشان دولتي تأسيس كنند، چرا كه از نظر آنان اين كار ضمن حفاظت يهوديان از آزار و اذيت، بواسطه نيروي رهايي بخش آزادي و كار و كشاورزي صادقانه، مي توانست روح و ذهن هاي پست و كثيف و وضعيت بهداشتي اسفبار يهوديان ساكن امپراتوري عثماني و اروپاي شرقي را بهبود و ارتقاء بخشد. همان طور كه "جان آدامز" نيز تأكيد داشت، تشكيل دولت مستقل از سوي يهوديان، با پاك كردن برخي خشونت ها و صفات ويژه و ناملايمات از اين قوم، احتمالاً باعث مي شد آنها در زمان موعود به مسيحياني ليبرال و موحد تبديل شوند. از نظر چنين مسيحياني، صهيونيسم آمريكايي بخشي از يك برنامه گسترده تر براي تحول جهان، از طريق ترقي و پيشرفت ايده آل هاي ايالات متحده به شمار مي رفت.
البته همه صهيونيست هاي پيشرو آمريكايي استدلال هاي خود را پشت واژه هاي مذهبي پنهان نمي كردند. در اوايل سال 1861، هفته نامه "نايلز ويكلي رجيستر" – يك نشريه فكري و خبري برجسته آمريكايي كه طول نيمه اول قرن نوزدهم فعاليت چشمگيري داشت، بازگشت تهديد كننده يهوديان به سرزمين مستقل خود و انتخاب اورشليم به عنوان پايتخت آن را پيش بيني و از آن استقبال نمود. اين مجله موضوع را چنين تفسير كرد كه بازگشت يهوديان، روشنگري و پيشرفت را تسهيل مي كند؛ و اين امر هم براي ايالات متحده و هم براي خود يهوديان منافع آشكاري را در بر خواهد داشت.
در نقطع مقابل، صهيونيست هاي پيشگو نيز پس از جنگ داخلي آمريكا تقويت و از نظر تعداد زياد شده، و ديدگاه هايشان در مورد نقشي كه تجديد حيات يك دولت يهودي مي تواند در وقوع رويدادهاي منتهي به مكاشفات بازي كند، بشدت توسعه يافت. كتب و رساله هايي با موضوع بازگشت پيش بيني شده يهوديان و تفكر در مورد هويت و بازگشت "قبايل گمشده" عبراني هاي باستاني، به مدت طولاني پرفروش ترين كتاب ها بودند. همكاري ميان "دوايت مودي"، رهبر اوانجليست هاي آمريكا و "سايروس اسكوفيلد"، كشيش برجسته مسيحي نيز تاريخ آينده اسرائيل را با جايگاهي مستحكم، در مركز افكار و تصورات پروتستانيسم محافظه كار آمريكايي قرار داد.
اين گروه هاي صهيونيست غيريهودي پس از سال 1880، هنگامي كه مهاجرت توده اي يهوديان روسيه به ايالات متحده آغاز شد، متحدان جديدي يافتند. بسياري از آنها و برخي يهوديان آلماني آمريكايي – سازگار شده – آرزو داشتند فلسطين، به عنوان خانه آينده اين گروه منفور از مهاجران، جايگزين ايالات متحده شود. از نظر مخالفان يهوديان نيز، تأسيس يك دولت مستقل يهودي ممكن بود شرايط سخت يهوديان را بهبود دهد (و حتي ممكن بود اين اتفاق هم نيفتد)، اما قطعاً كاهش سيل مهاجرت يهوديان به ايالات متحده را در پي داشت.
در سال 1891، اين رشته هاي صهيونيست هاي غيريهودي به هم پيوستند. رهبر غير روحاني و سخت گير آنها يعني "ويليام بلاكستون" عريضه اي را به پرزيدنت "بنجامين هريسون" ارائه كرد؛ در اين عريضه از دولت ايالات متحده درخواست شده بود از طريق دفاتر سياسي و تجاري اش، مجموعه اي از دولت هاي اروپايي را متقاعد كند تا با اعمال فشار، امپراتوري عثماني را وادار كنند سرزمين فلسطين را در اختيار يهوديان بگذارد. 400 نفر – و البته اكثريت – از امضاء كنندگان اين عريضه غيريهودي بوده و افراد و شخصيت هاي زير را شامل مي شدند: رئيس قضات ديوان عالي آمريكا؛ سخنگوي مجلس نمايندگان؛ رؤساي كميته هاي راه ها و روابط خارجي در كنگره؛ "ويليام مك كينلي" رئيس جمهور آينده؛ شهرداران بالتيمور، بوستون، شيكاگو، نيويورك، فيلادلفيا، و واشنگتن؛ سردبيران و صاحبان روزنامه هاي مهمي همچون "ساحل شرقي" و "شيكاگو"؛ و مجموعه اي مهم و مؤثر از روحانيون كاتوليك اسقفي، متوديست، پرسبيتري، و رومي. رهبران برجسته اقتصادي و تجاري كه اين دادخواست را امضاء كردند عبارت بودند از: "سايروس مك كورمك"، "جان راكفلر"، و "جي. پي. مورگان". در زماني كه جامعه يهوديان آمريكا نه بزرگ بود و نه قوي، و حتي چيزي با نام لابي اسرائيلي و يهودي هم وجود نداشت، اركان مؤسسه صهيونيست هاي غيريهودي آمريكايي در راستاي حمايت از يك تلاش ديپلماتيك از سوي دولت ايالات متحده براي ايجاد يك دولت مستقل يهودي در سرزمين نزول كتاب مقدس (انجيل)، تلاش مي كردند.
احكام اشتراكي
هرگونه بحثي در مورد ايستارهاي ايالات متحده در قبال اسرائيل، بايد با انجيل آغاز شود. در طول قرن ها، تصورات و افكار آمريكايي به نوشته هاي عبراني آغشته بوده است. اين تأثير از كشف مجدد "عهد عتيق" در جريان نهضت اصلاح ديني (رفورماسيون) به وجود آمد و بواسطه توسعه الهيات كالوينيستي (كه روي پيوستگي ميان تقدير و مشيت قديمي و جديد فيض روحاني تكيه داشت) مورد تأكيد قرار گرفت، و به دليل شباهت هاي تاريخي ميان آمريكاي جديد و تجربه هاي عبراني هاي باستاني نيز صورتي مهم تر به خود گرفت. در نتيجه، زبان، قهرمانان، و ايده هاي موجود در "عهد عتيق" به روح و روان و فكر آمريكايي نفوذ كرد.
آموزش زبان عبراني انجيلي، براي مطالعه تاريخ اوليه ايالات متحده در دانشگاه هاي كلمبيا، دارتموث، هاروارد، پرينستون، و ييل الزامي بود. "جيمز مديسون" مطالعات خود در دانشگاه پرينستون را طي مدت دو سال تكميل كرد، اما بيشتر از يك سال ديگر نيز براي فراگيري زبان عبري در اين دانشگاه باقي ماند. خطيبان و نويسنگان مستعمراتي متعددي مجدداً ايالات متحده را به عنوان يك كنعان جديد، يا همان «سرزميني كه در آن نهرهايي از شير و عسل جاري است» توصيف كردند، و اين نكته را به شنوندگان متذكر شدند: درست همان طور كه عبراني ها وقتي از دستورات خداوند تخطي كردند، نعمت ها و بركات خود را هم از دست دادند، آمريكايي ها هم اگر خدايي را كه آنها را به درون سرزمين موعودشان هدايت كرده نافرماني كنند، متحمل عذاب و زيان خواهند شد. ارجاع به "عهد عتيق"، تا امروز نيز به اشكال متنوع ادامه يافته و در مكتوبات، سخنراني ها، و حتي جغرافياي سياسي ايالات متحده نفوذ كرده است؛ هم اكنون بيش از يك هزار شهر و منطقه در ايالات متحده داراي نام هايي مشتق شده از كتب مقدس هستند.
برجسته ترين شكل بيان مذهبي اهميت عهد عتيق در فرهنگ امروز آمريكا ظهور اعتقاد به مشيت الهي قبل از دوران سلطنت هزار ساله مسيح است، تفسيري از پيشگويي هاي انجيلي كه وزن و اهميت ويژه اي به مفاهيم مذهبي عهد عتيق (همچون الهيات موعود) داده و نقشي مسلم و قطعي را براي يك دولت يهودي احيا شده (با پايتختي اورشليم) در تاريخ آينده، تعيين مي كند. طبق برآوردها، به نظر مي رسد اكنون هفت درصد از آمريكايي ها دقيقاً همين اعتقاد مذهبي را دارند (اين تعداد تقريباً چهار برابر مجموع يهوديان مقيم آمريكا است)، و گروه بسيار بزرگ تري نيز به شكلي جدي تحت تأثير اين عقايد هستند. اعضاي اين مجموعه اغلب با برخي از يهوديان ارتدوكس در اين ديدگاه سهيم هستند كه يهوديان بايد روي موضوع تشكيل كشوري كه تمام سرزمين هاي معهود عبراني را در بر گيرد پافشاري كنند؛ آنها با هر نوع مصالحه ارضي با فلسطيني ها مخالف بوده و از سكونت يهوديان در كرانه باختري رود اردن حمايت مي كنند. اما اين ديدگاه، حتي در ميان حاميان آمريكايي اسرائيل نيز يك ديدگاه حداقلي به شمار مي رود.
از سوي ديگر، صهيونيسم مسيحي پيشرو بيشتر از ديدگاه پيشگويي، با اخلاقيات مسيحي مرتبط است. صهيونيسم مسيحي پيشرو بيشتر در احساس گناه از رفتار بد مسيحيان با يهوديان در گذشته ريشه دارد، رفتاري كه اكنون مانع از پذيرش مسيحيت توسط يهوديان مي شود. يهوديان اروپا براي مدت بيش از هزار سال، بدترين و غيرقابل توجيه ترين بيرحمي ها را از سوي مسيحيان اروپايي تحمل كرده اند. اگر چه برخي از پروتستان هاي آمريكايي اين پيشينه عدم مدارا و ضديت با يهود را جاودان ساختند، اما بسياري از پروتستان هاي ليبرال آمريكايي از قرن نوزدهم به بعد، برائت از اين پيشينه را به عنوان يكي از وظايف معين و روشن كليساي اصلاح شده آمريكايي برشمردند. چنين پروتستان هايي توانستند در مورد ضديت كاتوليك ها با يهوديت به عنوان يكي از پيامد هاي تأسف آور كليساي تحت كنترل پاپ ها، اظهار تأسف كرده و به راحتي هم اين كار را انجام دادند؛ اما واژه هاي ضديهودي و كردار و اعمال اصلاح طلباني همچون "مارتين لوتر" به سادگي قابل فراموشي نيست. بسياري از اعضاي كليساهاي پروتستان ليبرال آمريكايي، پاك كردن اقدامات و عقايد "قرون وسطايي" باقيمانده از آن دوران تاريك، همچون عقيده به خرافات، تعصب ديني، و ضديت با يهود را به عنوان يك وظيفه مقدس براي تكميل اصلاح طلبي خود نگريستند. جبران گناهان و خطاهاي گذشته از طريق حمايت و محافظت از يهوديان، از مدت ها پيش يك آزمون مهم مذهبي براي بسياري از پروتستان هاي آمريكايي بوده است.
در مقابل، بيشتر مسيحيان آمريكا بابت روابط تاريخي جوامع غربي با جهان اسلام، هيچ گونه احساس گناهي ندارند. بسياري از مسلمانان، منازعه مسلمان – مسيحي در طول هزاره گذشته را به عنوان يك پديده دائمي و داراي يك آهنگ نسبتاً ثابت مي نگرند، اما پروتستان هاي آمريكايي اصلاً چنين نظري ندارند. آنها براي مثال عموماً در مورد قساوت هاي صورت گرفته در جريان جنگ هاي صليبي و اساساً مفهوم جنگ مقدس اظهار تأسف مي كنند، اما اين وقايع را بيشتر به عنوان اشتباهات كاتوليك ها، و نه كل مسيحيت، نگاه كرده و البته جنگ هاي صليبي را گذشته اي دور و پاسخي به تهاجم ابتدايي مسلمانان تعبير مي نمايند. آنها همچنين عموماً از غارتگري هاي قدرت هاي اروپايي در چند قرن اخير نيز اظهار تأسف مي كنند، اما اين پديده ها را به عنوان اقداماتي در راستاي امپرياليسم جهان گذشته، و نه مسيحيت، ارزيابي كرده و معتقدند كه آنها اكنون هيچ مسئوليتي در قبال آن ندارند. (در اينجا يك استثناي مهم، شايسته يادآوري است: بسياري از ميسيونرهاي آمريكايي فعال در خاورميانه مناسبات عميقي را با ساكنان عرب منطقه برقرار كرده و قوياً از ناسيوناليسم عربي حمايت كردند، هم به دليل تنفر و بيزاري از استعمار اروپايي و هم بواسطه اين اعتقاد كه يك جنبش ملي گراي سكولار مي تواند موقعيت مسيحيان عرب را بهبود بخشد. اين جماعت ميسيونري هم در توسعه يك بخش طرفدار اعراب در وزارت خارجه آمريكا نقش داشتند و هم در مقابل جريان اصلي كليساهاي پروتستان، عليه سياست هاي اسرائيل در سرزمين هاي اشغالي پس از جنگ 1967 فعاليت كردند.)
تا سال 1948، بسياري از مسيحيان در ايالات متحده مسئوليت سنگيني را بواسطه دين و تعهد تاريخي خود در قبال يهوديان احساس مي كردند، اما هرگز چنين احساسي را در قبال مسلمانان نداشتند. حتي آنها معتقد بودند كه جهان اسلام بواسطه نقش ميسيونرها در ساخت بسياري از دانشگاه ها و بيمارستان هاي مهم در كشورهاي اسلامي و همچنين براي حمايت هاي مسيحيان آمريكايي در دوران قبل و بعد از جنگ جهاني دوم – كه به ظهور و پيشرفت دولت هاي مستقل عربي و اسلامي انجاميد، به ايالات متحده بدهكار است.
خويشاوندان منتخب
تمام احساسات و افكار ايالات متحده درباره هويت و مأموريتش در جهان توسط قرائت هايي از تاريخ و تفكر عبري شكل گرفته است. "هرمان ملويل" اين ديدگاه را اين چنين بيان مي كند: «ما آمريكايي ها، مردماني كاملاً منحصر به فرد و ويژه هستيم، مردم منتخب يا همان اسرائيل دوران؛ صندوق هاي آزادي در دوران كنوني بر دوش ما قرار دارد.» از زمان پيوريتن ها تا روزگار كنوني، سخنرانان، متفكران، و سياستمداران بسياري در ايالات متحده، از هر طيفي اعم از سكولار و مذهبي، ليبرال و محافظه كار و...، آمريكايي ها را به عنوان مردمي منتخب توصيف كرده اند كه به جاي مناسبات خوني، بر اساس مجموعه اي از عقايد و البته يك سرنوشت مشترك به هم پيوسته اند. آمريكايي ها همواره عقيده داشته اند كه خداوند (يا تاريخ) آنها را به درون يك سرزمين جديد آورده و بزرگ و غني ساخته است؛ همچنين معتقدند كه سعادت ابدي شان وابسته به انجام تعهداتشان در قبال خداوند يا اصولي است كه تاكنون باعث بركت و موفقيت براي آنها شده است. آنها مي گويند اگر اين اصول را ناديده بگيريم – و به سمت گوساله طلايي بچرخيم – بلا بر ما نازل خواهد شد.
هم آمريكايي هاي مذهبي و هم غير مذهبي، به عنوان يك ملت برگزيده و اختصاص يافته – بواسطه مأموريتشان – و احضار شده براي تغيير سرنوشت جهان، به كتب آسماني عبراني نگاه كرده اند. آيا سرزميني كه آمريكايي ها در آن مستقر شدند، قبلاً به ديگران تعلق داشت؟ آري، اما عبراني ها نيز به شكلي مشابه سرزمين كنعان را تسخير كردند. آيا مستعمرات كوچك و خرد ايالات متحده كه تنها سلاحشان عدالت بود، بزرگ ترين امپراتوري هاي جهان را شكست دادند؟ آري، و چنين كاري را داوود نبي، آن چوپان فروتن نيز با جالوت انجام داد. آيا آمريكايي ها در قرن نوزدهم بواسطه عقايد دموكراتيكشان مورد تمسخر و استهزاء بودند؟ آري، و عبراني هاي احاطه شده توسط بت پرستان نيز چنين بودند. آيا آمريكايي ها دشمنانشان را در داخل و خارج شكست داده اند؟ بله، و مطابق عبارات كتاب مقدس، عبراني ها نيز پيروز شدند. و هنگامي كه آمريكايي ها در تخلفي آشكار از اعتقاداتشان، ميليون ها برده را مورد سوء استفاده قرار دادند، آيا تنبيه شده و مورد غضب قرار گرفتند؟ آري، و بسيار شبيه به عبراني ها، پيامدهاي گناهان خود در قبال خداوند را تحمل كردند.
اين درك موهوم و افسانه اي از تاريخ، طبيعت، و تقدير ايالات متحده، يكي از قوي ترين و دائمي ترين عناصر فرهنگ و تفكر آمريكايي به شمار مي رود. همانند عبراني ها در دوران باستان، بسياري از آمريكايي ها اكنون معتقدند كه ملت آمريكا حامل يك مكاشفه و الهام، نه تنها براي خودش، بلكه براي كل بشريت و جهان است؛ آنها اغلب خود را اسرائيل جديدي براي خداوند در نظر مي گيرند. يكي از اولين پيامدهاي متعدد اين خويشاوندي و قرابت فرضي اين است كه بسياري از آمريكايي ها تصور مي كنند يك ملت منتخب، هم حق و هم امتياز ويژه ي حمايت از يك ملت منتخب ديگر را دارد. آنها هنگام حمايت و پشتيباني ايالات متحده از اسرائيل (يك ملت و يك كشور بسيار منزوي و بي آبرو)، كه قطعاً آمريكا را در نظر ديگران منفور كرده و مسائل متعددي را ايجاد مي كند، هرگز آشفته و پريشان نمي شوند. به عهده گرفتن نقش محافظت از اسرائيل و دوستي با يهوديان توسط واشنگتن، يك راه كسب مشروعيت به عنوان كشوري منتخب با سرنوشتي بي نظير توسط خداوند است.
حتي از اين هم فراتر، از قرن نوزدهم به اين سو، ايالات متحده همواره خودش را به عنوان كارگزار منتخب خداوند براي حمايت، محافظت، و رهايي يهوديان معرفي نموده است. آمريكايي ها معتقدند همان طور كه مهاجران آمريكايي – كه افرادي عمدتاً فقير و از طبقات پست جامعه بودند – از سراسر اروپا توانستند زندگي بهتر و رو به پيشرفتي براي خود فراهم كنند، يهوديان نيز با حركت از كوچه ها و محله هاي پست و كثيف به حومه شهرها، از وضعيت خفت بارشان خارج شده و به تدريج به جايگاه واقعي خود خواهند رسيد. مسيحيان ليبرالي همچون "جان آدامز " معتقد بودند كه اين حركت در پرتو پروتستانيسم ليبرال، يهوديان را به عنوان بخشي از تعالي عمومي بشريت مطرح مي كند. و صهيونيست هاي پيشگو نيز آرزو داشتند كه گرايش و تغيير دين توده اي يهوديان به مسيحيت هوادار بيداري مذهبي، آغاز فرايند آخرالزمان و بازگشت مسيح باشد. در واقع از هر سو كه به موضوع بنگريم، نقش ويژه ايالات متحده در حيات مجدد يهوديان، تجلي انتظارات آمريكايي ها درباره جنبش و حركت تاريخ بوده و عقايد آنها را درباره هويت و مأموريت ايالات متحده تحكيم مي نمايد.
دولت هاي مهاجر
ايالات متحده و اسرائيل، به عنوان "دولت هاي مهاجر" نيز وضعيت مشابه و مشتركي دارند: كشورهايي كه توسط مردماني مهاجر و با كنترل يك سرزمين پس از جابجايي جمعيت اصلي و بومي آن شكل گرفتند. هر دو كشور داراي يك تاريخ پر فراز و نشيب درگيري و منازعه با مردم بومي بوده و هر دو توجيهاتي را نيز از منابع مشابه براي اين رفتارهاي خود جستجو كرده اند. هم آمريكايي ها و هم اسرائيلي ها در ابتدا به "عهد عتيق" مراجعه كرده اند، كتابي كه صفحات آن مشحون از داستان درگيري ميان عبراني هاي باستان و كنعانيان (ساكنان اصلي و قديمي جايي كه عبراني ها آن را سرزمين موعود خود مي دانند) است. آمريكايي ها اين ايده را بنا نهادند كه آمريكا همان اسرائيل جديد خداوند است؛ ايده اي بسيار جذاب كه به توجيه رفتار آنها با بوميان بسيار كمك كرد. همان طور كه "تئودور روزولت" در كتاب پرفروش خود با نام "تاريخ غرب آمريكايي" خاطرنشان كرده «بسياري از اين انسان هاي فرودست و پست [منظور مهاجران به سرزمين آمريكا]، خوانندگان پروپا قرص انجيل بودند، اما با عقايدي مبتني بر عهد عتيق تربيت شده و به مقولاتي همچون وفاداري، شفقت و رحمت توجه چنداني نداشتند. نگاه آنها به دشمنانشان درست همانند نگاه پيامبران عبراني به دشمنان اسرائيل بود. در اين ميان، بين كنعاني ها و زشتي هايشان قبل از يوشع نبي، با ويژگي هاي نفرت انگيز وحشي هاي سرخپوست – كه سرزمينشان بايد متحول مي شد – مقايسه اي صورت گرفت.» (خود روزولت همانند پسر عموهايش فرانكلين و النور، يك صهيونيست مسيحي بود. او در سال 1918 چنين نوشت: به نظر مي رسد زمان براي آغاز تشكيل يك دولت صهيونيستي در اطراف اورشليم مناسب باشد.)
گذشته از يك عهد الهي مستقيم، آمريكايي ها در مناظره با بوميان اين سرزمين از دو توجيه مهم ديگر نيز استفاده مي كردند: توجه و تمركز آنها روي "سرزمين هاي خالي"، و دكترين استفاده منصفانه "جان لاك" (لاك استدلال مي كرد كه املاك بلااستفاده يك امر باطل و در واقع حمله اي عليه طبيعت است). مهاجران آمريكايي به اين نتيجه رسيدند: تنها كساني داراي يك حق واقعي بر يك زمين خاص مي شوند كه به آن زمين سروسامان داده، در آن ساكن شوند و مزارع، ساختمان ها و شهرهاي متعدد در آن به وجود آورند. "جان كوئينسي آدامز" در سال 1802 موضوع را با اين سئوال مطرح ساخت: «آيا اين تقدير سرخپوستان است كه تا ابد در يك منطقه امن از جهان، اين چنين در فلاكت و بدبختي زندگي كنند؟» و "توماس جفرسون" نيز هشدار داد: «بوميان آمريكا كه در يادگيري علوم و فنون از سفيدپوستان ناموفق بودند و در امور كشاورزي و توليدي به كار گرفته شدند، با سرنوشت شومي روبرو گشتند. آنها ناگزير، به دوران بربريت و بدبختي بازگشته و تعداد زيادي از جمعيت خود را بواسطه جنگ و فقر از دست مي دهند؛ ما نيز مجبوريم آنها را به كوهستان هاي سنگي هدايت كنيم.»
در سراسر تاريخ ايالات متحده، چنين ديدگاه هايي نه تنها از سوي انسان هاي فرومايه [مهاجران آمريكايي]، بلكه از طرف شهروندان ليبرال و روشنفكر نيز تبليغ شده است. اين قبيل استدلال ها، هنگامي كه مفهوم "ارض مقدس" به ميان مي آيد، معني خاصي به خود مي گيرد. آمريكائيان ديندار و پرهيزگار، روي شكوه و عظمت اورشليم باستاني و معبد سليمان تأكيد داشته و بر اساس آموزه هاي انجيل، آن را يك سرزمين حاصلخيز و باشكوه (يا يك سرزمين با نهرهايي از شير و عسل) تصوير مي كردند. اما در قرن نوزدهم، و هنگامي كه در ابتدا چند نفر و سپس صدها و نهايتاً هزاران آمريكايي از اين ارض مقدس ديدن كردند – و ميليون ها نفر نيز در سخنراني ها و جلسات مختلف براي شنيدن اخبار اين سفرها ازدحام مي كردند -، در اين سرزمين "شير و عسل" اندكي وجود داشت. در آن زمان فلسطين يكي از فقيرترين، عقب مانده ترين و بي ثبات ترين ايالات امپراتوري عثماني به شمار مي رفت. در چشمان اين بينندگان آمريكايي، دامنه ها و زمين هاي سنگي يهوديه ويران و خالي از سكنه بود. بسياري از آنها معتقد بودند كه خداوند وقتي يهوديان را براي دومين بار و به عنوان مجازات شكست آنها در شناسايي عيسي يه عنوان مسيح موعود تبعيد كرد، اين سرزمين را نيز لعنت نمود. و بدين ترتيب، آمريكايي ها اعتقاد داشتند كه يهوديان به ارض مقدس تعلق دارند، و ارض مقدس نيز متعلق به يهوديان است. از نظر آنان، يهوديان هرگز كامياب نمي شوند، مگر اين كه در سرزمين و خانه خود و در آزادي باشند و اين زمين نيز شكوفا نخواهد شد، مگر هنگامي كه مالكان اصلي و برحقش به آن بازگردند.
اشعياي نبي، بازگشت يهوديان به سرزمينشان را به عنوان فيض خداوند و همانند بازگشت آب به يك سرزمين خشك و بياباني توصيف كرده بود. آمريكايي ها نيز شكوفايي در حال تجديد سرزمين هاي زير كشت مهاجران صهيونيست اوليه را با نگاهي بسيار متعصبانه، به عنوان تحقق پيشگويي هاي انجيل در مقابل چشمان خود تعبير مي كردند. مجله تايم در سال 1946، و در بيان انعكاس كلام اشعياي نبي نوشت: «چشمه هاي قدرت يهوديان در حال سكونت، كه توسط كمك هاي مالي يهوديان از سراسر دنيا تقويت مي شود، به سمت بيابان سرازير شده است.» دو سال بعد و به دنبال پيروزي يهوديان در جنگ سال 1948، اين مجله اعراب و احساسات مشترك آمريكايي ها را چنين توصيف كرد: «جهان غرب، اعراب را همانند جنگجويي مي داند كه با چشماني همچون چشمان شاهين، روي يك اسب سفيد نشسته است. اين جنگجو هنوز در همين اطراف است، اما استعدادش بسيار كمتر از انسان هاي بدبخت، از اسب افتاده، زخمي و بي هدفي است كه در خيابان هاي داغ در پي سايباني است كه زير آن پناه گيرد.» آمريكايي ها اين جنگ را به عنوان نزاعي ميان يك ملت عقب افتاده و بي استعداد و يك جمعيت توانا براي سكونت در بيابان و شكوفا كردن آن، و در واقع تحقق حيرت آور پيشگويي هاي باستاني در مورد دولت يهودي نگريستند.
يهوديان به شكل گسترده اي به عنوان پريشان ترين مردم اروپاي شرقي در نظر گرفته مي شدند: يك جمعيت فاسد، متفرق و دسته بندي شده، نادان، ستيزه جو، و نااميد. حال اين كه چنين مردماني پس از تحمل بيرحمي ها و اذيت و آزار نازي ها، اولين دموكراسي باثبات خاورميانه و يك اقتصاد در حال پيشرفت را در دل بيابان هاي خاورميانه بر پا كند، و با ارتش خود بتواند دشمنانش – با ارتش هايي چندين بار بزرگ تر و قوي تر – را شكست دهد، در نظر بيشتر آمريكايي ها نشانه تاريخي برجسته و مهمي از دوست داشتني ترين ايده آل هاي آمريكايي به شمار مي رفت.
بازگشت به حق
حمايت غيريهودي ها از اسرائيل در ايالات متحده از هنگام جنگ جهاني دوم همچنان قوي و در حال رشد باقي مانده، اما نوع و جنس آن هم تغيير كرده است. تا هنگام جنگ شش روزه، حمايت از اسرائيل عمدتاً از جانب جناح چپ سياسي صورت مي گرفت و عموماً در ميان دموكرات ها – نسبت به جمهوري خواهان – از قدرت بيشتري برخوردار بود. در دوران مذكور، شخصيت هاي ليبرالي همچون "النور روزولت"، "پل تيليش"، "رينولد نيبور"، و "مارتين لوتر كينگ"، برجسته ترين نمايندگان افكار عمومي در ايالات متحده براي حمايت از اسرائيل به شمار مي رفتند. اما از سال 1967، حمايت ليبرال ها از اسرائيل عموماً كاهش يافته و در عوض حمايت محافظه كاران رشد كرده است.
طيف متنوعي از عوامل در دهه 1940 دور هم جمع شدند و به عنوان يك نيروي قدرتمند در سياست ايالات متحده – و بويژه در جناح چپ، صهيونيسم غيريهودي را به پديده اي پيشرو تبديل كردند. اول اين كه، تأثير هولوكاست بر پروتستانيسم آمريكايي بسيار فوق العاده و غيرطبيعي بود. تا پيش از ظهور نازيسم، آلمان رهبري روشنفكر براي كليساي پروتستان آمريكايي به شمار مي رفت، اما موافقت كوركورانه كليساها و كشيش هاي پروتستان آلماني با حكومت و اقدامات نازي ها، شوكي شديد را به قلب و مغز جريان اصلي پروتستانيسم آمريكايي وارد ساخت. از آن پس، پروتستان هاي آلماني ضد نازي به قهرمانان معنوي و ديني در ايالات متحده تبديل شد و مخالفت با پديده "ضد يهود گرايي" نيز به مهم ترين آزمون پروتستان هاي جريان اصلي آمريكايي براي قضاوت در مورد خود و رهبرانشان مبدل گشت. اين شوك عميق، واكنش هاي بشردوستانه آمريكايي ها را نسبت به مسائلي همچون اردوگاه هاي مرگ و كشتار توده اي يهوديان تشديد نمود. پروتستان هاي آمريكايي كه بيش از يك قرن براي استيفاي حقوق يهوديان تلاش كرده بودند، با مشاهده رنج و عذاب، گرسنگي و فقر مهاجران و رانده شدگان يهودي در اروپاي آشفته و جنگزده، ديوانه وار گام هاي حمايتي را براي تضمين امنيت يهوديان اروپا برداشتند.
دومين عامل، حمايت قوي آمريكايي هاي آفريقايي تبار از يهوديان بود، آن هم در زماني كه سياهان در حال آغاز ايفاي نقشي بزرگ تر و مهم تر در سياست ها و تحولات انتخاباتي ايالات متحده بودند. در طول دهه 1930، مطبوعات وابسته به آمريكايي هاي آفريقايي تبار در سراسر ايالات متحده به شدت با جريان منتقد سياست هاي نژادي هيتلر همداستان شده بودند. رهبران آمريكايي هاي آفريقايي تبار هيچ فرصتي را براي نشان دادن شباهت هاي موجود ميان رفتار هيتلر با يهوديان و قوانين موسوم به "جيم كراو" در جنوب برده دار ايالات متحده، از دست ندادند. از نظر آمريكايي هاي آفريقايي تبار، اذيت و آزار يهوديان در واقع نوعي تجسم تجارب روزانه شان به شمار مي رفت. اين موضوع همچنين نقاط گفتگوي مهمي را براي تحريك سفيدپوستان فراهم مي كرد تا بپذيرند تبعيض نژادي نقض اصول آمريكايي است؛ بدين ترتيب اين مباحث به ايجاد ائتلافي قوي ميان يهوديان آمريكايي و جنبش حقوق بشري كه از سال 1945 تا زمان مرگ لوتركينگ فعال بود، منجر شد. حتي در طول جنگ دوم جهاني نيز فعالان سياهپوست آمريكايي همچون "دابليو. اي. بي. دو بويس"، "زورا نيل هارستون"، "لانگستون هيوز"، و "فيليپ راندولف" از حزب پيشرو "ليكود" اسرائيل در زمينه تشكيل يك ارتش يهودي حمايت كردند. رهبر فعالان حقوق مدني يعني "آدام كلايتون پاول" حتي از اين هم جلوتر رفت و طي يك رقابت در شهر نيويورك، موفق شد 150 هزار دلار براي گروه شبه نظامي "ايرگان زاوي ليومي" – كه به گفته خود وي يك گروه تروريستي زيرزميني بود – كمك جمع آوري كند.
حمايت هاي اتحاد جماهير شوروي از تشكيل يك دولت مستقل اسرائيلي نيز عامل ديگري بود كه در اين زمينه نقش داشت. در كنفرانس يالتا، "جوزف استالين" به "فرانكلين روزولت" گفت كه او هم يك صهيونيست است، و در ماه مي سال 1947، "آندره ي گروميكو" وزير امور خارجه اتحاد شوروي، قبل از ايالات متحده اعلام كرد كه كشور متبوعش از تشكيل يك كشور يهودي حمايت مي كند. اين حمايت و پشتيباني، هرچند كوتاه مدت، منجر به تقويت اين ديدگاه چپ گرايان آمريكايي شد كه تأسيس يك كشور مستقل براي يهوديان بخشي از مباحث و كشمكش هاي عمومي براي پيشرفت در سراسر جهان است. در دهه هاي پس از جنگ، بسياري از ليبرال هاي آمريكايي حمايت خود از اسرائيل را به مثابه بخشي از تعهدشان به آزادي، ضديت و مبارزه با استعمار (از نظر آنها يهوديان فلسطين در جستجوي استقلال از استعمار انگلستان بودند)، مبارزه عليه تبعيض مذهبي و نژادي، سكولاريسم، بشردوستي، و تمامي سنت هاي پيشرو در سياست ايالات متحده نگريستند. اسرائيل در آن زمان يك تجربه سكولار ايده آل در دموكراسي اجتماعي به نظر مي رسيد؛ يهوديان و غيريهوديان آمريكايي همانند هم به اسرائيل رفتند تا زندگي نشاط آور كارگري و شراكت و رفاقت در "كيبوتز " [ مزرعه يا محل مشابهي در اسرائيل كه خانواده هاي بسياري در كنار هم آنجا كار و زندگي مي كنند] را تجربه كنند. بنابراين، در سال 1948، هنگامي كه ترومن براي حمايت از تشكيل كشور اسرائيل مصمم شد، تنها به رأي و نظر يهوديان فكر نمي كرد. حمايت از اسرائيل سياستي محبوب نزد سياهان در شمال به شمار مي رفت، كه بواسطه سياست موسوم به "نيو ديل" و همچنين پيشرفت آرام خود ترومن به سمت حمايت از حقوق مدني، به حزب دموكرات گرايش پيدا كرده بودند. قضيه اسرائيل به ترومن در ميان رأي دهندگان محافظه كار، كليسايي، و انجيل خوان جنوبي عليه رقبا بسيار كمك كرد. در واقع، حمايت از اسرائيل يكي از معدود موضوعاتي بود كه جذب رأي دهندگان بيشتر به ائتلاف حزب دموكرات را تسهيل نمود.
از زمان جنگ 1967، مبنا و اساس حمايت از اسرائيل در ايالات متحده تغيير كرده است: اين حمايت ها در ميان جناح چپ كاهش و در جناح راست محافظه كار افزايش يافته است. در ميان جناح چپ، يك نفرت گسترده از سياست هاي اسرائيل در سرزمين هاي اشغالي و نيز كاهش نگراني در مورد امنيت آن به دنبال پيروزي در جنگ، بسياري از آمريكايي هاي آفريقايي تبار، جريان اصلي پروتستان ها، و روشنفكران ليبرال – كه قبلاً از وفادارترين متحدان اسرائيل به شمار مي رفتند – را به سمت طرفداري روزافزون از ديدگاه هاي فلسطيني هدايت كرد. افزايش هويت يابي در ميان سياهان با تقويت جنبش هاي جهاني ضداستعماري، تضعيف ائتلاف سياه – يهودي در سياست هاي داخلي ايالات متحده، و توسل روزافزون به شخصيت هايي همچون "مالكوم ايكس" و ديگر رهبران ملت اسلام، تدريجاً به كاهش حمايت از اسرائيل در ميان آمريكايي هاي آفريقايي تبار انجاميد. كليساهاي پروتستان ليبرال نيز به نوبه خود، با پذيرش ديدگاه ها و چشم اندازهاي ميسيونرهاي طرفدار ناسيوناليسم عربي، و همزمان با انتقادات تندتر كليساهاي جريان اصلي در مورد ايده هاي سنتي آمريكايي درباره هويت و سرنوشت ملي ايالات متحده، فاصله خود با قرائت هاي سنتي از عهد عتيق را روز به روز بيشتر كردند. (از سوي ديگر، روند بهبود روابط ميان كاتوليك ها و يهوديان نيز پس از جنگ 1967 و عمدتاً بواسطه رهيافت جديد كليساي كاتوليك در قبال يهوديان پس از برگزاري دومين شوراي واتيكان، آغاز گرديد.)
در جناح راست، برجسته ترين تحول از سال 1967 تاكنون عبارت است از تشديد فوق العاده حمايت از اسرائيل در ميان مسيحيان انجيلي، و به شكلي عمومي تر، در ميان كساني كه من آنها را رأي دهندگان "جكسونيست" در قلب ايالات متحده ناميده ام. "جكسونيست" ها رأي دهندگان پوپوليست – ملي گرايي هستند كه ضمن طرفداري از ايجاد يك ارتش قدرتمند براي ايالات متحده و تقويت مداوم آن، عموماً در مورد سازمان هاي بين المللي و كمك هاي بشردوستانه نيز بسيار شكاك هستند. همه انجيلي ها جكسونيست نيستند، و همه جكسونيست ها هم از انجيلي ها به شمار نمي روند، اما همپوشاني آشكاري ميان اين دو گروه وجود دارد؛ بسياري از سفيدپوستان جنوب آمريكا جكسونيست هستند.
نظرات و سياست هاي منفي در قبال اعراب در طول دوران جنگ سرد، حاصل فعاليت و فكر تعدادي از همين جكسونيست ها بود. اين افراد معتقد بودند كه فلسطيني ها و دولت هاي عربي عمدتاً به ائتلاف با اتحاد جماهير شوروي و پيوستن به جنبش عدم تعهد و در نتيجه تقابل با ايالات متحده گرايش دارند. از نظر آنها، مصري ها حمايت ايالات متحده در بحران كانال سوئز در سال 1965 را با گردش به سمت اتحاد شوروي (براي خريد تسليحات) پاسخ دادند، و سلاح ها و كارشناسان نظامي روس نيز ارتش هاي عربي را براي كسب آمادگي در جنگ با اسرائيل ياري كردند. جكسونيست ها اساساً تمايل دارند امور بين المللي را از طريق عينك و منشور منحصر به فرد خودشان ببينند، و همان طور كه رويدادهاي خاورميانه از سال 1967 به بعد نيز نشان داد، حتي با وجود كمرنگ شدن احساسات بسياري از ناظران غيرجكسونيست در ايالات متحده – و تعداد بسيار بيشتري از مردم در ساير نقاط جهان، حمايت جكسونيست ها از اسرائيل روز به روز پررنگ تر شده است. از نظر اين گروه، جنگ شش روزه منافع و نظرات صهيونيست هاي پيشگو را در اسرائيل حاكم نمود و به تعميق بيشتر روابط اين دولت با ايالات متحده انجاميد. پس از جنگ سرد نيز جكسونيست ها به اين نتيجه رسيدند كه مخالفان ايالات متحده در منطقه، همچون ايران و عراق، اصلي ترين دشمنان اسرائيل هم به شمار مي روند.
جكسونيست ها اصولاً پيروزي را تحسين مي كنند، و از نظر آنها بهترين نوع پيروزي، پيروزي كامل و كلي است. پيروزي سريع و مقاومت ناپذير ارتش اسرائيل در سال 1967 در مقابل دشمناني از سه كشور كه از هر نظر بر يهوديان برتري داشتند، نظر جكسونيست ها را به خود جلب كرد؛ بويژه اين مورد زماني رخ داد كه عملكرد ضعيف واشنگتن در قضيه ويتنام، بسياري از آنها را نسبت به آينده كشورشان بدبين ساخته بود. از آن هنگام تاكنون، هر اقدامي كه به تصوير اسرائيل در بيشتر نقاط جهان آسيب زده – مثل واكنش هاي نامتناسب تل آويو به حملات فلسطيني ها، حمايت از صهيونيست ها را در ميان جكسونيست ها افزايش داده است.
هنگامي كه تعدادي راكت از منطقه غزه شليك شده و برخي مناطق را در اسرائيل هدف قرار مي دهند، اسرائيلي ها اغلب اين حملات را با آتش قدرتمندتر، و تخريب و تلفات بيشتر پاسخ مي دهند. در نظر بيشتر مردم جهان، اين اقدام يك انتقام افراط كارانه و يك پاسخ بزرگ تر از حمله اوليه به شمار مي رود. ليكن، جكسونيست ها حملات راكتي فلسطيني ها به اهدافي در اسرائيل را به عنوان عملي در قالب تروريسم نگريسته و معتقدند اسرائيلي ها حقي نامحدود، و يا حتي وظيفه دارند با تمام قوا اين حملات را پاسخ گويند. از دهه 1950 كه جنگجويان فلسطيني عبور از خط آتش بس را براي حمله به شهرك هاي اسرائيلي آغاز كردند، بسياري از فلسطيني ها و ساير اعراب منطقه با استفاده از برخي توجيه ها و دلائل، اين حملات را به عنوان اقداماتي جسورانه عليه يك قدرت مقاومت ناپذير تفسير كرده اند. اما اين قبيل حملات و بخصوص انفجارهاي انتحاري، ايده هاي اساسي جكسونيست ها درباره جنگ شهري را نقض مي كند. جكسونيست ها معتقدند تنها يك برخورد سخت و مقاومت ناپذير است كه مي تواند مهاجمان را از حمله مجدد بازدارد. حال مي توان دريافت كه چگونه مرزنشينان آمريكايي توانستند بوميان را رام كنند، چگونه ژنرال "ويليام شرمن" توانست اصول مورد نظر خود را به هم پيمانانش "آموزش" دهد، و
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 242]
-
گوناگون
پربازدیدترینها