واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ذكر شهادت حضرت على اصغر علیه السلام
شد چو خرگاه امامت چون صدفخالى از درهاى دریاى شرفشاه دین را گوهرى بهر نثارجز درّ غلطان نماند اندر كنارشیرخواره شیر غاب پر دلىنعت او عبدالله و نامش علىدر طفولیت مسیح عهد عشقانّى عبدالله گو در مهد عشقبهر تلقین شهادت تشنه كاماز دم روح القدس در بطن مامماهى بحر لدنى در شرفناوك نمرود امت را هدفداده یادش مام عصمت جاى شیردر ازل خون خوردن از پستان تیركودكى در عهد مهد استاد عشقداده پیران كهن را یاد عشقطفل خرد اما به معنى بس سترككز بلندى خرد بنماید بزرگخود كبیر است ار چه بنماید صغیردر میان سبعه سیاره تیرعشق را چون نوبت طغیان رسیدشد سوى خیمه روان شاه شهیددید اصغر خفته در حجر ربابچون هلالى در كنار آفتابچهره كودك چو دردى برگ بیدشیر در پستان مادر ناپدیدبا زبان حال آن طفل صغیرگفت باشه كى امیر شیر گیرجمله را دادى شراب از جام عشقجز مرا كم تر نشد زان كام عشقطفل اشكى در كنار، افتادهاممفكن از چشمم كه مردم زادهامگرچه وقت جانفشانى دیر شدمهلتى بایست تا خون شیر شدزان مئى كاكبر چو رفت از وى ز پابا سر آمد سوى میدان وفاجرعهاى از جام تیر و دشنهامدر گلویم ریز كه بس تشنهامتشنهام آبم ز جوى تیر دهكم شكیبم خون به جاى شیر دهتا نگرید ابر كى خندد چمنتا ننالد طفل كى نوشد لبنشه گرفت آن طفل مه اندر كناریافت درّى در دل دریا قرارآرى آرى مه كه شد دورش تمامدر كنار خود بود او را مقامبرد آن مه را به سوى رزمگاهكرد رو با شامیان رو سیاهگفت كاى كافر دلان بد سگالكه به رویم بستهاید آب زلالگر شما را من گنهكارم به پیشطفل را نبود گنه در هیچ كیشآب ناپیدا و كودك ناصبورشیر از پستان مادر گشته دورچون سزد كه جان سپارد با كربدر كنار آب ماهى تشنه لبزین فراتى كه بود مهر بتولجرعهیى بخشید بر سبط رسولشاه در گفتار و كودك گرم خوابكه ز نوك ناوكش دادند آبدر كمان بنهاد تیرى حرملهاوفتاد اندر ملایك غلغلهرست چون تیر از كمان شوم اوپر زنان بنشست بر حلقوم اوچون درید آن حلق تیر جانگدازسر ز بازوى یدالله كرد بازالله الله این چه تیر است و كمانكس نداده این چنین تیرى نشانتا كمان زه خورده چرخ پیر راكس ندیده دو نشان یك تیر راتیر كز بازوى آن سرور گذشتبر دل مجروح پیغمبر گذشتنوك تیر و حلق طفلى ناتوانآسمانا باژگون بادت كمانشه كشید آن تیر و گفت اى داورمداورى خواه از گروه كافرمنیست این نوباوه پیغمبرتاز فصیل ناقه كمتر در برتكز انین(1) او ز بیداد ثمودبرق غیرت زد بر آن قوم عنودشه به بالا مىفشاند آن خون پاكقطرهاى زان برنگشتى سوى خاكپس خطاب آمد به سكان ملاءكه فرود آئید در دشت بلابنگرید آن كودكان شاه عشقكه چه سان آرند بر سر راه عشقبنگرید آن مرغ دستآموز عرشكه چه سان در خون همى غلطد به فرش!ره كه پیران سر نبردندش به جهدچون كند طى یك شبه طفلان مهداین نگارین خون كه دارد بوى طیبتحفهاى سوى حبیب است از حبیبدر ربائید این نگار پاك راپرده گلنارى كنید افلاك راكآید اینك مهر پرور ماه مایك دم دیگر به مهمانگاه مادر ربائید این گهرهاى ثمینكه نیاید دانهاى زان بر زمینباز داریدش نهان در گنج باركز حبیب ماست ما را یادگارقطرهاى زین خون اگر ریزد به خاكگردد عالم گیر طوفان هلاكتیر خورده شاهباز دست شاهكرد بر روى شه آسیمه(2) نگاهغنچه لب بر تبسم باز كرددر كنار باب خواب ناز كردره چه گویم من كه آن طفل شهیداندران آئینه روشن چه دیدوان گشودن لب به لبخند آن چه بودوان نثار شكر و قند از چه بودرمز كنت كنز بودش سر به سرزیر آن لبخند شیرین مستتررمز خلق آدم و حوا ز گلوان سجود قدسیان پاك دلرمز بعث انبیاى پر شكیبوان صبورى بر بلایاى حبیبرمزهاى نامه عهد الستكه شهید عشق با محبوب بستپس ندا آمد بدو كاى شهریاراین رضیع(3) خویش را بر ما گذارتا دهیمش شیر از پستان حورخوش بخوابانیمش اندر مهد نورپس شه آن در ثمین در خاك كردخاك غم بر تارك افلاك كردآرى آرى عاشقان روى دوستاین چنین قربانى آرد سوى دوستعشق را مادر ز زاد اِستروَنستعاشقان را قاف وحدت مسكن استاندر آن كشور كه جاى دلبر استنه حدیث اكبر و نه اصغر استپینوشتها:1- ظرف سفالی2- مضطرب3- طفل شیرخوار"دیوان آتشكده، نیرّ تبریزى"
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 409]