واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: در آستان هشتمين نور/ حواله دل ما را نوشته اند اينجا
اي راهب كليسا كمتر بزن به ناقوس خاموش كن صدا را نقاره مي زند توس آيا مسيح ايران كم داده مرده را جان بردار جان خود را با ما بيا به پابوس در اين همهمه صداها و ناله ها هيچ نمي شنود و هيچ نمي بيند.
پاي از زمين و دل از زمينيان كنده و در سبكي و بي وزني كبوتران اين حريم مقدس روح مي گشايد.
بند از دل مي گشايد، بي هيچ ترتيب و آدابي، ناگفته هايش را كه از واگويه آن پرهيز داشت بر زبان مي راند.
به واسطه ضريح پيوندي دوباره با نور مي يابد، دلش را بر پنجره فولاد گره مي زند و آب شفاي سقاخانه "اسماعيل طلا" را مي نوشد و به رافت و رحمت او چشم مي دوزد و در نهايت رضا مي دهد به رضاي رضا(ع).
خوشنود است به خوشنودي پروردگار.
بوي گل و گلاب، عود و عنبر با عطر وجود مقدس رضا(ع) هر انساني را كه در اين بارگاه مقدس قدم مي نهد از خود بي خود مي كند.
انعكاس نور و آيينه ها از اين قداست در جانها روشنايي مي ريزد و آنكه با انبوهي از رنج و درد، كوهي از مشكلات، سيلي از نااميدي و تلخي و يا كوله باري از گناه، غفلت و سرگشتگي بدين بارگاه قدم مي نهد همه آنها را بر زمين مي نهد.
مردد است، اين همه راه را كوبيده و آمده اما اكنون كه به پشت ورودي صحن رسيده پاهايش قفل شده، دلش مي لرزد، چشمانش خيس، براي لحظاتي همانجا مي ماند.
شايد رويي براي رفتن ندارد سالها است كه خود را رها كرده آن روزها كه جوانتر بود مي انديشيد خود را از هر قيد و بندي رها كرده اما امروز در ميانسالي كه كوله باري از گناه و نقمت را بر دوشهاي رنجور و ناتوان خود مي كشد دريافته كه در بند و زندان گناه شده است.
اما رب او را صدا زده آن هم به واسطه خير و رحمت واسعه رضا(ع)، آري خداوند دوباره او را به خود خوانده و روياي او اينك در آستانه اين بارگاه نورباران تحقق يافته است.
آرام آرام نور اميد، اميد به رحمت واسعه، اميد به خير بيكران، اميد به بخشش بي نهايت و اميد به وساطت ضامني كه حيواني را هم ضامن شد بعد از سالها در قلبش جرقه مي زند.
آيا او كه ضامن بچه آهويي شد ضامن او نخواهد شد؟ پاهايش محكم و استوار مي شود اما با شرمندگي و احترام تمام پا به درون صحن مي نهد در اين سنگ فرش هاي صيقلي حرم گويي آرام آرام زنگارها از دلش زدوده و سبك مي شود.
در آيينه ها انعكاسي از خوبيها و نيكيها مي بيند، پاهايش ديگر رمق ندارد، شرمسار از اين همه بزرگي است، برق اميد به بخشش و رحمت در چشمانش سوسو مي زند.
خود را بر زمين مي اندازد و در حالي كه به پهنه صورت اشك مي ريزد خود را به پاي ضريح مي رساند بي توجه به اطراف، ضجه مي زند و طلب عفو و بخشش مي كند، از ظلم ها، اجحافها، گناهان و پليديها توبه مي كند.
آرام مي گيرد ساعتها مي ماند و با حضرت در كمال خضوع و شرمساري نجوا مي كند مي بيند كه ديگران هم هركس به خواستي آمده و به زبان و شيوه خود با او سخن مي گويد.
عطر، عطر و باز هم عطر گويي همه صحن و سراها كه نه تمامي خيابانهاي اين شهر شلوغ را گلباران و عطرباران كرده اند.
نواي نقاره خانه آنچنان لذت عرفاني به او مي بخشد كه تاكنون در خود نيافته بود.
لذت از اين حضور و پاكي، آن را به نيت شفاي خود مي گيرد.
آري شفا! شفا كه هميشه از بيماري جسمي نيست بلكه شفاي روح او است كه دوباره به خدا برگشته است.
به خدا قسم كه با تو به خدا رسيده ام من.
طعم شيرين مهر و عطوفت رضوي را كيست كه درك نكرده باشد و حتي به اندازه ذره اي از آن را نچشيده باشد.
با ديده دل اگر رضا را بيني مرآت جمال كبريا را بيني گر پرده اوهام به يك سو فكني اندر پس آن پرده خدا را بيني تا گوهر اشكم سر بازار نيايد كالاي مرا هيچ خريدار نيايد اي حجت هشتم كه خدا خوانده رضايت مدح تو جز از خالق دادار نيايد نوميدي و درگاه تو بي سابقه باشد هركار ز تو آيد و اين كار نيايد ديدم همه جا بر در و ديوار حريمت جايي ننوشته است گنهكار نيايد گويي به كجا روي كنداي همه رحمت گر بر در تو شخص گرفتار نيايد روزي در سايه سار پرودگارم در ميان لحظه هاي متبلور آن ديدار براي حل مشكلاتم چاره و درماني خواستم و او بي درنگ در جواب اين سوال من فرمود: من كليد مشكلات تو را به خيمه دار خيمه تان، رضا(ع) سپرده ام.
و حال چگونه مي توان از عشق به تو چشم پوشي كرد در حاليكه فرمانرواي روح و قلب مايي.
دل از شوق ديدار حضرت چون كبوتران سبك بال حرم پر مي گيرد و بر گنبد طلايي رضا(ع) مي نشيند.
طعم گواراي آب سقاخانه اسماعيل طلا در وسط صحن انقلاب كه سنگاب آن را از سنگ يكپارچه به دستور نادرشاه از هرات آوردند و ساختند، به ياد دارم.
به ياد دارم كه كبوتران پرشكسته از عشق تو به تسبيح و ثناي خدايت مي پردازند و شاهد اين گواهم سكوت و عدم تحركشان است بهنگام نماز جماعت، گويي آنها هم به امين جماعت اقتدا كرده اند.
آنگاه كه قدم در پيشگاه تو مي گذارم در ميان انبوه جمعيت خود را گم مي كنم.
آن لحظه است كه درمي يابم تو نيز در ميان اين همه مشتاق غريبي و من چه ساده مي انگاشتم.
بر در سلطان خوبان مي روم مي روم بار دگر مستم كند بي سر و بي پا و بي دستم كند مي روم كز خويشتن بيرون شوم در پي ليلا رخي مجنون شوم عشق سلطان مست مستم مي كند روز و شب سلطان پرستم مي كند اينجا مشهد كوتاهترين مسير تا هشت شهر عشق، تا سلوكي عاشقانه با معبود به رضاي رضا است.
اينجا عرشيان با فرشيان پيوندي جاودانه دارند و رشته رشته هاي دل زمينيان بر آسمان دخيل بسته شده است.
آستان مقدس حضرتش دست به سينه با عطر، گلاب و گل روح عشاق را جلا مي بخشند و با نقل و نبات و شيريني كامشان را در اين ميلاد مولود پاك و مطهر "نجمه" شيرين مي كنند.
ضريح با عطر و گلاب، غبارروبي و معطر شده تا قدوم اين دليل و غايت هشتمين بر فضايي تطهير شده فاصله عرش آسمان تا فرش زمين را بپيمايد.
اينجا خانه دوست است همان كه بسياري به دنبالش گشته اند و آنگاه كه بدان رسيده اند در آن آرام يافته اند.
ك/4 2713/663/589/660 شماره 271 ساعت 11:52 تمام
دوشنبه 20 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 62]