واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: اين مقاله بر آن است تا ادله و استدلالهاى مطرح در اثبات حق محورى تجدد و تكليف محورى سنت در خارج از موضع و موضوع خود را تبيين كند. در ديدگاه حق محور تجدد و تكليف مدارى سنت اين تصور خطا پيش آمده كه حق و تكليف در اين مقام در حوزه حقوق به معناى مشهور و اصطلاحى آن قرار مىگيرد، در حالى كه بحث در اين مقام ماهيتى وجودشناسانه و انسان شناسانه داشته و درحوزه فلسفه و متافيزيك واقع مىشود. از اين منظر با اين كه مقاله نگاهى مثبت به حق محورى تجدد و تكليف مدارى سنت دارد، اين نسبت خاص ميان تجدد و سنت با حق و تكليف را نه شأنى براى تجدد و نه منقصتى براى سنت مىداند.
بسيارى اين سخن را شنيدهاند كه تفكر يا فلسفه سنت تكليف مدار است، حال آنكه تفكر يا فلسفه تجدد حق محور يا حق مدار است؛ به تعبير ديگر، انسان جديد از مجرا و دريچه حق به ارزيابى و داورى دست مىزند تا اين كه به تكليف و وظيفه بينديشد، يعنى به جاى سؤال از تكليف و وظيفه، از حق و حقوق خود مىپرسد. چنين تصويرى از تجدد و انسان متجدد در مقابل سنت و انسانشناسى سنت، سخن غلطى نيست، با اين حال بدون توضيح و تبيين مىتواند منشأبدفهمى و خطا شود. در واقع هنگامى كه براى اولين بار چنين بيانى در فضاى فكرى ايران طرح گرديد ما با چنين بدبينىها و خطاهايى نيز روبه رو بوديم. جوابهايى كه به چنين صورت بندى از سنت و تجدد داده شد به خوبى نشان مىداد كه چنين خطا و اشتباهى شايع و كاملاً عميق بوده است؛ اما اين خطاها بيش از آنكه ناشى از كسانى با شد كه در مقام دفاع از سنت برآمدهاند، ناشى از خطا و نقصانى است كه در بطن صورتبندى وجود داشت. البته نه اين كه صورتبندى غلطى باشد، بلكه به اين معنا كه نه در اصل و نه در فرع توضيح و تبيين خوب و درستى از آن ارائه نگرديده بود. يعنى خطاها و نقصانهايى كه در جواب به اين تصوير داده شد از آن جهت جوابهايى نادرست و ناقص بود كه اصل مسأله به صورت غلطى بيان شده بود. درك اين نكته با توجه به اين مسأله آسان خواهد شد كه تصوير ارائه شده از تجدد و انسان متجدد در خصوص حق و تكليف مستقيم و غيرمستقيم ماهيتى ارزش گذارانه داشت و به قصد تحسين و تمجيد از اين نگاه و شأن برتر انسان متجدد نسبت به انسان سنت بيان شده بود. هدف آن نيز اين بود كه از اين طريق يعنى نقد ضمنى و بلكه صريح فلسفه و انسانشناسى سنت، ضرورت دگرگونى آن به نفع تجدد و انسانشناسى تجدد اثبات گردد. در چنين وضعيتى مدافعان سنت و انسانشناسى سنت چون تصور مىكردند كه از طريق ارائه تصويرى غلط از سنت به نفع تجدد بدان حمله شده است در مقام دفاع برآمدند.
در مقابل اين ديدگاه، برخى از هم عرضى حق و تكليف سخن گفتند و معتقدند نه تجدد يكسره از تكليف خالى است و نه سنت از حق، زيرا بر پايه استدلال درستى كه ارائه مىشد حق و تكليف هميشه همراه يكديگر هستند؛ با اين حال گرچه اين استدلال به تعبيرى كه از حضرت اميرعليه السلام است استدلال تام است و «حق لايجرى لاحد الاّ جرى عليه»، اين جواب در اين جا ناكافى است و حكايت از عدم درك درست آن صورتبندى مىكند. از منظر درست اساساً ويژگى به اصطلاح حق مدارانه و به تعبير درستتر حق خواهانه انسان متجدد فى نفسه ماهيتى ارزشى و ارزش گذارانه ندارد گرچه در صورتبندى ارائه شده در ايران قصد ايجاد چنين توهمى در ميان بوده است. همانطورى كه ويژگى تكليف مدارانه سنت فى نفسه مبين هيچ موضع فرودين و غيرانسانى نيز نيست، گرچه به واسطه درك غلط حق و تكليف ممكن است چنين توهمى ايجاد شده باشد. ويژگى مورد بحث تجدد و انسان متجدد به انسان گرايى آن برمىگردد كه همانگونه كه هايدگر بدان توجه مىدهد، اساساً ماهيتى ارزشى ندارد، بلكه مقولهاى متافيزيكى است، گرچه هميشه معناى واقعى آن خود را در پشت نقابى از انسان دوستى مخفى كرده و مىكند. 2
تقرير درست از مسأله نشان مىدهد، كه حق خواهى انسان متجدد و حقطلبى فلسفه تجدد بر متافيزيكى بنا شده است كه در بنيان هيچ جايى براى حق در معناى حقيقى آن باقى نمىگذارد تا به اعتبار آن ارزشى براى اين نوع نگرش انسان شناسانه و فلسفى ثبت گردد. به همين دليل نيز اين نادرست است كه سنت نفى اين نوع حق خواهى را از فلسفه و انسانشناسىاش امرى نامطلوب و منفى تلقى كند. در واقع انتساب چنين نگرشى به سنت نه تنها هدم بنيان وجودشناسانه آن است، بلكه ارزشى كاملاً مذموم و منفى براى آن به همراه خواهد داشت؛ از اين رو نه تنها نبايد كوشيد تا گفتمان سنت را داراى چنين درك و فهمى از حق و حقمدارى دانست، بلكه بايستى همانگونه كه غرض بعضى از مطرح كنندگان اين ديدگاه است، آن را خاص تجدد و منحصر به انسان شناسى تجدد دانست.
همانگونه كه مشخص است، موضوع مورد بحث اين گفتار مسألهاى متعلق به حوزه فلسفه سياسى است، با اين حال با نظر به مفروضات و بنيانهاى نظرى آن مسأله، به فراتر از اين حدود و كل گفتمان تجدد به ويژه انسانشناسى آن مىكشد. در حوزه فلسفه سياسى، هابز به عنوان مؤسس اولين فلسفه سياسى، مبتنى بر حق شناخته شده است. 3 اشتراوس كه به اين مسأله توجه داده است مىگويد كه به اين معنا هابز همزمان هم مؤسس اولين فلسفهاى است كه دولتهاى مطلقه و اقتدارگراى مدرن از دل آن بيرون آمده و هم دولت و حكومتهاى ليبرال؛ با اين حال اين طور به نظر مىرسد كه اين نتيجه متضاد از آن رو حاصل شده كه فلسفه هابز اولين فلسفه سياسى است كه در كنارهگيرى و با انقطاع از سنت شكل گرفته و در بنيان آن انسانشناسى تجدد قرار دارد. فلسفه او به لحاظ وجود شناختى با شرايطى آغاز مىكند كه تنها پايه ممكن براى تأسيس آن، انسان و حق منبعث از آن است؛ اما همانگونه كه نزاعهاى موجود بر سر جايگاه هابز در فلسفه سياسى بيان مىكند از وجهى وى پيوند خود را با سنت حفظ كرده است؛ از اين رو او را نمىتوان معرّف كامل ديدگاه تجدد در مورد حق دانست. هابز فلسفه خود را بر ويژگىهاى ذاتى در انسان مبتنى مىكند كه از نظر او ويژگىهاى طبيعى قلمداد مىشوند. به همين دليل نيز اشتراوس فلسفه او را تداوم فلسفه قانون طبيعى سنت مىداند، گرچه اين فلسفه به اعتبارى كه بيان شد نوع تجددى اين فلسفه است.
ديدگاه پخته و كامل فلسفه تجدد در مورد حق آن است كه با نظرگاه كانت در اين خصوص مشخص مىشود. در كانون اين نظرگاه، با ظهور انسانى كه كانت آن را انسان خود قانونگذار (Autonomous) مىنامد، مواجهيم. براى درك معنا و مفهوم انسان خود قانونگذار و جايگاه وجود شناختى آن لازم است از زمان كانت به عقبتر بازگرديم همگان با شك دكارتى و جايگاه آن در فلسفه تجدد آشنا هستند. با اين حال بعضاً به نظر مىرسد كه اين شك و نقش آن در ايجاد دنياى متجدد و رويكرد آن به عالم و آدم به خوبى فهميده نشده است. اگر كسى اين شك را در حد شكى روششناختى تقليل دهد قطعاً معناى درست آن را نفهميده است. با اينكه دكارت اين شك را در كتاب گفتار در روش مطرح كرده، شك مذكور بسيار فراتر از شك معمول روش شناسانه است. در معناى درست شك روش شناسانه متأخر از شكى وجود شناسانه قرار دارد كه دنياى تجدد هيچگاه از آن بيرون نيامده است، بلكه به شهادت تطورات بعدى تجدد به ويژه تطورات اخير آن در انديشه پسا تجدد اين شك عمق نيز يافته است. در هر حال، اين شك به عنوان شكى متافيزيكى شرايط ساختارى كليت دنياى تجدد و از جمله نظريهپردازى را مشخص مىسازد كه هر آنچه در اين دنيا در مقام نظر و عمل تحقق يافته است در چارچوب آن امكان يافته و معنا و مفهوم پيدا كرده است. با اين كه شك دكارتى نقطه آغاز تفكر و فلسفه تجدد قلمداد شده است، اما آن را بايستى اولين صورتبندى كامل آن قلمداد كرد. در واقع شك دكارتى طنين شكى است كه از اواخر دوره قرون وسطايى كليت فكر و روح انسان غربى را به تدريج در خود فرو مىبرد. 4
تايلور در رساله كوچك مرضهاى تجدد، در تحليل بيمارىهاى تجدد اشاره به واقعيتى مىكند كه به خوبى معنا و مفهوم مورد نظر ما را از شك وجود شناسانه بيان مىكند. آنچه وى به عنوان يكى از معضلهاى تجدد يا علت مرضهاى آن برمىشمارد از دست رفتن نظم وجودشناختى عالم پس از سنت است. در سنت وجود از نظمى ذاتى برخوردار است كه واجد معناى مشخصى براى موجودات آن مىباشد. بر حسب اين ويژگى كه اختصاص به اين دين يا آن دين و اين سنت يا آن سنت نيز ندارد گونههاى بودن موجودات و نحوه رفتار و عمل آن متأثر از اين نظم وجود شناختى مىباشد، به ويژه در خصوص انسان، نظم مذكور در پيوند با نظم رفتارى و حيات انسان - چه در حيطه فردى و چه در حيطه اجتماعى - قرار دارد. هم نظم وجود بر رفتار انسان تأثير مىگذارد و هم رفتار انسانى در اين نظم اثرگذار است. شك دكارتى دقيقاً تشكيك در وجود چنين نظمى در عالم است كه حاصل آن به تعبير هاناآرنت از جهان، بيگانگى انسان در دنياى تجدد است. 5
در اثر چنين شكى است كه عالم معنا و مفهوم خود را براى انسان از دست مىدهد و به صورت ماده خامى ظاهر مىشود كه تنها در پرتو انسان و از ناحيه آن از صورت بى شكل و آشفته آن خارج شده و نظمى به خود مىگيرد. آنچه در نظم تجددبه صورت ثابت وجود شناختى اين نظم معنا و وجود دارد موجودى است كه تنها در پرتو ذهن خويش خود و جهان را اثبات مىكند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 139]