واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: ادب جهان - بوي بازارهاي شلوغ
ادب جهان - بوي بازارهاي شلوغ
ترجمه: آراز بارسقيان:
دهم سپتامبر 1938، طنجه
ميگويند دماي اينجا هيچ وقت بيشتر از 85 درجه نيست. دريا گرم است، آب بسيار تميز، آنقدر تميز كه هر چه در 20 يا 30 پايي سطح آن قرار دارد، اگر باد نوزد به راحتي قابل مشاهده است. موج تا سطح يك پا بلند ميشود. دريا و بندر پر از ماهي است، اما بنا به دلايلي فقط ماهيهاي كوچك صيد ميشوند. ماهيهاي بزرگتري هستند، طولشان به شش اينچ تا يك پا ميرسد، قهوهاي رنگ هستند و تقريبا شبيه پولاك (ماهيهايي كه در درياي آتلانتيك شمالي صيد ميشوند) هستند، كه از پل سنگي كنار بندر ميشود بسياري ازشان صيد كرد، در عمق 5 تا 20 پايي آب حركت ميكنند، اما تمام صيادان اينجا نميتوانند آنها را به دام اندازند. روش ماهيگيري، براي گرفتن ماهيهاي كوچك با همان قلاب و ريسمان و چوب ماهيگيري است. شش عدد قلاب كوچك پشت به پشت هم قرار گرفتهاند، اين يك تدبير است، سرشان گوشت ميزنند يا نان و ماهيگرها يك جا روي بخش كمعمق آب خم ميكنند و تا ماهيها دورش جمع ميشوند بعد سريع بالا ميكشندنش. در انتهاي هر كدام از آنها يك طناب بسيار بلند وصل است، تقريبا طولش بيشتر از نيم مايل است. اين طنابها به آرامي داخل آب كشيده ميشوند، مردهايي كه هر سر طناب را گرفتهاند بهطور هماهنگ آنها را بالا ميكشند. شش تا هشت نفر مرد و پسر در هر گروه وجود دارد، آنها با دست اين طنابها را نميگيرند، بلكه آنها را به دور كمرشان بستهاند، هر فرد براي جدا شدن از طنابش بايد به دور خودش بگردد، به جلو بدود و سر طناب كه در درياست را بگيرد. بالا كشيدن ماهي حدودا يك ساعت طول ميكشد. آن سري كه من ديدم، كيسه حدود 30 پوند ساردين داشت (يا ماهيهاي كوچكي كه شبيه ساردين بودند) و پنج پوندش هم ماهيهاي متفاوت ديگر بودند، هشت پاهاي كوچك، شاهماهي، مارماهيهاي دماغ دراز و غيره. احتمالا ارزشش براي ماهيگيرها حدود پنج درهم ميشود و دو ساعت كار براي 15 مرد و بچه، يا بگويم يك ساعت كار براي 20 فرد بالغ، معادل 3 درهم در ساعت.
از خرها اينجا به شدت كار ميكشند. 9 تا 10 تا از آنها را كنار هم قرار ميدهند و باري را با خودشان ميبرند كه معمولا در حدود 200 پوند است. بعد از اينكه باربر اين بارها را سوار دوششان ميكند، خودش هم رويشان مينشيند. تپههاي اينجا شيبهاي تندي دارند، اما الاغها آنها را طوري بالا ميبرند انگار زير پايشان هيچ چيز وجود ندارد. بدون شك آنها بسيار با تحمل و راضي هستند، معمولا افسار ندارند و لازم نيست حتي هدايتشان كرد. آنها همچون سگ به دنبال اربابشان ميروند، زماني كه او بايستد ميايستند و وقتي وارد خانهاي ميشود آنها صبر ميكنند. به نظر نميرسد آلت اكثرشان برداشته شده باشد، اسبها هم همينطور. (آلتهاي آنها كوچك است و شرايط ناگواري دارد.) جز بوي بازارهاي شلوغ و پر پيچوخم و زماني كه گرما به اوجش ميرسد، بوي اينجا زياد بد نيست. ميوههاي فصل عبارتاند از انجير هندي، انواع هندوانه، انگور، بادنجان و ميوههاي اروپايي. آب در مشك به فروش ميرسد. درخت بزرگ انجير در اينجا هم انجير سبز دارد، هم بنفش، نميدانم چطور اين اتفاق ممكن است. يك نوع پيچك مرموز اينجا خيلي متداول است، گلهاي آبي و مايل به صورتي روي بعضي از ساقههايش است. گلها شكوفه دادهاند. دو نوع پرستو وجود دارد. مرغ دريايي در بندر ديده نميشود. تا قبل از ساعت هفت هوا تاريك ميشود. (درست قبل از هفت، ساعت تابستان يك ساعت به جلو كشيده نميشود.) كرههاي اينجا خوب هستند اما شير تازه تقريبا دستنيافتني است. مراكش 13. 9. 38
در بخش اسپانيايي مراكش ساعت در تابستان يك ساعت جلو كشيده ميشود، اما در بخش فرانسوينشين آن نه. سربازهاي فرانسوي در پستهايشان درست شبيه سربازهاي دولت اسپانيا لباس پوشيدهاند. چمدانها در ايستگاه قطار جستوجو ميشوند، اما سردستي، يك افسر معمولي اسپانيي آنها را ميگردد. يك مامور ديگر وارد ميشود و تمام روزنامههاي فرانسوي را ضبط ميكند، حتي آنهايي كه خود فرانكو دوستشان دارد. عياشهاي فرانسوي از اين كار بسيار شادمان ميشوند، ماموران هم همينطور، يعني آنهايي كه يك دفعه متوجه پوچ بودن اين عمل ميشوند.
بخش اسپانيايي فرانسه آشكارا توسعه كمتري از بخش فرانسوي داشته است، احتمالا به علت خالي از سكنه بودن آن مناطق است. در بخش فرانسوي مراكش هر چه به سمت جنوب ميرويم، تفاوت بيشتري بين كشت و زرعهاي اروپاييها و بوميها ديده ميشود. منطقه بيشتري زير كشت گندم رفته است (ميگويد يك ميليون هكتار توسط سه هزار فرانسوي به زير كشت رفته است، كارگرهاي بومي به آنها كمك كردهاند.) مزارع به قدري وسيع هستند كه از دو طرف ريل قطار به افق ختم ميشوند. تفاوت در حاصلخيزي به وضوح ديده ميشود. خاك در برخي جاها بسيار پربار و سياه است، در برخي ديگر از جاها شبيه آجرهاي شكسته. در جنوب كازابلانكا زمين بيبارتر است، اكثرش قابل كشت نيست و تقريبا جايي هم براي چراي حيوانات ندارد. تقريبا 50 تا 100 كيلومتر همينطور است. شمال مراكش تمامش پوشيده از صحراست، پر از تپههاي شني و سنگهاي لب پر، بهطور كلي هيچ گياهي در آنجا وجود ندارد. حيوانات: در انتهاي مراكش اسپانيايي زبان، شترها قابل مشاهده هستند، تا وقتي كه به خود شهر مراكش نزديك ميشويم؛ در آنجا الاغها حيوانات غالب هستند. گوسفندها و بزها مساوي هستند. اسب زياد نيست، قاطر وجود ندارد. در بخشهاي خوش آب و هواتر گاو ديده ميشود. گاوهاي مخصوص كار نزديك شهر مراكش هستند، اما نه وقتي به سمت شمالش ميرويد. تمام حيوانات بدون استثنا در شرايط ناگواري هستند. (اين از برآيند دو سال خشكسالي اساسي است.)
كازابلانكا در ظاهر يك شهر كاملا فرانسوي است (150 تا 200 هزار نفر جمعيت دارد، يكسومشان اروپايي هستند.) آشكار است كه هر دو گروه ميخواهند با ديگري يكي نشوند و براي خودشان باشند. اروپاييها هر نوع كار پست و يدياي انجام ميدهند، اما از بوميها پول بهتري دريافت ميكنند. (در سينما فقط بوميها بر رديفهاي ارزان مينشينند، در اتوبوسها سفيدپوستان زيادي هستند كه نميخواهند كنار بوميها بنشينند.) سطح زندگي در اينجا پايين نيست. گدايي در اينجا از طنجه و مراكش بهطور قابل ملاحظهاي كمتر است. مراكش بخشهاي اروپايينشين بزرگي دارد، اما بهطور عام شهري براي اهالي مغرب (مراكش) است. اروپاييها در آنجا هر كاري نميكنند، فقط در رستورانها كار ميكنند. (پيشخدمت زياد است. آنها شبيه اروپاييها هستند، اما با همديگر عربي صحبت ميكنند، احتمالا اوراسيايي باشند.) در كازابلانكا رانندههاي تاكسي اروپايي هستند، در مراكش، مغربي. در مراكش به قدري گدا زياد است كه عبور از خيابان خالي از زجر نيست. در بازار مردم بسياري روي زمين ميخوابند، تقريبا كنار هر در ورودي يك خانواده خوابيده است. كوري بسيار رايج است، خيليها گر هستند و بسياري معلول. كمپهاي مهاجران در خارج از شهر بسيار است. ميگويند افرادي هستند كه در اثر قحطي از جنوب به شمال كشور آمدهاند. ميگويند كشت تنباكو در باغ جرم است.
دوشنبه 20 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 172]