تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 24 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):زمستان بهار مومن است از شبهاى طولانى‏اش براى شب زنده‏دارى واز روزهاى كوتاهش براى روز...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829220179




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستان باورنکردنی معلمی که پس از 50 سال زنده شدو به کلاس درسش بازگشت.(جالبه از دستش نده)


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: روزی در کلاس در حال تدریس بودم که دیدم پدر بزرگ مرحومم که بیش از 50 سال پیش مُرده بود وارد کلاس شد . از ترس بدنم یکباره سرد شد . با خودم گفتم : « شاید کسی دیگر است که شبیه اوست .» ولی او مرا به نام نوه ی عزیزم صدا زد .دانش آموزان نیز متوجّه هراس و دلهره ی من شدند .
پدر بزرگ خودش را به دانش آموزان معرفی کرد و گفت که او نیز در همین مدرسه معلم بود . او رو به من کرد و گفت :
« راستی به خانه ات رفتم . چقدر دنیا تغییر کرده است ؟!
چه توالت با شکوهی ! سیفون، دستمال توالت ، آینه ، کاشی و سرامیک ، بوگیر ،چاه بست، هواکش ، جا حوله ای .
چه حمّامی ! دوش، وان ، رختکن ، شیر متحرّک
چه آشپزخانه ای ! هود ، لباسشویی ، ظرفشویی ، اجاق گاز ، کابینت ، مایکرو ویو و وسایل عجیب دیگر .
درون پذیرایی عجب وسایلی بود ! ال ای دی ، دی وی دی پلیر و چیزهای عجیب دیگر .»
پدر بزرگ همچنان از امکانات خانه می گفت . در پایان اشاره به کلاس کرد و گفت :
« ولی کلاس همان کلاس 50 سال پیش است . هیچ تغییری نکرده . همان تخته ولی فرسوده شده . همه چیز مانند 50 سال پیش است . شیوه ی تدریس هم تغییر نکرده . کمی کتاب ها شیک تر شده است . آن وقتها چون سر بچه ها شپش می زد می گفتیم پسرها موهایشان را بتراشند . الآن با اینکه شپش نیست ولی طبق عادت همان کار را دارید انجام می دهید . هنوز دانش آموزان دارند حفظ می کنند . یادگیری ها عمقی نیست . از بالا به پایین فرمان داده می شود . مطالعه و تحقیق نیست . ولی زمان ما بود . آن زمان دانش آموزان بیشتر راغب بودند . چون دیپلم که می گرفتند ، به سادگی در بسیاری از ادارات یا کارخانه ها و شرکت ها و سازمان های دولتی و خصوصی استخدام می شدند و اگر توانا و علاقه مند بودند به دانشگاه می رفتند . جز یکی دو رشته مانند پزشکی کنکوری در کار نبود . هر کسی نزدیک خانه ی خودش می رفت و درس می خواند . حالا بیشتر از راه های دور می آیند . فکر می کنند مدرسه ای که از خانه دور است لابد بهتر است . انگیزه کم شده است . من در آن زمان خیلی مشتاق بودم ولی در تو این اشتیاق را نمی بینم . چرا این قدر حفظیات از دانش آموزان می خواهید ؟! مگر در بیابان گیر کرده اید و می ترسید این ها فراموش شود ؟! دانش آموز اگر احساس نیاز کند ؛ خودش این حفظیات را بی آنکه کسی به او دستور دهد می خواند . شما انگیزه ایجاد کن .
چرا این قدر حجم کتابها زیاد است ؟ البته در زمان ما هم که زیاد بود ؛ همه را از آنها نمی خواستیم . همیشه قسمتهایی را حذف می کردیم . ولی حالا می بینم چون امتحان نهایی دارید ناچارید هر طوری شده کتاب را تمام کنید . حتی اگر فراگیرانتان درس را یاد نگیرند . چقدر تدریس خصوصی زیاد شده است . در زمان ما این کار بسیار زشت بود . مگر اینکه کسی بیمار می شد . که در این صورت به مدرسه می آمد نه اینکه ما به خانه ی کسی برویم و از او پول بستانیم . »
پدر بزرگ همچنان از ناتوانی نظام آموزش و پرورش می گفت و من گوش می کردم . او راست می گفت و حق با او بود . همه چیز پیشرفت کرده است به جز شیوه های تدریس و وضعیت کلاس های ما .در همین فکر بودم که پدر بزرگ گفت :
« من به کشورهای دیگر رفتم . هر کشوری که در دانش ، فرهنگ ، اقتصاد ، فناوری و عشق پیشرفت کرده است ؛ آن را مدیون آموزش و پرورش است .در بیشتر کشورهای جهان دانش آموزان دبیرستانی دارای وبلاگ هستند و آموزش متحوّل شده است . در دبیرستانها از کامپیوتر و اینترنت استفاده می کنند . کتابخانه های بزرگی دارند که دارای کتابهایی در بیشتر علوم است . از مسؤولان بخواه که به مدارس بیشتر اهمیت دهند . آخر آینده سازان و فرزندان ما اینجا هستند . »
پدر بزرگ ادامه داد :
چرا مهر میهن و میهن دوستی در بچه ها کم شده است ؟چرا دانش آموختگان ایرانی به کشورهای بیگانه مهاجرت کرده و دیگر به مام میهن بازنمی گردند؟ چرا افتخارات و سربلندیهای تاریخ ایران را برای بچه ها نمی نویسید تا به ایرانی بودنشان ببالند . برای دختران از فرزانگان وشیر زنان ایران بنویسید؛ از آزرمیدخت ، بوراندخت ، پروین ،پانته آ ،میترادات اشکانی ، یوتاب فرمانده سپاه ایران در نبرد با اسکندر گجستک ، آرتمیس نخسیتن و تنها زن دریاسالار جهان تا به امروز ، آرتا دخت وزیر خردمند دارایی اشکانی ، آتوسا ملکه بیش از ٢٨ کشور آسیایی در زمان امپراتوری داریوش بزرگ که یاور فکری او بود. گُرد آفرید پهلوان نامی ایران ...»
پدر بزرگ همچنان از زنان خردمند و توانای ایرانی می گفت و بچه ها شگفت زده شده بودند . دانش آموزی گفت : ولی من هرگز نشنیده و نخوانده بودم که ایران چنین بانوانی داشته است .دیگری گفت : من از تاریخ ، تنها خواری ها و تلخی هایش را به یاد دارم .تا به حال تاریخ ایران را تاریخ مذکر می دانستم .
پدر بزرگ از فراز و نشیب ایران گفت. از کورش هخامنشی که در قرآن به نیکی از او یاد شده و در تفاسیر معتبر قرآن نام او با افتخار یاد شده از طاهر ذوالیمینین ، کریمخان زند، ابومسلم خراسانی ، ستارخان و باقرخان از امیرکبیر از زکریای رازی ، پور سینا ، فردوسی و دیگر بزرگان ایران . او گفت : بچه ها اگر در تاریخ می خوانید که مغولان و دیگر اقوام وحشی کشور ما را ویران کردند و دختران ، مادران ، کودکان و نوجوانان ما را به اسیری بردند . ببینید سبب ناتوانی مردم چه بوده است . آیا نداشتن جنگ افزار و نیروی انسانی بوده ؟ یا سستی فرهنگی و پندارهای نادرست ؟ چه شد که مردمی که زمانی دارای امپراتوری بزرگی بودند در برابر وحشیانی بی خرد به زانو در آمدند ؟
پدر بزرگ خیلی چیزهای دیگر گفت . زنگ خورد ولی کسی از کلاس بیرون نمی رفت . گویا اینان نیازمند شنیدن چنین سخنانی بودند که اندیشه ی آنان را بپروراند و مایه تغییر نگرش شود . پدر بزرگ در پی این بود که آنان را به دانش های گوناگون علاقه مند سازد . او نمی خواست چیزی را حفظ کنند . او تنها ایجاد انگیزه می کرد . پدر بزرگ از بچه ها خواست زنگ تفریح را بیرون بروند و استراحت کنند . ولی چه رخداد شگفتی ! آنان همگی به کتابخانه رفتند و زنگ بعد به کلاس نیامدند. من زنگ بعدی در کلاس تنها ماندم . خواستم برگه های امتحانی ام را تصحیح کنم . ناگهان از خواب بیدار شدم . آری این یک خواب بود . من در حال تصحیح برگه های امتحانی بودم و از بس که نمره های بد داشتم خسته شده بودم و به آرامی خوابم برده بود .


تشکر یادت نره







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 144]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن