واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: کافه مک ادم، نمایشی به زعم نگارنده، اجتماعی تاریخی و نه ابدا سیاسی است. نمایش کافه مک ادم یک نمایش اجتماعی است، یک نمایش تاریخی است، نمایشی است از یک... مثل پیچکی در میان دو تخته سنگ چه نیازی است که بگویم محمود استاد محمد نقش بسزایی در تاریخ تئاتر ایران داشته، نقش انکارناپذیری در نمایشنامهنویسی ملی داشته، از بنیانگذاران نمایش های قهوه خانه ای با آن زبان شیرین و شیوا و بی کلک عامه مردم کوچه و بازار بوده؛ زبانی که در آن رکاکت معنا نداشته و مهربانی و حلاوت در آن موج می زده و... تئاتر ایران نویسنده خوب کم ندارد ولی استادمحمد نویسنده نمایش های نانوشتنی است. این را آثار ماندگارش اثبات میکند. نویسنده ای با زبان گرم و پر از شر و شور. چه آن زمان که تراژیک ترین لحظات انسانی را روایت میکند و وقتی خودش هم پس از 20 سال آن را می خواند از نویسندهاش میترسد و چه آن زمان که شادمانه داستان عشق داش مشدی خوش تراش محله ای را بازگو می کند و یک دروغ تاریخی را برملا میسازد و حتی زمانی که به دنبال غرور فروریخته «آسیدکاظم» در گوشه ای از قهوه خانه می گردد در کش و قوس تُرنا تَرسا. در همه این لحظات ردپای هنرمندی را می توان جستوجو کرد. صاحب سبک در گفتار و نوشتار.هنرمندی که مانند خیلی از هم دوره ای هایش صاحب جهان بینی و تفکر است. دو مقوله ای که در میان کارگردانان نسل جوان ما کمتر پیدا می شود. در کلمه به کلمه تمام صحبت های استاد محمد میتوان نگرانی از تغییر مفهوم هنر و تعاریف اصلی تئاتر را حس کرد و همه اینها نشان از تعهد والای او به تئاتر ملی ایران دارد. کافه مک ادم، نمایشی به زعم نگارنده، اجتماعی تاریخی و نه ابدا سیاسی است. نمایش کافه مک ادم یک نمایش اجتماعی است، یک نمایش تاریخی است، نمایشی است از یک دوره و برهه زمانی، برهه ای که قشری از جامعه آن روزگاران ایران مجبور به مهاجرت بودند. مسئله مهاجرت نه تنها در این دوره تاریخی ذکر شده در نمایش «یعنی سال های اولیه پس از انقلاب» بلکه در تمامی ادوار و جوامع موضوع قابل بحث و بررسی است. اما به اعتقاد من آن چیزی که استادمحمد را وادار به اجرای این نمایش کرده،نه تنها مقوله مهاجرت به طور صرف بلکه مسئله بحران هویت بوده است. این نمایش ظاهری کاملا سیاسی دارد. آدم هایش، اتفاقاتش همگی نمایشگر وقایع سیاسی هستند اما این نمایش به دنبال گم شده ای است به نام هویت انسانی و در حال واکاوی این مسئله است. در خیابان «سن لورن» کانادا، کافه ای قرار دارد به نام مک ادم، کافه ای مهاجرپذیر که توسط یک ایرانی تأسیس و تبدیل شده به مأوا و مأمن ایرانیان مهاجرت کرده در سرمای 36 درجه زیر صفر زمستان. در طول نمایش از آغاز، از لحظه ای که دکتر مارسل شادمانه در میانه کافه یخ زده و بی روح مک ادم مشغول رقصیدن است! تماشاگران با طراحی صحنه بسیار خوب و حساب شده ای مواجه می شوند. طراحی و آرایش صحنه یک چینش منحنی وار دارد و در عمق به یک نقطه ختم می شود.نقطه ای که در طول نمایش اهمیت فراوانی پیدا می کند که مهمترین اتفاقات از آنجا آغاز شده و به آنجا ختم می شود.از کاربردهای دیگر این طراحی صحنه این است که تماشاگر حس میکند که نویسنده و کارگردان در گوشه ای از این کافه و پشت میزی نشسته است و دارد داستان را برایمان روایت می کند. اما آنچه مرا وادار به نوشتن این سطور کرده است به هیج وجه نقادیِ اثر استاد نیست. از گوشه و کنار شنیدم: «حرفهای این نمایش دیگر کهنه شده.» مسئله اصلی دقیقا همینجاست؛ وقتی حرف زدن درباره هویت هایمان را کهنگی و ورق زدن گذشته میخوانیم نتیجهاش میشود این وانفسایی که حالا در جای جای جامعه هنری ما جاریست. نتیجهاش میشود این فکر تقبیح و تحمیل شده که هر که از تاریخ بگوید انگار یک کار عقب افتاده کرده. نتیجهاش میشود اینکه دیگر باید خیلی از آیینها و مراسم نمایشیمان را در پستوها و موزهها و کتابخانهها و قبرستانها پیدا کنیم. حرف این نمایش حرف دیروز نیست، حرف امروز و فردای جامعه ما است. به هر روی وقتی در این وانفسای تئاتر کشور، اجرایی از یکی از اسطوره های تئاتر ملی را شاهد باشیم خودش غنیمتی است. محمود استادمحمد، هنرمندی است که میتواند مهمترین و جدی ترین موضوعات را هم با زبانی لطیف و غماز بیان کند، نمونهاش همین انتخاب نام نمایش اش. مک ادم، همان پیچک خودمان است، گیاهی که میتواند در بدترین شرایط هم رشد کند؛ حتی در میان دو تخته سنگ.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 292]