واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: میگویند «شبکه اجتماعی» دیوید فینچر یک شاهکار تمام قد است. خب که چه؟ حتما تصدیق میکنید که این حرف به طرز رقت آوری عادی است، و واقعا نکته خاصی ندارد... زیبایی شناسی گناه فیلم شناسی دیوید فینچر به بهانه اکران «شبکه اجتماعی»دیوید فینچر و «شبکه اجتماعی»اش یک بار دیگر سینماهای جهان را تکان دادند. چرا سینمای فینچر تا این حد جذاب است؟میگویند «شبکه اجتماعی» دیوید فینچر یک شاهکار تمام قد است. خب که چه؟ حتما تصدیق میکنید که این حرف به طرز رقت آوری عادی است، و واقعا نکته خاصی ندارد. خب ما که عادت داریم به شاهکارسازی فینچر. عادت داریم به بارها و بارها دیدن فیلمهایش. عادت داریم به سوتها و کفهایمان. ما حتی به رگ گردنمان که برای مخالفانش باد میکند هم عادت داریم.ما به باران هم عادت داریم، به تاکسیهای زرد رنگ ترسناک، به خط قاطع نور چراغ قوه، به آتش بازی، به تیغ زنگار زده ریش تراشی، به ساعتهای قهوه ای دقیق، مهتابیهای پرپر و دوکشهای بلند. ما به رهگذران سرخورده، به قاتلهای اصولی، به مادران غریزی، به کارآگاهان فیلسوف، به برادرهای عوضی، به ماجراجوهای وسواسی، به مردهای خیلی چاق و زنان کم حرف هم عادت داریم. پس چرا این راه هیچ وقت به خستگی و دل زدگی نمیرسد؟ مگر غیر اینکه ما همه کوره راههای این نابغه را هم از بریم؟ پس چرا برای دیدن فیلمهای جدیدش لحظه شماری میکنیم؟ چرا با دیدن اولین پلانهای همان فیلم جدید بند دلمان پاره میشود و مسخ شده تا انتهای این تکرار جنون آسا دوام میآوریم؟ پاسخ این پرسش را لای همه فیلمهایش میتوان دید. غیر از فیلمهای فینچر، کجا ما تیغ زنگار زده ای به این زیبایی، قاتلی به این آرامش و «بازی» ای به این پیچیدگی دیده ایم. کجا با ما وزوز دکلهای فشار قوی ریتم گرفته ایم و لباس قرمز زندانیها را تا این حد جذاب یافته ایم؟ شعبده فیلمهای فینچر در عادت شکنی آنهاست. فینچر با آگاهی تمام قواعد سینمای کلاسیک را در هم میریزد و با جسارتی عجیب بعضی از قوانین نانوشته اما بنیادین سینمای قصه گوی آمریکا را از هم میگسلد. او به جای نشان دادن ساختمانهای بلند ترجیح میدهد خراب شدنشان را نشانمان دهد. شاید او تنها کسی است که بلد است از زباله، باله بسازد. شاید ما همین را دیوانه وار دوست داریم. این مطلب ادای دینی است به همه آن دوست داشتنیها. به بهانه فیلمیکه میگویند یک شاهکار تمام قد است. بی تاب دیدن «شبکه اجتماعی» فینچر هستیم.هیچکاک میگوید فیلمسازی که براساس قواعد اساسی سینما فیلم نسازد گناهکار است. شاید معنی حرف هیچکاک این بوده که فیلمساز پشت پا زن به قواعد مدون و اصول از پیش تعریف شده سینما جایی در هالیوود ندارد. میدانیم که فینچر فیلمهایش را در دل هالیوود میسازد و میدانیم که او تا چه اندازه گستاخ و ساختارشکن است. پس گناهکار برچسبی است که خوب به تن فینچر میچسبد. در ادامه سیاهه ای بسیار کوچک از گناهان بزرگ فینچر را فهرست کردهایم. شاهکارهای به ظاهر اشتباهی که سینمای فینچر را از سینمای قصه گوی هالیوود متفاوت میسازد. 1. گناه اولقصههایش سه پرده ای نیستارسطو اولین کسی بود که سعی کرد شیوه نگارش داستان را قانونمند کند. او این قوانین را در کتابی به نام بوطیقا (فن شعر) به طبع رساند که بعدها از اصلیترین منابع کتب آموزشی درام شد. هرچند بسیاری از قوانینی که ارسطو برای خلق یک داستان لازم و حیاتی میشمرد امروزه چندان طرفداری ندارد اما بعضی از آنها به قدری مهم و بدیهی هستند که نقض کردن آنها واقعا سخت به نظر میرسد. به طور مثال ارسطو میگفت یک درام (داستان) خوب سه پرده دارد؛ آغاز و میانه و پایان. بعدها با بسط همان ایده، درام نویسان میگفتند که یک قصه سه مرحله دارد؛ مرحله آرامش، مرحلهای که ضد قهرمان آرامش را به هم میریزد و در نهایت مرحله ای که قهرمان پس از جنگ با ضد قهرمان آرامش را دوباره برمیگرداند. این اولین قانون درام نویسی به قدری بدیهی مینمود که تا قرنهای قرن تمام قصههای خوب سه پرده ای بودند و اگر کسی در پرده بندی درامش اشتباه میکرد یا آن را کم و زیاد مینمود به ناشی گری متهم میشد. هرچند که هنر رمان نویسی و اصولا رمان نو با زیر پا گذاشتن این قانون بدیهی آهنگهای دیگری نواخت اما هنرهای دراماتیک و علی الخصوص سینمای قصه گو هنوز هم از همین آبشخور تغذیه میکنند و آن قدر این امر بدیهی است که به راحتی میتوان پرسید «مگر طور دیگری هم میتوان قصه گفت.» 2. گناه دومدر قصههای او دشمن است که پیروز میشود این ساختار شکنی به قدری گستاخانه است که نیاز به توضیح ندارد. توقع ابتدایی هرکس از قصه ای که میشنود پیروزی قاطع قهرمان بر ضد قهرمان است. اما در بیشتر قصههای فینچر این دشمن است که قهرمان را نابود میکند! در «بیگانه» موجود فضایی برنده نهایی است. در «هفت» جان دو (قاتل زنجیره ای فیلم) است که به تمام هدفهایش میرسد. در بازی این بازی و شرکت سی آر اس است که برنده نهایی است و در زودیاک انگار قاتل تا ابد آدم خواهد کشت. این غافلگری بزرگ فیلمهای فینچر هیچ گاه کهنه نخواهد شد. در حقیقت ما آن قدر پیروزی قهرمانها را در داستانهای مختلف دیده ایم که دیدن شکست کامل شان برای ما تجربه ای لذت بخش و در عین حال دردناک است. تجربه ای مازوخیستی که هرچند نمونههای مشابهش را در فیلمهای نوآر میتوان رصد کرد اما فینچر با بسط همین ایده به داستانهایی به ظاهر بی ربط تر (مثل فیلم «مورد عجیب بنجامین باتن») احساسی کاملا جدید را در ما بیدار میکند که تنها و تنها با دیدن فیلمهای فینچر به دست میآید.3. گناه سومدرام نویسان معتقدند برای ایجاد یک قصه حتما به یک قهرمان نیاز است، قهرمانی که حتما باید فعال باشد. در اینجا فعال بودن قهرمان به معنی کنشگر بودن اوست. به این معنی که قهرمان داستان در مقابل حرکات ویرانگر ضد قهرمان تصمیماتی میگیرد و به آن تصمیمها عمل میکند. به عبارت دیگر تصور کردن داستانی که در آن قهرمان دست روی دست گذاشته و فقط به خراب کاریهای ضدقهرمان مینگرد خنده دار مینمایاند.اما در کمال شگفتی، فینچر این اصل بدیهی را در هم میشکند.در «هفت» هرچند که به نظر میرسد کارآگاهان مشغول ردیابی قاتل هستند اما در حقیقت آنها با هر قدم تنها بخشی از نقشه قاتل را به پیش میبرند. آنها در نهایت آن قدر بی کاره اند که قاتل خودش، خودش را تحویل پلیس میدهد. در «بیگانه» فضانوردان در مقابل موجود فضایی کاری جز ترسیدن از دستشان بر نمیآید. در «زودیاک» هیچ کارآگاهی قاتل را پیدا نمیکند و در «باشگاه مشتزنی» ما حتی نمیتوانیم بفهمیم که قهرمان قصه کیست، اصلا آیا این فیلم قهرمان هم دارد؟4. گناه چهارماو فیلمهایش را بدون رعایت ملاحظات مالی میسازددخل و خرج هالیوود نظم سازمانی بسیار عجیب و غریبی دارد. میگویند حتی یک سنت هم دود نمیکنند. آنها به فرمولی رسیده اند که با کمترین پول در سریع ترین زمان پرکیفیت ترین فیلمها را میسازند و در این راه با هیچ کس شوخی ندارند. اما فیلم سازهای انگشت شماری هستند که در برابر این نظم رسوخ ناپذیر از خودشان مقاوت نشان میدهند و هرجور که دلشان میخواهد فیلم میسازند. مهم ترین آنها بدون شک همین دیوید فینچر است. او شاید تنها کارگردان هالیوودی است که زمان به اتمام رسیدن پروژههایش را کمپانی از قبل نمیداند. در حقیقت بیشتر به خاطر وسواس عجیب و غریب او در پروسه فیلمسازی است که کمپانی هیچگاه نمیداند کار او کی به پایان میرسد. وسواسی که باعث شده فیلنامه باشگاه مشتزنی در جلسه چهارم فیلمبرداری برای یک بازنویسی مجدد پس فرستاده شود و کار دو ماه عقب بیفتد. وسواسی که در فیلم زودیاک باعث شد طراحان صحنه برای بازسازی درختان نایاب خیابانی در سانفرانسیسکو سه ماه تمام کار کنند و خلاصه وسواسی که تدوین هفت را هشت ماه طول داد. روی میز تایلر داردن در باشگاه مشت زنی فرمول ساخت بمب گذاشت و فنجانهای قهوه خوری «اتاق وحشت» را مستقیما از چین وارد کرد. در حقیقت همین وسواس بی اندازه و این پشت پا زدن به سیستمهای مرسوم تولید فیلم درهالیوود است که ذره به ذره و پلان به پلان فیلمهای فینچر را نکته دار و زیبا میکند. گناه پنجم، ششم و هفتم؛ فیلمهای او تکه ای از یک کیک شکلاتی نیستند، جرعه ای از یک کاسه زهرند.* * هیچکاک معتقد بود فیلمها باید تکه ای از یک کیک شکلاتی خوشمزه باشند. - برای درک این جمله که فیلمهای او جرعه ای از یک کاسه زهرند، کافی است باشگاه مشتزنی را ببینید. فیلمی با فضای سیاه و عجیب و غریب و شخصیت پردازی فوق العاده و روایتی کابوس دار که تا مدتها ذهن بیننده را درگیر خودش میکند. - زودیاک! فینچر در ساخت این فیلم ساختار روایت داستانی را میشکند. به این معنی که وقتی فیلم تمام میشود هنوز قاتل زنجیره ای پیدا نشده و انگار قرار است تا ابد آدم بکشد. این اتفاق را در «هفت» هم میبینیم. جایی که ضد قهرمان قصه یعنی قاتل به جای قهرمانها یعنی دو کارآگاهی که در تعقیبش هستند، به اهدافش میرسد. این ساختار شکنی در روایت داستان را در فیلمهای فینچر زیاد میتوانید ببینید. - برای اینکه مخاطب را گیر بیندازی او را غافلگیر کن! این اصلی است که فینچر همیشه رعایش کرده. ایده داستان «مورد عجیب بنجامین باتن» از همین اصل میآید. فیلمهای فینچر با همه ساختار شکنیهایش قصه گو هم هستند. استاد در این فیلم جوری شما را با فیلم درگیر میکند که اصلا نمیفهمید چقدر از زمان فیلم گذشته.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 556]