تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 16 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):زكات قدرت، انصاف است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1850820145




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

لبخند به مرگ


واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: لبخند به مرگ
[فريده مشتاقى]
«اسكات كارل» فوتباليست -21 ساله- فرزند سوم يك زن امريكايى به نام «گلنيس كارل» بود كه همراه تيمش براى شركت در يك دوره مسابقه بين المللى به استراليا سفر كرد. او پس از برگزارى نخستين مسابقه به مادرش تلفن زد و گفت : «ما برنده شديم وهمگى بعد از مسابقه سرود خوانديم. در اين ميان من فقط به ياد تو بودم و براى آمرزش روح پدرم نيز دعا كردم. خيلى دوستت دارم مادر.» اين آخرين جمله هايى بود كه «اسكات» به خوبى آنها را بيان كرد.كمتر از يك هفته پس ازآن تماس، يك روز صبح قبل از طلوع خورشيد، «گلنيس» با صداى زنگ تلفن هراسان از خواب پريد و گوشى را برداشت. يك نفر از آن سوى خط گفت: من از اداره پليس استراليا تماس مى گيرم ، آيا شما پسرى به نام «اسكات كارل» داريد. «گلنيس» وحشتزده گفت : بله، چه اتفاقى افتاده آن مرد ادامه داد: پسر شما ديروز بى هوش پيدا شده و الآن هم در كماست و شايد امشب آخرين شب زندگى اش باشد ، لطفاً خود را به سرعت به بيمارستان برسانيد ‎/
«گلنيس» كه خشكش زده و شوكه شده بود ، سعى كرد بر اعصابش مسلط شود و راهى براى رفتن به استراليا بيابد. او با سختى فراوان سرانجام از طريق نخستين پرواز، خود را از امريكا به سيدنى رساند و به محض ورود به بيمارستان با پيكر بى حركت پسرش اسكات روى تخت مواجه شد. «اسكات» به سختى نفس مى كشيد.
مادر دست هايش را محكم گرفت و او را بوسيد ‎/ او مى دانست فرزندش حضور وى را در آنجا درك خواهد كرد. همان موقع دكتر «تاد» - پزشك اورژانس- به طرف « گلنيس» آمد و پس از شرح گزارشى گفت : نكته مهمى كه در پسر شما وجود دارد اين است كه، او علاوه بر جوانى ، ورزشكار است ، چرا كه اگر ورزشكار نبود خيلى قبل تر بايد قلبش از كار مى افتاد. اسكات چند شب قبل، از طبقه دوم ساختمانى سقوط كرده و تا صبح روز بعد هم كسى او را نيافته بود.
بنابراين مغزش بشدت ورم كرده و شانه چپش نيز شكسته بود. بنابراين در اين وضعيت عمل جراحى برايش خطرناك بود. مادر چاره اى جز صبر و دعا نداشت ‎/ پس بالاى سر پسرش نشست و مشغول دعا شد.
اما متأسفانه كم كم كبد پسر جوان هم از كار افتاد و كليه هايش عفونى شدند و به علت حساسيتش به آنتى بيوتيك ، پزشكان حتى نمى توانستند از پيشرفت بيمارى نيز جلوگيرى كنند. به همين خاطر چند بار وضعيتش بحرانى شد، آن موقع بود كه «گلنيس» كنارش نشست و آرام در گوشش نجوا كرد: «پسرم اگر مى خواهى برى برو، تو نبايد هيچ ترسى را به خود راه بدهى، اما اگر زندگى را انتخاب كنى اين را بدان كه من برايت هر آنچه از دستم برآيد انجام مى دهم تا به زندگى عادى و طبيعى بازگردى. «انگار اسكات صداى مادرش را مى شنيد چرا كه براى زنده ماندن مبارزه مى كرد.» پس از ۶ هفته دكتر «تاد» به «گلنيس» گفت: پسر شما به دليل عفونت شديد خواهد مرد. پس از شما اجازه مى خواهيم تا دستگاه ها را از او جدا كنيم ‎/ «گلنيس» مادر سه فرزند بود «جاناتان» در دانمارك درس مى خواند. سامى هم در آلمان زندگى مى كرد، حالا او منتظر پسر بزرگش بود تا براى آخرين ديدار و خداحافظى بر سر بالين «اسكات» حضور يابد. بنابراين از دكتر تاد خواهش كرد چند روز ديگر هم صبر كنند. سپس «جاناتان» خودش را به استراليا رساند. البته او همراه خود سوت كوچكى آورده بود كه متعلق به دوران كودكى شان بود. زمانى كه در ساحل بازى مى كردند.او وقتى به بالين برادرش نزديك شد با چشمانى اشكبار آرام در سوت دميد كه صداى زيرى از آن به گوش مى رسيد. اين صدا در بازى هاى كودكانه شان به اين معنى بود كه همه چيز مرتب است، مى توانى بيرون بيايى، ساحل نمايان است ‎/ او چند بار ديگر سوت را به صدا درآورد كه دقايقى بعد به طور ناباورانه علائم حياتى اسكات دوباره بازگشت. پزشكان كه در كمال ناباورى دور او حلقه زدنده بودند ، همه از بازگشتش متعجب و شوكه بودند. گويى معجزه اى رخ داده بود ‎/ كم كم اسكات توانست بدون كمك دستگاه تنفس كند و بعد از دو هفته نيز كاملاً به هوش آمد كه آن روز آغاز مبارزه اى تازه بود. چرا كه ماهيچه هاى مختلف بدنش حجم خود را از دست داده، زانو و بازوهايش نيز خم شده بودند ‎/ حتى يك حركت جزئى ، او را خسته و بى رمق مى ساخت. قسمت عظيمى از حافظه او از بين رفته و مانند كودكى شده بود كه بايد از ابتدا همه چيز از جمله غذا خوردن، صحبت كردن و راه رفتن را از ابتدا به او آموزش مى دادند. مادر فداكار كه يك بار ديگر فرزندش را زنده در آغوش گرفته بود كار خود را از همان بيمارستان آغاز كرد ، او با تمرين هاى مكرر به«اسكات» ياد داد تا با جمع كردن لبهايش ، صدا ايجاد كند. پسر جوان ابتدا با ايجاد صداهاى ناهنجار حرف مى زد اما كم كم پيشرفت قابل ملاحظه اى كرد و توانست به صورت مقطع صحبت كند ‎/ «گلنيس» به علت هزينه بالاى بيمارستان و ساعات ملاقات محدود با پسرش ، تصميم گرفت خود از اسكات مراقبت كند ‎/ به همين خاطر آپارتمان كوچكى در سيدنى اجاره كرد و پسرش را به خانه برد ‎/ او ابتدا با خود فكر كرد چگونه مى تواند يك ورزشكار قوى هيكل را جابه جا كند، به حمام ببرد و در ضمن سر كار هم برود ، تا اينكه بالاخره فكرى به ذهنش خطور كرد. او مطلبى نوشت و پس از تكثير آن را درميان مردم پخش كرد. در قسمتى از دستنوشته آمده بود: «من مادرى هستم كه براى نگهدارى از فرزند معلولم نياز به كمك نيكوكاران دارم ‎/ اگر شما در ماه فقط يك ساعت از وقت تان را به من بدهيد، كمك بزرگى به نجات پسر جوانى خواهيد كرد.» بلافاصله پس از پخش اين برگه ها مردى همراه همسرش ، به خانه او مراجعه كردند. آنها براى نگهدارى از اسكات داوطلب شده بودند. تقريباً هر روز يكى براى كمك به «گلنيس» به آنجا مى آمد. آنها به زن فداكار در كارهاى خانه ، ماساژ ماهيچه هاى اسكات و حمام كردنش كمك مى كردند. خانه آنها هم پر از خنده و موسيقى شده بود ‎/ اين فضا تأثير بسزايى در روحيه اسكات و مادرش گذاشته بود. به همين خاطر هم پسر بيمار پيشرفت قابل ملاحظه اى مى كرد. از سوى ديگر داوطلبان، به «گلنيس» در يافتن غرفه اى در يكى از فروشگاه هاى شهر براى گذراندن زندگى شان كمك كردند. در ميان داوطلبان ژيمناست جوانى بود كه هر روز براى تمرين هاى بدنى به خانه آنها مى آمد ‎/ او روزى ۶ ساعت با اسكات كار مى كرد. پس از گذشت ۶ ماه آنها به نتايج مطلوبى رسيدند و اسكات توانست بدون خميدگى بنشيند، پاهايش را حركت دهد و روى زانو هايش راه برود ‎/ دست راستش قدرت خود را بدست آورده بود و گاهى اوقات با استفاده از آن خود را بلند مى كرد.
«گلنيس» به شدت احساس رضايت مى كرد اما اين حس زياد طول نكشيد. او ، نامه اى از اداره مهاجرت دريافت كرد، مدت ويزايش به پايان رسيده بود و بايد به انگليس باز مى گشت. اما مسئولان اداره مهاجرت با اطلاع از وضعيت او و فرزندش اجازه دادند تا آوردن نامه پذيرش بيمارستانى درانگلستان يا امريكا در آنجا بماند ‎/ بنابراين «گلنيس» به همراه پسرش «جاناتان» به انگلستان رفته و با سختى فراوان از بيمارستانى پذيرش گرفتند ‎/ سرانجام آنها سيدنى را ترك كرده و آپارتمان شان خالى شد، اما هنوز آثار حضور ده ها داوطلب كه انرژى خود را براى باز گرداندن اسكات به زندگى صرف كرده بودند ، ديده مى شد ‎/ «اسكات» پس از ۷ روز بسترى شدن در بيمارستان به خانه منتقل شد. او باز هم تنهاى تنها شده بود. نگهدارى از پسرش ناتوانش كرده بود ‎/ اما در آنجا هم انسان هاى فداكار تنهايشان نگذاشتند.
يكى از آنها همسايه اش بود كه ساعاتى از روز را به نگهدارى از اسكات اختصاص داده بود ‎/ روزى «گلنيس» و «اسكات» در خانه بودند كه زنگ در به صدا در آمد و مردقد بلندى، ظاهر شد ‎/ او «هاوارد پينتر» وكيل زبده امريكايى بود ‎/ او به «گلنيس» گفت : قصه زندگى شما را در يكى از روزنامه هاى محلى خوانده ام و حالا دوست دارم يكى از داوطلبان كمك باشم ‎/ من مسافت زيادى را طى كرده ام، اما هر موقع كه بتوانم به اينجا خواهم آمد ‎/ «هاوارد» مرد متفكرى بود كه براى «اسكات» احترام خاصى قائل بود، زمانى كه نزد آنها مى آمد، اسكات خوشحالى خود را نشان مى داد و دستهايش را براى بغل كردن او باز مى كرد. «هاوارد» اين آغوش گرم را دوست داشت و مى گفت : «من محبت و دوست داشتن اسكات را در روابط خانوادگى ام هم نيافتم».
دو ورزشكار هم شب ها به كمك گلنيس مى آمدند. سرانجام اسكات با كمك اطرافيان و متخصصين توانست روى پاهايش بايستد و راه رفتن را آغاز كند ‎/ پس از گذشت دو سال وضعيت جسمانى اسكات بهتر شد ‎/ آنها نيز جشنى براى بهبودى اش ترتيب دادند، اسكات ويلچر خود را تزئين كرد و از مادرش به خاطر فداكارى هايش تشكر كرد. «گلنيس» توانسته بود طى ۴ سال اسكات را به زندگى عادى اش برگرداند و از اين موضوع احساس غرور مى كرد. اما يك شب كه او براى استراحت آماده مى شد، ناگهان متوجه شد اسكات به شدت عرق كرده است. بنابراين به سرعت او را به بيمارستان رساند.
پزشك اورژانس تشخيص ذات الريه داد ، اسكات ۱۰ روز در بيمارستان بسترى شد، شب آخر مادرش به خانه رفت تا فردا صبح وسايل مرخص شدنش را آماده سازد اما حدود ساعت ۵ صبح او با صداى زنگ تلفن از جا پريد. ناگهان خاطره ۴ سال پيش برايش تداعى شد. دكتر اورژانس گفت : پسر شما درد زيادى را تحمل مى كند، لطفاً خود را به سرعت به اينجا برسانيد. يك باره ترس تمام وجودش را فرا گرفت. اما با عجله خود را به بيمارستان رساند ‎/ اسكات به سختى و همراه با درد نفس مى كشيد، گلنيس به دكتر گفت: چرا برايش كارى انجام نمى دهيد، من اين بار ديگر نمى خواهم او را از دست بدهم، چرا كه او را دوباره به دنيا آورده ام پس كمكم كنيد. اما دكتر در كمال ناباورى پاسخ داد: «ديگر كارى براى او نمى توان كرد بلكه فقط با تزريق داروهاى آرام بخش مرگش را بدون درد مى كنيم.» بدين ترتيب همزمان با تزريق دارو، چهره اسكات به يكباره تغيير كرد. انگار كم كم داشت با دنيا خداحافظى مى كرد ‎/ «گلنيس» كمى بر خود مسلط شد و دستان پسرش را گرفت و دعا خواند ‎/ جدا شدن از اسكات اين بار از گذشته برايش سخت تر بود ‎/ در اين ميان بيمارستان دائم شاهد رفت و آمد مردمى بود كه در اين مدت، زمانى را با اسكات گذرانده بودند سرانجام چند روز بعد مادر فداكار در حالى كه دست در دست فرزند دلبندش داشت صورتش را به او نزديك كرد وگفت: «عزيزم برو به سوى نور و به هيچ عنوان نترس» و اسكات اين بار در كمال آرامش پرواز كرد. اما او در اين ۴ سال زندگى پردرد و رنج خيلى از انسان ها را متحول كرد ‎/ «هاوارد» مى گويد: بعد از هر ملاقاتم با او انرژى فراوانى مى گرفتم و احساس مى كردم تمام نكته هاى تاريك پرونده هايم برايم روشن مى شود. من پيشرفت عظيمى در كارم كردم ‎/ نمى دانم ما براى كمك به او آمده بوديم يا او براى ما «گلنيس» مى گويد: مى دانم جاى اسكات خوب است، او عزيزى بود كه بايد مى رفت. همه براى كمك به سوى ما شتافتند، حال نوبت ماست كه زندگى ديگرى را شروع كنيم.
 شنبه 18 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 71]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن