تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):زراعت در زمين هموار مى رويد، نه بر سنگ سخت و چنين است كه حكمت، در دل هاى متواضع...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816932110




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چه نيرويي ملتها را به حركت در مي.آورد؟


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: تولستوى (1828 ـ 1910) از نامدارترين مردان جهان و از بزرگترين هنرمندان غرب است. داستانهاى او آناكارنينا و مرگ ايوان ايليچ و بويژه جنگ‏و صلح از شاهكارهاى خلاقيت آدمى و از جمله مواريث جاودان بشرى است. او نه فيلسوف بود و نه مورخ، اما از آنجا كه خاطرش پيوسته به‏سرگذشت و سرنوشت بشر مشغول بود و تاريخ آينه غم و شادى و شكستها و پيروزيها و سعادت و شقاوت آدمى است، جاى جاى در جنگ و صلح‏صفحاتى وقف تأملاتى درباره تاريخ شده است. تولستوى در اين مواقع بينشهاى ژرف و آگاهى عميق از مشكلات تحقيق تاريخى و باريك انديشيهاى‏انتقادى شگفت‏انگيز درباره تاريخنگارى به ظهور مى‏رساند كه، به عقيده ما، مطالعه آنها براى علاقه‏مندان به فلسفه تاريخ ضرورى است.

ع. ف.

تاريخ جديد اعتقادات روزگار باستان را رد كرده است بى‏آنكه برداشتى نو به جاى آن بياورد، و مورخان پس از رد اقتدار ايزدى‏پادشاهان و ايمان قدما به «تقدير»، ناچار شده‏اند از راهى ديگر باز به همان نتيجه برسند، يعنى بپذيرند كه (1) ملتها را افراد هدايت‏مى‏كنند، و (2) هدفى شناخته شده وجود دارد كه ملتها و عموماً بشريت به آن مى‏گرايند.

جميع مورخان جديد، از گيبن(2) تا باكل(3)، به‏رغم اختلافهاى ظاهرى و ديدگاههاى بظاهر نوپديد، بنياد كارشان همان دو فرض‏ديرين و پرهيزناپذير است.

مورخ نخست به شرح فعاليتهاى افرادى مى‏پردازد كه، به عقيده وى، بشريت را هدايت كرده‏اند. (يكى فقط شاهان و سرداران و وزيران‏را چنين مردانى مى‏شناسد، و ديگرى سخنوران و دانشمندان و اصلاحگران و فيلسوفان و شاعران را نيز از آن جمله به حساب مى‏آورد).دوم، فرض بر اين قرار مى‏گيرد كه هدفى كه بشريت به سوى آن هدايت مى‏شود به مورخان شناخته است. اين هدف در چشم يكى،عظمت مملكت روم يا اسپانيا يا فرانسه است؛ و به نظر ديگرى، آزادى و برابرى و گونه‏اى تمدن متعلق به گوشه‏اى كوچك از جهان به نام‏اروپا.

در 1789 جوش و خروشى در پاريس در مى‏گيرد و بزرگتر مى‏شود و گسترش مى‏يابد كه جلوه آن، حركت مردم از غرب به شرق‏است، و در حين حركت به شرق چند بار با ضد حركتى از شرق به غرب در تصادم مى‏آيد، تا سرانجام در 1812 در مسكو به حد نهايى‏مى‏رسد. آن‏گاه قرينه‏اى شگفت، يعنى حركتى در جهت مخالف، از شرق به غرب پديد مى‏آيد و، مانند حركت پيشين، ملتهاى اروپاى‏ميانه را به خود جلب مى‏كند. اما اين حركت نيز همينكه به نقطه آغاز حركت نخست در غرب، يعنى پاريس، مى‏رسد، فرو مى‏نشيند.

در آن دوره بيست ساله، شمار عظيمى مزرعه‏ها شخم نزده رها شدند، خانه‏ها به آتش سوختند، بازرگانى تغيير جهت داد، ميليونهاانسان راه مهاجرت در پيش گرفتند، فقير يا ثروتمند شدند، و ميليونها مسيحى كه به قانون محبت به همنوع ابراز ايمان مى‏كردند،يكديگر را كشتند.

اينها همه چه معنا مى‏دهد؟ چرا اتفاق افتاد؟ چه چيز آن مردمان را به سوختن خانه‏ها و كشتن همنوعان برانگيخت؟ علل اين‏رويدادها چه بود؟ چه نيرويى آدميان را به چنين كارهايى واداشت؟ اينها پرسشهاى غريزى و ساده و بغايت موجهى است كه بشر به‏هنگام برخورد با يادمانها و سنتهاى آن دوره در نزد خويش طرح مى‏كند.

براى يافتن پاسخ به اين پرسشها، آدمى به حكم عقل سليم به علم تاريخ روى مى‏آورد كه بر طبق هدفى كه دارد، مى‏خواهد ملتها و ابناى بشر خويشتن را بشناسند.

اگر تاريخ تصور اهل روزگار باستان را حفظ كرده بود، پاسخ مى‏داد خداوند براى پاداش يا كيفر مردم به ناپلئون قدرت داد و اراده او رابه منظور متحقق ساختن غايات ايزدى هدايت كرد، و اين جواب واضح و كامل مى‏بود. ممكن است به مأموريت الاهى ناپلئون معتقدباشيم يا نباشيم، اما هر كس به آن اعتقاد ورزد، هيچ نكته نامهفوم يا هيچ تناقضى در تاريخ آن دوره نمى‏بيند.

اما تاريخ جديد نمى‏تواند چنين پاسخى دهد. تصورات قدما را داير بر مداخله مستقيم خداوند در امور بشر، علم به ديده تصديق‏نمى‏نگرد، و، بنابراين، بايد جوابهاى ديگرى بدهد.

تاريخ جديد در پاسخ به اين پرسشها خواهد گفت: مى‏خواهيد بدانيد آن حركت به چه معناست، علت آن چه بود، و چه نيروهايى‏رويدادهاى مذكور را پديد آوردند؟ پس گوش كنيد:

«لويى چهاردهم مردى بسيار مغرور و متكى به نفس بود؛ فلان و بهمان معشوقه‏ها و فلان و بهمان وزيران را داشت و به طرز بدى برفرانسه فرمان راند. اسلافش افرادى ضعيف بودند و آنان نيز طرز حكومتشان بر فرانسه بد بود. چنين و چنان نورچشميها و چنين و چنان‏معشوقه‏هايى داشتند. از اين گذشته، برخى كسان در آن زمان كتابهايى نوشتند. در اواخر قرن هجدهم، ده دوازده تن كم‏كم در پاريس از اين‏سخن مى‏گفتند كه همه آدميان آزاد و برابرند. اين سبب شد كه مردم در سراسر فرانسه رفته رفته يكديگر را بكوبند و غرق كنند. شاه وبسيارى از افراد ديگر را كشتند. در آن هنگام در فرانسه نابغه‏اى به نام ناپلئون بود. او بر همه كس در همه جا پيروز شد ـ به عبارت ديگر،بسيارى را كشت زيرا نابغه‏اى بزرگ بود. و معلوم نيست به چه دليل، عازم كشتن آفريقاييان شد، و آنچنان آنان را خوب كشت و آنقدرزيرك و خردمند بود كه پس از بازگشت به فرانسه، فرمان داد همه از او اطاعت كنند، و همه از او اطاعت كردند. بعد از آنكه امپراتور شد،باز براى كشتن مردم به ايتاليا و اتريش و پروس رفت. و در آن سرزمينها نيز بسيارى را كشت. در روسيه امپراتورى به نام آلكساندر بود كه‏تصميم گرفت نظم را به اروپا باز گرداند و، بنابراين، به جنگ ناپلئون رفت. در 1807 بناگاه با او از در دوستى درآمد، ولى در 1811 آن دوبا يكديگر به مشاجره برخاستند و باز كشتن بسيارى از مردم را آغاز كردند. ناپلئون به سركردگى ششصد هزار مرد جنگى به روسيه حمله‏برد و مسكو را به تصرف در آورد، سپس ناگهان از مسكو گريخت، و آلكساندر امپراتور روسيه به يارى اشتاين(4) و ديگران، اروپا را برضد برهم زننده آرامش آن قاره متحد و مسلح ساخت. همه متحدان ناپلئون يكباره با او دشمن شدند و نيروهايشان به پيشباز قواى تازه‏نفسى رفتند كه او فراهم آورده بود. متحدان، ناپلئون را شكست دادند، وارد پاريس شدند و او را مجبور به استعفا كردند و به جزيره اِلبافرستادند، ولى از عنوان امپراتور محروم نساختند، و گرچه پنج سال پيش و يك سال بعد وى را به چشم ياغى و راهزن مى‏نگريستند، درآن زمان از هيچ احترامى به او دريغ نورزيدند. آنگاه نوبت پادشاهى لويى هجدهم رسيد كه تا آن هنگام، هم فرانسويان و هم متحدان به اومى‏خنديدند. ناپلئون در جمع كهنه سربازان گارد امپراتورى اشك ريخت، از تاج و تخت دست شست و به تبعيد رفت. سپس دولتمردان‏كارآزموده و ديپلماتهاى زبردست (بويژه تالِران(5) كه هميشه با مهارتى خاص پيش از ديگران بر صندلى مخصوصى مى‏نشست و از اين‏راه توانسته بود مرزهاى فرانسه را گسترش دهد) در وين به صحبت نشستند و با اين گفت و گوها بعضى از ملتها را شاد و برخى را غمگين‏كردند. اما ناگهان، درست هنگامى كه نزديك بود ديپلماتها و شاهان منازعه آغاز كنند و به ارتشهايشان فرمان كشتن يكديگر را بدهند،ناپلئون با يك گردان وارد فرانسه شد، و فرانسويان كه تا آن زمان از او بيزار بودند، بلافاصله همگى در برابر او سر فرود آوردند. سران‏تاجدار متحد از اين امر به خشم آمدند و بار ديگر عازم جنگ با فرانسويان شدند و ناپلئون، آن نابغه بزرگ را شكست دادند و بناگاه او راراهزن خواندند و به تبعيد به جزيره سنت هلن فرستادند. مرد تبعيدى كه از فرانسه عزيزش كه در قلب او جاى داشت جدا شده بود، در آن‏جزيره صخره‏اى آهسته آهسته راه مرگ پيمود و كارهاى بزرگش را براى نسلهاى آينده به ارث گذاشت. ولى در اروپا واكنشى به وقوع‏پيوست و پادشاهان بار ديگر دست به سركوب اتباع خويش زدند.»

خطاست اگر فكر كنيم آنچه گفته شد بر سبيل استهزا و كاريكاتورى از گزارشهاى تاريخى بود. بعكس، اين سخنان، بيان بسيار ملايم‏پاسخهاى ضد و نقيض همه تاريخنگاران بود، اعم از خاطره‏نويسان و نويسندگان تاريخهاى جداگانه دولتهاى مختلف يا نگارندگان‏تاريخهاى عمومى و تاريخهاى جديد فرهنگ دوره مذكور، كه هيچ يك در واقع جوابى به آن سؤالها نيست.

كيفيت عجيب و بطلان اين پاسخها ناشى از آن است كه تاريخ جديد فى‏الواقع مانند انسانى ناشنوا، به سؤالاتى جواب مى‏دهد كه‏هيچ كس مطرح نكرده است.

اگر هدف تاريخ شرح و وصف حركتهاى بشر و اقوام باشد، نخستين پرسش (كه اگر پاسخ نگيرد، بقيه همه نامفهوم خواهد ماند) اين‏است كه: چه قدرتى مردمان را به حركت در مى‏آورد؟ تاريخ جديد با اغلاق و زحمت فراوان به اين سؤال پاسخ مى‏دهد كه ناپلئون‏نابغه‏اى بزرگ، يا لويى چهاردهم بسيار مغرور بود، يا بعضى از نويسندگان بعضى كتابها نوشتند.

اينها همه ممكن است درست باشد و آدمى حاضر به پذيرفتن آنهاست، ولى سؤال اصلاً اين نبود. همه آن تفاصيل جالب توجه‏مى‏بود اگر به وجود قدرت ايزدىِ به خود ايستاده‏اى اذعان مى‏كرديم كه همواره ملل و اقوام را به وسيله ناپلئون‏ها و لويى‏ها و نويسندگان‏هدايت مى‏كند؛ ولى ما به وجود چنين قدرتى اقرار نداريم، و، بنابراين، پيش از آنكه سخن از ناپلئون‏ها و لويى‏ها و نويسندگان به ميان‏آيد، بايد به ما نشان دهند كه ميان آن مردان و حركت ملل و اقوام چه رابطه‏اى وجود دارد.

اگر به‏جاى قدرت ايزدى، نيروى ديگرى پديد آمده است، بايد توضيح داده شود كه اين نيروى جديد چيست، زيرا محل توجه وعلاقه تاريخ دقيقاً همين نيرو است.

فرض در تاريخ بظاهر اين است كه اين نيرو خودآشكار و به همه شناخته است. اما به‏رغم تمايل عمومى به معلوم تلقى كردن آن، هركس آثار تاريخى را بخواند، بى‏اختيار شك مى‏كند كه آيا اين نيروى جديد كه مورخان هر يك فهم ديگرى از آن دارند، بواقع آنچنان به‏همگان شناخته است؟






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 209]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن