واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: بارون زده و خیس خالی پریدم تو کنجی که فکر می کردم شاید امن باشه . سرما تا مغز استخوانوم نفوذ کرده بود . می لرزیدم . جایی گرم سراغ نداشتم . به آسمون نگاه کردم . شر شر بارون داشت از آسمون می ریخت !!
خدایا شکرت
بغض تو پس گلوم لونه کرده . نمی تونم چیزی بگم . به کی بگم ؟ به خدا ؟ چقدر بگم ؟ دیگه سرش درد گرفت اونقدر واسش حرف زدم . کسی رو هم ندارم !؟
چی کنم من!!!؟؟؟
هوا سرد تر شده . بارون بند اومده . اون کنج امن هم دیگه جایی امن نیست آخه از شیروونیش داره آب چکه می کنه . باید برم . اما دیگه نایی واسه حرکت ندارم . کی می تونه کمکم کنه ؟! خدا ؟ نه بسه آخه همش اونه که کمکم می کنه . دیگه بسه چقدر مزاحمش بشم آخه اونم باید استراحت کنه . وااااای همه ی تنم درد می کنه !؟
شب رسیده . آسمون بی ابر . آسمون بی لک . ستاره ها دارن بهم چشمک کی زنن . به ستاره ی خودم چشمم افتاد . به اونی که از همه بیشتر نور داشت . آره اون ستاره ی منه . خونه ی تنها همدم منه . همونی که همیشه بود و دیگه ....... کجا رفتی ؟ رسمش این بود ؟ که بری منو تنها بذاری ؟ تو که می دونستی من طاقت تنهایی ندارم . من طاقت دوری ندارم !!!! تو که می دونستی ..... وایییی خدا !!!! نه خدا چرا ؟؟؟؟ چرا به اون بگم ؟ همیشه اون بوده که غر زدنما رو شنیده . همیشه اون بوده که پای همه ی اشک هام نشسته دیگه بسه . به کی بگم این همه دردو ؟؟؟؟؟؟؟
پلک هام داره سنگین می شه . سرم درد گرفته . آخرین تصاویر رو می بینم و به خواب می رم . ستاره ی من هنوز هست . اما حاضر نیست با یه چشمک دوباره منو زنده کنه . نمی دونه که همه ی هستی منه ! نمی دونه شب بدون اون واسم نوری نداره ! و ........ آروم چشمامو باز کردم
ووایی اینجا محشره !!! چقدر قشنگه . گرمه . نرمه . خبری از سرما نیست . خبری از بی پناهی نیست . چقدر آرومم . چقدر ....... یه حس داره باهام حرف می زنه ...... یه حس مرطوب و لطیف ..... یه حس قشنگ ...... 0
همیشه باهات بودم ..... ازت خسته نشدم ..... مگه تو که همیشه باهام بودی خستگی داری ...... غصه هات ...... درد هات ..... همه ی دلتنگی هاتو همیشه شنیدم ...... چرا فکر می کنی سرم شلوغه ..... همیشه واست وقت دارم ....... سرما و بارون اومدن که تو رو یاد من بندازن ...... چرا ازم خجالت می کشی !!!!!؟؟؟؟؟؟ ....... من هر جا ...... من تمام لحظه ها ..... تو هرم نفس هات بودم ...... حتی روزی که ستاره ی تو آسمون رو آفریدم ...... صرف خونه ی عشق تو آفریدم تا خیالت راحت باشه ..... خیالت راحت باشه که جاش امنه ...... و نشونه ای برای تو تا ببینیش ..... تو همیشه منو صدا زدی .... و من همیشه عاشق تر از قبل سمت تو اومدم ....... چطور می شه عاشقت نباشم ...... من هستم ..... آروم باش .... راحت ..... من پیشتم
اون حس لحظه به لحظه از دلم دور می شد و من ذره ذره بیشتر احساس ترس می کردم ....... داد زدم : خدایااااااااااااااااااااا ااااااااااا ...... خدایااااااااااااااااااااا ااااا ....... نرو .... می خوام پیشت بمونم
اون حس گرم دوباره تو آغوشم کشید
دخترک خم شد و گنجشک کوچک را آرام در دستانش گرفت ...... قبل از پرواز بال هایش خود گنجشکک به آسمان رفته بود ...... دخترک گنجشکک را بوسید آرام زیر تلی از خاک نهاد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 103]