تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):مردم به انجام روزه امر شده اند تا درد گرسنگى و تشنگى را بفهمند و به واسطه آن فقر و بيچا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805542428




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جريان هاي فكري در تاريخ فرهنگ اسلامي


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: جريان هاي فكري در تاريخ فرهنگ اسلامي
خبرگزاري فارس: در تاريخ فرهنگ اسلامي با 3 صنف عمده از انديشمندان ديني مواجه هستيم. يعني حكيمان (فلاسفه) عارفان و فقيهان ، قصد من اين است كه در بحث حاضر رابطه اين سه صنف از انديشمندان را با هم بررسي كنم


از ميان عرفان ، فلسفه ، تفسير و فقه ، ميان مسلمين به فقه بيش از همه پرداخته شد. مورد اقبال عموم بودن كالاي بازار فقاهت ميان توده مردم ، سطحي و معيشتي بودن مسائل مردم و تناسب آن با نگاه فقهي و وجاهت اجتماعي خاص فقها در جامعه اسلامي از جمله عوامل توجه حوزه هاي علوم ديني و همچنين توده مردم ديندار به فقه و فقاهت است.

در مصاحبه اي كه با دكتر محمدرضا اسدي ، عضو هيات علمي دانشگاه علامه طباطبايي و استاد فلسفه اين دانشگاه انجام داديم ، وي با تحليلي كه از سير تاريخي فقه ، فلسفه ، عرفان و تفسير در مراكز علوم ديني مسلمين رواج داشته به مطلب بالا اشاره داشت و درباره نگرش تاريخي به اصناف انديشمندان ديني و اصناف دين شناسي در عالم اسلام ، نسبت اين اصناف با هم و نسبت مفسران با ديگر اصناف عالمان ديني سخن گفت.

وي دكتراي رشته فلسفه و داراي تحصيلات عالي حوزوي است. از ترجمه ها و تاليفات وي پيشتر كتابهاي پرسشي در باب فناوري ، فقر تفكر و متفكران فقير ، پايان فلسفه و وظيفه تفكر و... منتشر شده است. آنچه مي خوانيد مشروح مصاحبه با او است.

براي فتح باب مختصري درباره اين موضوع توضيح دهيد كه چرا در فرهنگ اسلامي عالمان ديني منحصر به فقها شدند و بقيه اصناف عالمان مثل فيلسوفان و عارفان ، عالمان ديني پنداشته نشدند؟

براي پاسخ به اين پرسش عرض مي كنم ، در تاريخ فرهنگ اسلامي با 3 صنف عمده از انديشمندان ديني مواجه هستيم. يعني حكيمان (فلاسفه) عارفان و فقيهان ، قصد من اين است كه در بحث حاضر رابطه اين سه صنف از انديشمندان را با هم بررسي كنم و در ميان اين بحث به پرسشي كه جنابعالي ابتداي بحث مطرح كرديد پاسخ خواهم داد اما اگر در حين بحث سخني هم از متكلمين مطرح كنم ، در ذيل بحث حكيمان ، آن را مطرح خواهم كرد ، چرا كه پس از خواجه و بخصوص پس از ملاصدرا كلام ، فلسفي شد و پس از آن تاريخ متكلمان را نمي توان چندان به مثابه صنف مستقلي در عرض حكما به حساب آورد. اما ما 2 گونه مي توانيم درباره رابطه اين سه صنف از انديشمندان تحقيق و بحث كنيم : يكي به صورت پيشيني و ديگر به صورت پسيني (تاريخي). در گونه نخست ، ما خود معرفت (اعم از فلسفي ، عرفاني و فقهي) را مدنظر قرار مي دهيم و به تحليل ويژگي هاي اين سه نوع معرفت مي پردازيم. در واقع در اينجا ما به شيوه وقوع و بروز فلسفه ، عرفان و فقه در تاريخ اسلام كاري نداريم.

درگونه دوم كه نگاهي پسيني و تاريخي است سخن ما از منظر تعامل تاريخي فلاسفه با عرفا و فقهاست. بحث ما بيشتر ناظر به همين رويكرد دوم است. من مي كوشم بحث خود را به اجمال با مبناي اول (پيشيني) آغاز كنم اما تكيه و تاكيد بحث من بر مبناي دوم كه يك نگاه تاريخي و پسيني است جلو مي رود. نكته ديگر اين است كه ما مي بينيم در تاريخ و تمدن اسلامي اين سه صنف جايگاه ويژه اي داشته اند و گروههايي از انديشمندان مسلمان هيچ گاه اعتبار اين اصناف سه گانه را نداشتند مثلا هيچ گاه مفسران يا محدثان به چنين جايگاهي و چنين اعتباري دست نيافتند و هيچ گاه تاثيرگذاري اين سه صنف را نداشتند. اگر بخواهيم علت برجستگي اين اصناف سه گانه (عرفا ، فقها ، حكما) را در تاريخ تفكر اسلامي جويا شويم بايد اين دو عامل را مدنظر قرار دهيم :

1 ) شيوه تعامل اين سه صنف با همديگر

2 ) شيوه تعامل اين سه صنف با مردم

نكته بعد اين است كه نگاه فقيهانه ، عارفانه و حكيمانه بيش از آن كه شيوه اي از دينداري محسوب شود، شيوه اي دين شناسي است.

برخي معاصران تعبير اصناف دينداري را مطرح كردند و از دينداري مصلحت انديش ، دينداري معرفت انديش و دينداري تجربت انديش ياد كردند. در مورد چنين دسته بندي اي بايد 2 نكته را متذكر شوم :

1 ) اين تقسيم بندي ، جديد نيست ؛ يعني همان نگاه فقيهانه ، فيلسوفانه و عارفانه به دين است.

2 ) اين سه صنف ، 3 صنف دين شناسي است و نه 3صنف دينداري.

اينها اصناف گوناگون شناخت دين است و براساس اين سه گونه دين شناسي 3 شيوه دينداري در فرهنگ اسلامي شكل گرفته است اما بحث خود را از نسبت سنجي و سنجش روابط اين اصناف از طايفه فقها آغاز مي كنم يعني ابتدا نسبت آنها و نوع رابطه اي كه با حكما داشته را مدنظر قرار مي دهم و سپس به سراغ رابطه آنها با عرفا مي روم.

فقها معمولا چندان دل خوشي از حكما نداشتند. به تعبير ديگر ، آنها با هم سازگاري نداشتند. عدم سازگاري آنها با حكما علل مختلفي مي توانست داشته باشد. فقها مي گفتند فلاسفه در موضوعاتي تامل مي كنند كه يا شريعت اجازه تامل در آن موضوعات را به دينداران نداده است يا اين كه درباره موضوعاتي مي خواهند تامل كنند كه اصلا امكان تامل درخصوص آنها نيست.

در اين باب رواياتي را سراغ داريم كه مورد استفاده فقها قرار مي گرفت ، مثل رواياتي كه از تامل و تفكر درباره قضا و قدر ، شناخت ذات خدا و ما را بر حذر مي دارد. گاهي هم علت مخالفت فقها ، مخالفت آنها با روش فلاسفه بود. فقها مي گفتند روش فلاسفه درباره تمام معارف ديني قابل استفاده نيست.

روش فيلسوفان اين بودكه از مقدمات يقيني آغاز و نتايج يقيني حاصل كنند. ولي فقها مي گفتند اين روش ، دست كم درباره احكام تقليدي دين كاربرد ندارد ؛ بعلاوه فقها معتقد بودند، عقل غير متكي به شرع ، عقل كامياب نخواهد بود. گاهي هم علت ناسازگاري فقها با حكما اين بود كه فقها مي گفتند نتايج تحقيقات فلاسفه مورد تاييد دين نيست.

فقها با عرفا چه رابطه اي داشتند؟ به نظر مي رسد با آنها نيز مخالف بودند؟ اين مخالفت ناشي از چه بود؟

درست است كه فقها با عرفا نيز مخالف بودند اما علت يا علل ناسازگاري آنها با عرفا ، غير از علل ناسازگاريشان با فلاسفه بود. از نگاه فقها ، عرفا قابل تحمل تر از فلاسفه بودند اما با اين حال مخالفت هايي بود ، از جمله اين كه فقها مي گفتند عرفا مبادي به آداب شريعت نيستند. بخشي از مخالفت فقها با عرفا نيز به علت نگرش عرفا به موضوعات يا همان شطحيات عرفا بود. فقها بشدت به خاطر شطحيات عرفا ، ايشان را تكفير مي كردند و نمونه بارز آن برخورد آنها با حلاج بود. مساله ديگر اين بود كه بعضي از عرفا معتقد بودند روش مكاشفه مي تواند مبناي برخي از احكام شرعي باشد كه فقها با اين مورد هم مخالف بودند.

نسبت سنجي اصناف سه گانه انديشمندان اسلامي را از نوع نگاه ، برخورد و رابطه فقها با حكما آغاز كرديد ، حكما با فقها چه برخوردي داشتند و رابطه آنها چگونه بود؟

برخورد فلاسفه با فقها ، محترمانه بود. اگر چه فيلسوفان سختي زيادي از دست فقها كشيدند اما براي آنها شان اجتماعي خاصي قائل بودند اما در عين حال به فقها انتقاد هم داشتند. آنها مي گفتند نگاه فقهي براي دين شناسي و دينداري لازم است ولي كافي نيست.

به نظر حكما، معرفت فقهي براي شناخت تمام اضلاع و ابعاد دين ، معرفتي عميق و مستدل نيست و بايد براي شناخت لايه هاي عميق تر دين ، بيشتر از معرفت فلسفي استفاده كرد. در واقع فيلسوفان تفكر فقهي را براي شناخت ظواهر دين ، كافي و نگاه فقهي و فقها را از شناخت باطن دين محروم مي دانستند.

به نظرم مي رسد عرفا نيز همين ادعا را دارند اما آنها مي خواهند از طريق شهود و عرفان از ظاهر به باطن راه يابند. تفاوت عرفا و فلاسفه در اين مورد چيست؟ لطفا اين را در ذيل بحث نسبت فلاسفه با عرفا تبيين كنيد.

بله. تفاوت اين دو صنف در چند محور است.

اول اين كه روش رسيدن فلاسفه با عرفا متفاوت است. فلاسفه از طريق عقل و عرفا از طريق دل مي خواهند به مقصد خود نايل شوند.

دوم اين كه شيوه رسيدن فلاسفه با عرفا متفاوت است يعني فلاسفه مي خواهند بدانند و با دانستن قانع مي شوند و عرفا مي خواهند ببينند يعني همان تفاوت علم اليقين و حق اليقين.

سوم اين كه اهداف و مقاصد فلاسفه و عرفا مختلف است يعني فيلسوف دغدغه فهميدن دارد اما عارف دغدغه تهذيب نفس و وصول به توحيد و در نهايت چهارم اين كه توان درك عقلي فيلسوف و كشف شهودي عارف يكسان نيست يعني ميزان رسيدن فيلسوف و عارف به مقاصد خود به يك اندازه نيست و برخلاف راي مشهور كه گفته مي شود هر چه حكيم مي داند عارف مي بيند ، به نظر مي رسد عقل از ادراك بي واسطه بسياري از امور اخروي كه در نور مكاشفه عارف ميسر مي شود ناتوان است البته دقت شود كه قيد بي واسطه را به كار بردم يعني اين كه بيشتر فيلسوفان مي توانند به فهم مكاشفه هاي عارفان پس از حصول آن مكاشفه نايل آيند اما ابتدا به ساكن كمتر فيلسوف مي تواند راسا و بي واسطه استفاده از فهم مكاشفه عارفان از طريق عقل صرف به يافتن حقايق اخروي نايل شود. بعلاوه اين كه اگر كشف و شهود عارف را مصداق نوعي فهم بدانيم ، بايد گفت فهم عارفان در مواضعي نفوذ دارد كه فهم فيلسوفان بدون استفاده از فهم عارفان قابل نفوذ و دسترسي به آن مواضع نيست اما آنچه در ادامه بحث قابل توضيح مي دانم اين است كه در ارتباط با اين دو صنف (حكما و عرفا) 2 نسبت مطرح است :

1 ) برخي حكما معتقد بودند تفاوت فيلسوفان با عارفان همان تفاوت علم اليقين و حق اليقين است يعني به عبارتي آنچه فيلسوف مي داند ، عارف مي بيند و آنچه عارف مي بيند، فيلسوف مي داند. اين عده از حكما خود را با عرفا هماهنگ مي ديدند. اين نوع نگاه بيشتر ميان حكماي اشراق و صدرايي مطرح بود.

2 ) اما نسبت دوم اين است كه دايره عقل و ملاك عقل ، گسترده تر و برتر از شهود است. بر اساس اين نظر ، مكاشفه عرفا، هميشه در معرض لغزش است و ترازوي شناخت اين لغزش و پرهيز از آن همانا عقل است.

اين عده گويي عقل را برتر از عرفان مي دانستند و عقل را بر فراز شهود و عرفان قرار مي دادند اما درباره عرفا و نسبت و نگاه آنها به 2 فرقه ديگر بايد بگويم عرفا نگاه فقهي را صوري ترين و ظاهري ترين بخش دين مي دانستند. از نظر عرفا نگاه فقهي ، نگاهي قشري است و راهي به حقيقت و باطن دين ندارد. عرفا درباره فيلسوفان نيز 2 گونه نظر مي دادند و معتقد بودند فلاسفه يا ما را به وادي حقيقت نمي برند يا اين كه اگر هم راه آنها به سوي حقيقت باشد ، راهي پر پيچ و خم است.

به عبارت ديگر ، فلاسفه يا راه رسيدن به مقصد را دور مي كنند يا اساسا پشت به مقصد حركت مي كنند. هر دوي اين نگاه ها را در شعر مولوي مي بينيم.

مولوي در يك قصه ، حكايت فقير بينوايي را مي كند كه در خواب به او مي گويند اگر مي خواهي صاحب مال فراوان شوي به فلان منطقه برو و تيري در كمان بگذار و رها كن ، هر جا تير افتاد ، آنجا را حفر كن تا گنج را بيابي.

او چنين مي كند و تيري را در كمان مي گذارد و با قدرت رها مي كند و آنجا كه تير مي افتد را حفر مي كند ، اما به گنج نمي رسد و خسته و ملول به خانه برمي گردد و در شبهاي بعد هر دفعه در خواب همان نداي هاتف را مي شنود كه شب قبل گفته بود و او نيز هنگام صبح همان مي كند كه روز پيش كرده بود تا اين كه در دفعه آخر هاتف به او مي گويد ، ما به تو گفتيم تير را در كمان بگذار و رها كن ، نگفتيم كه زه كمان را بكش ، كافي بود تا تو تير را در كمان بگذاري و رها كني و وقتي تير جلوي پاي تو مي افتاد آنجا را حفر مي كردي تا به گنج برسي.

مولوي نتيجه مي گيرد فيلسوفان همان كمانداراني هستند كه براي رسيدن به گنج حقيقت با كمان عقل ، تير فكر را بي دليل به دور دستها مي اندازند و در آخر هم به مقصد خود نمي رسند يا دير و دور مي رسند. هر دو تعبير دراين ابيات مولوي قابل ملاحظه است.

هم تعبير اين كه فيلسوفان راه را دراز مي كنند و هم تعبير اين كه فلاسفه نه تنها راه را دراز مي كنند بلكه پشت به حقيقت مي دوند: اي كمان و تيرها بر ساخته / صيد نزديك و تو دور انداخته هركه دوراندازتر او دورتر / وز چنين گنج است او مهجورتر فلسفي خود را از انديشه بكشت / گو بدو كوراست سوي گنج پشت گو بدو چندانك افزون مي دود / از مراد دل جداتر مي شود جاهدوا فينا بگفت آن شهريار / جاهدوا عنا نگفت اي بي قرار.

به نظر مي رسد در ميان 3 صنف اصلي اي كه بحث خود را روي آنها متمركز كرديد ، بيشترين اقبال در حوزه هاي علوم ديني ، به سوي فقاهت بوده است ، علت چيست؟

اين درست است. در حوزه ها ، طلاب بيشتر به فقه مي پردازند و علت هم اين است كه كالاي بازار فقاهت ميان مردم قابل استفاده تر است و طلاب چون مي بينند مردم بيشتر به مسائل فقهي توجه مي كنند و تقاضايشان در اين مورد بيشتر است به اين نتيجه مي رسند كه بايد بيشتر به توليدات در فقه روي آورند. البته فارغ از نكته پيشين ، اين مساله يك تحليل انسان شناسي را از مردم مي طلبد و اجمال آن اين است كه بيشتر مسائل توده مردم در زندگي ، مسائل سطحي و معيشتي است و اين نوع مسائل بيشتر با فقه هم سنخي دارد تا با عرفان و فلسفه.

منظور من از سطحي بودن بي اهميت بودن و بي ارزش بودن اين بخش از زندگي مردم نيست بلكه منظورم اين است كه جنس آن نيازهايي از مردم كه به وسيله فقها تامين مي شود با نيازهاي عميق تر و دروني تر مردم ارتباط ندارد وگرنه اين نيازهاي سطحي در عين سطحي بودن در جاي خود ، قابل توجه و بر طرف كردن آنها ضروري و مهم است.

يك علت حاشيه اي و جزيي هم در توجيه علت اقبال به فقه و فقها وجود دارد و آن اين است كه امنيت فقها در جامعه اسلامي بيشتر است يعني اين كه فقاهت يك وجاهت اجتماعي خاصي دارد كه كلام و عرفان و بخصوص فلسفه آن وجاهت را به همراه ندارد و طبيعي است كه طلاب علوم ديني كه آدمياني با تعلقات انساني هستند بيشتر به سوي علمي جذب شوند كه از وجاهت اجتماعي نيز برخوردار است و اين انجذاب ، به دنبال خود توجه و گرمي بازار فقاهت در ميان حوزه هاي علوم ديني و طلاب را نيز به همراه دارد. در واقع تعامل متقابل فقه و فقاهت و فقيه با مردم بر گرمي و رونق فقه و فقاهت در جامعه اسلامي مي افزايد. يك نكته ديگر را نيز من در اين قسمت مي خواهم در باب نسبت اين اصناف سه گانه (فقيهان ، حكيمان و عارفان) با قدرت اضافه كنم.

اين كه فيلسوفان و عارفان هيچ گاه نه مصدر قدرت و حاكميت بودند و نه حاكميت و قدرت با آنها آن معامله اي را مي كرد كه با فقيهان مي كرد. فقيهان به طور غالب و دائم نزد حاكمان (در طول تاريخ فرهنگ اسلامي) قدرت و منزلت داشتند و خود نيز از قدرت اجتماعي برخوردار بودند اما فيلسوفان و عارفان نه نزد حاكمان چندان قدر و منزلت داشتند و نه خودشان از قدرت اجتماعي برخوردار بودند. علت اين كه فقيهان قدرت داشتند و حاكمان و صاحبان قدرت سياسي نيز از فقيهان حساب مي بردند در واقع در نهايت برمي گشت به جنس معرفت فقيهان و تاثير و نقش اين معرفت در زندگي مردم كه منجر مي شد به تبعيت از فقيهان و رجوع مداوم مردم به ايشان و اين تبعيت و رجوع مداوم براي فقيهان ، قدرت ساز و قدرت آفرين بود بنابراين مي خواهم نتيجه بگيريم كه نسبت فقيهان با قدرت به 2 صورت قابل طرح است كه البته اين دو صورت با يكديگر نيز مرتبط است.

صورت اول مربوط به ارتباط فقيهان با حاكمان (به عنوان صاحبان قدرت) است و صورت دوم مربوط به نسبت فقيهان با قدرت (منهاي ارتباط با حاكمان) است.

در اين ارتباط عرض مي كنم كه فقيهان در اين صورت دوم براساس جنس معرفتشان و نقش اين معرفت در زندگي ديني توده مردم دائم به بازتوليد قدرت خود مي پردازند و مدام بر قدرتشان (قدرت ديني و اجتماعي) افزوده مي شود و همين نوع قدرت ناشي از جنس معرفت فقيهان است كه حاكمان نيز براي فقيهان (برخلاف حكيمان و عارفان) در ارتباط با ايشان جايگاه ويژه اي باز مي كنند البته واقعا اين پرسش قابل طرح است كه آيا اين بازتوليد قدرت فقها بايد تحت نظارت باشد يا خير و اگر قدرت فسادآور است آيا اين قدرت نيز مفاسد خاص خود را دارد يا خير؟ اين قدرت فقيهانه ، قدرت است اما فساد ندارد بنابراين نيازي به نظارت نيز ندارد؟! اين پرسش را در فرصتي ديگر بايد پاسخ داد ولي دراين قسمت براي تقسيم بحث خواستم اشاره اي به نسبت اين اصناف سه گانه با قدرت و حاكميت نيز داشته باشيم تا جوانب بحث از لحاظ سياسي تا حدي ولو به اجمال روشن باشد.

شما از 3 صنف از انديشمندان ديني ياد كرديد و نسبت آنها را با هم سنجيدند اما به نظر مي رسد اصلي ترين علم از علوم اسلامي در اينجا مغفول مانده و آن علمي است كه مستقيم با متن اصلي دين در تماس است. مقصودم علم تفسير است. آيا مي توان در تاريخ اسلام ، مفسرلن قرآن را صنفي خاص از انديشمندان اسلام دانست؟

مفسران نه در توده مردم مورد توجه بودند و نه در حوزه هاي ديني ما جايگاه لازم را داشتند. اين پرسش خوبي است كه بپرسيم چرا در حوزه هاي علمي ما مفسران در حد عارفان ، فيلسوفان و فقيهان مطرح نشدند؟ چرا ما درس خارج تفسير نداشتيم؟ چرا علي رغم اين كه چون مفسران به متن اصلي كتاب توجه مي كردند اما فقها بيشتر به روايات توجه مي كردند و علي القاعده بايد به مفسران كه با متن اصلي دين يعني قرآن ارتباط داشتند چه در حوزه هاي ديني و چه ميان مردم ديندار جايگاه ممتازتري نسبت به فقها و فلاسفه و عرفا داشته باشند اما حتي اگر مفسران در حوزه مطرح مي شدند ، به عنوان فقيه يا فيلسوف يا عارف مطرح مي شدند. اما چرا در حوزه هاي علميه ما و در ميان جامعه دينداران مواجهه با قرآن ، چندان مثل فقه جدي نبود؟ قرآن مي گويد در روز قيامت پيامبر نيز از مهجوريت قرآن در جامعه ديني و امت پيامبر شكايت مي كند و مي فرمايد پروردگارا قوم من قرآن را مهجور گذاشتند. پيامبر در اين آيه مي گويد: قوم من و قوم اعم از عالمان و غيرعالمان است.

در قيامت ، پيامبرص نزد خدا از امتش شكايت مي كند كه امت او قرآن را در مهجوريت قرار دادند. علت اين مساله در حوزه هاي علمي اين است كه حوزه هاي ديني ما مي خواستند پاسخگوي نيازهاي مردم باشند و بيشتر نيازهاي مردم از جنس معيشي و حلال و حرام است و چون در نگاه اول بيشتر مباحث قرآن در اين موارد نيست ، قرآن در حاشيه قرار مي گيرد. اما در اينجا حوزه ها هم تقصير دارند و مردم را به اين كه از سطح به عمق بروند فرا نخواندند. به عبارت ديگر حوزه هاي ما خودرا با مردم هماهنگ كردند و نه بعكس و اين از مشكلات حوزه هاي ما بوده و هست.

قصور ديگر حوزه هاي علميه ما اين بود كه به شكل روزآمد معارف وحياني و قرآني را مطرح نكردند. فقه معمولا به گونه اي است كه تا حدي بيشتر و طبعي تر از تفسير قرآن روزآمد مي شود يعني چون با مسائل روزآمد مردم در تماس است ذاتا به طرف روزآمد شدن مي رود، مثلا در جامعه بحث لقاح مصنوعي يا بهره بانكي مطرح مي شود و چون اين مسائل جديد است فقه بايد به سمت پاسخگويي برود و روزآمد مي شود. طبيعت فقه اين است كه به موضوعات نوين و جديد هر جامعه ديني ، پاسخ دهد و بايد به شكل طبيعي روزآمد شود اما معارف وحياني اين گونه نيست يعني در تفسير لزوما مساله اي مطرح نمي شود كه مفسر بخواهد به آن پاسخ دهد يا بهتر بگويم حوزه هاي ديني و علمي ما نتوانستند با قرآن مواجهه اي روزآمد داشته باشند. چه در بخش اخلاق و چه در بخشهايي مثل انسان شناسي ، عقايد و مانند آن مفسران مساله محور حركت نكردند ، بلكه در تفسير آيات قرآن متن محور حركت كردند بنابراين نتيجه آن شد كه قرآن علي رغم توانايي اعجاب آورش در حل و پاسخگويي به دردهاي بشري ، روزآمد نشد و ميان توده دينداران به شكل جدي مورد اعتنا قرار نگرفت.

ما با اين كه فقه به شكل طبيعي بايد روزآمد شود اما همين الان نيز در جامعه فقهي ما به نظر مي رسد فقها در پاسخگويي به مسائل روز تا حدي كم كاري كردند.

در واقع شما مي فرماييد كه فقه علمي ، مساله محور است ولي تفسير چنين نيست؟

بله. به تعبير شما فقه علمي مساله محور است ، برخلاف تفسير. اتفاقا اين تعبير شما مرا به ياد سخني از شهيد صدر انداخت كه مشكل حوزه هاي ديني ما اين است كه قرآن را به عنوان يك متن ديني در نسبت به جهان خارج تفسير نكردند و نكوشيدند با استفاده از اين متن به مسائل روزآمد بشري پاسخ بگويند بلكه صرفا متن را محور قرار دادند بدون آن كه اين متن در راستاي مسائل فكري مطرح شده روزانه مردم تفسير و تحليل شود. در واقع ما نه در حوزه هايمان و نه در جامعه مان ، هيچ گاه خود را مخاطب به خطاب ديني نديديم.

ما هيچ گاه نه در حوزه ها و نه در جامعه مساله محور نبوديم.من براي رساندن مقصود خودم از مثالي كمك مي گيرم.

هر چه خطابي براي شما مشخص تر باشد، شيوه مواجهه شما با آن متفاوت مي شود. فرض كنيد در يك بازار شلوغ اگر شما را بدون ذكر نام يا نام خانوادگي تان ، صرفا با يكي از اصوات مورد خطاب قرار دهند، توجه شما به آن صدا چندان جدي نخواهدبود. فرض كنيد آن فرد شما را با نام كوچكتان صدا بزند، قدري توجه شما قوي تر خواهد شد، اگر او شما را با نام و نام خانوادگي تان صدا بزند، توجه شما بسيار دقيق تر مي شود. مقصودم از اين مثال اين بود كه در بازار شلوغ دنيا ، توگويي ما هيچ گاه مخاطب به خطاب دين نيستيم.

هيچ گاه خود را مورد خطاب يا ايها الناس... و يا ايها الذين آمنوا... نمي دانيم. يكي از موانع شنيدن اين خطاب ، معارف جديد است.

گرچه از جهتي ديگر، همين معارف جديد نيز مي تواند كمك موثري در شنيدن و بهتر شنيدن خطابات قرآني باشد اما فعلا من به آن جهت از معارف جديد كه مانع شنيدن خطابات قرآني مي شود توجه دارم.

برخي معارف ، ما را از اين كه متوجه به خطاب ديني شويم باز داشته اند. يكي از كاركردهاي منفي علوم جديد (چه علوم جديد ديني و چه علوم جديد غيرديني) اين است كه ما صدايي كه پيامبران منادي آن بودند نمي شنويم. سخن من اين نيست كه ما علوم ديگر را كنار بگذاريم بلكه ما بايد توجه خود را تغيير دهيم.
..............................................................................................
منبع:باشگاه انديشه
انتهاي پيام/
 دوشنبه 13 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 297]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن