واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
پائلو بولانوس
ترجمه: رضا رفيعي راد
" در درام هستي آگاه ، تئوري و عمل طوري نيست كه معما و شفافيت سبب ايجاد بينش گردد بلكه جداي از يك سيستم استبدادي نمايش خودش را آشكار مي كند. " پيتر اسلاترديك
هميشه درباره نتايج ابهام آميز تئوري هاي آدورنو خوانده و شنيده ايم. او با اشتباه فيلسوفي كه بدليل سهل انگاري ، ابژه ها و مفاهيم را واژگونه جلوه مي دهد شديدا برخورد مي كند. بعضي ها به دليل انتقاد بي امانش از عقلانيت مدرن او را بعنوان فيلسوفي آنارشيست مي دانند. او احساسات را به دليل نقد جامعه بر پايه " ديالكتيك منفي " را بر نمي انگيزد. اين اهداف دقيقا عناصر كليدي تفكر او هستند. بدون درك آنها ارزيابي فلسفه او غير ممكن است. فلسفه آدورنو حول و حوش اين موضوع مي چرخد كه تاريخ عقلانيت ، به دوران وحشي گري بر مي گردد و نامعقولي دروني در عقل گرائي وجود دارد. در Minima Moralia او نوشت : " ديدگاه ما از زندگي حقيقتي كه عمرش از زندگي بلندتر نيست را مي پوشاند .
مدرنيته و روشنفكري قول داده بود كه حاكميتي تاسيس كند تا از طريق آن مردان را از ترس و سرخوردگي و توهم اسطورها برهاند. اينست چگونگي اغواي ما توسط روشنفكري كه از طريق برتري دانش بر تمايلات ما ، پيروزي ظاهري براي ما به ارمغان آورد. براي آدورنو هر چند اين قولها به معناي قول نجات است اما معناي ظريف ديگري نيز دارد . آن قول پشت عقل گرائي بديهي دانش پنهان شده است در حاليكه اين عقل گرائي با واقعيت طبيعت تناقض دارد. " جائيكه هيچ رازي نيست " ، دانش، " بدين معناست كه تمايلي نيز براي كشف آن راز وجود ندارد". دانش كور جامعه ، بر توانائي و استعداد ادراك، توسط قول روشنفكري تحريف شده سرپوش گذاشن و توضيح " زندگي خوب " در حقيقت پوششي بر امكان زندگي قرار داد. ديدگاه نا اميد كننده آدورنو قابليت تعبير شدن به بدبيني محض را دارد. در اين مقاله بحث خواهم كرد كه هنر در " زيبايي شناسي رستگاري" آدورنو ، بعنوان يك رسانه براي ايجاد بعد آزادي مطرح مي شود. يك اثر هنري مي تواند به عنوان يك مخالف ، راهي جديد براي آينده بگشايد. آينده قلمرو اميد است اما هنر نمي تواند تضمين كند كه آينده بهتر از حال خواهد بود. بيشترين كاري كه هنر مي تواند براي ما انجام دهد برانگيختن ما عليه مجموع شئي انگاري و نوستالژي گذشته بدون محتواست. اين كاري است كه هنر حتي از زمان مصرف گرائي به بعد نيز انجام داده است. من با نيكلاس اسميت موافقم كه نوشت : " كمترين اشتراك تئوري ها اينست : اميد براي يك جهان بهتر ضرورت دارد". براي آدورنو دقيقا برعكس است . اميد بايد همواره وجه منفي دانسته شود. زيرا بدينوسيله وجاهت بعضي ضوابط ساده لوحانه مانند : تصورات انساني ، فرجام گرائي ، پيشگوئي هاي خداوندي و ... از ميان مي رود. چنين ايده اي بسيار نزديك به چيزي است كه اسميت آنرا " اميد غير قابل رشد " نام نهاده است. چنين مفهوم سازي هاي اتوپيايي هميشه براي اميدهاي ما ناكافي و نارسا خواهند بود.
يك سئوال مهم اين مقاله را پيش مي راند :
غايت هنر، سرگرمي است يا اينكه چيزي بيشتر از سرگرمي است ؟
كه البته در اين مقاله با اينكه در حال حاضر هنر چيزي بيشتر از سرگرمي است وفاق بيشتري دارم . در " زيبايي شناسي رستگاري" آدورنو نقش انتقادي هنر را در جامعه پررنگ مي سازد. دور از تطبيق كردن و سازگاري با تناقضات داخلي جامعه ،هنر در پويايي ديالكتيك جامعه و فرهنگ شركت مي كند و خودش را محصول اين ديالكتيك دانسته و نيز بعنوان يك فرهنگ شمار فرهنگ يا ايدئولوژي مقبول كنوني ايفاي نقش كند. با اينحال نقش منفي هنر با عدم خوش بيني به دانش و فرهنگ صنعتي ، كماكان باقي مي ماند . هنر تبديل به الهه انتقام مي شود كه فرهنگ صنعتي نيز از آن حمايت مي كند. تا جائيكه هنر وضعيت جامعه را بصورت يك ضد اتوپيا رازگشائي مي كند. آدورنو مايل به جهش سريع از ايمان نيست بلكه تجربه اي از اتوپيا را ارائه مي دهد. زيرا فلسفه اش ميان اتوپيا و ضد اتوپيا ساكن مي ماند.
زيبايي شناسي در يك فرهنگ آسيب ديده :
آدورنو نسبت ويژه اي ميان تصور و زيبايي شناسي قائل است .بعنوان يك هنرمند او موسيقي كلاسيك و نيز جنبه هاي موسيقي مدرن را بخوبي مي دانست . او را مي توان پيشرو در هنر نيز دانست . فرهنگ توسط سير صعودي صنعت كه در نقطه اوج به اقتصاد و حكومت مي رسد بوجود آمده و مورد حمايت قرار گرفته و اين نوعي زندگي انگلي براي فرهنگ است. آدورنو به ما مي گويد كه فرهنگ هنگامي كه سازمان يافته و حكومتي باشد به آسيب تن در مي دهد. اينچنين فرهنگي، آسيب ها را در درون خود كشت مي دهد و بت ها و طلسم ها را توسعه مي بخشد براي نمونه مي توان به موسيقي اشاره نمود. آگاهي از ازدحام شنوندگان موسيقي خود مويد نقش افسون سازي موسيقي است. اگر كسي سعي در تحقيق مشخصه افسونگري آن از طريق واكنش شنوگان داشته باشد ، بي هوشي و استضعاف هوشياري شنوندگان نمي تواند دلايل آنرا توجيه كند و موسيقي در سطح بازار به افسون سازي خود ادامه ميدهد. اينگونه است كه آدورنو ميتواند همنوائي فرهنگ صنعتي را با مصرف گرائي موسيقي پيوند دهد. مشخصه افسون سازانه موسيقي معاصر به توصيفي كه آنرا " سير قهقرائي شنوائي " ميداند ، قوت مي بخشد. همانطور نيز موسيقي معاصر به عنوان " شو هاي تجاري " و يا " موسيقي صنعتي " نيز نام هايي را به خود اختصاص داده است . در فلسفه موسيقي مدرن مي خوانيم :
" تحول در توليد حساب شده محصول موسيقي ، بسيار شبيه اتفاقي است كه در ادبيات و يا هنرهاي زيبا افتاده است. عناصر غير مفهومي و غير ابژكتيو در موسيقي ، بعد از شوپنهاور ، موسيقي را نوعي فلسفه غير عقلاني نشان مي دادند كه اين مقابله عليه توانايي هاي ذهني ، پافشاري بيشتر مراكز بازرگاني را سبب ساز گرديد. از زمان آغاز فيلمهاي با صدا ، راديو و ...جهان اقتصاد و بازرگاني منطق شغلي خود را برموسيقي (هنر) تحميل كرد. "
براي آدورنو اين يك نتيجه براي توزيع انحصاري كالاي فرهنگي است. فرهنگ صنعتي خودش را به عنوان يك كليت تثبيت نموده و قدرت و سرمايه را جذب و زيبايي شناسي تطبيق شده با مباني خود را استوار مي سازد. آدورنو از يك انحراف از قواعد موسيقي و تسليم به منطق صنعت صحبت به ميان مي آورد. اينست نتيجه تطبيق گرائي با اصول جديد گوش دادن قهقرائي : " اين شنوائي پسرفت كننده در توليد و توزيع ماشيني مخصوصا به تبليغات محصور و محدود گشته است و با نيرويي عظيم ، با تسليم آگاهي توسط بيان لفظ به لفظ مشخصات كالا ، صلحي روحاني پديد مي آورد. " نيروي عظيم نمادها و صور خيال در واقع يك ابزار ظريف براي سلطه است. تجاري كردن هنر، هنوز گرايشي جمعي در فرهنگ صنعتي است. كه در واقع نشاندهنده همان سياست " مهر زدن بر هر چيزي " است. اين مثال از هنر، توليد تجاري يك نياز مصنوعي است كه از اين طريق هنر به سطح سرگرمي تنزل مي يابد. فرهنگ صنعتي نه تنها از بنيان، ريشه هاي استقلال هنر را به تحليل مي برد ، منطق داخلي آنرا نيز نابود مي گرداند. فرهنگ صنعتي يك منطق بيروني را بر اثر هنري حاكم مي گرداند كه همان استاندارد سازي و عقلانيت است. يك اثر هنري استاندارد است اگر براي مصرف كننده آشنا و مقبول باشد و اين آشنائي توسط فرهنگ صنعتي از پيش تعيين شده است. فراواني فيلم هاي هاليوودي مثال خوبي در اين مورد است. توزيع نيز دراين ساختار بايد استاندارد عقلاني را پذيرا باشد . يك عنصر سازنده اين ساختار " اعتياد رسانه اي " است و آن استفاده از همياري بسيج همه رسانه ها از قبيل آگهي ها ، تلويزيون ، اينترنت ، بيلبوردها ، و همه محصولاتي كه براي توليد يك فيلم بايد ساخته شوند و انواع ديگري تحت لواي تي شرت ها ، كلاه ها ، شيشه هاي سوداي مك دونالد ، ********من ، ستاره هاي جنگجوي چاپ شده و .... مي باشد. تكثير خانوادگي برنامه هاي تلويزيون و ... نشان مي دهد كه چگونه فرهنگ صنعتي فرم و محتوا يعني موسيقي را از آواز و همچنين هنرمند زن را از هنرمند مرد جدا مي كند. در يك رقابت آواز خواني كه قابليت تجاري براي رسانه را دارد ، استعداد شركت كننده چيزي ثانوي است و مورد ارزيابي قرار نمي گيرد . آدورنو مي نويسد : " ايدئولوژي فرهنگ صنعتي ، كاربرد سيستمهاي ستاره اي ، قرض گرفتن روشهاي فرد گرايانه كاركرد و محتوا و تكثير بي امان شخصيت و افعال و اعمال ******** استارها ست ؟"
اين فرم سلطه در چشمان آدورنو امري منحصر به فرد است. از طرف ديگر تفكر فرهنگ صنعتي ، بعنوان يك ساز و كار كنترل كننده از طريق توليدات تكنولوژيكي و تداوم بي امان احتياجات است بطوريكه دليل عقلانيت تكنولوژيكي همان دليل منطقي سلطه است. به معناي ديگر آدورنو فكر نمي كند كه مصرف كننده ها به سادگي گول خورده اند . معناي سفارش اينست كه فرهنگ صنعتي هميشه وضعيت موجود را اهرم قرار مي دهد. براي آنها خشنودي هاي گذرا را تضمين مي كند با اينحال فريبكاري است كه برايشان شفاف جلوه گر خواهد شد. سادگي خصوصيت عجيب سلطه است كه غريزه بيمار ( حسي كه موفق در شكست دادن طبيعت بوسيله استفاده از غرايزمان است!) بخشي از مصرف كنندگان كه تمايل به فريبكاري دارند را تهييج مي كند. بعنوان يك ايدئولوژي ، فرهنگ صنعتي تبديل به فرمي از مذهب يا مذهب مردمي مي شود و همانند " قوانين روحاني بشر اوليه " مشروعيت مي يابد و قول مي دهد تا بوسيله " استاندارد سازي در تداركات( خريد/فروش) " جهان آشفته را نظام مند نمايد. در اين ميانه ، هنر دو صورت به خود مي پذيرد . از يك طرف هنگام بهره برداري فرهنگ صنعتي ، آسيب پذير است و از طرف ديگر در پيش آگهي دادن " كنش نادرست" طبيعت ، از يك جهان كاملا كاركردي نقش مهمي ايفا مي كند. من ايده آدورنو در باره فرهنگ صنعتي را بعنوان آسيب شناسي متابعت گرايانه تشويق مي كنم. نيروي ايدئولوژي فرهنگ صنعتي چنان است كه همرنگي با جماعت جاي خود را به هشياري داده است. اين شايد خطر بزرگي را به ما گوشزد مي كند. چيزي كه آدورنو از آن مي هراسد يك آزار فيزيكي از جانب فرهنگ صنعتي نيست بلكه تخدير توده هاست كه محصول آن افول ناباوري ناقدانه است.
نقش ناقدانه هنر در تضاد با سرگرمي محض ، پايه هاي مدعاي آدورنو است كه در آن قائل به حقيقت- محتوا در هنر مي باشد. براي آدورنو ، هنر ، تا آنجايي هنر است كه محصول جامعه است و يك مشخصه ديالكتيكي دارد. حقيقت- محتوا در اثر هنري ، نفي ذاتي و معين" دروغ " است . در واقع هنر به نظر آدورنو بايد با ديالكتيك منفي سازگار باشد. بدين معني كه هنر يك شمارنده فشارهاي جامعه ، جامعه اي كه مبتني بر هويت است ، مي باشد. آدورنو بر صفت جستجو گري هنر كه بايد به نفي بي هويتي كه رئاليسم زور و سلطه هويت بخشي كرده اند ، تاكيد دارد . آدورنو استدلالهايش را با روبرو شدن هنر با ديالكتيك و مواجهه هنر با زيبايي شناسي ادراك "ضد هنر" پيش مي برد كه منبع آن ، قدرت مقاومت در برابر تحقق ماترياليسم كه نتيجه آن لغو مواد مورد توجه سلطه است.بطوريكه در آغاز گفتيم آدورنو به اتاقي براي توليد اميد عمومي براي جامعه اشاره نموده است. او در "نظريه زيبايي" مي نويسد :
در عصر حاضر، هنر در ميان دو قانون متضاد مردد است . يكي ، ميل به وجود اتوپيا و ديگري اينكه سفارشات كاركردي واقعي ، راه را براي رسيدن به اتوپيا مسدود مي كند كه اين با واقعيت مطابقت بيشتري دارد. هنر ممكن است همان اتوپيا نباشد ، اما در ظاهر و تسلي دادن اينطور قضاوت شود و اگر هنر به آن واقعيت بدهد ، هنري تاريخ مصرفدار خواهدبود. ( تاكيد من اينست ).
در اين زمان، آدورنو در برابر نقش انتقادي هنر جبهه مي گيرد. هنر يك بعد از آزادي خيالي را خلق مي كند. چنين آزادي اي به موقعيت منفي نقادي برعليه هم طبيعت و هم غير طبيعت ، واكنش شديدي نشان مي دهد. اين بعد از اتوپيا كه هنر مي سازد چيزي مثبت نيست درواقع هنر لحظه اي فاقد واقعيت را ساخته است. در اين دريافت ، هنر در جامعه آسيب ديده، چيزي منفي است و مقاديري دروغين را در معرض نمايش قرار مي دهد. آدورنو مي نويسد :
آيا اثر هنري پس تصويري از زندگي تجربي است كه به آنها براي محكوم كردن آنچه در محيط انكار توسط تجربه اي خارجي مي كنند نيست؟
بنابراين ، نقش هنر ، يادآورنده يك فقدان و عدم در جامعه است. عدم هايي كه جامعه به آن نياز دارد. اين تحقق عدمها ، پيش نياز نقد اجتماعي است. يك اثر هنري كه تاكنون در وضعيت مخالف قرار داشت ، اكنون راهي به سوي آينده باز مي كند. آينده قلمرو اميد است. هر چند كه آينده براي آدورنو بيشتر معضل است. براي فضائي كه اميد دارد ، هنر نمي تواند تضمين كند كه آينده بهتر از حال خواهد بود. بيشترين كاري كه هنر مي تواند براي ما انجام دهد برانگيختن ما عليه مجموع شئي انگاري و نوستالژي گذشته بدون محتواست. بيشترين كار هنر براي ما اينست كه با آن به صورت يك كالا برخورد نمائيم. در اين روز و سال هنر يك كالاست. آدورنو مي نويسد :
اثر هنري نه تنها در وجود، ضد و نقيض است بلكه داراي ضوابطي نيز هست. اين براي آدورنو يك موافقت ميان هنر و فلسفه است. كه منظور، آن وظيفه هنر است كه فلسفه ضد اتوپيا را يادآوري مي نمايد. اشتباه فلسفي او اينست كه اين وظيفه فلسفه است كه از قرائت كاذب اتوپيا ، خارج از هنر، خودش را محافظت كند : فلسفه بايد راه هاي جديدي كه هنر به وسيله نقادي انتقام جويانه از گذشته و حال تحت عنوان " راه هاي جديد " براي ما باز مي كند اثبات نمايد. بنابراين هنر هيچ قولي براي به دست دادن اتوپيا يا بهتر بگوئيم ، مفهوم سازي هاي ما از اتوپيا نميدهد و اميدمان را در اين جهت ناقص باقي مي گذارد. سوسوي اميد همواره بايد وجهي منفي داشته باشد تا اجازه نداشته باشد ساده انگاري هاي انساني ، پيشگوئي هاي ديني و نيز فرجام گرائيهاي توجيه شده را موجه جلوه دهد.
آدورنو منازعه اش در Minima Moralia را در ارتباط با اميد عمومي يادآوري مي كند :
فقط فلسفه اي مي تواند از چيزهايي كه خود حاضر هستند ، آزادسازي صورت دهد كه مسئولانه تمرين شود . هر چند كه ديدگاه آزادسازي نوعي عقب نشيني در خود به دنبال دارد. در اين زمان ديدگاه بنيادگرايانه هويت بايد معتدل تر عمل كند و توسل به دليل يا عنايات الهي و ... ناپسنديده است ، دعا براي آينده به دردمان نمي خورد و بيان حاضر براي ساختن جامعه خودمان و قابليت حركت به سمت جلو است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 55]