تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اجابت دعایت را دیر مپندار، در حالی که خودت با گناه راه اجابت آن را بسته ای.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820523792




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گرافیک چیست؟(2)


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: مهدی مصطفایی

در علم ارتباطات، پيام، مبنا و علت ارتباط است. اگر پيام نداشته باشيم ديگر دليلي هم براي برقراري ارتباط نداريم. باز در اين علم، گرافيك را يك شاخه از گونه--اي از ارتباطات دانسته--اند. شاخه--ي تصويري ارتباطات غيركلامي. در واقع ارتباطات غيركلامي در سطح گسترده--اي، تصويري--اند، اما در نهايت گرافيك يك گروه از ارتباطات غيركلامي محسوب مي--شود.


ب)-- پیام

در علم ارتباطات، پيام، مبنا و علت ارتباط است. اگر پيام نداشته باشيم ديگر دليلي هم براي برقراري ارتباط نداريم. باز در اين علم، گرافيك را يك شاخه از گونه--اي از ارتباطات دانسته--اند. شاخه--ي تصويري ارتباطات غيركلامي. در واقع ارتباطات غيركلامي در سطح گسترده--اي، تصويري--اند، اما در نهايت گرافيك يك گروه از ارتباطات غيركلامي محسوب مي--شود.

به گفته--ي ديويد برلو ، -کارشناس ارتباطات- پيام، يك توليد علمي و فيزيكي از منبع گذار است كه داراي عوامل يا سازه--هايي است. اين عوامل، شامل كد و رمز، محتوا و نحوه--ي ارائه هستند كه چنين تعريف شده--اند:

1. كد و رمز، عبارت است از هرگروه از نمادها كه بتوانند به شيوه--اي ساخته شوند كه براي برخي از افراد به اصطلاح معني--دار باشد.

2. محتواي پيام، مطالب درون پيام است كه به وسيله--ي منبع براي بيان هدف او انتخاب شده-- است.

3. نحوه--ي ارائه--ي پيام، عبارت از تصميم--هايي است كه منبع ارتباط براي انتخاب و تنظيم و ترتيب كدها و محتواها مي--گيرد.

اما گرافيك در اين ساختار چه جايگاهي دارد؟ شايد گرافيك را وسيله--اي براي برقراري ارتباط بدانند اما مسلّم است كه گرافيك به دليل نياز به برقراري ارتباط پديد نيامده؛ گرافيك يكي از عوامل يا طرق ايجاد و پديداري ارتباط نيست. ممكن است بگوييم ابتدايي--ترين ابزار و روش--هاي ارتباط انسان--ها با يك--ديگر صورتي گرافيكي داشته است اما اين بدان --معني نيست كه وجود گرافيك، با وجود في--نفسه--ي ارتباط رابطه--ي مستقيم دارد. در واقع گرافيك به مثابه خط،-- در مرحله--ي كتابت و ثبت و تسجيل پيام--هاي انسان و يا به دنبال آن مطرح گرديده و شكل خام و ناقص زبان و خط را به وجود آورده است اما ارتباط، ديرينه--تر از اين مرحله است. و از سويي، سير تكاملي خطوط از گرافيك و تصوير، تبري جسته و سرعت و ساده--گي بيان را در علائم قراردادي و بسيار استريليزه--تر از خطوط هيروگليف دنبال كرده است. لذا گرافيك با هدف ايجاد ارتباط در عالم ارتباطات حضور نيافته است بل--كه دو خصلت عمده--اش، او را براي خدمت به انتقال پيام مستعد مي--سازد: يكي، افزايش سرعت دريافت پيام و ديگري، تأثير بيش--تر و عميق--تر بر مخاطب (گيرنده--ي پيام). و البته همين--كه گرافيك را يكي از شيوه--هاي ارتباطات و انتقال پيام مي--دانند خود مي--تواند اهميت عنصر پيام را در گرافيك روشن كند.

اين--جا يك شبهه به وجود مي--آيد؛ اين كه اگر گرافيك داراي اين خصايص است چرا سير تكامل خطوط به تدريج از صورت تصويري و گرافيكي دور شده است؟ و اگر خط هيروگليف شكل ابتدايي و ناقصي از خط به حساب آمده چرا بيش از صد سال است كه گرافيك، اين--چنين گسترده مطرح گرديده و بسيارند كساني كه منتظرند تا اين هنر، تبديل به يك زبان مستقل و همه--گاني شود؟

هنر گرافيك به ازاي مزايا و خصايصي كه تاكنون برشمرديم داراي معايب و محدوديت--هايي نيز هست كه حد و مرزي براي توسعه و گسترش آن ترسيم مي--كند. گرافيك در حوزه--ي تبليغات تجاري و يا زنده--گي شهري و يا به عنوان راه--نماي اماكن و ابنيه--ي عمومي شايد موفق بوده باشد و به وضوح حضوري فراگير داشته است اما در يك رفرم سياسي چه--قدر مؤثر بوده است؟ در نظام آموزش و پرورش هم حضور دارد، اما اين حضور در چه سطحي است و چه--قدر حياتي و مؤثر بوده است؟ اين خواص و مزايا و البته معايب، قواعد مطلقي نبوده--اند كه بتوانند در تمام وجوه توسعه و تحولات تمدن به يك نسبت گرافيك را سهم دهند. گرافيك و به طور كل زبان تصوير، عمدتاً در انتقال پيام--هاي بسيار كوتاه و ساده موفق-- هستند. يك طراح گرافيك به تجربه دريافته است كه هرگاه پيامي را براي تبديل به يك پوستر يا كارت و يا حتا تيزر تلويزيوني به او مي--سپارند او بايد قبل از تبديل پيام به عناصر تصويري، آن را تا جايي كه امكان دارد ساده و خلاصه كند. شعار «شهر ما، خانه--ي ما» را مي--توان تبديل به يك پوستر يا بروشور نمود. اما آيا يك سخن--راني سي دقيقه--اي را هم مي--توان به يك پوستر مبدل كرد؟

در كتاب ارتباط--شناسي، در توضيح محتواي پيام و نحوه--ي ارائه، درباره--ي چه--گونه--گي تركيب قطعات يك پيام بحث مي--شود و اين بحث، محدود به مدل--هاي احتمالي تركيب و كنار هم چيدن كلمات يك پيام با در نظر گرفتن كلمات و تعابير مشابه است. در اين مدل--ها، كلمات تنها به يك ترتيب خطي قابل تركيب مي--باشند اما يكي از فرصت--هاي مهمي كه در گرافيك، و به طور کل در هنرهای تصویری براي انتقال مؤثر پيام وجود دارد امكان تركيب غيرخطي قطعات پيام است. به اين معني كه عناصر پيام و عناصر تصوير مي--توانند به تركيب--هاي گوناگوني كه لزوماً در مسيرها و خطوط متعدد و شايد بي--نهايت، قابل تركيب--اند. در تركيب چند عدد ما تنها يك نوع تركيب خطي داريم، به اين صورت كه عددها هرچه--قدر هم كه پس و پيش شوند در يك رديف مي--توانند تركيب شوند اما عناصر بصري در يك صفحه--ي سفيد و يا يك فضاي خالي در خطوطي افقي، عمودي، عرضي، طولي و عمقي مي--توانند قرار گرفته و تركيبات مختلفي تشكيل دهند. و اين فرصت ضمن آن--كه امكان و قدرت اثرگذاري و القاي پيام را بالا مي--برد، به ما اجازه نمي--دهد تا پيام--هاي طولاني--تر از حدي مشخص را در فرآيند تصويرگري--مان شركت دهيم.

البته اين بحث مربوط به طراحي--هايي است كلام و خط، مطلقاً در آن حضور ندارند اگرنه در طراحي----هاي مركب، اصل تصويرسازي از جايگاه خود ساقط مي--شود و ديگر محصول طراحي يك اثر گرافيكي خالص نيست.

باید متوجه این نکته باشیم كه بسياري از توانايي--هاي زبان تصوير، هنوز به كاربري نرسيده است و ما بسياري از اين امكانات را تجربه نكرده--ايم و مي--توان ديد كه تجربيات و ريسك--هاي طراحان آينده، افق--هاي جديدي را بگشايد؛ اما مسأله--ي عبور تاريخي خط از شكل هيروگليف تا صورت كنوني آن را نيز در اظهار نظر و برآورد ماهيت گرافيك نمي--توان ناديده انگاشت.

برگرديم به موضوع پيام؛ گفته شد كه در گرافيك ما پيام را ساده--سازي مي--كنيم، اما از سويي ديگر به دنبال ايجاد پيچيده--گي در آن نيز هستيم. چه--گونه؟

ساده--سازي و يا استريليزه نمودن، بيش--تر در فرم اثر گرافيكي اتفاق مي--افتد؛ ساده-- نمودن تركيب، نمادها، رنگ--ها، نزديك نمودن فرم--ها به سه شكل اصلي مثلث، مربع، دايره، و...

اما پيچيده--گي در محتوا و درون--مايه--ي اثر گرافيكي اتفاق مي--افتد؛ اين پيچيده--گي به معني مبهم و دور از دست--رس نمودن پيام نيست، كه نقض غرض خواهد بود؛ اين، همان پيچيده--گي است كه براي مثال در شعر مشاهده مي--كنيم. في--الواقع شعر، چيزي بيش از يك مثال است. ما در تدبير انتقال پيام و تعيين شعار تبليغاتي، به عبارتي «صنايع ادبي» در كار مي--آوريم: ايهام، تمثيل، استعاره، تضمين و... . اين صنايع به چه منظوري به كار مي--آيند؟ همه--ي اين--ها تدابيري هستند كه اديب به منظور ايجاز در كلام و بالا بردن قدرت تأثير بر مخاطب از آن--ها بهره مي--گيرد؛ بنابراين پيچيده--گي، در آثار گرافيك هم همين نقش را بازي مي--كند.

البته ذكر اين نكته از قلم نيفتد كه مخاطب، همان--طور كه در گرافيك موضوعيت دارد براي شاعر -خاصه شعراي عارف- موضوعيت ندارد و از سوي ديگر قدرت تأثير شعر آن--ها بر مردمان تنها از حُسن صنعت ادبي--شان برنمي--آيد بل--كه از عرفان-- مي--جوشد. اما اگر مي--توان شعر را هم قالبي هنري دانست و از تكنيك و صنعت آن سخن راند، همان--طور كه كتاب--هاي درسي ادبيات فارسي در مدارس و دانشگاه به ما ياد داده--اند پس قياس گرافيك با شعر نيز ميسّر مي--شود. كما اين--كه شعر، براي شعراي معاصر علي--الخصوص شعر نوسرايان چيزي بيش از يك قالب بياني نيست هم--چنان كه گرافيك براي طراح. لذا مقايسه--ي فوق با همين نگاه انجام شد.
ديويد برلو هم--چنين معتقد است كه پيام در درون مخاطب وجود دارد و به عبارتي ديگر در هر پيام دو معني وجود دارد: يك معني براي فرستنده و يك معني براي گيرنده. با اين اساس هم، به اين نظر مي--توان رسيد كه هدف گرافيك، نه فقط انتقال پيام، كه تفهيم دقيق و صحيح آن است به مخاطب. مفهومي كه منظور نظر نويسنده است با آن--چه دريافت گيرنده است (و يا به تعبير برلو در گيرنده موجود است) دو معناي جداگانه--اند و لذا يك ارتباط، وقتي محقق مي--شود كه منظور فرستنده و دريافت گيرنده برهم انطباق داشته باشند. لذا وظيفه--ي گرافيك، به عنوان يك مؤثر در فرآيند ارتباطات، ايجاد اين انطباق است. اما وظيفه--ي گرافيك به عنوان هنر، بالا بردن ميزان تأثير و حقنه--ي پيام به مخاطب است. اين--جا ديگر روشن مي--شود كه هدف گرافيك ايجاد ارتباط نيست بل--كه مؤثر بودن ارتباط بر مخاطب است كه اهميت دارد.

پ) تصوير



«خط، نقطه، شكل، سطح، رنگ، بافت، تيرگي و روشني، عناصري هستند كه همنشيني آنها و ارتباطشان بر روي صفحه سبب مي--گردد تا تصوير ديده شود... اهميت عناصر بصري در تصوير ناشي از اين هدف است [ديده شدن]. بايد پذيرفت كه نقش اصلي در بيان اثر بر عهده-- عناصر بصري است، زيرا هر عنصر بصري داراي «انرژي تصويري» است و خالق اثر با توجه به نقش و قدرت عناصر بصري، نحوه كنار هم قرار گرفتن و چيده شدنشان در صفحه و با رعايت كيفيتهاي بصري، انرژي مورد نظر را در تصوير تعيين مي--كند.»

تصوير ماده--ي گرافيك است. طراح، تصاوير و عناصر بصري را به دست مي--گيرد و با تجزيه و تركيب آن--ها با يك--ديگر اثر خويش را مي--آفريند.

«... تصویر هم می تواند زبان و لوگوس داشته باشد، چون تصویر هم خط و نوشته است.»

تصویر، مجموعه--ای است از «نقطه، خط، سطح و رنگ» که در ترکیب با یك--دیگر صورت مجازی یک شیء یا تجسم یک معنی را نشان مي--دهد. اما در هنر به طور خاص تصوير، به چيزي گويند كه علاوه بر تعريف فوق، به ثبت رسيده است. پس با تصوير مي--توان نوشت كما اين--كه پديد آمدن حروف و زبان هم از تصوير نويسي آغاز شده است و معني گرافيك نيز در فرهنگ لغات لاتين، همان نوشتن است.

و اما عناصر تصوير:

1. نقطه: در هندسه نقطه چيزي است كه نه طول دارد و نه عرض و نه ارتفاع. در هنر هم همين است با اين تفاوت كه اين عنصر در هندسه قابل به دليل نداشتن ابعاد رؤيت نمي--شود لكن وجود و موضوعيت دارد. اما در تصوير تا رؤيت نشود وجودش تأييد نمي--گردد. نقطه هم مي--تواند به طور مستقل در صفحه نقش شده باشد و هم محل تلاقي خطوط با يك--ديگر باشد. نقطه عنصر پايه--ي تصاوير است و به طور كل در طراحي گرافيك نقشي كليدي دارد؛ هم به عنوان يك عنصر تصويري صرف، و هم به عنوان مركز شناسايي نيروهاي تصوير و بررسي تجمع و تفرق و توازن نيروها. «ريزترين نقطه به دليل محدوديت، توازن، بي--شكلي و بي--وزني--اش، به طور خاص براي نمايش مهمترين اصول كمپوزسيون مناسب است. نقطه در كل حوزه هنرهاي تصويري عنصري با بيشترين قدرت مانور محسوب مي--شود؛»

2. خـط: باز در هندسه، خط عنصري است داراي طول است اما عرض و ارتفاع ندارد؛ از بي--نهايت تا بي--نهايت امتداد دارد و بدين--سان قابل رؤيت نيست. ولي در هنر «خط اثر قابل رؤيت يك نقطه متحرك است. پس خط متكي بر نقطه است و به آن، به مثابه عنصري پايه--اي نياز دارد. حركت قلمرو واقعي خط استف خط، برخلاف نقطه كه به مركزي وابسته بوده و در نتيجه ايستاست، ماهيتاً متحرك است. خط مي--تواند از هر سو تا بي--نهايت امتداد يابد؛ نه به شكلي بستگي دارد و نه به مركزي. اگر نقطه عنصر مهمي در ساختار تجزيه و تحليل است، خط وظيفه خطير تركيب و ساختمان را بر عهده دارد. خط متصل مي--كند، جدا مي--سازد، حمل و تقويت مي--كند، به هم مي--پيوندد و محافظت مي--نمايد. خطوط يكديگر را قطع مي--كنند و منشعب مي--شوند. خط همچون نقطه، هر قدر امتداد يابد ماهيت خود را از دست نمي--دهد؛»

3. سطح: وقتي خط از عرض، و نقطه از طول و عرض، منبسط شوند سطح پديد مي--آيد. در واقع در طراحي--ها و تصاوير، هرچه داريم سطح است؛ اما گاه آن--قدر كوچك است كه نقطه به چشم مي--آيد و گاه آن--قدر باريك كه خط ديده مي--شود.

4. رنگ: در فيزيك، رنگ حاصل تجزيه--ي نور سفيد است. و در كتاب عناصر رنگ ايتن، چنين آمده است: «رنگ--ها نيروها و انرژي--هاي درخشنده--اي هستند كه بر حسب اينكه از آن--ها آگاه باشيم يا نباشيم روي ما اثرات مثبت و منفي خواهند داشت.»

«رنگ--ها عناصر اوليه، ثمره و فرزندان نور اصلي بدون رنگ هستند كه متضاد و همزاد آن تاريكي بدون رنگ است

همچنانكه شعله آتش نور پديد مي--آورد، نور نيز رنگ را به وجود ميآورد. رنگ--ها فرزندان نور هستند و نور مادر آنها. نور، اين اولين پديده جهان هستي، جوهر و ماهيت جان--دار جهان را از طريق رنگ--ها بر ما آشكار مي--سازد. ...ماهيت اصلي رنگ يك تموج و ارتعاش تصوري است، در اينصورت رنگ موسيقي است.»

به نظر مي--آيد تعاريف بالا، سياه و سفيد را از گروه رنگ--ها محسوب نمي--دارند؛ اما به اعتقاد من اگر اين--دو هم در يك تصوير داراي انرژي هستند و مفاهيم و احساساتي را منتقل مي--سازند، رنگ محسوب مي--شوند و بايد تعريف جامع--تري براي رنگ،-- به دست آورد. رنگ، به لحاظ ماهيت تفاوتي اساسي با نقطه، خط و سطح دارد. آن--ها فرم--هاي تصويري هستند و رنگ هم--چون شخصيت و روح آن--هاست. مي--شود در يك تشبيه ناقص نسبت ميان فرم--ها و رنگ را، نسبت روح و جسم دانست. اما از ديگر سو اگر سياه و سفيد را هم در ميان رنگ--ها شمرده--ايم، پس رنگ ضامن رؤيت فرم--هاست؛ به اين ترتيب اگر از تصوير سخن مي--گوييم كه بود و نبودش به رؤيت شدن و نشدن است، پس رنگ ضامن وجود فرم و يا تصوير است.

گرافيك در حوزه--ي ارتباطات تصويري است. يعني گرافيك از جمله هنرهايي است كه رابطه--ي پيام و مخاطب يا هنرمند و مخاطب از راه تصوير صورت مي--گيرد. ارتباطي كه انسان--ها هم--واره از طريق زبان و كلام برقرار مي--سازند در اين--جا به عهده--ي تصوير است. به اين معنا، گرافيك، ناخودآگاهانه تلاش دارد تا عناصر تصويري را جايگزين كلمه و حرف نمايد.

جالب اين--جاست كه بعد از هزاران--سال كه فرايند تكامل خط، از هيروگليف و خطوط تصويري به علائم و قراردادي و حروف رسيده است، به--نظر مي--آيد گرافيك، اين پديده--ي مدرن، سعي دارد تا ما را به آن--چه هزاران--سال پيش داشته--ايم بازگرداند!؛ البته طراح گرافيك تلاش مي--كند همه--چيز را، براي يك--بار هم كه شده مصوًر نمايد اما صرف-- نظر از اين--كه آيا اين تجربه به--طور كامل امكان محقق دارد يا نه، بايد از خود بپرسيم كه چه نيازي به اين كار است؟ در زبان تصوير چه قابليت--هايي بيش--تر از كلام و ادبيات وجود داشته كه آن را بر اين ترجيح مي--دهيم؟

واقعيت آن است كه تصوير براي انتقال مفاهيم و احساسات و هر--آن--چه به مثابه پيام وجود دارد بسي ناتوان--تر و بسته--تر از ادبيات است. ما در عالم با مجموعه--ي عظيمي از مفاهيمي روبرو هستيم كه صورت تصويري در دنياي تجسيم و تجسّم ندارند؛ مانند بسياري از احساسات انسان. براي فرد فرد ما پيش آمده كه در تجربيات زندگاني خود به فهم و ادراكي دست پيدا مي--كنيم كه براي بيان آن به ديگران دچار مشكل مي--شويم. گاهي مي--توان از طرق ديگر بيان، مانند نقاشي و شعر و... آن--چه را كه در دل داريم اظهار كنيم، اما در بسياري اوقات نيز نخواهيم توانست. در نسبت ميان توانستن و نتوانستن، كلام و شعر امكان بيش--تري به انسان براي بيان، داده--اند و تصوير امكاني كم--تر. تصوير، مبتني بر مخاطبه با چشم سر است؛ پس بسياري از اين احساسات امكان مصور شدن نمي--يابند. از اين--رو گرافيك هرجا كه توانسته به استقلال از كلام دست يابد گستره--ي معنايي و به عبارتي عمق مفهوم بسيار محدودي پيدا كرده است ؛ به اين معني كه در موارد خيلي معدود و خاص توانسته است بدون كمك كلام پيامي را انتقال دهد. هرچند اين ناتواني از ذات تصوير بر مي--آيد اما گاهي گمان مي--كنم كه وجه ديگري هم دارد. ناتواني تصوير در انتقال همه--ي مفاهيم مي--تواند يك امر موقوف به زمان باشد؛ مي--خواهم بگويم كه عرصه--هاي تجربه نشده در تصويرسازي و گرافيك فراوان است و شايد مثلاً پانصد سال بعد از اين، در مورد ناتواني تصوير، ناچار شويم تجديد نظر كنيم و روال بر قاعده--ي ديگري باشد. اما علي--الحساب، اگر اين ناتواني حقيقت دارد پس علت روي--آوردن به گرافيك و ترجيح دادن آن بر ادبيات چيست؟

«علت آن--که بشر نیاز به تصویرنویسی یافته، خاصیت القایی است که در تصاویر نهفته است. خطوط نقوش و مخصوصاً رنگ--ها مي--توانند به--خوبی محمل القائات روانی خاصی قرار بگیرند.»

پس خاصيت «القا» است كه انگيزه--ي به كارگيري گرافيك مي--شود. شايد اين خصوصيت القا، به همان انرژي تصويري كه در ابتداي اين بخش از آن سخن رفت، برمي--گردد. منظور از «انرژي تصويري» چيست؟ به نظر واضح باشد كه اين انرژي همان معاني و احساساتي است كه عناصر بصري به بيننده مي--رسانند. رنگ قرمز گرما دارد؛ خط--هاي شكسته و اريب، تزلزل و ناپايداري را مي--رسانند و... پس هر عنصر بصري احساس و يا مفهومي را به ما «القا» مي--كند.

بر اين قاعده اگر تلاشي براي حصول به زبان تصويري مستقل صورت مي--گيرد بايد در طمع به القاگري آن نهفته باشد و در اين--صورت سؤال بعدي اين است كه چه نيازي به القا كردن داريم؟ چرا مي--خواهيم پيام خود را القا كنيم؟ چرا تصور مي--كنيم كه بايد از طريقي غير از خود پيام، بر مخاطب اثر بگذاريم؟ چرا پيام را نبايد به مخاطب ارائه كرد بل--كه بايد به او القا شود؟ آيا القا كردن پيام به مخاطب مغاير آزادي فكر او نيست و باعث تحليل حق انتخاب او نمي--شود؟ وقتي از يكي از طراحان گرافيك پرسيدم كه اختيار و حق انتخاب مخاطب چه اهميتي در فرآيند توليد اثر گرافيكي دارد، با صراحت و شايد بدون ترديد پاسخ داد: هيچ. چنين پاسخي مي--تواند نشانه--ي آن باشد كه يك طراح حرفه--اي به وضوح پذيرفته است كه آزادي فكر مخاطب جايگاهي در گرافيك ندارد! بل--كه حتا وظيفه--ي حرفه--اي خود مي--داند امكان انديشيدن و انتخاب مخاطب را به حداقل برساند. اما چرا چنين است؟ شايد مردم، به طور طبيعي با يك پيام خاص مخالف باشند و نسبت به آن واكنش منفي نشان دهند و يا شايد يك پيام بدون در نظر گرفتن قبول و ردّ مردم برايشان مضر باشد، اما يك منفعت مقطعي يا فردي ايجاب مي--كند كه آن پيام خاص انتقال يافته و به مردم برسد. آيا خاصيت القايي گرافيك، براي خنثا نمودن واكنش--هاي منفي يا پوشاندن اثر منفي پيام مورد نظر به كار مي--آيد؟ يعني كارايي گرافيك، در «قبولاندن» هر نوع پيامي به مردم است؟ براي بررسي اين سؤالات بايد به بخش گرافيك و تبليغات برسيم؛ ليكن در همين بخش هم نكاتي هست كه نبايد از آن--ها غفلت كنيم.

يكي آن--كه شايد «القا» مضاف بر آن--كه قدرت تأثير پيام را بالا مي--برد بر سرعت دريافت پيام نيز اثر مي--گذارد. اگر القاگري تصوير را از اثري بدانيم كه بر ناحودآگاه مخاطب ايجاد مي--شود و در واقع ضمير ناحودآگاه اوست كه اولين و ناب--ترين دريافت را از تصوير دارد و اگر اين القاگري را در مقابل پذيرش اختيارمند وي بدانيم، وصول به اين نتيجه سهل است كه: تصوير سريع--ترين تأثير را دارد.



ت) مخاطب

«بخش قابل ملاحظه--ای از فعالیت هنر یا فن گرافیک دارای دو ویژه--گی خواسته-نخواسته است که بحث هویت و اصالت را کم--رنگ و در نهایت ثانوی مي--كند:

1. خاصیت سرعت و محدودیت زمانی (بگو مصرفی) بسیاری از فراورده--های گرافیک است که چندان جایی برای تأملات عمیق و اندیشمندانه درباره--ي هویت و امثال آن نمي--گذارد. انگیزه--ي اصلی گرافیک در این زمینه برقراری ارتباط هرچه سریع--تر و روشن--تر، گویایی هرچه بیشتر، در یک کلمه، رک و بي--پرده فروش هرچه بیش--تر و سریع--تر است.

2. گرایش ذاتی و منطقی گرافیک به همه--فهم کردن پیام، ... همه--جایی و جهانی شدن.»

عموماً هنر را بيان احساسات و مكنونات دروني هنرمند مي--دانند كه اگر با مسامحه بپذيريمش، لااقل براي تعريف گرافيك نمي--تواند چندان گويا باشد. گرافيك در تماس و ارتباط با مخاطب معني مي--يابد. دغدغه--ي گرافيك ذوق و ذائقه--ي مخاطب است و اگر بدان بي--اعتنايي كند ديگر گرافيك نيست. شايد بگويند اين دغدغه در ديگر هنرها هم وجود دارد. البته كه چنين است. اما تعهد نسبت به مخاطب، در بحث هنر برای هنر و هنر برای مردم گسترده مي--شود و قابل قسمت است اما گرافیک صرفاً در حوزه--ي هنر برای مردم گرافیک مي--شود و معنا مي--يابد. بنا بر این مباحث هركدام از هنرها اگر در جلب مخاطب توفيق نيابند ماهيت--شان محفوظ خواهد بود و خدشه--اي نخواهند ديد اما ارتباط تصويري بدون ارتباط، فقط تصوير است.

البته قرار نيست كه مصوبات فرهنگستان زبان فارسي را حق مطلب بدانيم و ملاك و معيار تعاريف قرار دهيم؛ اما در نگاهي به كليّت گرافيك و نحوه--ي موجوديت آن، اين معادل فارسي، اختصاصاً از جامعيت و رسايي نسبي بهره دارد. مخالف اين نظر مي--تواند مخالف باشد و ما هم جاي بحث در اين موضوع را محفوظ مي--گذاريم. اما براي مخالف هم مبرهن است كه همه--ي تلاش يك گرافيست در بهره--گيري از نمادها و سمبل--ها و يا ايجاد و ابداع نمادهاي جديد و تلاش براي سرعت بخشيدن به انتقال پيام، فقط و فقط معطوف به مطالبات مخاطب است و شايد از همين--رو باشد كه گرافيك نسبت به ساير هنرها گستره--ي متنوع--تر و البته جوهري عامه--پسندتر دارد.

اين مسأله -عامه--پسندي- از آن--روست كه عموماً كساني كه در توليدات خود، اعم از فرهنگي، تجاري، سياسي و...، به ذائقه--ي مخاطب اصالت داده--اند به دام عوام--زده--گي افتاده--اند و غرايز و احساسات زودگذر مخاطب را بدل از طبع و فطرت او مورد خطاب خويش گرفته--اند. سرآمد اين عمل--كرد، دوري از انديشه است. اين سخن را مي--توان به درافتادن به ورطه--ي ابتذال نيز تعبير نمود. البته احتمالاتي هم هست كه ابتذال و يا فاصله--ي گرافيك از انديشمندي، به برخي ويژه--گي--ها و يا ضرورت--هاي ذاتي گرافيك بازمي--گردد. اما اشتباه نشود؛ اين ابتذال نه از نفس اصالت دادن به مخاطب، كه از سر اشتباه در شناخت طبع اوست. متأسفانه براي هنرمندان ما، چه آن--هايي كه به مخاطب اهميت --مي--دهند و چه آن--هايي كه مخاطب--گريزند چنين جا افتاده كه خواست و اصلاً شعور مخاطب عام، چيزي معادل ابتذال و سطحي--نگري است. و با همين توهّم، كساني كه بازاري كار مي--كنند آثاري سطحي و سخيف تحويل مردم مي--دهند و كساني هم كه –به اصطلاح- هنري كار مي--كنند و به خيال خودشان عميق هستند، صاحبان آثار بدون مخاطب--اند. از حق نگذريم؛ بسيارند هنرمنداني كه گرفتار اين توهّم نشده--اند اما به مانند فضاي سياست--زده--ي جامعه كه رأي آدم--ها را به تقسيم سفيد و سياه، يا چپي و راستي مي--كشاند فضاي هنر ما هم گرفتار تقسيم هنري و بازاري است و مجموعاً همه--ي هنرمندان به اين شيوه صف--بندي شده--اند!

البته بيان بسياري از ادراكات و شهودات ذهني انسان--ها و يا درك حقايق متعالي وراي اين عالم، مستلزم هبوط معني است اما اين مسأله هيچ ربطي به آن توهّم غالب بر هنرمندان (بيش--تر، هنرمندان هنرهاي تجسمي) ندارد. هبوطي كه گفته شد مربوط به تنگناهاي بيان –فارغ از انواع آن- است و در بخش--هاي بعدي، تفصيل آن خواهد آمد.

اگر گرافیست، مخاطب را در نظر نگیرد و طرحش را بر اساس احساس و تلقی سوبژکتیو خود، اجرا نماید چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در این صورت انتقال پیام محقق نخواهد شد و اگر پیام منتقل نشود هدف طراح و سفارش--دهنده تأمین نمي--شود؛ این یعنی گرافیک، به هدف خود نرسیده است. نه كه مطلقاً نمي--رسد بل--كه ديگر تقيّدي به هدف وجود ندارد و وقتي چنين تقيّدي از ميان رفت در اين صورت هدف ما، انتقال يك پيام به مخاطب نيست. پس چرا توليد اثر مي--كنيم؟

اثری که نتواند نظر مخاطب و سفارش--دهنده را تأمین کند لاجرم گرافیک نیست. مي--تواند نقاشی باشد، مي--تواند تصویرسازی باشد اما گرافیک نخواهد بود. (توجه کنیم که نباید تصویرسازی را با طراحی گرافیکی یکی بگیریم. تصویرسازی به معنی تجزیه و ترکیب و استریلیزاسیون تصاویر تا قلب ماهیت یک تصویر، لازمه--ي تولید آثار گرافیک است، اما همان گرافیک نیست) اگر قرار بود گرافیست همان کاری را که یک نقـاش بدون علم به روان--شناسی رنگ و قواعد تبلیغی و القایی در هنرهای تجسمی، در دنیای شخصی و ذهنی خود به وجود مي--آورد، انجام دهد دیگر چه نیازی به او داشتیم؟ اصلاً چه نیازی به تفکیک نقاشی از گرافیک مي--بود؟ مسلماً یک گرافیست، یک طراح یا نقاش صِرف نیست. او مهارت--های دیگری را برای امکان برقراری ارتباط با مخاطب و تأمین مطالبات او باید بیاموزد. شاید یک نقاش بدون دانستن روان--شناسی رنگ و حتا بدون علم به مبانی فرم و تصویر و یا تکنیك--های تصویرسازی و چاپ بتواند به نقاشی ادامه دهد اما یک گرافیست قطعا نمی--تواند با این وضع، به عنوان گرافیست باقی بماند. گرافیست باید همه--ي این--ها را بداند. چرا که او یک مسأله--ي عمده دارد و آن «مخاطب» است و مسأله ی دیگری هم دارد و آن «سفارش دهنده» است، سفارش دهنده باید برای پرداخت حق--الزحمه--ي گرافیست قانع شود و البته ثبت اثر گرافيكي و تحقق حضور آن به دست سفارش--دهنده است. به یک نقاش چنین مسائلی ندارد. او کافي--ست یک طراح ماهر باشد.







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1070]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن