محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831303186
پاسخ به شبهات پیرامون حدیث قرطاس
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: پاسخ به شبهات پیرامون حدیث قرطاس
علمای اهل تسنن در مقابل این حدیث ساکت ننشسته و در صدد توجیه این حدیث بودهاند. به یاری خداوند و حضرت ولیعصر (عج) این ایرادات را ذکر کرده و به بررسي آنها خواهيم پرداخت تا درجه علمی توجیه کنندگان این حدیث، برای همگان روشن شود!
اما دلایل ارائه شده بر ضعف این حدیث:
(دلایل ذکر شده در ذیل، از مقاله ای که توسط دارالعلوم زاهدان منتشر گردیده انتخاب شده است.)
1- سند این حدیث ضعیف است !
اولین ایراد را اینگونه بیان می کنند: «از میان آن همه صحابه که در جلسه حضور داشتند بغیر از عبد الله بن عباس هیچ کسی روای حدیث قرطاس نیست و وی نیز 10 سال بیشتر نداشت، معلوم است که در آن جلسه افراد خردسال حضور نداشتهاند لذا ابن عباس در جلسه حضور نداشته و اگر پیامبر(ص) چنین سخنی را بیان میداشتند، حتماً صحابه دیگر آنرا روایت میكردند. عدم روایت دیگران بیانگر این است که پیامبر (ص) چنین سخنی را بیان نكردهاند و این نشانه دروغ بودن این حدیث است.»
با بیان این مطلب 7 حدیث از کتاب صحیح بخاری را تنها به اين علت که ابن عباس يک کودک خردسال بوده و به او اجازه ورود به چنين مجلسي را نميدادند و اين روايت هم غير از طريق ابن عباس نقل نشده، رد کردهاند با توجه به این نکته که علمای اهل سنت بر این باورند که احادیث این کتاب قابل مناقشه نیستند.
اما گویا فراموش کردهاند کتب روایی اهل تسنن بیش از 1600 حدیث از ابن عباس نقل کردهاند و اگر قرار باشد ما این روایت را به دلیل سن ایشان در زمان شهادت حضرت رسول(ص) زیر سوال ببریم باید تمام آن 1600 حدیث نقل شده توسط ابن عباس در ابواب فقه، تاریخ و تفسیر که فقهای اهل سنت در گذر زمان به آنها استناد کردهاند، را نیز رد کنیم! آیا علمای اهل تسنن حاضر به انجام چنین کاری هستند؟! آيا بعد از اين چيزي از فقه، تفسير و ... براي اهل سنت باقي ميماند.
نکته دیگر اینکه ابن عباس در زمان شهادت نبی مکرم اسلام (ص) 15 ساله بودند. ابن حجر عسقلانی از ابن عباس نقل میکند: «زمانيكه رسول الله(ص) از دنيا رفتند من 15 سال داشتم.»(1) و اضافه میکند که این نظر، نظر احمد بن حنبل (امام فرقه حنابله) است.
ذکر این نکته در اینجا خالی از لطف نیست که محدثان بزرگ اهل سنت از کودکان 3 و 4 ساله احاديثي نقل کرده و آنها را معتبر میدانند:
مسلم در صحیحش از فردی که تنها 4 سال داشته است روایت نقل كرده و ميگويد اگر يك كودك 4 ساله هم روايتي نقل كند براي ما حجت است.(2)
شبيه اين نظر را خطيب بغدادي (که از بنيانگزاران علم درايه اهل سنت است) دارد.
با توجه به مطالب گفته شده قطعا حدیث نقل شده توسط ابن عباس 15 ساله را بايد علمای اهل سنت بپذیرند.
حتی اگر ابن عباس یک کودک 10 ساله میبود باز هم این ایراد وارد نبود زیرا ایشان در زمان حیات نبی مکرم اسلام (ص) از جایگاه علمی ویژهای برخوردار بودند. زيرا پيامبر (ص) در حق او اينگونه دعا كردند: «اللهم فقهه في الدين وعلمه التأويل» (خداي او را فقيه در دين نما و تاويل در قرآن را به او بياموز)(3)
ابن حجر عسقلاني از ابن عباس نقل ميکند: «نزد رسول الله (ص) رفتم جبرئيل نيز در نزد ايشان(ص) بود و جبرئيل در مورد من گفت: إنه كائن حبر هذه الأمة فاستوص به خيرا»(4)
ابن اثير ميگويد: «ديدم 70 نفر از اصحاب رسول الله (ص) وقتي در امري با يك ديگر رقابت داشتند به قول ابن عباس رجوع ميكردند»(5)
آیا این نهایت جفا و ظلم در حق کسی نیست که پیامبر(ص) برای او دعا کرده، جبرئیل او را «حبر امت» خوانده و 70 تن از صحابه از او علم آموختهاند، را زیر سوال برده و او را تضعیف کنیم؟
گذشته از اینها حدیث قرطاس از افراد دیگری نیز نقل شده است که ما به ذکر دو نمونه اکتفا میکنیم:
1- طبرانی در معجم اوسط از خلیفه دوم عمر بن خطاب نقل می کند:
عن عمر بن الخطاب قال: لما مرض النبي صلى الله عليه و سلم قال: «ادعوا لي بصحيفة و دواة، أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده أبدا»، فكرهنا ذلك أشد الكراهة، ثم قال: «ادعوا لي بصحيفة أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده أبدا»، فقال النسوة من وراء الستر: ألا تسمعون ما يقول رسول الله صلى الله عليه و سلم؟ فقلت: إنكن صواحبات يوسف، إذا مرض رسول الله صلى الله عليه و سلم عصرتن أعينكن، و إذا صح ركبتن عنقه فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم: «دعوهن؟ فإنهن خير منكم» (6)
2- احمد بن حنبل از جابر بن عبدالله انصاري (صحابه عظيم الشان پيامبر) نقل میکند:
«ان النبي صلى الله عليه وسلم دعا عند موته بصحيفة ليكتب فيها كتابا لا يضلون بعده قال فخالف عليها عمر بن الخطاب حتى رفضها .»(7)
پس بیان این مطلب که این حدیث به خاطر ناقل آن یعنی ابن عباس ضعیف و غیر قابل استناد است تنها نشان دهنده جهل گوینده این مطلب، حتی از منابع حدیثی خودشان است.
2- پيامبري كه بيسواد است چگونه ميتواند وصيت را بنويسد!
ميگويند: «خداوند در آیات متعددی آنحضرت را اُمّی معرفی نموده است و اُمّی به کسی گفته میشود که سواد خواندن و نوشتن را ندارد. اگر بگوییم که پیامبر(ص) در آخرین لحظات زندگیاش دستور میدهد که قلم و کاغذ بیاورند تا برای شما چیزی بنویسم، این مخالف صریح با آیات و کلام خداوند است که میفرماید: «ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذا لارتاب المبطلون» (و قبل از آن نتوانستی کتابی را بخوانی و به خطی بنویسی تا مبادا مبطلان در نبوت تو شک کنند) و یا اینکه در جای دیگر میفرماید: «فامنوا بالله و رسوله النبی الامی الذی یؤمن بالله و کلماته واتبعوه لعلکم تهتدون» (پس ایمان بیاورید به خدا و رسولش پیغمبر امی، آن پیامبری که فقط به خدا و سخنان خدا بگرود و شما باید پیرو او شوید تا هدایت یابید) از گفته فوق (تقاضای کتابت توسط شخص پیامبر) چنین بر میآید که در طول سالهای مدیدی قصه امی بودن آنحضرت یک قصه ساختگی بوده و وی میتوانسته است بنویسد و در پایان عمرش قصه امی بودن را برملا ساختهاند»
اولا، رسم بر اين است كه رهبران اگر بخواهند نامهاي را بنويسند، خودشان دست به قلم نشده و نمينويسند. بلكه كاتبان و نويسندگاني دارند كه آنها مسئول نوشتن نامهها هستند و در نهايت آن رهبر نامه را فقط مهر زده و تاييد ميكند. و اگر بپرسند نويسنده نامه كيست؟ پاسخ داده ميشود فلان رهبر (نه آن کاتب).
ابن كثير دمشقي نیز گفته ما را تایید میکند:
«كان له كتاب يكتبون بين يديه الوحي والرسائل إلى الأقاليم» (8)
اگر فرض كنيم پيامبر بيسواد باشند (شيعه به اين مسئله معتقد نيست و انشاء الله در جايش به بررسي آن خواهيم پرداخت) وقتي فرمودند: «اكتب لكم» (با توجه به توضیح فوق) يعني «دستور ميدهم كه كسي بنويسد و من تاييد كنم»
ثانيا، پيامبر در گذشته براي افراد مختلف نامههايي را نوشته بودند، اين بار هم، همانطور كه در گذشته نوشته بودند، مينوشتند:
بخاري در حديث 63 صحيحش ميگويد:
«كَتَبَ لِأَمِيرِ السَّرِيَّةِ كِتَابًا»
در حديث 64 ميخوانيم:
«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بَعَثَ بِكِتَابِهِ رَجُلاً، وَأَمَرَهُ أَنْ يَدْفَعَهُ إِلَى عَظِيمِ الْبَحْرَيْنِ، فَدَفَعَهُ عَظِيمُ الْبَحْرَيْنِ إِلَى كِسْرَى»
در حديث 65 نيز دارد:
«كَتَبَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم كِتَابًا»
و ...
حتي اگر ايراد كننده نام بابهاي كتاب صحيح بخاري را ميخواند ديگر اين ايراد را وارد نميكرد. در صحيح بخاري باب مستقلي تحت عنوان «بَاب كِتَابِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى كِسْرَى وَقَيْصَرَ» وجود دارد.
ثالثا، احمد بن حنبل از امير المومنين علي (ع) نقل ميكند:
«پيامبر به من دستور داد كاغذ و قلمي را بياورم و بنويسم چيزي را كه امت بعد از آن گمراه نشوند» (9)
ابن حجر و عيني نيز گفتهاند، امير المومنين علي (ع) مامور نوشتن بوده است. (10)
رابعا، اگر عقيده شيعه (با سواد بودن پيامبر) را قبول نداريد در صحيحين آمده است كه پيامبر با دست مباركشان نوشتهاند. (11)
اما آياتي كه براي اثبات بيسواد بودن پيامبر(ص) به آنها اشاره شد:
1- آيه 48 سوره عنكبوت:
«وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ» (تو هرگز پيش از اين كتابى نمىخواندى، و با دست خود چيزى نمىنوشتى)
آيه درباره قبل از رسالت نبي مكرم اسلام(ص) صحبت ميكند، پس اين آيه دليلي بر عدم توانايي نوشتن و خواندن پيامبر(ص) بعد از رسالت نيست. با اين آيه حتي نميتوان اثبات كرد كه پيامبر قبل از رسالت هم نميتوانستند بخوانند و بنويسند، بهتر است كمي در آيه دقت كنيم، خداوند ميفرمايد «تو هرگز پيش از اين كتابى نمىخواندى، و با دست خود چيزى نمىنوشتى»، خداوند نميفرمايد «تو توان نوشتن و خواندن نداشتي». ننوشتن يك شخص نشان دهنده عدم توانايي آن فرد بر نوشتن نيست. لذا با اين آيه نميتوان گفت پيامبر(ص) سواد خواندن و نوشتن نداشتند.
2- سوره اعراف آيات 157 و 158:
«الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَميعاً الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيي وَ يُميتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُون»
همانطور كه در گذشته بيان شد نبي مكرم اسلام(ص) بيسواد نبودند. اما چرا خداوند پيامبر را «امي» ميخواند؟ نام ديگر مكه، «ام القري» است، همانطور كه ما در زبان فارسي وقتي شخصي اهل تهران باشد او را تهراني صدا ميزنيم، پيامبر نيز اهل «ام القري» بودند و به اين علت خداوند پيامبر را «امي» معرفي ميكند.
3- لفظ «هلموا» برخلاف لغت اهل حجاز است و پيامبر (ص) با لغت اهل حجاز سخن میگفتند!
ميگويند: «پیامبر اکرم(ص) با لغت اهل حجاز صحبت میکردند و الفاظی که در حدیث است مانند «هلمّوا»، صیغه جمع استعمال شده، مخالف با عادت و روش وی میباشد زیرا که اهل حجاز کلمه هلمّ (صیغه مفرد) را برای تثنیه و جمع بطور یکسان استعمال میکردند ولی در حدیث صیغه «هلمّوا» که لغت بنی تمیم است بکار رفته است.»
اولا، به نظر ميآيد مطرح كنندگان اين نوع ايرادات حتي معتبرترين كتب خودشان را هم نخواندهاند. اگر اين دليلي بر رد حديث قرطاس است پس بايد بسياري از احاديث موجود در مجامع حدیثی اهل سنت را نيز رد كنند.
بخاري در صحيح حديث 6408، ابن ماجه در سنن جلد 2 صفحه 1439 حديث 4306، نسائي در سنن جلد 4 صفحه 145حديث 2163، حاکم نيشابوري در مستدرک علي الصحيحين احاديث 1310 و 3620 و 8781 و 8804، احمد بن حنبل در مسند احاديث 6178 و 6555 و 7418 و 8439 و 13289 و 15223 و 17192 و 21769 و 22869 و 26588، لفظ «هلموا» را به كار نقل كردهاند و اگر استعمال کلمه «هلموا» برخلاف صيغه و استعمال رايج حجاز و دليلي بر رد حديث قرطاس باشد، بايد خيلي از رواياتي که کلمه «هلموا» در آنها به كار رفته است را رد كرد. (ما تنها به ذكر نمونهاي از اين احاديث اكتفا كرديم)
ثانيا، ما شيعيان به حديثي كه در آن لفظ «هلموا» به كار رفته است استناد نميكنيم، بلكه احاديث متعددي در صحيحين آمده که اين لفظ را به كار نبردهاند. بخاري در صحيحش احاديث 114 و 3053 و 3168 و 4431 و مسلم در صحيحش احاديث 4319 و 4321، عبارت «ائْتُونِي» را نقل ميكنند. مگر اينكه بگويند «ائْتُونِي» بر مصطلح اهل حجاز نيست!!!
4- به كار بردن عبارت « قوموا عنّی» بر خلاف عادت و اخلاق پيامبر (ص) است !
يكي ديگر از ايرادات اين است كه برخي ميگويند «اينكه پيامبر فرمودند «قوموا عني» (از خانه من بيرون برويد) بر خلاف عادت و اخلاق آن حضرت(ص) ميباشد . کسي که رحمه للعالمين است و خداوند در وصف وي ميفرمايد: «وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» چگونه اصحابش را از محفل خارج ميکند؟»
اولا، غضب پيامبر (ص) و برخورد تند آن حضرت به خاطر امر شخصي نبود بلکه اين يک امر الهي بود و پيامبر اکرم براي کارهاي شخصي غضبناک نميشدند همانطور كه عايشه ميگويد:
«پيامبر غضبناک نميشد، انتقام از كسي نميگرفت، مگر انتقام و غضبش براي خدا بود»(12)
ثانيا، دستور رسول اکرم در اين مورد که فرمودند «قلم و كاغذي بياوريد تا چيزي بنويسم كه شما را از گمراهي مصون بدارد» يک دستور عادي نبود بلکه مربوط به هدايت جاودانگي امت و مصون داشتن امت از انحراف و گمراهي در طول تاريخ بود.
حضرت ميدانستند که در آينده تنها چيزي که موجب فروپاشي جامعه اسلامي ميشود اختلاف و چند دستگي مسلمانان است، لذا ميخواستند در اين نامه موضوعي را مطرح كنند که براي هميشه جامعه اسلامي از هر گونه اختلاف مصون بماند، لذا فرمودند:
«أَكْتُبُ لَكُمْ كِتَابًا لا تَخْتَلِفُوا بَعْدِي أَبَدًا» (نامه اي بنويسم که براي هميشه جلوي اختلاف شما را بگيرد) (13)
«اکتب لکم فيه كتاباً لا يختلف منكم رجلان بعدي» (چيزي بنويسم که حتي دو نفر با هم به اختلاف نيافتند) (14)
پس نامه حضرت هم مانع گمراهي و هم جلوگيري از اختلاف بين مردم بود. اما افرادي با نوشتن پيامبر مخالفت كرده و در حقيقت با دستور خداوند مخالفت كردند، زيرا خداوند ميفرمايد:
«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّه» (آلعمران : 31)
«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّه» (النساء : 80)
«وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا» (الاحزاب : 36)
«مَا آَتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (الحشر : 7)
خداوند ميفرمايد هرآنچه پيامبر بگويد مبتنی بر وحي است:
«وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى» (النجم : 3-4)
اما افرادي در آن جمع گفتند كه (نعوذ بالله) پيامبر هذيان ميگويد.
خداوند ميفرمايد صداي خود را فراتر از صداي پيامبر نكنيد، در مقابل او بلند سخن مگوييد، داد و فرياد نزنيد:
«لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ» (الحجرات : 2)
اما آنها در نز پيامبر داد و فرياد كردند.
خداوند ميفرمايد در هر امري نزاع كرديد نزد خدا و پيامبر برويد:
«فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ» (النساء : 59)
اما آنان در نزد پيامبر با پيامبر به نزاع پرداختند.
با اين همه تضاد بين رفتار صحابه و آيات قرآن، آيا باز هم ميتوان گفت خداوند از همه آنان راضي بوده و مومن هستند، خداوند وعده بهشت به آنان داده است؟ به هركدام از آنان كه خواستيم ميتوانيم اقتدا كنيم؟ آيا بهتر نيست كه بگوييم آنان لحظهاي به پيامبر ايمان نداشتند؟ و اين مورد مانند دهها مورد ديگري است كه حاكي از نفاق آنان است؟
در نتيجه، اخلاق تند پيامبر(ص) و بيرون کردن افراد از منزل اعتراض عملي ايشان(ص)، از برخورد نادرست صحابهاي بود که پس از 23 سال تلاش براي هدايتشان در برابر درخواست حضرت آن هم درخواستی که باعث هدايتشان ميشد كوتاهي كرده، پيامبر را ناراحت و دلتنگ كردند. پيامبر اکرم(ص) با اين تندي سخنان قبيح افرادي را که نسبت هذيان به حضرت(ص) دادند را محکوم نموده و آنها را از خانه بيرون كردند تا اولا، در آينده ياوهگويان و سودجويان از اين رهگذر، بر سخنان ديگر حضرت بر چسب هذيان نزنند و ديگر احاديث حضرت را زير سوال نبرند، ثانيا حضرت با اين برخورد تند خواستند عمل قبيح آنان را تقبيح و حجت را بر آنان تمام کنند تا فرداي قيامت عذري نداشته باشند و ثالثا، کساني در آينده مانند بيهقي (رجوع كنيد به دلائل النبوه ج 8 ص 273 ش 3109) نگويند سکوت پيامبر دليل بر صحت عملکرد صحابه بود.
5- پيامبر(ص) باعث گمراهي امت شدند!
ميگويند: «در این روایت آمده است که آنحضرت(ص) فرمودند: قلم و دوات بیاورید تا گمراه نشوید و اصحاب، قلم و دوات نیاوردند و پیامبر(ص) نیز از مسئله قلم و دوات سکوت کردند و آنرا دیگر مطرح نساخت؛ از مفهوم این قضیه بر میآید که پیامبر(ص)، خودش اسباب گمراهی امت را فراهم ساختهاند.»
بهتر است كمي آيات قرآن را با هم مرور كنيم:
وظيفه پيامبر ابلاغ است، نه اجبار:
«فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ» (پيامبر، تو فقط مأمور ابلاغ هستى و حساب آنها بر ماست - الرعد : 40)
«وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ» (و بر پيامبر چيزى جز رساندن آشكار نيست - النور : 54)
خداوند در سوره مائده آيه 92 به صراحت ميفرمايد:
«وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ»
(اطاعت خدا و اطاعت پيامبر كنيد و (از مخالفت فرمان او) بترسيد و اگر روى برگردانيد، بدانيد بر پيامبر ما، جز ابلاغ آشكار، چيز ديگرى نيست)
اگر پيامبر(ص) ميفرمايند: كاغذ و قلمي بياوريد (وظيفهشان را انجام دادهاند) و اگر مردم مخالفت كردند و دچار گمراهي شدند، مسئوليتش به عهده مانعين كتابت است نه پيامبر(ص).
كوتاهي كردن پيامبر از نوشتن به اين خاطر بود كه پس از صدور آن سخن از آنان، ايشان مجبور شدند صرفنظر كنند، زيرا پس از آنچنان سخني (هذيان گفتن پيامبر) اثري براي نوشته جز فتنه و اختلاف باقي نميماند و در اين باره به نزاع پرداخته ميشد و بحث و گفتگو در ميگرفت كه آيا آن حضرت در وصيتش (العياذ بالله) هذيان و مطلبي دور از عقل گفتهاند يا خير؟ همانگونه كه اختلاف كردند و اين سخن ناروا را پيش چشمش گفتند. در آن روز بيش از اين براي حضرت چارهاي نبود جز اينكه بفرمايند «از كنارم برخيزيد» و اگر اصرار در نوشتن ميفرمود آنها نيز در اينكه وي هذيان ميگويد پافشاري ميكردند و طرفداران آنها (نعوذ بالله) در اثبات ديوانه شدن پيامبر در آخر عمرش سخت به تلاش ميافتادند، كتابها و طومارهايي در رد نوشته پيامبر و كساني كه به آن احتجاج ميكردند، مينگاشتند.
به اين خاطر بود كه حكمت بالغه حضرت اقتضا كرد كه از نوشتن صرفنظر كند تا اين مخالفان بابي را در طعن نبوت نگشايند و از طرفي پيامبر ميديدند علي (ع) و پيروانش در برابر مضنون آن نوشته (چه بنويسد و چه ننويسد) خاضعند. بنابراين حكمت در چنين وضعي اقتضاي ترك و عدم نوشتن آن را داشت زيرا پس از آن معارضه و اختلاف اثري جز فتنه نميتوانست داشته باشد.
6- اهل بيت نيز گمراه شدهاند!
در ادامه ميگويند: «مسئله دیگر اینکه اصحاب وقتی که قلم و دوات نیاوردند آیا گمراه شدند یا خیر؟ در صورتیکه معتقد به گمراهی همه صحابه باشیم در آنوقت هیچ یک از اهل بیت نیز از این قاعده استثناء نمیشود و مسئله ضلالت و گمراهی در حق آنها نیز ثابت میشود که این خود مخالف آیات و احادیث و اجماع امت است و اگر بگویم که گمراه نشدهاند این مخالف حدیث قرطاس میشود که میفرماید: ائتونی اکتب لکم کتاباً لا تضلوا بعدی ابداً»
مگر شيعيان ميگويند تمامي اصحاب گمراه شدند؟ گمراهي تمامي اصحاب مخالفت با قرآن و احاديث است و شيعه به اين مساله معتقد نيست. بلکه گمراه شدن تمامي امت بعد از پیامبر(ص) اعتقاد عایشه است. (انشاء الله این مساله را در بحث عدالت صحابه به تفصیل خواهیم آورد.)
در حديث صحيح بخاري ذكر شد كه بعضي با سخن عمر موافق بودند، اما بعضي هم گفتند: «دوات و قلم بياوريد تا پيامبر(ص) وصيتشان را بنويسند.» قطعاً اهل بيت جزء كسانياند كه موافق كتابت اين وصيت بودند. بنابراين، كساني كه موافق بودند، از «لن تضلوا» مبرا هستند. چون اهل بيت، بني هاشم و عدهاي از صحابه هدف پيامبر(ص) را ميدانستند كه تصريح به خلافت اميرالمومنين علي(ع) است (در شرح حديث قرطاس اين موضوع را به تفصيل بيان كرديم) و به همين علت بعد از شهادت پيامبر(ص) با ابوبكر بيعت نكرده و به مخالفت برخواستند و گفتند ما جز با علي (ع) بيعت نميكنيم. ابن اثير، طبري و ... به اين امر صراحت دارند.
در تاريخ طبري ميخوانيم:
«فقالت الأنصار ابو بعض الأنصار: لا نبايع الا علياً» (همه يا بعضي از انصار گفتند ما جز با علي با كس ديگري بيعت نميكنيم) (15)
«و قال الزبير: لا اغمد سيفا حتي يبايع علي» (زبير گفت: شمشير را در غلاف نميگذارم تا اين كه مردم با علي بيعت كنند) (16)
بخاري از خليفه دوم عمر بن خطاب نقل ميكند:
«زماني كه رسول خدا(ص) از دنيا رفت انصار با ما مخالفت كردند ... علي و زبير و تمام كساني كه با آنها بودند، با ما مخالفت كردند» (17)
پس اين حرف كه اگر همه صحابه گمراه شدند، پس اهل بيت هم گمراه شدهاند، حرفي بي اساس و خلاف واقعيت است.
7- «هجر» به معني «وداع» است، نه «هذيان»!
ميگويند: «مصدر هجر بر دو وزن فُعل و فَعل (هُجر و هَجر) میآید که هجر به معنی ترک کردن و هجرت نمودن میآید و در اینجا مراد از اَهَجَرَ همان معنای دوم (ترک کردن) منظور بوده، لذا معنی جمله بدینگونه میباشد: «استفهموا رسول الله هل یفارقنا؟ حیث یامرنا بکتابة وصیة». از آنحضرت بپرسید آیا ما را ترک مینماید که به نوشتن وصیت دستور میفرماید. این یک نوع استفهامی است که عمر بن خطاب از دیگران پرسید که از آنحضرت(ص) بپرسید آیا دنیا را وداع میگوید و به دار باقی میپیوندد؟ جمله اهجر رسول الله استفهام انکاری است و به معنای لم یهجر رسول الله (یعنی پیامبرهذیان نمیگوید) میآید.»
در ابتدا بايد كتب لغت مرور كنيم تا بدانيم كلمه «هجر» به چه معني ميباشد. شما در هيچ جاي لغت پيدا نميكنيد كه «هُجْر» و «هَجَرَ» به معناي «ترك كردن» باشد. ابن اثير ميگويد:
«أهْجَر في مَنْطقه يُهْجِرُ إهْجاراً إذا أفْحَش . وكذلك إذا أكثر الكلام فيما لا ينبغي ... فيكون إمَّا من الفُحْش أو الهَذَيان . والقائل كانَ عُمَر ولا يُظَنُّ به ذلك» (ميگويد «هجر» به معناي فحش دادن است و اين سخن عمر بن خطاب بود كه از او چنين انتظاري را نداشتيم.)(18)
عيني از شارحين صحيح بخاري ميگويد:
«هذه العبارات كلها فيها ترك الأدب والذكر بما لا يليق بحق النبي ولقد أفحش من أتى بهذه العبارة» (تمام عباراتي كه در مجلس پيامبر گفتند، بي ادبي بود كه آنها كردند، سخني ناشايست نسبت به پيامبر گفتند، اين جسارت و فحشي است كه آن شخص به كار برده است) (19)
اهل لغت نيز «هجر» را وقتى كه به بيمار نسبت داده شود، به معناى هذيان گويى دانستهاند:
در المفردات ميخوانيم: «أَهْجَرَ فلان: او عمدا ناسزا گفت و هَجَرَ المريض: بيمار بدون عمد ناسزا گفت»
در مصباح المنير ميخوانيم: «هَجَرَ المريض في كلامه هَجْرًا أيضا خلط و هذي»
در لسان العرب نيز آمده است: «والهُجْرُ الهَذيان والهُجْر بالضم الاسم من الإِهْجار وهو الإِفحاش وكذلك إِذا أَكثر الكلام فيما لا ينبغي وهَجَرَ في نومه ومرضه يَهْجُرُ هَجْراً وهِجِّيرَى وإِهْجِيرَى هَذَى هَجر»
براستى آيا گوينده اين سخن به پيامبر(ص) ايمان داشت كه اين كلمات و سخنان را درباره نبي مكرم اسلام (ص) بر زبان جاري كرد؟
8- امر پیامبر (به آوردن قلم و کاغذ)، استحبابی بود!
میگویند: «باید دانست که کلیه اقوال و افعال آنحضرت به عنوان وحی تلقی نمیشود بلکه در بعضی جاها امر و دستور ایشان جنبه استحبابی و مشورتی دارد، چنانچه صیغههای امر زیادی در احادیث وجود دارد که برای استحباب است و اگر کسی به آن عمل نکند گنهکار نمیشود همچون آیه «وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا» که صید بعد از احرام مستحب است نه واجب و کسی که صید نکند عاصی و گنهکار نیست و نمیتوانیم این فرد را مخالف دستور خداوند قلمداد کنیم و او را از دایره اسلام خارج نماییم.»
اينكه گفته شد «كليه اقوال و افعال آنحضرت به عنوان وحي تلقي نميشود» بر خلاف گفته خداوند است، خداوند ميفرمايد هرآنچه رسول ما گويد مبتني بر وحي است (النجم : 3 و 4)
اولا، آيهاي را كه به عنوان نمونه بيان كردهاند، اگر چنانچه امري بعد از نهي به كار رود دلالت بر وجوب ندارد، در اين جا وقتي مُحرِم بودند، صيد كردن حرام بوده است، خداوند ميفرمايد: وقتي از احرام بيرون آمديد، صيد كنيد. يعني الآن براي شما صيد كردن مجاز است.
بنابراين، اين آيه شريفه با حديث قرطاس، قياس مع الفارق است. آنجا وقوع امر بعد از نهي است و اين دليل بر حذر نيست.
ثانيا، استوانههای علمی اهل سنت (ابن حجر عسقلانی، عینی، آلوسی، ابن عابدین و ...) به صراحت گفتهاند دستور خدا و پيامبر، اولاً و بالذات وجوب را ميرساند.(20) اگر به كتب اصولي اهل سنت رجوع كنيم ميبينيم كه همه علماي آنان اعتراف كردهاند، اوامر شرعي حقيقت در وجوب هستند مگر قرينهاي دال بر استحباب وجود داشته باشد.
ثالثا، با توجه به آیات قرآن اوامر پیامبر(ص)، اوامر وجوبی هستند. مگر قرینهای دال بر انصراف از وجوب، در حدیث باشد. (سوره نسا آیات 14 و 59، سوره احزاب آیه 36 ، سوره حشر آیه 7 و ...)
رابعا، در حديث قرطاس نكاتي آمده است كه صراحت بر وجوب دارد. پيامبر ميفرمايند: «چيزي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد.» كدام امر استحبابي چنين كاربردي را دارد؟ اگر امر استحبابي بود پس چرا پيامبر آن برخورد تند را نشان دادند و فرمودند از خانه من بيرون برويد؟
سادسا، ابن عباس ميگويد:
«تمام مصيبتها از آنجا شروع شد كه نگذاشتند رسول الله(ص) وصيت نامه را بنويسد»
اگر امر پيامبر استحبابي بود، چرا ابن عباس اين چنين تعبيري را به كار ميبرد؟
سابعا، اعتراض زنان پيامبر از پشت پرده براي چه بود؟ اينكه ديگر اعراف خليفه دوم است!
عمر بن خطاب نقل ميكند: وقتي پيامبر گفت قلم و كاغذي بياوريد تا بنويسيم كه بعد از آن تا ابد گمراه نشويد، ما از اين قضيه ناراحت شديم، زنان پيامبر گفتند: مگر نميشنويد اين سخنان پيامبر را (چرا قلم و كاغذ نميآوريد؟) من گفتم: شما زنها مثل همان افرادي كه در اطراف يوسف و دلباخته او بودند، هستيد، هر وقت پيامبر مريض ميشود، از چشمانتان اشك ميريزد و وقتي سالم ميشود، بر گردنش سوار ميشويد. پيامبر فرمود: اين زنها را رها كنيد، آنها از شما بهتر هستند. (21)
طبراني نقل ميكند: يكي از آنهايي كه در خانه بود خطاب به پيامبر(ص) گفت: ساكت باش، تو عقل و شعور نداري. پيامبر فرمود: خود شما عقل نداريد. (22)
اگر اين امر استحبابي بود، پس اين تعابير چيست؟
9- علی بن ابیطالب(ع) در برخی موارد با پیامبر مخالف کرده است!
میگویند: «اگر کلیه اقوال آنحضرت را واجب العمل بدانیم در اینصورت بر حضرت علی و بسیاری از صحابه جلیل القدر اعتراض وارد میشود. زیرا که آنها در بسیاری جاها به دستور آنحضرت عمل نکردهاند و در اینباره روایتهای متعددی وجود دارد، مانند: 1- هنگامیکه آنحضرت در صلح حدیبیه صلح نامه نوشتند و در پایان آن، دستور دادند که محمد رسول الله را بنویسد بعد از آن مشرکین اعتراض کردند که ما شما را رسول الله نمیدانیم، لذا رسول الله را حذف کنید و تنها محمد بنویسید، آنحضرت صلی الله علیه وسلم به حضرت علی فرمودند: «امح رسول الله» (لفظ رسول الله را از پایان صلح نامه پاک کنید) اما حضرت علی در جواب ایشان فرمودند: «و الله لا امحوک ابداً» قسم به خدا اسم شما را پاک نخواهم کرد (صحیح بخاری 2/610) حتی مسئله به آنجا رسید که آنحضرت فرمودند: به من نشان بدهید تا آنرا پاک کنم. لذا خودش آنرا پاک کرد. اگر قرار باشد که کلیه اقوال آنحضرت واجب العمل باشد در این صورت آیا بر علی واجب بود که لفظ رسول الله را پاک کند یا خیر؟ اگر واجب بود چرا به واجب عمل نکرد؟ اگر مستحب بوده در مسئله قلم و دوات نیز مستحب بوده است. 2- روزی آنحضرت (ص) به منزل حضرت فاطمة الزهرا تشریف آوردند و به ایشان هفت دینار دادند و فرمودند: وقتی که علی آمد هفت دینار را به او بده و بگو که پیامبر فرمودهاند تا برای اهلیه خود طعام بخرید. وقتی که حضرت علی آمدند حضرت فاطمه هفت دینار را به ایشان تحویل داده و دستور پیامبر را نیز بیان داشتند. حضرت علی در حالیکه به طرف بازار میرفت، در بین راه به سائلی برخورد و هفت دینار را به او داد و برای اهلیه خود طعام نخرید. (محمد بن بابویه در امالی و دیلمی در ارشاد القلوب این روایت را نقل کردهاند) اگر قرار باشد که اقوال و دستورات آنحضرت(ص) واجب العمل باشد، در اینجا نیز آن دستور باید واجب الاجرا میشد ولی حضرت علی به آن توجهی نکرد و به آن جامعه عمل نپوشاند. لذا حضرت علی در عدم توجه به این دستور حتماً دارای یکی از اندیشههای ذیل بودهاند: یا اینکه معتقد به وجوب بودند و یا اینکه معتقد به استحباب و درجه مشورتی مصلحتی را قائل بودند، بدون شک صورت اول (وجوب) نمیتواند بعنوان اعتقاد حضرت علی معرفی گردد، زیرا که ایشان به آن عمل نکردند. اگر بگوییم که قائل به وجوب بودند در اینصورت بر آن اعتراض وارد میشود که چرا شئ واجب الاجرا و واجب الدستور را ترک کردند. لذا اعتقاد حضرت علی دستور دوم (امر استحبابی) میباشد و بر ترک آن بنابر مصلحتهایی هیچگونه گناه و اعتراضی مرتب نمیشود. همانند این دستور، امر به آوردن قلم و دوات نیز امر مشورتی و استحبابی است لذا اگر عمر بن خطاب به آن عمل نکند بر او هیچ اعتراضی وارد نمیشود»
اميرالمومنين علی(ع) دست پرورده پیامبر، از اول طفوليت در دامن پيامبر بزرگ شدند، پیامبر در دهان علی (ع) غذا میگذاشتند، حتی در دوران کودکی نیز پیامبر(ع) خطا و اشتباهی در گفتار و کردار علی(ع) مشاهده نکردند. امیرالمومنین شاهد نور وحی و رسالت بودند و پيامبر فرمودند «هر آن چه را كه من ميبينم ، علي ميبيند و آن چه را كه من ميشنوم ميشنود ؛ جز اين كه او پيامبر نيست»(23) علی (ع) در برابر پیامبر(ص) مانند یک عبد مطیع بودند(24) و لحظهای با خدا و رسولش مخالفت نکردند.(25)
از زمان ولادت امیرالمومنین كوچكترين مخالفي و حتی نشانه مخالفتي از ایشان با پیامبر(ص) در تاريخ ثبت نشده است؛ ولی از خلفا ... . همان کسی که در نبوت پیامبر شک داشت (ما شككت في نبوة محمد كشكي في يومي هذا)، همان کسانیکه بر خلاف دستور پیامبر از سپاه اسامه جدا شده و مورد لعن پیامبر قرار گرفتند و ... ، همان افراد به پیامبر اهانت کرده، گفتند پیامبر(ص) هذیان میگوید.
در اين جا برای طولانی نشدن مطلب به ذکر چند نکته در مورد صلح حدیبیه اکتفا میکنیم. در رابطه با مخالفت اميرالمؤمنين علی(ع) در پاك كردن كلمه رسول الله، در منابع معتبر اهل سنت آمده است که مشرکین قریش دستور پاک کردن نام رسول الله را دادند که امیرالمومنین علی (ع) از انجام این عمل خودداری کردند.(26)
حتی اگر فرض کنیم پیامبر دستور به پاک کردن داده بودند، باز هم پاک کردن نام رسول الله کار سادهای نبود. پیامبر نیز در برابر فشار مشرکین قریش به اجبار و اکراه این دستور را دادند لذا امیر المومنین علی (ع) فرمودند مرا وادار نکنید که اسم شما را حذف کنم، پیامبر نیز عذر علی (ع) را پذیرفتند و عصبانی هم نشدند و نفرمودند که این عمل تو باعث گمراهی امت بعد از من شد. ابن حجر عسقلاني نیز حرف ما را تایید میکند و ميگويد اين دستور پيامبر يك دستور جدي و واقعي نبود.(27)
پس ماجرای صلح حدیبیه قابل مقایسه با حدیث قرطاس نیست که گفتند پیامبر هذیان میگوید، باعث ناراحتی و عصبانیت پیامبر شدند، باعث گمراهی امت بعد از پيامبر شدند و ... .
اما ماجرای طعام اهل بیت، بد نیست این ماجرا را هم با هم مرور کنیم:
« ... فاطمه فرمايد پدرم بسوئى رفت و على بسوى ديگر و درنگى نشد كه پدرم هفت درهم آورد و فرمود اى فاطمه پسر عمم كجا است؟ گفتم بيرون رفت رسول خدا فرمود اين هفت درهم را بگير و چون پسر عمم آمد بگو با آن براى شما خوراكى بخرد درنگى نشد كه على آمد و فرمود پسر عمم برگشت، من بوى خوشى ميشنوم فاطمه گفت آرى چيزى هم بمن داد كه با آن خوراكى بخريم على فرمود آن را بياور، من آن هفت درهم هجرى را باو دادم فرمود بسم اللَّه و الحمد للَّه كثيرا طيبا اين روزى خداى عز و جل است سپس فرمود اى حسن با من به بازار بيا در اين ميان بمردى رسيدند كه ميگفت كيست كه بداراى وفادار قرضى بدهد، فرمود پسر جان باو بدهيم؟ فرمود آرى بخدا پدر جان، على هفت درهم را هم باو داد حسن عرضكرد پدر جان همه درهمها را باو دادى؟ فرمود آرى پسرم آنكه كم داده ميتواند بسيار بدهد گويد على (ع) بخانه كسى رفت كه از او چيزى قرض كند يك اعرابى باو رسيد و گفت اى على اين شتر مرا بخر، فرمود بهايش با من نيست گفت مهلت ميدهم فرمود بچند درهم ميدهى؟ گفت صد درهم، فرمود اى حسن آن را بگير آن را گرفت و رفت يك اعرابى ديگر مثل او در جامه ديگرى رسيد و گفت يا على اين شتر را ميفروشى؟ فرمود براى چه ميخواهى؟ گفت اول غزوهاى كه پسر عمت رود از آن استفاده كنم فرمود اگر ميخواهى بىبها بتو ميدهم، گفت بهايش همراه من است و ببها ميخرم چند آن را خريدى؟ فرمود صد درهم اعرابى گفت من آن را صد و هفتاد درهم ميخرم على فرمود صد و هفتاد درهم را بگير و شتر را بده تا صد درهم را باعرابى بدهيم و با هفتاد درهم چيزى بخريم حسن دراهم را تحويل گرفت و شتر را تسليم داد، على فرمايد رفتم دنبال اعرابى كه از او شتر را خريده بودم تا بهايش را باو بدهم ديدم رسول خدا ميان راه در جايى نشسته كه هرگز در آنجا نديده بودمش و چون نگاهش بمن افتاد لبخندى زد تا دندانهاى آسيايش نمايان شد على فرمود هميشه خندان و خوشرو باشيد مانند امروز فرمود اى أبو الحسن آن اعرابى را ميجوئى كه بتو شتر داد تا بها باو بدهى؟ گفتم پدر و مادرم قربانت آرى بخدا فرمود اى أبو الحسن آنكه بتو فروخت جبرئيل بود و آنكه خريد ميكائيل و آن درهمها از نزد رب العالمين بود بخوبى انفاق كن و از ندارى و تنگدستي نترس.»(28)
این ماجرا نيز اطاعت و پیروی از دستور نبی را میرساند نه مخالفت با دستور ایشان را. پيامبر وقتي علي(ع) را ديدند خشنود شده و لبخند زدند و علي(ع) را تشويق كرده و فرمودند در اين مواقع به خوبي انفاق كن. آيا ميشود اين روايت را با حديث قرطاس مقايسه كرد كه عمر بن خطاب باعث عصبانيت و ناراحتي پيامبر و گمراهي امت شد؟
10- علی بن ابیطالب (ع) با گفته عمر بن خطاب موافق بوده! پس او نيز با پيامبر(ص) مخالفت كرده است!
میگویند: «اگر بالفرض عمر بن خطاب کوتاهی کرد و مخالفت دستور رسول الله(ص) را نمود پس چرا حضرت علی مخالفت ورزیدند و قلم و دوات نیاوردند؟ مگر قادر براین کار نبود؟ اگر قادر بود با وجود قدرت چرا به آن عمل نکرد؟ آیا ترک دستور پیامبر، مخالفت با دستور خداوند نیست؟ اگر مخالفت با دستور خداوند است پس چرا حضرت علی را مخالف دستورالهی معرفی نمیکنید؟! مخاطبین آنحضرت جمعی از اصحاب و اهل بیت بودهاند، بنابراین همان اعتراضی که بر عمر بن خطاب شده، بر اهل بیت نیز صادق میآید. در اینصورت آیا آنها را معذور میدانید و یا اینکه مخالف امر خدا و رسول میدانید؟»
همانطور که همه ميدانيم مخالفت و سرپیچی از دستور پيامبر(ص)، مخالفت و سرپیچی از فرمان الهي است و اگر كسي بدون دستور پيامبر دست به كاري بزند، انجام آن فعل بدون امر الهی است که این هم غلط است، زيرا خداوند در سوره حجرات آيه 1 ميفرمايد:
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِه» (اى كسانى كه ايمان آوردهايد! چيزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمريد و پيشى مگيريد)
اميرالمومنين (همانطور که بیان شد) تابع دستور پيامبر(ص) بودند، اگر پیامبر(ص) دستور میدادند: «ای علی با مخالفین برخورد کن» قطعا فاتح خیبر به حساب مخالفین میرسیدند. اما سیاست پیامبر اینگونه نبود. حتی زمانیکه عمار و حذیفه از پیامبر اجازه خواستند تا آن افرادی را که قصد کشتن ایشان را داشتند، بکشند. پیامبر فرمودند «دوست ندارم که مردم بگویند محمد(ص) اصحابش را میکشد»(29)
باز هم روایت را مرور میکنیم: «عدهای گفتند کاغذ و قلم بیاورید (قطعا اهل بیت جز این گروه بودهاند زیرا حتی یک نمونه هم وجود ندارد که اهل بیت با پیامبر مخالفت کرده باشند) که پیامبر بنویسند تا شما را برای همیشه از گمراهی حفظ کند، عدهای گفته عمر بن خطاب را تکرار کردند.»
بنابر نقل احمد بن حنبل پیامبر به امیرالمومنین علی (ع) دستور آوردن کاغذ و قلم را دادند، پس اعتراض مخالفان در ابتدا به پیامبر (که چرا میخواهید بنویسید) و بعد به امیر المومنین علی (ع) (چرا میخواهید قلم و کاغذ بیاورید) بود.
درست است كه پيامبر در آن لحظه از نوشتن وصيت منصرف شدند، اما در آخرين روزهاي زندگيشان اين خطبه را خواند: «ايها الناس اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»
پی نوشتها
1) تهذيب والتهذيب جلد 5 ص 243 - 244
2) شرح صحيح مسلم نووي ج15ص189
3) تفسير ابن كثير ج 1 ص 8 و ج 2 ص 11 ، تفسير البغوي ج 1 ص 34 ، تفسير آلوسي ج 7 ص 422 و 425 ، تفسير قرطبي ج1 ص 66 و ...
4) تهذيب التهذيب ج 5 ص 244
5) اسد الغابه ج 1 ص 630
6) المعجم الاوسط للطبراني ج 12 ص 75 ، مجمع الزوائد هيثمي جلد 8 ص 609 ش 14257 ، کنز العمال متقي هندي ج5 ص 859 ش 14133 ، طبقات الكبري ابن سعد ج 2 ص 243 (بيانها ممكن است متفاوت باشد.)
7) مسند احمد بن حنبل ج3 ص 346 ح 14768 ، طبقات الكبري ابن سعد ج 2 ص 243
8) تفسير ابن كثير ، ج6 ، ص 286 و 285 (در ذيل تفسير آيات 47 الي 49 سوره عنكبوت)
9) مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 90 ح 693
10) فتح الباري ج 1 ص 208 ح 114 و عمدة القاري ج2 ص 171
11) صحيح بخاري ح 2699 و صحيح مسلم ح 4731
12) الكشف و البيان للثعلبي ج 14 ص 272
13) معجم کبير طبراني ج 9 ص 248 ح 10799 .
14) مسند احمد ج 1 ص 293 ح 2676 و شبيه به اين عبارت معجم کبير طبراني ج 9 ص 249 ح 10800
15) الكامل في التاريخ ج 1 ص 358
16) همان ماخذ
17) صحيح البخاري ح 6830
18) النهاية في غريب و الأثر، باب الهاء مع الجيم ج 5 ص 557
19) عمدة القاري ج 14 ص 298
20) ابن حجر عسقلاني در فتح الباري ج 13 ص 339 ميگويد: «ان الأمر حقيقة في الوجوب». عيني در عمدة القاري ج 21 ص 160 ميگويد: «ظاهره حقيقة في الوجوب». آلوسي در تفسيرش ج 2 ص 309 ميگويد: «لأن الأمر حقيقة في الوجوب» و ... .
21) المعجم الاوسط للطبراني ج 12 ص 75 ، مجمع الزوائد هيثمي جلد 8 ص 609 ش 14257 ، کنز العمال متقي هندي ج5 ص 859 ش 14133 ، طبقات الكبري ابن سعد ج 2 ص 243 (بيانها ممكن است متفاوت باشد.)
22) المعجم الكبير للطبراني ج 9 ص 248 «فَقَالَ بَعْضُ الْقَوْمِ: اسْكُتِي، فَإِنَّهُ لا عَقْلَ لَكِ، فَقَالَ النَّبِيُّ: أَنْتُمْ لا أَحْلامَ لَكُمْ»
23) نهج البلاغه خطبه قاصعه
24) كافي ج 1 ص 90 ح 8
25) نهج البلاغه خطبه 197 (أَنِّي لَمْ أَرُدَّ عَلَى اللَّهِ وَ لَا عَلَى رَسُولِهِ سَاعَةً قَط)
26) خصائص نسائي ص 202 ، فتح الباري ج 7 ص 503 السنن الكبري للنسائي ج 5 ص 167 «هو والله رسول الله صلى الله عليه و سلم وإن رغم أنفك لا والله لا أمحوها»
27) فتح الباري ج7 ص 503 «وكأن عليا فهم أن أمره له بذلك ليس متحتما»
28) امالي شيخ صدوق مجلس 71
29) البداية والنهاية ج 5 ص 19 و ... «اكره أن يتحدث الناس أن محمدا يقتل اصحابه»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 207]
-
گوناگون
پربازدیدترینها