پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1849937039
گزارش يك گفتوگو با لئوناردو دى كاپريومىخواهم حرفى براى گفتن داشته باشم
واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: گزارش يك گفتوگو با لئوناردو دى كاپريومىخواهم حرفى براى گفتن داشته باشم
مجله پريد/ دوستون رى در/فرشيد عطايي
- لئوناردو دى كاپريو فعاليت سينمايى خود را از سال 1991 كه 17 سال داشت آغاز كرد. او در اين سال اولين نقش اصلى اش را در يك فيلم سينمايى بازى كرد. او در فيلم زندگى اين پسر كه براساس رمانى از توبياس وولف نويسنده معروف آمريكايى ساخته شده بود، نقش نا پسرى رابرت دنيرو را بازى كرد. اين فيلم دو سال بعد اكران شد. تا آن موقع بزرگ ترين فعاليت سينمايى دى كاپريو بازى در يك نقش كوچك در يك فيلم فراموش شدنى به نام موجودات 3 بود. او در زمان بازى در اين فيلم 16 سال داشت. در همين زمان در يك سريال تلويزيونى به نام دردهاى رشد هم بازى كرده بود.
دى كاپريو به عنوان پاسخ به اولين سوال من توضيح مىدهد كه چگونه بازى اش در فيلم زندگى اين پسر به او آموخت كه براى بازيگرى به چه چيزهايى نياز دارد:
لئوناردو دى كاپريو: من تا وقتى كه در فيلم زندگى اين پسر بازى نكرده بودم نمىدانستم براى خلق يك شخصيت كار را از كجا بايد شروع كرد. مايكل كيتون جونز كارگردان آن فيلم برايم مثل يك برادر بزرگ و يك مربى بود. او به من اصول اخلاقىاى را كه يك بازيگر سر صحنه بايد رعايت كند، ياد داد. به من ياد داد كه صحنه فيلمبردارى حرمت و قداست دارد، ياد داد كه بايد به كارت تعهد داشته باشي، بايد حواست به همه چيز باشد؛ فيلمنامه، ژستها، حركات. من در حالى كه در صنعت سينما بزرگ مىشدم فكر مىكردم تمام كارگردانها مثل او هستند، يك برادر بزرگ، كسى كه حرف اول و آخر را مىزند و به من مىگويد كه چه كار بايد بكنم. ولى حالا بعد از گذشت آن سالها و بازى در كلى فيلم فهميده ام كارگردانهاى بزرگى كه من با آنها كار كرده ام چنين كارهايى را انجام نمىدهند. بايد بين شما و كارگردان يك جور برابرى وجود داشته باشد. كارگردان مىخواهد كه بازيگر، خودش توانايىهايش را عرضه كند. كارگردانها در مورد اينكه لحن و حال و هواى يك صحنه چگونه باشد و اينكه به لحاظ سينمايى چه كار مىخواهند بكنند براى خود شان معيارها و افكارى دارند. ولى آنها نهايتا جواب پرسشهاى شان را از شماى بازيگر مىخواهند.
من از تجاربم نكات زيادى آموخته ام. از آن زمان كه 17 سال داشتم و وارد كار بازيگرى شدم و تا الان كه 33 سالم است ياد گرفته ام كه يك بازيگر در ارتباط با كارگردان فيلم چقدر بايد حس مسئوليت داشته باشد. آن موقع كه تازه شروع به كار كرده بودم پيش خودم فكر مىكردم هر جا كه اشتباه بكنم كارگردان به من يادآور مىشود. به جاى اينكه جسورانه بگويم؛ اين صحنه از نظر من بايد همينطور باشد كه من بازى مىكنم، منتظر مىماندم تا كارگردان به من بگويد كه آن صحنه چگونه بايد باشد. من همزمان با پيشرفتم فهميده ام كه بازيگر بايد موازى با كارگردان حس مسئوليت داشته باشد.
چرا شما خود تان فيلم نمىسازيد تا هر جور دل تان خواست نقش تان را بازى كنيد و ديگر نگران هماهنگى با خواستهها و نظرات كارگردان نباشيد؟
دى كاپريو: مىدانيد، نكته جالب اين است كه من در فيلمهايى بازى كرده ام كه كارگردان كارى به كارم نداشته؛ فيلمهايى كه فيلتر كارگردان در آن وجود نداشته. بنابراين حسابى در كار غرق مىشوم و از ترفندهاى قديمىام استفاده مىكنم. پس اگر در فيلمىبازى كنم كه خودم كارگردانش باشم ديگر كارگردانى وجود ندارد كه بازى من را فيلتر كند. من هرگز به فكر اين موضوع نبوده ام كه بخواهم كنترل جو كار را در دست خودم بگيرم، كه به نظر خودم خوب است. من هنوز همان طرز فكر و ديدگاهى را دارم كه حين بازى در فيلم زندگى اين پسر داشتم، هرچند البته الان ديگر مىدانم بايد نحوه بازى يك نقش و ارائه يك شخصيت را از صافى افكار خودم عبور بدهم. وقتى در مورد چنين چيزهايى با كارگردان بحث و تبادل نظر مىكنى بايد يك جور برابرى و موازنه بين بازيگر و كارگردان وجود داشته باشد. البته نهايتا من به نظر كارگردان احترام مىگذارم، حتى اگر با بالا رفتن سنم در مورد شيوه اجراى نقش، خود رأى و يكدنده شده باشم. كارگردان هنوز هم رئيس است.
دى كاپريو در سال 1993 به خاطر بازى در نقش برادر كوچك و عقب مانده جانى دپ در فيلم چه چيزى گيلبرت گريپ را مىخورد؟ نامزد جايزه اسكار بهترين بازيگر نقش مكمل شد. دى كاپريو در پى اين موفقيت، در دو فيلم بعدى اش در نقش اول ظاهر شد، ولى بازى در چنين نقشهايى يك ريسك بود، ريسكى كه بيشتر بازيگران جوان حتى به آن نزديك هم نمىشدند. در فيلم خاطرات بسكتبال (1995) او نقش يك ورزشكار نوجوان را بازى كرد كه سير قهقرايى را در زندگى اش طى مىكند و در منجلاب مواد مخدر گرفتار مىشود و براى تهيه مواد مخدر به هر نوع حقارت و فلاكتى تن مىدهد. سپس در همان سال، او در فيلم فراموشى كامل نقش يك نوجوان هرزه تر را بازى كرد، يعنى آرتور ريمبو شاعر معروف فرانسه در قرن نوزدهم. داستان فيلم فراموشى كامل درباره زندگى واقعى آرتور ريمبو بود، درباره هرزگىها و رفتارهاى غير اخلاقى اش. شرايط خاصى كه بازى در اين نقش براى لئوناردو دى كاپريو ايجاد مىكرد، مىتوانست آينده حرفه اى يك بازيگر جوان را كه تازه در ابتداى راه قرار داشت، با خطر مواجه كند.
دى كاپريو: من وقتى بازى در فيلمىرا قبول مىكنم، قطعا ارزشهايى را كه آن فيلم بيان مىكند مد نظر دارم. دوست دارم وقتى پيشنهاد بازى در فيلمىرا قبول مىكنم صرفا به خاطر همبازى شدن با يك عده بازيگر خاص و يا كارگردان خاص نباشد. وقتى فيلمنامه اى را مىخوانم در خط داستانى آن جستوجو مىكنم تا ببينم آيا حقيقتى درباره انسانها در آن گفته شده يا نه. اين نكته برايم مهم است. دليل اينكه در فيلمهايى كه تا كنون از من ديده ايد بازى كرده ام همين بوده و دليل اينكه پيشنهاد بازى در ساير فيلمها را قبول نكرده ام نيز همين بوده. نكتهاى كه براى من مهم است اين است كه در فيلمنامه شخصيتهاى حقيقى وجود داشته باشند و درباره دنيايى كه در آن زندگى مىكنيم حرفهاى با ربط و صادقانه زده شود. من براى بازى در يك فيلم فقط به اين نكات توجه مىكنم. تنها دليل اينكه من بازى در نقش آرتور ريمبو را قبول كردم اين بود كه آن موقع تازه خواندن اشعار او را شروع كرده بودم. او در جوانى نوشتن اشعار خودش را شروع كرد. اشعار او به طرز غير قابل باورى زيبا هستند. ريمبو در آن زمان پسركى بيش نبود. او يك پسر واقعى بود؛ از خانه فرار كرد و خودش را ساخت. او براى اينكه در بين شاعران نخبه آن دوره در پاريس براى خودش اسم و رسمىبه هم بزند هم نبوغش را داشت و هم جسارتش را. او يك جورهايى مثل باب ديلن بود. ولى من فكر نمىكنم ريمبو مىدانست كه چقدر به آن دوره و زمانه تعلق داشته است. او هم مثل تمام هنرمندان بزرگ در زمان خودش نمىدانست كه هنرش چقدر به دوره زمانه اش مرتبط است. او يك آدم افراطى و شورشى بود و در همان اوان جوانى نبوغش آشكار شد. بعد يك روز در اوايل دهه بيست سالگى اش، دست از نوشتن شعر برداشت. خيلى راحت گفت: چيزى كه من مىخواستم باشم اين نبود. بعد هم رفت به آفريقا تا يك كار ديگر انجام بدهد. خيلى صادقانه بگويم، وقتى تصميم گرفتم در نقش ريمبو بازى كنم اصلا وابدا به ذهنم خطور نكرد كه بازى در نقش چنين آدمىممكن است براى حرفه ام خطر داشته باشد.
لئوناردو دى كاپريو : احساس مىكنم يك دوره كامل در زندگى ام به پايان رسيده است.
شلوار لى گل و گشاد و يك پيراهن كشى آبى رنگ پوشيده و يك كلاه لبه دار آبى رنگ را هم بر عكس روى سرش گذاشته. دى كاپريو كه اندامىلاغر و كشيده دارد يكى از بزرگ ترين ستارگان گيشه جهان است كه با هر فيلمش 20 ميليون دلار به تنهايى در مىآورد. ولى او امروز بيشتر شبيه مرد جوانى است كه انگار تازه از سر يك كار سخت و دشوار برگشته است. او خسته و غمگين به نظر مىرسد. در حالى كه مىخواهد توضيح بدهد چرا غمگين و توى فكر است، دى كاپريو : مادر بزرگم هفته پيش مرد. ديگر هيچ پدر بزرگ و مادر بزرگى ندارم. خيلى ناراحتم كه «اوما» از پيش ما رفته است. اوما، مادربزرگ مادرى او بود. لئوناردو در آلمان در مراسم ختم مادربزرگش در آلمان شركت كرد و به تازگى به لس آنجلس باز گشت. عينك آفتابى بسيار بزرگش را در جيبش حمل مىكند و وقتى بيرون مىرود آن را به چشم مىزند و كلاه لبه دارش را هم تا روى صورتش پايين مىكشد.
دى كاپريو: من با اين كلاه و عينك، مثل ماده ضد حشرات، خبرنگاران مزاحم را از خودم دور مىكنم!
او به هيچ وجه حال و حوصله دوربين خبرنگاران نشريات زرد را ندارد.
دى كاپريو : هميشه دوست داشتم با «اوما» باشم. او آدمىكاملا ناب و صادق و بى تكلف بود و با تمام آدمهايى كه در تمام زندگى ام ديده بودم كاملا فرق داشت. او براى من شاخص حقيقت بود.
هلن و شوهرش (كه كارگر معدن بود)، و دختر شان (يعنى ئيرملين مادر لئوناردو) از پناهندگان جنگ جهانى دوم بودند كه خيلى زجر كشيدند.
دى كاپريو : بعضى وقتها از اوما مىپرسيدم آيا اين همه اتفاقاتى كه در زندگى من رخ مىدهند جالب نيستند؟ و او هم مىگفت، نگران نباش. به خودت استراحت بده. مثل بناها باش. با دستانت كار كن. حتما خوشت خواهد آمد. يك گام به عقب بردار و در مورد اتفاقاتى كه در زندگى ات رخ مىدهد فكر كن. قدر زندگىات را بدان.
دى كاپريو رو ميز خم مىشود و ساعد مرا محكم مىگيرد.
دى كاپريو : من قدر زندگى ام را مىدانم. مىدانم چقدر خوشبختم.
لئوناردو دى كاپريو حرفه خود در زمينه نمايش را در كودكى با مدل شدن آغاز كرد؛ او ابتدا در تبليغات بازرگانى ظاهر مىشد و بعد از آن در سريالهاى كمدى موقعيت مثل دردهاى رشد بازى كرد. او تنها فرزند حاصل از يك ازدواج آشوب زده و پر تلاطم بود. مادرش كه اكنون 63 سال دارد، منشى بود و جورج پدر 65 ساله اش توزيع كننده كتاب داستانهاى مصور بود. هنگامىكه لئوناردو 7 سال بيشتر نداشت، پدر و مادرش از هم جدا شدند.
دى كاپريو : پدر و مادر من هرگز تلاش نكردند من را در مسير خاصى قرار بدهند. من دلم مىخواست بازيگر بشوم، ولى هرگز فكر نمىكردم كه امكانش براى من وجود داشته باشد. فكر مىكردم زيست شناس دريايى بشوم، چون طبيعت و تكامل تدريجى برايم موضوعات جالبى بودند.
پس لئوناردو چرا بازيگر شد؟ او اينگونه اعتراف مىكند: همه ما آدمها دنبال عشق مىگرديم؛ مگر اينطور نيست؟ انسانها تشنه عشق اند و من هم دقيقا به همين علت بازيگر شدم. لئوناردو در فيلم جديدش به نام «جسد فريبها» در نقش يك مامور سيا در برابر تروريستها ظاهر مىشود. اين فيلم را ريدلى اسكات كارگردانى كرده و راسل كرو نيز در آن بازى مىكند. فيلمهاى دى كاپريو هميشه يك پاى ثابت جوايز اسكار هستند؛ او تا كنون سه بار با فيلمهاى چه چيزى گيلبرت گريپ را مىخورد؟ هوانورد (ساخته مارتين اسكورسيزي) و الماس خونين نامزد كسب جايزه اسكار شد. ولى با اين همه بيشترين شهرت دى كاپريو به خاطر بازى در نقش يك جوان عاشق پيشه محكوم به نابودى در فيلم تايتانيك (1997) است، پر فروش ترين فيلم تاريخ سينما.
دى كاپريو : تايتانيك براى من دوره شورش و نافرمانى بود. من را در مطبوعات به شكل بازيگر محبوب قلبها نشان مىدادند ولى اين چيزى نبود كه من در صدد دستيابى به آن باشم. همه چيز برايم مثل يك قطار فرارى بود. اين اتفاق به خودى خود رخ داد. خودم هم نمىدانستم چه اتفاقى برايم دارد رخ مىدهد. غريزهام به من مىگفت كه از وضعيت جنونآميزى كه نشريات زرد ايجاد كرده بودند، فرار كنم و نتيجه اين شد كه دى كاپريو دو سال از حضور در هر فيلمى پرهيز كرد و تلاش كرد ديگر مورد توجه رسانهها نباشد و تا آنجا كه برايش مقدور بود از حريم خصوصى خود محافظت كرد. افتخار مىكنم كه بازيگر فيلم تايتانيك بودم؛ بابت موقعيتهايى كه آن فيلم برايم فراهم كرد شكرگزارم. اگر آن فيلم نبود من نمىتوانستم حرفه ام را در كنترل خودم بگيرم. در همان دوران بود كه ياد گرفتم به چيزهايى فكر كنم كه اهميتش براى دنيا فرا تر از توجه تصنعى رسانهها به من بود، چيزى كه هرگز احساس نكردم توجيه پذير است.
ولى وقتى لئوناردو با كيت وينز لت (Winslet) همبازىاش در فيلم تايتانيك بار ديگر در فيلمىبه نام جاده انقلاب (كه در ماه دسامبر اكران مىشود) همبازى شد، رسانهها مطمئنا بار ديگر از نيروى قهريه خود استفاده خواهند كرد! دى كاپريو كه تلاش دارد فرا تر از فيلمهاى سينمايى به دنبال معنا بگردد، به شدت درگير تلاش براى نجات زمين شده است. او اولين بار از طريق ال گورنايب رئيس جمهور، در مورد گرم شدن جهان اطلاعات به دست آورد و هم اكنون علاوه بر اينكه از سازمانهاى حفظ محيط زيست حمايت مالى مىكند خودش هم يك بنياد خيريه راه اندازى كرده و از طريق آن از فعاليتهايى كه در جهت حمايت از محيط زيست باشد، حمايت مىكند. او سال گذشته يك فيلم مستند قوى به نام دقيقه نود درباره كره زمين كه به مخاطره افتاده است، ساخت.
دى كاپريو : اين كار از هر كار ديگرى واجب تر بود. من به وجود يك بحران عظيم كه نژاد انسان را تهديد مىكند پى بردم. ولى ما مىتوانيم همه آدمهاى گرسنه روى زمين را سير كنيم، از بيماران مراقبت كنيم و از كره زمينى كه آن را به ارث برده ايم نگهدارى كنيم. اگر اين اتفاقها بيفتد شگفت انگيز نخواهد بود؟ اينكه جلوى نابودى زمين را بگيريم. حتى حرف زدن در اين مورد من را مستاصل مىكند.
مادر لئوناردو رئيس بنياد خيريه او است و پدر و مادر او هر دو از مشاوران نزديك او هستند.
دى كاپريو : تنها چيزى كه براى من باقى مانده پدر و مادرم هستند. مىدانم كه اگر يكى از آنها آدم متفاوتى نسبت به الانش بود، زندگى من در ارتباط با جهان و روابطم با آدمها دچار سوءتفاهم مىشد. نود درصد آدمهايى كه من مىبينم با مسائلى سر و كار دارند كه به دليل داشتن پدر و مادر بد نمىتوانند بر آنها مسلط شوند، اين حقيقت دارد. يك جنبه از وجودتان به شما مىگويد، ديگر وقتش شده كه ناراحتىها را فراموش كنى و به راهت ادامه بدهي؛ البته انجام دادن اين كار راحت نيست، بنابراين هميشه با اين احساس درگير هستى كه فلانى من را دوست نداشت و يا اينكه چرا فلان رابطه دوام نياورد؟ چنين افكارى تا ابد همراهت هستند. به خودت مىگويي، بر خودت مسلط شو! بابا بى خيال! ديگر وقتش شده كه بزرگ شوي! بعضىها مىتوانند اين كار را انجام بدهند ولى خيلىها هم هستند كه قربانى اين عواطف و افكار مىشوند. بنابراين بايد بگويم كه من در مورد پدر و مادر خوش شانس بودم. بدون وجود آنها هرگز نمىتوانستم مثل الان در زندگىام ثبات داشته باشم، اين را با توجه به تمام اتفاقاتى كه در زندگى ام رخ داده مىگويم.
لئوناردو سالها قبل يك بار گفته بود به ازدواج اعتقادى ندارد. از او مىپرسم آيا هنوز هم روى حرفش هست.
دى كاپريو : نه! من الان به هيچ وجه اينگونه فكر نمىكنم. آن حرف من را هم به حساب جهالت دوران جوانى بگذاريد. اصلا كى اين حرف را زدم؟ سه، چهار سال پيش؟ اى بابا! انگارى آدمها خيلى زود بزرگ مىشوند! چيزى كه من احساس مىكنم قطعا به آن نياز دارم اين است كه كارى كنم زندگى ام فراتر از حرفهام باشد. همين ديشب بود كه داشتم با خودم فكر مىكردم كه واقعا چه بخش كوچكى از عمرم به طور طبيعى و نرمال گذشته و در يك لوكيشين دور افتاده نبوده ام! من مىخواهم ازدواج كنم و چند تا بچه داشته باشم. مىدانم اين حرف من در تضاد با تمام حرفهايى است كه تا كنون زدهام. من صد در صد به ازدواج اعتقاد دارم.
در اين لحظه لئوناردو دى كاپريو عينكش را به چشمانش مىزند و كلاه ورزشى اش را سرش مىكند. قبل از اينكه برود، مىگويد: اميدوارم هرگز به آدم بدبينى تبديل نشوم. به نظرم آدم در زندگى اش به انرژى جوانى و هيجان و خوش بينى نياز دارد. خيلى كارها هست كه دوست دارم انجام شان بدهم، ولى آدم هر چه بدبين تر شود بيشتر دست روى دست مىگذارد و كارى انجام نمىدهد. اميدوارم در مورد چيزهايى مثل خانواده و محيط زيست كه موضوعات واقعا مهمىهستند، هرگز دچار بدبينى نشوم. لئوناردو لبخندى مىزند و مىگويد: دوست دارم من را به عنوان آدمىبشناسند كه حرفى براى گفتن داشته است.
درباره جسد فريبها، فيلم جديد دى كاپريو
جسد فريبها يك تريلر جاسوسى محصول سال 2008 سينماى آمريكاست. اين فيلم توسط ريدلى اسكات و براساس رمانى به همين نام از ديويد ايگناتيوس خبرنگار روزنامه واشنگتن پست ساخته شده است. داستان اين فيلم درباره يك مامور سياست كه براى ردگيرى يك تروريست عالى رتبه به اردن مىرود.
پيرنگ داستان فيلم
راجر فريس (دى كاپريو) مامور مخفى سيا در عراق است كه مىخواهد رد تروريستى به نام السليم را بگيرد. فريس طى عملياتى دچار جراحت مىشود و پس از آنكه در قطر مداوا مىشود بار ديگر به اردن اعزام مىشود. در همين ضمن يك سرى عمليات تروريستى در اروپا انجام مىگيرد. ادهافمن (راسل كرو) همكار فريس از طريق دستگاه ردياب ماهوارهاى با فريس ارتباط دارد. او در اوايل فيلم به مسؤلان ارشد خود در سيا زنگ مىزند و به آنها مىگويد كه تروريستها با استفاده نكردن از وسايلى چون موبايل و كامپيوتر و استفاده از ابزارهاى قديمىو سنتى دست آنها را براى رديابى شان بسته اند.
نگاه منتقدان
فيلم جسد فريبها تا كنون با نقدهاى ضد و نقيضى مواجه شده است. اكثر منتقدان معتقدند كه اين فيلم بيشتر به بازى دى كاپريو و راسل كرو تكيه دارد و اين دو توانسته اند با بازى خود فيلم را از تبديل شدن به يك تريلر جاسوسى ميانمايه نجات بدهند. راجر ئيبرت منتقد نشريه شيكاگو سان-تايمز مىنويسد: فيلم جسد فريبها آنقدر چيزهاى باوركردنى يا تقريبا باور كردنى دارد كه آرزو مىكنيد اى كاش خيلى از بخشهاى آن به لحاظ احساسى غير قابل باور نبود. كنث توران منتقد لسآنجلس تايمز هم به همين نتيجه رسيده است: مهارت كارگردان درجه يكى چون ريدلى اسكات اين اطمينان را به بيننده مىدهد كه با يك فيلم جاسوسى تماشايى مواجه شود؛ ولى وقتى اين فيلم اپيزوديك را مىبينيم متوجه مىشويم اين فيلم آنقدر غير قابل باور و غيرقابل قبول است كه نمىتواند توجه ما را به خودش معطوف كند.
جمعه 10 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-