تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 26 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام کاظم (ع):از شوخی (بی مورد) بپرهیز، زیرا که شوخی نور ایمان تو را می برد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815947537




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فاجعه در فضا، وضعیت غیر قابل تصور


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: پنجم آوریل 1975، بایکونور- قزاقستان
هوا گرم است . گویی همه جا را با غباری خاکستری پوشیدهاند. اتوبوس در نزدیکی ساختمان مونتاژ و آزمایش ایستاد. واسیلی لازارف به کرونومتر خود نگاه کرد فقط سه ساعت مانده بود. در بلندگو گزارش دادند : ناو در حال سوختگیری است. واسیلی‏ لازارف بازوی مهندس پرواز، الگ ماکارف را احساس کرد. ماکارف خندید و سرش را به طرف رفیق همراهش چرخاند. فرمانده از چشمانش فهمید که او میخواهد بگوید راه برگشت نیست. فقط به پیش ! در جواب چشمک زد.
این بار دومی بود که آنها بعد از ماهها تمرین و آموزشهای نظری و عملی ‏مختلف و موفقیت در امتحان فضانوردی، با هم به سفر فضایی میرفتند. در نخستین مرتبه او و ماکارف سرنشینان سایوز-12 بودند که پس از سفر فاجعهبار سایوز-11 به مدار زمین پرتاب شد.در آن پرواز آنان تقریبا 2 شبانهروز در فضا بودند؛ اما این بار قرار است ناو خود را به ایستگاه مداری سالیوت‏-4 متصل کنند و 30 شبانه روز در مدار زمین اقامت نمایند.
موشک حامل ناو سایوز-18 بر روی سکوی پرتاب آماده بود...
- آماده شوید.
بعد فرمانهای دیگر صادر شدند:فرمان قبل از پرتاب ، فرمان پرتاب و بالاخره خداحافظ زمین.آن ها راه فضا را در پیش دارند...
موتورها به کار افتادند و فضاپیمای سایوز-18 سوار بر موشک حامل سایوز به طرف آسمان حرکت کرد. در ثانیه 120 موشک های تقویتی و در ثانیه 150 کلاهک آیرودینامیک جدا شدند . نور شدید به پنجره ناو برخورد کرد. درثانیه 180 مرکز هدایت پرواز تایید کرد: پرواز عادی است.
در ثانیه 261 طبق برنامه طبقه دوم باید جدا شود. در آن لحظه واسیلی لرزش غیر عادی را در ناو احساس کرد و فکر کرد بیش از بار گذشته ناو تکان میخورد. مطلب را به زمین گزارش داد. در ثانیه 289 پرواز، همزمان با خاموش شدن موتور طبقه دوم سامانه هدایت موشک فرمان باز کردن بخش انتهایی سومین طبقه را صادر کرد. سه قفل از شش قفل نیمه باز شدند. طی کار سومین طبقه، کلیدهای بعدی درست عمل نکرد بلکه در ثانیه 291 اتصال کاملاً باز شد. ناو حرکت انحرافی پیدا کرد.
در آن لحظه آفتاب از پنجره راست محو گردید. صدای بلند آژیر خطر بلند شد و چراغ خطر چشمک زن را روشن کرد...
صدای موتورها خاموش شد. چرخش آغاز گردید ناگهان بی وزنی رسید ؛اما کوتاه بود. آژیر خطر ادامه داشت و مانع کار میشد. فرمانده خاموشش کرد. در بایکونور هنوز از این حادثه باخبر نبودند. رادیو همچنان گزارش میداد ثانیه 285 ... پرواز عادی است ... ثانیه 290 پرواز عادی است .... ثانیه 300....
کیهان نوردان احساس ناراحتی کردند. میخواستند فریاد بزنند:
-شما دیوانه شده اید؟ اصلاً عادی نیست.
واسیلی به یاد جملهای در دوران آموزشی افتاد: اضطراب نشانه عدم اطمینان است.
همه چیز در کسری از ثانیه روی میداد. او فهمید که مشکلی در سامانه موشک حامل به وجود آمده است؛ اما چه خرابی و کجا؟ دستگاههای خودکار طوری ساخته شدهاند که دستورات لازم را در مسیر پرواز میدهند. کیهاننوردان منطق روشن و خاموش شدن چراغها و پیگیری جریانها را میدانستند؛ اما اتفاقی که افتاده بود از حدود درک آنها خارج بود.
...اضطراب نشانه عدم اطمینان است!
فکر آنها مغشوش شده بود. چه اتفاقی افتاده بود؟ چه شده بود؟ بلاتکلیفی آزارشان میداد. انسانهای کاملاً دلیر و بیترس، تنها در افسانهها وجود دارند. هرکسی از خطر هراس دارد. این چیزی قطعی است، یکی بیشتر و یکی کمتر.
احساس خطر ، بعضیها را وادار به فکر کردن و تجزیه و تحلیل میکند. بعضیها هم دستپاچه و سراسیمه میشوند و میترسند. این گروه دیگر نمیتوانند تصمیم درست بگیرند و کشته خواهند شد. "اضطراب نشانه عدم اطمینان است"، این جمله مرتباً در مغز فرمانده تکرار میشد. او به خود نهیب زد واسیلی فکر کن.
آنها باور داشتند که دستگاههای خودکار هدایت موشک فضاییسایوز در این شرایط کارشان را انجام خواهند داد و وظیفه آنها به عنوان خدمه پرواز این است که در اجرای امور مهمی که در این وضع لازم است انجام شود، اشتباه نکنند.
ناگهان تکان شدیدی احساس کردند. موشک سیستم نجات فضانوردان روشن شده بود و این یعنی دستگاه خودکار هدایت موشک فضایی، از پیدا کردن راه برونرفت از مشکل پیش آمده، نا امید شده بود. حالا کیهاننوردان در قسمت فرودی بودند. دستگاه شروع به بازگشت کرد. بعد از یک یا دو ثانیه فرابار شروع شد و به زودی افزایش یافت. سرعت افزایش بیشتر از آن چه بود که آن ها منتظرش بودند.نیروی نامرئی شدیدی آنان را به صندلی میخکوب کرده بود. چشمهایشان تاریکی میرفت. تنفس برای آنها مشکل و مشکلتر میشد. واسیلی به همکارش هشدار داد: الگ سعی کن فریاد بزنی، شاید این کمک کند. هرچه شدیدتر فریاد بزن.
در آموزشها به آنان گفته شده بود برای جلوگیری از صدمه خوردن جوارح داخلی، در زمان فراباری، باید با شدت تمام فریاد بزنند. فرابار زیاد امکان حرف زدن هم به آن ها نمیداد. فقط خورخور میکردند. کیهاننوردان سعی داشتند از صدمههای فرابار جلوگیری کنند. خوشبختانه سرانجام فرابار شروع به کاهش کرد. فقط بعد از آن بود که توانستند نوشتههای روی تابلوی هدایت را تجزیه و تحلیل کنند. در جریان این پرواز، کیهاننوردان فشاری معادل 20.6 برابر نیروی جاذبه زمین را تحمل کردند.



واسیلی لازارف (Vasili Lazarev)، فرمانده ناو فضایی سایوز-18



اُلگ گریگوریویچ ماکاروف، مهندس پرواز ناو فضایی سایوز-18لازارف در این سفر به دلیل همین فشار زیاد دچار مشکل گردید و دیگر نتوانست به فضا سفر کند. او بعداً با یادآوری آن لحظات، ماجرا را چنین بیان کرد: « پرتاب ناو عادی بود. منتظر روشن شدن طبقه سوم بودیم؛ اما یکباره موتور خاموش و چراغ خطری که نشانه نقص فنی موشک بود روشن شد.در لحظه اول ما نفهمیدیم چه اتفاقی افتاده. بعد از چند ثانیه مشخص شد که مشکل در موشک است. ناو به طور خودکار از موشک جدا شد. سعی کردیم با زمین ارتباط برقرار کنیم؛ اما ارتباط رادیویی یک طرفه بود. مرکز هدایت پرواز صدای ما را خوب میشنید؛ اما ما نمیتوانستیم صدای آنها را بشنویم.
ما خیلی ناراحت بودیم چون نمیدانستیم کجا فرود میآییم. اگر ما در سرزمین چین پایین میآمدیم وضعیت بغرنجی پیش میآمد زیرا در آن زمان رابطه چین و شوروی خراب بود. انتظاری طولانی آغاز گشت؛ اما به زودی بی وزنی تمام شد . ما فکر نمی کردیم جاذبه شدید را باید تحمل کنیم. وقتی جاذبه 10 جی باشد انسان از حالت طبیعی خارج میشود و ما بیش از این را تحمل میکردیم. چشمهایمان در مرحله اول همه چیز را سیاه و سفید میدید و بعد اشیاء تغییر شکل پیدا کرد. ما بی حال و بی حس بودیم؛ اما بیهوش نشدیم و درکی از اطرافمان داشتیم. جاذبه بالا به ما فشار میآورد و ما با تمام قوا مقاومت میکردیم. »
چه اتفاقی افتاد؟ پاسخی برای این سوال نبود. همه چیز در هم و برهم شد و آنها نتوانستند چیزی بفهمند. فقط میدانستند که ناو به شکل اضطراری در حال بازگشت به زمین است.فرمانده پرسید: من اورال هستم ناحیه فرود را مشخص کنید!
رادیو پاسخی نداد.
فرمانده با خود گفت : پس ساکت میمانیم.
به ساعت نگاه کرد و به آرامی از الگ پرسید:
-ما کجا فرود خواهیم آمد؟
الگ شروع به تخمین زدن کرد. در آن لحظه با بیصبری پرسید چرا چترها باز نمیشوند؟
فرمانده به ثانیه شمار نگاه کرد:
-هنوز زود است.
... اضطراب نشانه عدم اطمینان است، یک بار دیگر این جمله در ذهنش تکرار شد.

دریک لحظه کوتاه، صدای جدا شدن دریچه چتر نجات او را از فکر بیرون آورد. حالا نفسی به آرامی کشید و فکر کرد خوبه، همه چیز طبق برنامه است.
-تو به چی فکر میکنی؟
واسیلی جوابی نداد. در آن لحظه ناو تکانی خورد. چتر اولیه و سپس چتر اصلی باز شدند. واسیلی از او پرسید:
-تخمین بزن ما کجا فرود می آییم؟
الگ فوراً جوا ب داد: - در چین، اولین سفر خارجیمان را شروع میکنیم!
واسیلی پاسخ داد: من شوخی نمیکنم.
-چشم فرمانده.
الگ تقریباً درست میگفت. آنها در نزدیکی مرز چین فرود آمدند.
آنان که مدتی طولانی برای این سفر آموزش دیده و تمرین کرده بودند این طور ناکام میماندند. این حادثه دو کیهاننورد را به مرز مرگ و زندگی برد؛ اما هنوز ماجرا به پایان نرسیده بود. آن ها منتظر روشن شدن موتورهای فرود نرم بودند. تکانی کوچک، چیزی ناو را می کشاند. مثل این که در آب فرود آمده بودند. کیهاننوردان به فکر افتادند. مگر شگفتی دیگری در راه است؟ پنجره که از دود سیاه بود ناگهان روشن شد مثل این که به چیزی مالیده شده باشد. و فرمانده تنه درخت بزرگی را دید.
- نه در خشکی فرود آمدهایم. دکمه جدا شدن کابل های چتر را زد . ناو ثابت و سکوت برقرار شد.
-باید دریچه را باز کنیم.
کمربندهای مخصوصی که او را به صندلی میبست را باز کرد و به بیرون از ناو نگاهی انداخت. هوای خنک به صورتش زد. او نفسی عمیق کشید. اطراف را نگاهی کرد. این جا هوا اصلاً شباهتی به بایکونور ندارد. برف، ابرهای پراکنده و دمای زیر صفر. همه جا جنگل به چشم میخورد. چتر به درختان گیر کرده و ناو را نزدیک یک پرتگاه نگاه داشته بود!
ساعت چند است؟ او نمی توانست درک کند، ساعتش زمان مسکو را نشان میداد. در بایکونور دو ساعت بیشتر است و این جا؟


هوا گرگ و میش شد. مثل این که این جا زود و سریع تاریک میشود. او پایین جست و تا سینه در برف فرو رفت الگ پشت سر او از ناو و بیرون آمد. باد، برف را مثل سوزن به صورت آنها میزد. صدایی بلند سکوت را بر هم زد. گنبد1000 متری چتر، مانند بادبانی طناب اتصال را میکشاند و درخت کاج را میشکست.
برف زیر ناو آب شده بود و ناو به طرف پرتگاه سر میخورد. درهای به عمق 500-600 متر دیده میشد. آن ها لباس کیهاننوردیشان را درآوردند. حالا خیلی سرد شده بود. به زودی صدای موتور هواپیما به گوششان رسید. هواپیما نزدیک میشد. بعد دور زدند. معلوم شد علامت را دیدهاند. فرمانده دستگاه بیسیم را راه انداخت.
از آن ها پرسیدند: حال شما خوب است؟
کیهاننوردان با نیشخند جواب دادند: در وضعیتی که ما هستیم، به نظر شما چه جوابی باید بدهیم؟
رادیو پاسخ نداد. پسکیهاننوردان ادامه دادند: البته سالم هستیم.
مسئولان جستجو با این جمله آرام شدند.
هوا خیلی خراب بود و امید نمیرفت آن ها را زود نجات دهند. آن ها بر روی برف خزیده شاخههای خشک را جمعآوری کردند، آتشی درست کردند و کنار هم نشستند. شب هواپیما چند بار در آسمان پیدا شد. مثل این که میخواست یادآوری کند که آنها را فراموش نکردهاند.
الگ گفت: فرمانده بهتر است که نخوابیم. چرا که گمان نکنم یک چنین شب زیبایی را یک بار دیگر ببینیم.
مدتی طولانی ساکت بودند. این حوادث را تجزیه و تحلیل میکردند. الگ با اشاره به تمرینهای ماههای گذشته گفت: حالا ما از گروه خدمات امدادی در شرایط واقعی استفاده خواهیم کرد.
واسیلی حرفش را تایید نمود. ما اولین کسانی هستیم که در چنین وضعی گیر افتادیم و امیدوارم که آخرین باشیم.لازارف با خود فکر کرد ما زنده ماندیم و همین کافی است.
باد در لابلای درختان کاج صدا میکرد و برگهایشان را پایین میریخت، تاریکی بیشتر شد. واسیلی فکر کرد این فرابار بسیار زیاد میتوانست تاثیر بسیار بدی بگذارد و موجب اخراج آنان از گروه کیهاننوردان شود. آن وقت راه سفر به فضا برای همیشه بسته میشد؛ اما با صدای بلند حرف دیگری گفت : باید آتش بیشتری درست کنیم. نباید سرد شود. کتاب دستورالعمل پرواز را بیاور دیگر به آنها نیازی نداریم. آن را میسوزانیم.
لازارف کوههای جنگلی را میشناخت. این محل ناآشنا، به آلتای، سرزمین او شبیه بود. اگر این طور باشد، به زودی از این جا نجات خواهند یافت.به ساعت نگاه کرد.
-در حال حاضر مهم این است که ارتباط بیسیم را از دست ندهیم.
الگ جواب داد: من هم همین طور فکر میکنم. سعادت با ما یاری کرد.
-درست است. ما یک بار دیگر به دنیا آمدیم؛ اما این بار بر خلاف دفعه اول با لباس!
در آسمان سیاه نه ماه و نه ستارهای دیده نمیشد. ابرهای تکه تکه از طرف شرق، از بالای درختان به طرف غرب میرفتند. باد آواز خود را میخواند. گاهی خیلی تند میوزید و برف سوزنده را به صورت آنها میریخت. صدایی به گوش کیهاننوردان رسید. واسیلی گوشش را تیز کرد. مثل این که بالگرد بود. ماکارف مثل این که فکر او را خوانده ، سرش را به طرف صدا چرخاند. صدا بلندتر و بلندتر میشد. الگ تقریباً با فریاد گفت:
-واسیلی صدای بالگرد است، میشنوی؟
چراغ چشمک زن را دیدند
- سرانجام ما را پیدا کردند.
-نه ما را پیدا نکردند .... دارند دور میشوند. اگر پیدایمان میکرد، نگه میداشت.
بالگرد شروع به دور شدن کرد؛ اما به زودی بازگشت.فرمانده، ذخیره امدادی خود را باز کرد. بیسکویت ، آبمیوه و قوطی کنسرو را بیرون آورد.الگ با رضایت گفت: بله الان وقت غذا است . تمام روز را گرسنه و تشنه بودیم.
- اصلاً اشتها ندارم. فقط می دانم که باید قدرتمان را بازیابیم.
آن ها نمیدانستند تا کی آن جا خواهند بود؛ اما برای بدترین وضع آماده میشدند.ساکت کنار هم نشسته بودند تا کمی گرم شوند. هر کدام درباره وضعیت خود فکر میکردند. یک یا دو ساعت گذشت. درختان کاج به نجوای خود ادامه میدادند. هر دو در کنار آتش نشسته بودند و صدای تنفس آرام آنها سکوت را نمیشکست. در روحشان شادی و غم توأم بود، همجواری مشکوک دو احساس. اما چه کار میشود کرد.
بالگرد بار دیگر پیدا شد. اما این بار برای بازگشت عجله نداشت. بالای درختان کاج ایستاد و کابل را پایین انداخت.
فرمانده گفت: تو اول برو.
لازارف بعداً رفت.
قبل از آن که خود را به کابل ببندد. کیف و اسناد را برداشت، دریچه ناو را بست و آخرین نگاه خداحافظی را به سایوز-18 انداخت.
به اطراف نگاهی انداخت: نمی گویم به امید دیدار . امیدوارم بار دیگر به این جا نیایم و این محل را نبینم.
« 5 آوریل 1975 موشک حامل با ناو سرنشیندار سایوز-18 برای ادامه آزمایشهای همزمان با ایستگاه سالیوت‏-4، به فضا پرتاب شد. در عرشه ناو گروه کیهاننوردان مرکب از قهرمانان اتحادشوروی خلبان-کیهاننورد اتحاد شوروی سوسیالیستی لازارف واسیلی گریگورویچ و ماکارف الگ گریگوریویچ حضور داشتند.
در زمان کار مرحله سوم، انحراف پارامترهای حرکت موشک حامل از محاسبه قبلی روی داد و دستگاه خودکار، فرمان لغو ادامه پرواز و جدا شدن ناو کیهانی برای بازگشت به زمین را صادر کرد. دستگاه فرودی در جنوب غربی گورنوآلتالیسک فرود آمد.گروه جستجوی امدادی کیهان نوردان را به فرودگاه رساندند. حال لازارف و ماکارف خوب است.»





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 304]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن