تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835067421
نويسنده: على مير موسوى مبانى دينى و فرهنگ سياسى مشاركتى (قسمت دوم)
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: على مير موسوى مبانى دينى و فرهنگ سياسى مشاركتى (قسمت دوم)
خبرگزاري فارس: در نوشتار حاضر هدف آن است كه با نگاهى بيرونى به معارف دينى اثبات كنيم شاخصهاى فرهنگ مشاركتى با هر نوع قرائتى از دين سازگارى نداشته و تنها براساس برخى از آنها قابل تحقق مىباشد.
* الف) مبانى كلامى
برداشت دينداران از نظرگاه دين پيرامون ماهيت معرفت دين، جايگاه و نقش خرد در پذيرش دين و سنجش و داورى پيرامون گزارههاى آن و نيز اهداف و قلمرو دخالت دين بر فرهنگ سياسى آنان تاثير دارد. به عبارت ديگر شاخصهاى مذكور در بخش پيش با مفروضات كلامى خاصى سازگارى داشته كه دراين بخش به توضيح آن همت مىگماريم:
1. خردباورى و معرفت دينى: خرد داراى مفهومى عام بوده كه شامل ذهن به عنوان ابزار شناخت و نيز يافتههاى آن اعم از علمى، فلسفى، هنرى و حقوقى مىشود و باور به آن به معناى قبول كاركرد آن در اين موارد مىباشد. واژه دين بيانگر مجموعه تعاليم و احكامى بوده كه داراى منشا الهى است. معرفت دينى بنا به تعبيرى، انعكاس اصول و دستورات دين در ذهن انسان است و از اين حيث داراى سنخيتى با ديگر معارف بشرى مىباشد. با كمى دقت در تعاريف فوق اين سؤال پيش مىآيد كه خرد و يافتههاى (غيرمستند به وحى) آن چه جايگاه و نقشى در قبال دريافتهاى آدمى از منبع وحى دارا هستند؟ آيا در پذيرش و داورى پيرامون تعاليم دين عقلانى بودن آن لازم است؟ آيا اين تعاليم قابليت انطباق با شرايط متحول و پويايى و تكامل فكر بشرى را دارا است؟ پاسخ به اين قبيل سؤالات مىتواند موضع دين را در برابر خرد مشخص نموده و از اين رهگذر دستيابى به مبناى سازگار با خردباورى ممكن است. اين مبحثخاطره نزاع بين متكلمان معتزلى و اشعرى مسلك را تداعى مىكند. دسته اول با به كرسى نشاندن عقل، حق داورى و تاويل را به وى مىسپردند و با التزام به تبعيت احكام از مصالح و مفاسد و توانايى عقل در كشف حسن و قبح، جايگاه وسيعى براى آن قائل مىشدند. اشعريان، برعكس، براى خرد چارهاى جز پيروى از ظواهر شريعت نمىديدند و آن را از خوض و بررسى در امور دينى باز مىداشتند. پيامد اين اختلاف را در نظريه سياسى معتزله كه به خرد و آزادى وى بها مىدادند و در مقابل، اشعريان را به نوعى جبرگرايى سوق داده بود. مىتوان مشاهده كرد. اين امر به عنوان يك شاهد تاريخى بر ارتباط بين موضع كلامى و فرهنگ سياسى مسلمين گواهى مىدهد. (22)
نمونه ديگرى كه در اين مورد قابل ذكر است نزاع بين اخباريان و اصوليان درباره ضابطهمند بودن شريعت مىباشد. اصوليان، عقل را به عنوان يكى از منابع فقه مطرح ساخته و از دليل عقلى در كنار ساير ادله ياد مىكنند. اگرچه نزد اين دسته از علماى اماميه تعريف يكسانى از عقل وجود ندارد ولى قاعده «كلما حكم به العقل حكم به الشرع» مورد اتفاق است. از اين احكام تحت دو عنوان «مستقلات عقليه» و «غيرمستقلات عقليه» ياد شده كه دسته اول بيانگر احكامى است كه عقل به تنهايى و بدون انضمام حكم شرعى بدان فتوى مىدهد مانند حسن عدل و قبح ظلم در حالى كه در دسته دوم، حكم عقلى به ضميمه يك حكم شرعى نتيجه مىدهد نظير وجوب مقدمه واجب. (23) اگرچه وجود ابهام در اين ديدگاه آن را فاقد ارزش كاربردى كرده است ولى اجمالا ما را به سابقه بحث رهنمون مىشود.
نظريه تكامل معرفت دينى تلاشى است كه براى پاسخ به سؤالهاى مطرح شده و رفع ابهامهاى موجود و سازگارسازى معرفت دينى و خردباورى ارائه شده و از اين هتشايسته ذكر است. اين نظريه داراى سه بخش توصيف، تبيين و توصيه مىباشد.
1. تحول مستمر فهم شريعتبا مراجعه به دانشهاى پيرامون آن مانند كلام، تفسير، فقه و عرفان انكارپذير نيست. (توصيف)
2. هر فهمى از شريعت مستند به دو ركن مىباشد: درونى و بيرونى، منظور از بيرونى معلومات تازهاى است كه پا به سراى ذهن مىگذارد، و ركن درونى، سرمايه علمى پيشين عالم است. معاضدت اين دو ركن درك جديدى را نصيب عالم مىكند.
3. مبانى و تعليمات اصلى شريعت، ثابتاند و آنچه تحول مىپذيرد فهم آنها است.
4. اين تحول فهمها مستند به اندوختههاى معرفتى (غيردينى) عالمان است و در اثر تكامل و تحول آنها پديد مىآيد.
5. فهم دين تنها در برخورد با مقتضيات زندگى عصر جديد، نو نمىشود بلكه مبانى جديد نيز در آن اثر مىگذارد و لذا عصرى شدن فهم دين به معناى هماهنگ شدن فهم دينى با ديگر فهمها و مبانى عصر مىباشد. (تبيين)
6. از نو كردن و عصرى كردن فهم دينى گريزى نيست (توصيه)
7. معناى دخالت عقل در فهم دين، كمكى است كه تئوريهاى علمى و فلسفى و كلامى و عرفانى به فهم دين مىكنند. (24)
اين نظريه يكى از اولين تلاشهايى است كه در فراسوى خود نويد آشتى برداشتهاى جديد از خرد و علم را با دين مىدهد، اگرچه تاكنون مواجه با نقدهايى نيز بوده است ولى براساس چنين مبنايى تحقق فرهنگ مشاركتى در جامعه دينى امكان مىيابد.
2. قلمرو دين و محدوده انتظارات از آن; تعيين جايگاه خرد و نقش فهم بشرى در قبال دين متفرع بر تعيين قلمرو دين و حوزههايى است كه پيامبران الهى با تشريع دين در آنها دخالت را روا دانستهاند و از اين رو موضع ما در قبال اين مساله، در ميزان سازگارى دين و فرهنگ مشاركتى تاثيرگذار خواهد بود. در صورتى كه دين اسلام متكفل شناسايى نيازهاى آدمى و تمايلات وى در همه ابعاد حيات فردى و جمعى و سپس برنامهريزى براى آنها باشد نقش خرد انسانى بسيار محدود است و چنين ديدگاهى نسبتبه قلمرو دين با فرهنگ سياسى مشاركتى سازگارى ندارد. ولى برداشتهايى كه هدف دين را محدود به حوزههاى غيرقابل تعقل بشرى مىدانند و از اين رو در شناخت احساسات و تمايلات بشرى و برنامهريزى آنها نقشى براى عقل بشرى قائل مىشوند با پيدايش و رشد چنين فرهنگى سازگارند. بر اين اساس مىتوان نظريههاى سازگار در اين باره را در قالب دو نظريه ذيل كرد:
اول: معنويت و اخلاقى بودن حوزه دخالت دين، براساس اين ديدگاه از آنجا كه دين براى انسان آمده و لباسى است كه به قامت او دوخته شده است، محدوده انتظارات از دين نيز تابعى از نيازهاى آدمى به آن مىباشد. اين نيازها نيز دو چيز است :
1. شناساندن معارف غير قابل تحصيل براى انسان از طريق خردورزى،نظير آنچه به صفات خداوند و معاد مربوط ميشود;
2. ارائه آگاهيهايى كه تجربه آن براى بشر هزينه گزاف هلاكت و شقاوت ابدى را دنبال دارد و صدور احكامى در اين باره ، در قالب اوامر و نواهى. نتيجه اين نظريه آن است كه اولا، دين در زمينه هايى كه با عقل و دستگاه ادراكى بشرى قابل حصول است چيز تازه اى به ارمغان نياورده است و آن را به خود انسان واگذار كرده است!ثانيا، چون شناخت انسان و نيازهاى وى امرى غير دينى است. بنابر اين، علوم انسانى جايگاهى مقدم بر دين خواهند داشت. ثالثا، دخالت دين در نيازهايى نظير سياست، حقوق، اقتصاد و...بيان حداقل مطلوب است، بدين معنا كه اسلام براى بازگذاردن راه تكامل عقلى بشر به بيان هر آنچه مورد نياز زندگى فردى و جمعى اوست نپرداخته است، بلكه حداقل مطلوب را در نظر گرفته است. (25) علاوه بر اين نگرش اسلام در تبيين همين حداقل نيز متاثر از شرايط زمانى و مكانى عصر تشريع بوده است و داراى رنگ و بوى منطقهاى است (لتنذر ام القرى ومن حولها).
دوم: نظريه «منطقةالفراغ»; اين ديدگاه بر آن است كه اسلام داراى دو هدف اساسى براى انسان است و به عبارت ديگر مطالبى كه دين بيان مىكند دو ويژگى دارد:
1. هدايت و سعادت انسان در گرو آن است. به طورى كه اخلال در آنها سبب نقض غرض پيامبران خواهد شد.
2. اين مطالب از طريق عادى معرفت، قابل حصول نيست. با اين دو قيد علوم و معارفى كه در سعادت آدمى دخيل نيست و يا از طريق خردورزى قابل تحصيل مىباشند (نظير فيزيك، شيمى و رياضى) از حوزه دخالت دين خارج مىشوند.
براساس اين نظريه، كليات اسلامى بنحوى تنظيم شدهاند كه جوابگوى جزئيات بىپايان و اوضاع مختلف مكانى و شرايط متغير زمانى باشند. در كتاب اصول كافى نيز بابى تحت اين عنوان وجود دارد «هيچ مسئلهاى نيست مگر اينكه اصول آن در كتاب و سنت وجود دارد» بنابراين نظام حقوقى اسلام در مسير نيازهاى فوق كليه اصولى را كه بشر بدان نيازمند بوده استبيان داشته و با بازگذاردن باب اجتهاد هنر تطبيق هوشيارانه و زيركانه كليات اسلامى بر جريانات متغير و زودگذر را به انسان گذارده است. از سوى ديگر خداوند حكيم براى رشد عقلى بشر و توانايى انعطاف در برابر شرايط متغير، منطقه آزادى در شريعت قرار داده است. اين بخش كه مىتوان بدان نام «منطقةالفراغ» داد، شامل كليه زمينههاى (فردى و اجتماعى) است كه از جانب خداوند، الزامى داير بر فعل و يا ترك در آن رابطه نيامده است و عقلاء در سايه شرايط دوران خود و با توجه به اصول كلى شريعت مىتوانند در آن دستبه تنظيم قواعد بزنند و اين حوزه شامل بخشهايى از نهادهاى سياست، اقتصاد، حقوق و... مىشود. اين ديدگاه برگرفته از انديشه صاحب تفسير الميزان (26) و مرحوم شهيد محمد باقر صدر (27) است.
از بين اين دو نظريه، نظريه اول بدليل محدود كردن هدف اصلى دين به امور فردى و اخروى، ميدان عمل بيشترى براى انسان و برنامهريزى امور اجتماعى از سوى وى قائل است و لذا با رشد فرهنگ سياسى مشاركتى سازگارتر به نظر مىرسند.
3. غيرايدئولوژيك بودن دين: مفهوم ايدئولوژى در انديشه ماركس نشانگر آگاهيهايى بود كه تحت تاثير شيوه معيشت و روابط توليدى جامعه شكل گرفته و كاركرد آن وارونهنمايى غافلانه واقعيتبه طبقه پايين بوده و وسيلهاى براى مشروعيتبخشيدن به قدرت حاكم به شمار مىرود. در مفهوم رايج، ايدئولوژى يعنى مكتبى سيستماتيك و سامان يافته كه اركان آن كاملا مشخص شده، ارزشها و آرمانها را به آدميان مىآموزاند، موضع آنان را در برابر حوادث و سؤالات و يا شبهات معين مىكند و راهنماى عمل ايشان مىگردد.
برداشت ايدئولوژيك از دين مستلزم آن است كه اولا: دين را بسان سلاحى براى پيكار با دشمن سامان داد. ثانيا: معارف دينى را به نحوى از منابع گزينش نمود كه دقت و وضوح كافى داشته و عارى از حيرت و ابهام باشد. ثالثا: طبقه اى رسمى از مفسران، وظيفه چنين امرى را بر عهده داشته باشند. رابعا: يكنواختانديشى در بين متدينان جانشين تنوع و كثرتانديشى گردد. خامسا:حركتزايى بر حقيقتجويى تقدم و اولويتيابد و در نهايت تفسير جارى كه بدين نحو سامان يافته را مستغنى از ديگران و جامع و بىاعتنا به اغيار بدانيم. (28)
چنين برداشتى بدون ترديد با شاخصهايى نظير خردباورى و خردگرايى و تكثرطلبى كه از ويژگيهاى فرهنگ مشاركتى بودند تعارض دارد و لذا تحقق اين فرهنگ، متفرع بر برداشتى غير ايدئولوژيك از دين خواهد بود.
* ب) مبانى فقهى
1. جايگاه حقوق طبيعى در فقه اسلامى; به نظر مىرسد بنياديترين مبحث قابل طرح درباره رابطه مبانى فقهى و فرهنگ مشاركتى، بحث پيرامون خاستگاه و جايگاه حقوق در فقه اسلامى باشد; زيرا در جوامع مشاركتى پذيرش حقوق طبيعى، يكى از بنيانهاى نظرى تحقيق اين فرهنگ بوده است. در اين رابطه پاسخ بدين سئوال لازم است كه آيا احكام و دستورات فقهى اسلام بر محور حقوق طبيعى استوار استيا آنكه خاستگاه آنها صرفا در اراده و انشاء الهى بوده و از هيچ ملاكى تبعيت نمىكند؟ حقوق طبيعى مفهومى است كه شكل جديد آن در دوران مدرنيته تكوين يافت و مراد از آن، حقوقى بنيادى و سلب نشدنى و انتقالناپذير است كه طبيعت و ذات انسانى مقتضى آن بوده و ريشه در تمايلات و عواطف فطرى بشر دارد و عبارتند از حق حيات، آزادى، مالكيت و حاكميت، برابرى نيز منتزع از يكسان بودن افراد در بهرهمندى از چنين حقوقى است.
مرحوم استاد مطهرى بر اين عقيده بودند كه «توجه به حقوق بشر و اصل عدالتبه عنوان امور ذاتى و تكوينى و خارج از قوانين قراردادى، اولين بار به وسيله مسلمين عنوان شد و پايه حقوق طبيعى را آنها نهادند.» (29) ايشان ريشه اين مباحث را در نزاع بين معتزله و اشاعره جستجو مىكردهاند. نزاع اين دو فرقه كلامى بر اين اساس بود كه آيا احكام شرعى تابع مصالح و مفاسد استيا نه. معتزله و شيعه معتقد بودند كه احكام الهى مبتنى بر مصالح و مفاسد نفسالامرى است و در مواردى كه عقل انسان قادر به تشخيص مصالح و مفاسد باشد و حسن و قبح را درك كند مىتواند حكم شرع نيز را كه مطابق با حكم عقل استبيابد و از آن پيروى مىكند. استاد شهيد، مقبوليت نظريه حقوق طبيعى در فقه اسلامى را اينگونه تبيين مىكند: «از نظر اسلام پيدايش حقوق طبيعى و فطرى، ناشى از آن است كه دستگاه خلقتبا روشنبينى و توجه به هدف موجودات را به سوى كمالاتى كه استعداد آن در وجود آنها نهفته استسوق مىدهد و بنابراين استعدادهاى طبيعى منشا حقوق طبيعى مىباشند.» (30)
اگرچه مقدماتى كه استاد مطهرى را به نتيجه حقوق طبيعى رسانده استبا آنچه در عصر روشنگرى در غرب مطرح بوده و با مباحث متفكرانى نظير هابز، لاك، روسو، منتسكيو، برك و ديگران مطرح گرديد داراى تفاوتهايى مىباشد ولى مىتوان گفتبا قبول چنين مبنايى است كه فرهنگ مشاركتى تحققپذير خواهد بود. ايشان در مقدمه كتاب نظام حقوق زن در اسلام نيز به عقايد متفكران فوق در اين باره چنين پرداختهاند. «در دنياى غرب، از قرن هفدهم به بعد پا به پاى نهضتهاى علمى، فلسفى، نهضتى در زمينه مسائل اجتماعى و به نام «حقوق بشر» صورت گرفت. نويسندگان و متفكران قرن هفدهم و هجدهم افكار خويش را درباره حقوق طبيعى و فطرى و غيرقابل سلب بشر با پشتكار قابل تحسين در ميان مردم پخش كردند. ژانژاك روسو، ولتر و منتسكيو از اين گروه نويسندگان و متفكرانند. اين گروه حق عظيمى بر جامعه بشريت دارند، شايد بتوان ادعا كرد كه حق اينها بر جامعه بشريت از حق مكتشفان و مخترعان بزرگ كمتر نيست» (31)
كلام فوق مشعر بر آن است كه مرحوم استاد در نظريه خود پيرامون حقوق طبيعى به برداشت غربيان از آن نيز نظر داشتهاند.
به هر حال در صورتى كه نظام حقوقى اسلام بر محور حقوق طبيعى استوار باشد، تقدم حقوق بر تكاليف را پذيرا گشتهايم و چنين برداشتى مىتواند زمينهساز تحقق شاخصهاى فرهنگ مشاركتى باشد.
2. حاكميت و نظريات آن در فقه شيعه; از جمله مبانى فقهى دخيل در بحثحاضر، نظريات موجود پيرامون حاكميتسياسى در فقه شيعه است چرا كه براساس برخى از آنها تحقق شاخصهاى مذكور امكانپذير، و براساس بعضى ديگر، منتفى است. از اين رو بررسى اين ترابط در بخش حاضر لازم به نظر مىرسد. تقسيمبندى ديدگاههاى موجود در اين باره را برحسب معيارهاى مختلفى مىتوان سامان داد. معيار مشروعيتيكى از اين موارد مىباشد كه داراى تناسب بيشترى با بحثحاضر است. منظور از مشروعيت در اينجا توجيه عقلى اعمال قدرت بوده و اينكه حاكم به چه مجوزى اعمال قدرت مىكند و مردم چگونه به اطاعت وى تن درمىدهند.
با توجه به اينكه در تفكر اسلامى استناد نهايى مشروعيتبه خداوند است و وى منبع نهايى و ذاتى مشروعيتسياسى مىباشد، در مجموع در مبناى مختلف در اين زمينه قابل استخراج بوده و تمامى نظريات برحسب اين دو مبنا قابل تبيين است. يكى مبناى مشروعيت الهى و بلاواسطه و دوم مبناى مشروعيت الهى مردمى. طبق نظر اول، ولايت الهى در تدبير امور اجتماعى و مديريتسياسى جامعه مستقيما به پيامبر اسلام(ص) تفويض و پس از ايشان به ائمه هدى (عليهم السلام) واگذار گرديده است و در عصر غيبت نيز فقيهان عادل از سوى امامان معصوم عهدهدار اين امر شدهاند و به اين ترتيب حكومت و تدبير امور سياسى، وظيفه فقيهان است و اطاعت، تكليف مردم.
ولى براساس مبناى دوم، مردم از ناحيه خداوند بر سرنوشت اجتماعى خويش حاكم بوده و براساس چنين حقى نظام سياسى مطلوب را شكل داده و مديران و رهبران خويش را انتخاب مىكنند و در چارچوب يك قانون اساسى سازگار با دين، اداره خدمات و نظم عمومى را به ايشان محول مىنمايند.
با بيان فوق روشن مى گردد كه نظرياتى كه بر مبناى اول استوارند با شاخصهاى ذكر شده در مورد فرهنگ سياسى مشاركتى سازگارى ندارند و تنها براساس مبناى دوم است كه تحقق آنها امكانپذير است. با ذكر اين تقسيمبندى اجمالى، در اينجا به تشريح نظريات مختلف موجود در اين زمينه همت مىگماريم:
تبيين قلمرو حاكميت (و اينكه چه كسى مىتواند حكومت كند و چگونه اين حق اعمال مىگردد) در فقه اسلامى و شيعى از ديگر مبانى فقهى دخيل در ترابط مورد بحث مىباشد. بدون ترديد، در فرهنگ مشاركتى، حق حاكميت امرى زمينى و مردمى تلقى مىشود و بنابراين، كليه نظرياتى كه چنين تبيينى را از حق حاكميتبرنمىتابند در تعارض و ناسازگارى با آن مى باشند. از آنجا كه در مبحثحاضر، فقه شيعه محل كلام است مىتوان به مجموع نظرياتى كه در فقه شيعه پيرامون اين امر وجود دارد اشارهاى اجمالى داشت و بر اين اساس آنان را ارزيابى نمود. اين نظريات كه به شكل جدى و مضبوط آن پس از مشروطيتشكل گرفت را مىتوان در قالب موارد زير ذكر كرد:
1. ولايت انتصابى در امور حسبيه (امورى كه شارع آنها را مهمل نگذارده و راضى به ترك آن نيست) و سلطنت مسلمان ذىشوكت در عرفيات، اين ديدگاه شامل تقرير افرادى نظير ميرزاى قمى در ارشادنامه، سيد جعفر كشفى، شيخ فضلالله نورى و حاج شيخ عبدالكريم حائرى بوده است و مىتوان از آن به نظريه حكومت مشروعه تعبير نمود. براساس اين نظريه، حاكميت، امرى الهى بوده كه از ناحيه فقيه به سلطان واگذار شده و از اين طريق وى ماذون التصرف مىگردد. بنابراين، شاخصهاى نظرى و ارزشى و ايستارى فرهنگ مشاركتى با اين مبنا قابل حصول نمىباشد.
2. ولايت انتصابى عامه فقيهان در چارچوب احكام فرعيه الهيه; اين ديدگاه مستفاد از نظريات مرحوم نراقى، نجفى (صاحب جواهر)، بروجردى، گلپايگانى و امام تا قبل از پيروزى نهضت و تشكيل جمهورى اسلامى است و با برخى از شاخصهاى فرهنگ مشاركتى متعارض است.
3. ولايت انتصابى مطلقه فقيهان، به گونهاى كه مقيد به امور حسبيه، احكام فرعيه الهيه (اوليه و ثانويه) قراردادهاى اجتماعى بشرى نيست، بلكه تنها در چارچوب مصالح جامعه اسلامى به تشخيص فقيه حاكم جامعالشرايط اعمال مىگردد. اين نظريه نيز عمدتا از سوى مرحوم امام(ره) بيان گرديد و مشاركت امتبا صلاحديد فقيه بوده و نقش مردم و قوانين و نهادهاى مشاركتى در راستاى تقويت نظام مىباشد.
4. خلافت مردم با نظارت مرجعيت; اين ديدگاه از سوى شهيد صدر در كتاب «الاسلام يقود الحياة» ارائه گرديد و داراى دو ركن است: اول، ولايت انتصابى عامه فقيهان; دوم، حكومت انتخابى براساس شورا. نتيجه اين دو امر نيز حكومتى است كه خلافت در آن با مردم بوده ولى اين امر تحت اشراف مرجعيت صورت مىپذيرد. عنصر انتصاب در اين نظريه در تعارض با شاخصهايى نظير خردباورى، فردگرايى و قراردادگرايى بوده، اما عنصر خلافت مردم شاخصهايى نظير محدوديت و نظارتپذيرى قدرت سياسى را تقويت مىسازد و با شاخصهايى نظير آزادى، برابرى نيز سازگارى بيشترى دارد.
5. نظريه مشروطه نائينى; مرحوم نائينى را مىتوان از متفكرانى دانست كه با حسن ظن به شاخصهاى فرهنگ مشاركتى نگريست و سعى داشت تا با منطبق ساختن آنها با منابع اسلامى، ريشههاى آنها را در قرآن و سنت جستجو كند. بر اين اساس وى سلطنت را نوعى غصب جائرانه مقام ائمه اطهار(ع) ارزيابى مىكرد و براى اصلاح آن، نظريه خود را چنين بيان كرد: در عصر غيبت تصدى امور سياسى از شؤون مراجع بوده و در صورت عدم امكان آن، بدين گونه بايد عمل شود: اول، تدوين قانون اساسى شامل كليه حقوق و آزاديهاى مردم و حدود قدرت و وظايف زمامداران و شرايط عزل و انفصال براساس قوانين مذهبى; دوم، نظارت و مراقبت وكلاى مجلس بر رفتار دولت; سوم، اشتمال هيات منتخبه بر عدهاى از مجتهدين عادل و يا ماذونين از ناحيه ايشان.
اساس حكومت نيز از ديدگاه نائينى بر مبناى ولايت و امانتبا مشاركت عمومى و مشورت با عقلا بوده و از طريق راى اكثريت و با مسؤوليت زمامداران در مقابل مردم صورت مىپذيرد. اين اولين كوشش در راستاى آشتى دادن بين تكاليف الهى و حقوق مردم است، اما نظريهپرداز آن، آن را مشروط به عدم بسط يد مجتهدين جامعالشرايط، و از باب ضرورت دانسته است. اين امر موجب مىشود كه نظريه فوق را در زمره نظريات انتصابى قرار داده و از اين جهتبا شاخصهاى فرهنگ مشاركتى كمتر سازش دارد.
6. ولايت انتخابى مقيده فقيه; اين نظريه از چند جهت قابل توجه است: اول اينكه، حاكميت الهى به علم واگذار شده است; دوم، ضرورت وجود حكومت در جامعه، مردم را به قراردادى براى تشكيل حكومت فرامىخواند و ايشان نيز براساس قرارداد، اكميتخود را به حاكم تفويض مىكنند; سوم، ويژگى حكومت اسلامى كه منجر به اسلامى بودن قوانين آن مىشود به حاكميت فقيه واجد شرايط مىانجامد. بدين ترتيب حاكم جامعه اسلامى مقيد به قانون اساسى و خواستهاى مشروع مردم است; چهارم، قرارداد و عقد تفويض حاكميتبه حاكم اسلامى از نوع وكالت كه از عقود جايز و قابل فسخ از ناحيه موكل است مىباشد، بلكه نوعى وكالت لازم است كه با وجود شرايط، فسخپذير نيست. بر اين اساس شاخصهايى نظير قراردادگرايى، كنترل و نظارتپذيرى قدرت حاكم و نقش عقل جمعى، جايگاه ويژهاى يافته و آزادى مدنى نيز در چارچوب احكام شرعى و مصالح جامعه اسلامى مفهوم دارد. نظريه فوق به تفصيل در كتاب دراسات فى ولاية الفقيه مطرح گرديده است. (32)
7. دولت انتخابى اسلامى; اين ديدگاه كه در نظريه مغنيه و شمسالدين مطرح شده استبر ويژگى اسلامى بودن قوانين حاكم بر جامعه اسلامى تاكيد دارد و امت اسلامى را در اين محدوده حاكم بر مقررات سياسى مىشمارد و از اين جهت، ميدان عمل امت در تعيين شكل حكومت و برنامهريزى آن وسيعتر از ديگر نظريات است، و به همين دليل از نظريات قبلى سازگارتر به نظر مىرسد. براساس اين نظريه، وظيفه فقها، افتا، قضاوت، اصلاح و دعوت به خير است.
8.وكالت مالكان شخصى مشاع; بنيان اين نظريه بر مالكيت مشاع شهروندان نسبتبه فضاى سياسى جامعه استوار است، و با تحليل نظرى حاكميت، به اين نتيجه مىرسد كه حكومت مفهومى جز وكالتشهروندان نيست، آن هم وكالتى كه از نوع عقود جايز است. مالكيتشهروندان نيز امرى طبيعى است نه وضعى و قراردادى و اين برداشت از حكومت، با سيره رسول خدا(ص) نيز قابل تطبيق است.
از مجموع مباحث اين بخش چنين برمىآيد كه نظريات موجود پيرامون حاكميت در فقه شيعه، طيفى از ناسازگارترين تا سازگارترين نظرها با فرهنگ سياسى مشاركتى را دربر مىگيرد و به همين دليل نمىتوان گزينش مبناى خاصى را دليل تعارض كلى حاكميت از ديدگاه اسلام با شاخصهاى حاكميت در چنين فرهنگى دانست. (33)
* ج) مبانى اخلاقى
آن بخش از تعاليم اسلام كه خلق و خو و فضايل و رذايل رفتار و حالات انسان را تبيين مىكند، تشكيلدهنده معارف اخلاقى اسلام است. مبانى اخلاقى عبارت است از برداشتها و تفسيرهايى كه از مجموعه تعاليم اخلاقى اسلام متصور است. بى شك، همه اين برداشتها يكسان نبوده و با فرهنگ مشاركتى سازگار نيست. در اينجا ابتدا به بيان درك صوفيانه از مفاهيم اخلاقى اشاره مىكنيم و سپس نكاتى را كه در توفيق بين اين مفاهيم لازم است ملحوظ گردد، يادآور خواهيم شد.
1. درك صوفيانه از مفاهيم اخلاقى اسلام. وجود پارهاى از مفاهيم نظير سرزنش دنيا و ذم دنياطلبى، بىاعتبارى تعينات دنيا و تذكر و يادآورى مرگ، برخى از مسلمانان را به برداشتى خاص از نظام و دستورات اخلاقى و اسلام سوق داد كه داراى ويژگيهايى از اين قبيل است:
بينشى تحقيرآميز نسبتبه نفس انسانى. بر اين اساس بزرگترين دشمن انسان همان غرايز و تمايلات نفسانى وى قلمداد شده كه در جهت نيل به تعالى و كرامت، سركوب آن لازم استبدين ترتيب تمام امورى كه آدمى را به درگيرى و فعاليت و تاثيرپذيرى از امور دنيوى و حيات جسمانى دعوت مىكند مذموم بوده و بايستى از آن خوددارى كرد. آدمى چنان بايد خود را تحقير سازد كه هيچ موجودى را برتر از خود فرض نكرده و ديگران را بر خود مقدم داشته تا نفس مذموم را ريشهكن ساخته و از اين طريق صفات نفسانى را قلع و قمع نمايد. (34)
محاسبهناپذير دانستن حيات و معشيت دنيوى. در اين برداشت، امور دنيوى، محاسبهناپذير دانسته شده و براساس امور عقلانى قابل تدبير نيست و بدين جهت، اسباب و ابزارهاى ظاهرى، فريبى بيش نبوده و آدمى بايد بكلى از اسباب ترك تعلق نمايد و همه امور خود را به خدا واگذارد و هرگونه تلاشى كه مستلزم اعتماد به اسباب ظاهرى باشد را ترك گويد (براى مثال، اگر بيمار شد به طبيب مراجعه نكند و...). محاسبهناپذيرى، مفهومى داراى مراتب است و در مجموع به خوددارى انسان از تدبير امور معيشتى و برنامهريزى در جهت آن منتهى مىشود. مفاهيمى نظير بخت، شانس و اقبال و يا قسمت و نصيب نيز در اين راستا وضع و يا توجيه مىگردد. (35)
با توضيح فوق، ناسازگارى اين برداشتبا فرهنگ مشاركتى بخوبى واضح مىگردد و جوامع اسلامى نيز به دليل چنين برداشتى، از چنين فرهنگى محروم بودهاند.
2. اگرچه در اين نوشتار هدف بررسى تفصيلى پيرامون رابطه نظام اخلاقى اسلام و مظاهر فردى و جمعى مدرنيته نيست، اما در چارچوب موضوع، ناگزير از ذكر نكاتى كه در وفاق بين مبانى اخلاقى و فرهنگ مشاركتى دخيل است مىباشيم:
اول مهمترين و اصليترين ويژگى مشاركت، فعاليت، درگيرى و تاثيرپذيرى است و اين امر را در مثال مشاركتبازيگران انسان مسابقه مىتوان مشاهده كرد. بر اين اساس مهمترين ويژگى نظام اخلاقى سازگار با اين امر، پذيرش شخصيت دنيوى انسان به عنوان عنصرى مهم و اصلى در حيات جمعى است. در سايه تكريم شخصيت آدمى است كه فعاليت و تلاش وى در راستاى ادامه حيات وى امرى معقول و اخلاقى خواهد بود. (36) به بيان ديگر، يكى از بنيانهاى تحقق مشاركت اين است كه «هركس به فكر خود و خدا به فكر همه» و چنين ديدگاهى با برداشت تحقيرآميز نسبتبه شخصيت انسان سازگار نيست.
دوم تمايز ميان حوزه فردى و جمعى اخلاق اسلامى; اين امر اولا بدين معناست كه برخى از ويژگيهاى اخلاقى جنبه فردى داشته و قابل قانونمند شدن نيست. به عنوان مثال، اميرالمؤمنين در مقام مقايسه بين «عدل» و «جود» و برترى بخشيدن به عدل مىفرمايند: «لانه سائس عام والجود عارض خاص» عدل سياستى عام بوده و ثانيا، صفات مذموم اخلاقى از حيث فردى است كه قابل سرزنش مىباشد ولى از نظر جمعى سيئات فردى برابر با حسنات جمعى است. به عنوان نمونه، صفت زيادهطلبى و افزونخواهى پايه اصلى توسعه اقتصادى و سياسى است، اما اگر صرفا از نظر فردى ملاحظه شود امرى مذموم است. در اينجا تمسك به گفتار مولوى زينتبخش كلام است:
استن اين عالم اى جان غفلت است
هوشيارى اين جهان را آفت است
هوشيارى زان جهان است و چو آن
غالب آيد پست گردد اين جهان (37)
نتيجه اينكه، لازمه تحقق فرهنگ مشاركتى برداشتى نسبىگرايانه از برخى مفاهيم اخلاقى است و اين امر در گفتار ائمه(ع) نيزنظايرى دارد. براى مثال، آن گونه كه از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده است، ايشان بدترين صفات اخلاقى مردان را بهترين صفات زنان دانستهاند.
سوم عقلانيت و خردباورى مستلزم قابل محاسبه دانستن امور معيشتى و حيات دنيوى است. محاسبهپذيرى بدين معناست كه آدمى قادر به سنجش اسباب نيل به اهداف مطلوب خويش و تسلط بر آن مىباشد. اين امر مستلزم آن است كه مفاهيم اخلاقى نيز به گونهاى با آن قابل سازش باشد تبيين شود. به عنوان نمونه مفهوم توكل را بايد به نحوى تفسير كرد كه نفى اسباب و تمسك به ابزارهاى دنيوى را موجب نگردد; بلكه به اين معنا باشد كه در امورى كه از حوزه فعاليت و كنش آدمى خارج است و به خدا مربوط مىشود، بايد كار را بايد به خدا واگذار كرد. (38)
* نتيجه:
از مجموع مباحث مطرح شده در اين نوشتار چند مطلب بدست مىآيد:
1. برداشتهاى دينداران از مفروضات كلامى، فقهى و اخلاقى دين در نوع فرهنگ سياسى جامعه دينى تاثير مىگذارد و هرگونه برداشتى پذيراى هر نوع فرهنگى نمىباشد. بدينسان مىتوان گفت فرهنگ اقتدارگرايانه حاكم بر جامعه اسلامى در طول چندين قرن مبتنى بر قرائتخاصى از اين مبانى بوده است كه عمدتا در دوره ميانه صورت پذيرفت.
2. تحقق شاخصهاى فرهنگ سياسى مشاركتى مستلزم كنار گذاردن التزام به شريعت اسلامى نبود. بلكه با تفسيرهاى خاصى از مبانى دينى سازگار است. شاخص عمدهاى كه در تعيين ميزان سازگارى دخالت دارد، خردباورى و عقلگرايى بوده و نظر به جايگاه عقل و خرد در منابع اسلامى، تحقق آن امكانپذير است.
3. بررسى حاضر از منظرى بيرونى به مجموعه تعاليم و احكام اسلامى صورت گرفته و امكان پژوهش و بررسى منابع تاريخى و شناخت الگوى نظام سياسى زمان رسولالله(ص) و تعريف مشاركت و شاخصهاى آن را از منظر درون دينى منتفى نمىسازد.
پىنوشتها:
1. دوره ميانه از يك نظر منطبق با دورانى است كه با تحول انديشه خلافت و تبديل آن به سلطنت (همزمان با حاكميت امويان) آغاز و تا زمان الغاى رسمى خلافت عثمانى در سال 1924 ادامه مىيابد در تاريخ انديشه سياسى ايران اين دوره با انديشه خاجه نصيرالدين طوسى و پيدايش نظريه شاهى آرمانى و سياستنامهنويسى آغاز و سپس با جايگزينى شريعتنامهنويسى به جاى آن ادامه مىيابد و با تحولات فكرى دوران مشروطيت پايان مىيابد.
2. مونتى، پالمر، اشترن، لارى و چارلز، گايل. نگرشى جديد به علم سياست، ترجمه منوچهر شجاعى، چاپ اول (تهران، دفتر مطالعات سياسى و بينالمللى، 1371)، ص131.
3. همان، ص101.
4. لئو، اشتراووس، حقوق طبيعى و تاريخ، ترجمه باقر پرهام (تهران، آگاه، 1371)، ص187-250 (فصل حقوق طبيعى مدرن).
5. همان، ص293-292.
6. بابك، احمدى، مدرنيته و انديشه انتقادى، چاپ دوم (تهران، مركز، 1374)، ص912.
7. همان، ص48-42.
8. پالمر و ديگران، نگرشى جديد به علم سياست، ص103.
9. منصور، وثوقى، علىاكبر، نيكخلق، مبانى جامعهشناسى.
10. لوسين، پاى، «فرهنگ سياسى و توسعه سياسى»، مجيد محمدى، نامه فرهنگ (سال دوم، شماره5،6)، ص45.
11. ارلاندو، پاترسون، آزادى و نقش آن در بناى فرهنگ غرب، ترجمه ناصر ايرانى، برگزيده مقالههاى نشر دانش «بحران دمكراسى در ايران و دوازده مقاله ديگر» (تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1371)، ص290-289.
12. همان، ص45.
13. براى اطلاع بيشتر ر.ك: نگرشى جديد به علم سياست، ص165-161.
14. حسين، سيفزاده، نوسازى و دگرگونى سياسى (تهران، سفير، 1368)، ص90-88.
15. حسين، بشيريه، جامعهشناسى سياسى. (تهران، نشر نى، 1374)، ص332.
16. همان، ص3.
17. همان، ص126-122.
18. ناصر، ايرانى، «نقش رسانههاى گروهى در شكلگيرى افكار عمومى»، نشر دانش، سال9، ش6.
19. تقى، آزاد ارمكى، «مشاركت و توسعه اقتصادى، اجتماعى» (فرهنگ توسعه، شماره10)، ص48.
20. حسين، آباديان، مبانى نظرى مشروطه مشروعه (تهران وش، 1374)، ص68-66.
21. ر.ك: مطهرى، مرتضى، آشنايى با علوم اسلام (قم، انتشارات اسلامى)، ص15.
22. الشهرستانى، ابى الفتح محمد بن عبدالكريم، الملل والنحل (بيروت، دارالمعرفة، بىتا)، ص114-43.
23. سيد محمد تقى، حكيم، الاصول العامة للفقه المقارن، ص281.
24. عبدالكريم، سروش، قبض و بسط تئوريك شريعت (تهران، صراط، 1370)، ص116-115 و216.
25. عبدالكريم، سروش، فربهتر از ايدئولوژى. (تهران، صراط، 1372)، ص54.
و نيز نوارهاى ايشان پيرامون دروس كلام جديد شمارههاى 34، 35، 36 و بازرگان به نام بود نه به صفت. نشريه كيان، شماره23، ص12 و براى نقد اين نظريه ر.ك: محمدصادق، لاريجانى، معرفت دينى (تهران، مركز ترجمه و نشر، 1370)
26. محمدحسين، طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن (بيروت، موسسه الاعلمى، بىتا)، ص130.
27.براى اطلاع بيشتر از ديدگاه شهيد صدر پيرامون «منطقةالفراغ» ر.ك: اقتصادنا، ص404-402.
28. عبدالكريم، سروش، فربهتر از ايدئولوژى. ص108-104 و 120.
29. مرتضى، مطهرى، اصل عدل در اسلام. مجموعه آثار، جلد4 (تهران، صدرا، 1374)، ص954-951.
30. مرتضى، مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام. چاپ چهاردهم، (تهران، صدرا، 1369)، ص181-180.
31. همان، ص14و15.
32. علاوه بر آيتالله منتظرى در كتاب مذكور، افرادى نظير آيتالله مطهرى و آيتالله سبحانى نيز ديدگاهى مشابه در اين باب ارائه كردهاند.
33. براى اطلاع تفصيلى پيرامون نظريات مطرح شده ر.ك. محسن، كديور، نظريههاى دولت در فقه شيعه، راهبرد، ش4، پاييز74 و نيز بهمن، شمارههاى 1تا17 از سال 74 (دىماه تا اسفندماه) و شمارههاى 1تا3 از سال 75. لازم به ذكر است مطالب اين قسمت تلخيص فشرده از اين مقالات مىباشد.
34. ر.ك: مرتضى، مطهرى، فلسفه اخلاق. چاپ هشتم (تهران، صدرا، 1369)، ص151-149.
35. ر.ك: عبدالكريم، سروش، حكمت و معيشت (تهران، صراط، 1373)، ص369.
36. مطهرى، همان، ص160-139.
37. مولوى، مثنوى معنوى، دفتر اول، ص126، س5 از نسخه نيكلسون.
38.عبدالكريم، سروش، حكمت و معيشت، ص395.
.......................................................................
منبع: فصلنامه نقد و نظر
انتهاي پيام/
چهارشنبه 8 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 382]
-
گوناگون
پربازدیدترینها