پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1848611938
تعليم مقدس
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: نويسنده در اين مقاله به بررسى نظريات توماس آكويناس درباره تعليم مقدس مىپردازد. منظور او از تعليم مقدس همه علوم و معارفى است كه معلم آنها خداست و كتاب مقدس شايسته اين عنوان است.
آكويناس بر اين باور است كه براى رستگارى انسان ضرورى استحقايق خاصى كه فراتر از عقل است، از طريق وحى الهى براى انسان آشكار شود. حقايق درباره خدا، آنچنان كه عقل قادر به شناختن آن باشد، فقط توسط افراد معدود قابل شناخت است؛ آن هم پس از مدتهاى طولانى و همراه با خطاهاى فراوان. بنابراين ضرورى است كه انسانها حقايق الهى را از طريق وحى بياموزند.
در اين مقاله عناوينى نظير: ضرورت وحى، قلمرو عقل و وحى، الهيات و تعليم مقدس، شرافت تعليم مقدس و تقدم آن بر علوم ديگر هنگام تعارض، بحث گرديده است.
اولين موضوعى را كه قديس توماس اكويناس در كتاب «كليات كلام» مطرح مىكند، درباره قلمرو و ماهيت تعليم مقدس (1) است. منظور توماس از اين تعبير، مجموعهاى از تعاليم است كه به سبب داشتن منشا الهى، مقدس شدهاند؛ و به طور خلاصه، مجموعهاى از تعاليم و دستورات است كه معلم آنها خداست. بىترديد كتاب مقدس شايسته اين عنوان است، زيرا متضمن عين كلام خداست. با وجود اين، همان طور كه خواهيم ديد، قلمرو اين عنوان شامل همه چيزهايى است كه تحت هر شكلى حقيقتخود را از وحى الهى گرفتهاند و يا با وحى در جهت هدف مقرر الهىاش تشريك مساعى دارد.
مشخصه موضع توماس آكويناس اين است كه اولين سؤال او درباره تعليم مقدس، بايد سؤال از ضرورت آن باشد؛ مانند: آيا ضرورى بود كه خداوند انسانها را تعليم دهد؟ آيا ضرورى بود كه خداوند مجموعهاى از تعاليم را كه ما آنها را «تعليم مقدس» مىناميم از طريق وحى به انسانها ابلاغ كند؟ اين سؤال، مستلزم امكان يك شبهه است و دليل بر امكان چنين شبههاى، دقيقا اين است كه قبلا مجموعهاى از تعاليم كه همه قلمرو معرفت انسانى را فرامىگرفتيعنى «فلسفه» و يا آن گونه كه خود توماس ترجيح مىدهد كه آن را «علوم فلسفى» (2) بنامد، وجود داشته است؛ يعنى مجموعهاى از رشتهها يا علوم كه فلسفه را تشكيل مىدهند.
استدلال دوم از نخستين مقاله از كتاب «كليات كلام»، اين موضوع را با عباراتى بسيار رسا، براى فلسفه بيان مىكند كه حتى امروز نيز نمىتوان مطلبى بيش از آن در حمايت از فلسفه گفت. او مىنويسد:
«شناخت، تنها مىتواند با هستى مرتبط شود؛ زيرا هيچ چيزى را نمىتوان شناخت، مگر حقيقت، كه قابل تحويل به هستى است. اما هر چيزى كه هست، در علوم فلسفى بررسى مىشود، حتى خود خدا؛ آنچنان كه بخشى از فلسفه كه «الهيات» يا «علم الهى» ناميده مىشود؛ همان طور كه از كلام ارسطو در مابعدالطبيعه، آشكار است. بنابراين با داشتن علوم فلسفى ديگر نيازى به تعاليم ديگر نيست.»
توماس در مقابل اين كفايت كامل و تام (3) فلسفه، اظهار مىدارد كه علاوه بر علوم فلسفى، تعليم ديگرى لازم است؛ يعنى كتاب مقدس، كه قديس پولس (4) درباره آن گفته است: «تمامى كتب از الهام خداست و به لحاظ تعليم و تنبيه و اصلاح و تربيت در عدالت مفيد است (رساله دوم پولس به تيموتاؤس 3:16).» از همان زمان، توماس بروشنى تفاوت اساسىاى كه اين تعليم را از ديگر تعاليم ممتاز مىكند، مشخص كرده است.
آموزش كتاب مقدس و تعاليم آن «ملهم از خداست». بدين لحاظ، كتاب مقدس، بخشى از علوم فلسفى نيست كه از طريق عقل كشف شده باشد. اين تمايز اوليه (اساسى) بر موضوع رابطه فلسفه و كلام (الهيات)حاكم است. در واقع، اين تمايز بر همه آموزههاى كتاب «كليات كلام» حاكم است؛ به اين معنا كه تمامى مطالب آن، يا بايد در كتاب مقدس باشد و يا به گونهاى با تعاليم كتاب مقدس، كه خود تعليمى ملهم از سوى خداست، مرتبط باشد.
در اينجا مشخصه ماهيت ايمان است كه اصل ضرورت آن براساس حجيت (5) كتاب مقدس، كه خود موضوع و متعلق ايمان است، اثبات مىشود. با وجود اين، توماس پس از بيان اينكه وجود چنين تعليمى كه ملهم از خدا است، امرى مفيد است، به اثبات اين مطلب مىپردازد كه به يك معنا اين مفيد بودن، ضرورت است. دليل اين مطلب كه «براى رستگارى انسان، علاوه بر علوم فلسفى كه زاييده عقل انسان است، وجود علم ديگرى كه ملهم از خدا باشد، ضرورى است»، اين است كه خدا به اختيار خويش اراده كرده است كه انسان را قرين سعادت (6) خويش گرداند. اين، همان برداشت او از اين سخن است كه هدف ، يعنى حيات جاودانى (8) با خداست.
حال براى خداوند مطلقا ضرورتى نداشت كه چنين اراده كند؛ اما در واقع، چنين اراده نموده است؛ با اين نتيجه كه اكنون انسان به سوى هدفى كه فراتر از محدوده عقل اوست، يعنى خدا، هدايت مىشود. و اين نيز مطلبى است كه ما از وحى الهى آموختهايم و به صدق آن اعتقاد داريم.
اگر خدا انسان را به سوى هدفى راهنمايى كرده است كه فراتر از محدوده عقلى اوست، خود را در وضعيتى مىيابد كه اگر به حال خود رها شود و از سوى خدا دستگيرى نشود، نمىتواند به آن هدف برسد؛ زيرا انسان نمىتواند افكار و اعمال خود را متوجه هدفى كند، مگر اينكه در آغاز شناختى از آن هدف داشته باشد. بنابراين، براى رستگارى انسان ضرورى است كه حقايق خاصى كه فراتر از عقل اوست، از طريق وحى الهى براى او آشكار شود. اگر فرض كنيم كه خدا نجات انسان را اراده كرده است، درواقع اين امر (آشكارسازى حقايق) ضرورت داشته است. اما توماس اين ضرورت را به مرتبهاى فراتر از مرتبه حقايق مربوط به خدا كه فراتر از محدوده عقل انسان است توسعه مىدهد و تا آنجا پيش مىرود كه مىگويد: «حتى آن حقايقى درباره خدا كه عقل انسان قادر به تحقيق و درك آنهاست نيز، ضرورى بود كه از طريق وحى الهى به او آموخته شود.» دليل اين ضرورت بيشتر، همان دليلى است كه براى ضرورت اول ذكر شد: يعنى هيچ انسانى به هيچ نحو، رستگار نمىشود، مگر اينكه هدف نهايى خود را كه خداست، بشناسد. رستگارى انسان كه تقرب به خداست، بستگى به شناخت او از خداوند دارد كه نه تنها از طريق وحى، بلكه از راه عقل نيز حاصل مىشود. سؤال اساسى او در اين مورد اين است كه اگر در واقع خدا انسانها را به خود وامىگذاشت، چه تعدادى از آنان به كسب چنين معرفتى موفق مىشدند. پاسخ سنجيده توماس چنين است: «حقايق درباره خدا، آنچنان كه عقل، قادر به شناختن آن باشد، فقط توسط افرادى معدود قابل شناخت است؛ آن هم پس از مدتهاى طولانى و همراه با خطاهاى فراوان.» روشن است كه نتيجه اين خواهد بود كه افراد بسيار كمى مىتوانستند رستگار شوند. تنها سخن توماس اين است كه «براى رستگارى هرچه مناسبتر و مطمئنتر انسان، ضرورى بود كه انسانها حقايق الهى را از طريق وحى بياموزند.» بنابراين، علاوه بر علوم فلسفى كه عقل آن را بررسى مىكند، ضرورى بود كه از طريق وحى نيز تعليم مقدس آموخته شود. انسانها، از راه ايمان، سريعتر به حقايق نجاتبخش درباره خدا مىرسند تا از راه عقل طبيعى. اگر انسانها ناچار بودند كه چنين حقايقى را از راه مطالعه فلسفى به دست آورند، تعداد زيادى از انسانها، از آن حقايق محروم مىماندند. و نهايتا سخنى كه درباره همه انسانها صادق است، اين است كه: ايمان، يقينىتر از عقل است، مخصوصا در موضوعات الهى. دليل و شاهد بر اين مطلب، خطاها و تناقضهايى است كه فيلسوفان، از طريق عقل طبيعى و بدون استعانت از وحى، در تلاش خود براى كسب شناختى از خداوند، مرتكب شدهاند. مساله وجود خدا از امور ايمانى است؛ البته نه به عنوان يك امر ايمانى صرف، بلكه به عنوان مقدمهاى براى همه امور ايمانى. اما خدايى كه ما به وجود او ايمان مىآوريم، چيزى بيش از «محرك نخستين» ارسطو يا «واجب الوجود» ابنسيناست.
اين خدايان فلسفى، واقعا مقدماتى براى ايمان نيستند؛ همه ضروريات دين به طور ضمنى، در اين نتيجه مستدل عقلانى كه «يك محرك غيرمتحرك نخستين وجود دارد» مندرج نيست. براى ايمان، جاى وسيعى، وراى خدايى كه به وجود آن علم داريم، وجود دارد.
بنابراين، بخشى از فلسفه، «الهيات» يا «علم الهى» ناميده مىشود و اين علم، حقايق الهى را تا حدى كه مىتوان از طريق عقل طبيعى شناخت، تحقيق مىكند. اما اين امر، مانع از اين نيست كه تعليم مقدس همين حقايق را از دريچه ديگرى بررسى كند.
همان طور كه يك منجم و يك فيزيكدان مىتواند پديده واحدى، مانند خسوف را، تحقيق و بررسى كند؛ اما فيزيكدان از طريق مشاهده مستقيم و منجم از طريق استدلال رياضى، همچنين دليلى وجود ندارد كه مطالبى را كه در علوم فلسفى مورد بحث واقع مىشوند البته تا آن حد كه مىتوانند از طريق نور عقل طبيعى شناخته شوند نتوان از طريق علمى ديگر تا آن حد كه از طريق نور وحى الهى معلوم مىشوند مورد بحث قرار داد. از اين رو، الهياتى كه مندرج در تعليم مقدس است، نوعا با الهياتى كه بخشى از فلسفه است، تفاوت دارد.
البته نبايد فراموش كنيم كه اين امر در مواردى صادق است كه كلام و فلسفه درباره امور واحدى بحث كنند. توماس مسلما مدعى است كه حقيقت واحد نمىتواند در آن واحد براى يك شخص، هم متعلق ايمان باشد و هم از طريق عقل طبيعى متعلق علم واقع شود. البته يك امر مىتواند متعلق ايمان يك شخص و در عين حال، متعلق علم شخص ديگرى واقع شود و به همين دليل، خدا، حتى حقايقى را كه عقل به آنها دسترسى پيدا مىكند، از طريق وحى، براى انسان آشكار كرده است. همچنين شخص واحد مىتواند امرى را درباره موضوعى (مانند وجود خدا) از طريق بداند و امر ديگرى را درباره همان موضوع، (مانند تثليث) از طريق ايمان بپذيرد. اما اين نكته را بايد بويژه به خاطر داشت كه اين قاعده، تنها هنگامى صادق است كه مساله شناخت موضوعى واحد مورد بحثباشد. براى اينكه متعلق ايمان، همان متعلق شناختباشد، كافى نيست كه هر دو به گونهاى خاص تحتيك عنوان قرار گيرند؛ بلكه بايد موضوع واحدى با همان تعينات مورد شناختباشد. و چنين است كه يك انسان، به عنوان فيلسوف، پس از آنكه وجود محرك نخستين را اثبات كرد، نمىتواند به آن ايمان داشته باشد؛ اما همين فرد مىتواند وجود محرك نخستين را بداند و همچنين به عنوان يك مسيحى از طريق ماوراى طبيعى، به وجود خداى مسيحيت ايمان بياورد.
اين مطلب يك نتيجه كلى را در پى دارد: اگر حقيقتى خاص، به صورتى مطلق و فىنفسه، متعلق ايمان باشد (به عنوان اينكه فراتر از محدوده عقل است) آن حقيقت اصلا نمىتواند متعلق علم واقع شود. چنين حقايقى، چيزى را تشكيل مىدهند كه توماس آن را مجموعه حقايقى مىنامد كه به عنوان امورى كه بايد بدانها ايمان آورد، به همه انسانها، به طور مشترك، عرضه شده است. چنين حقايقى صرفا متعلق ايمانند و به طور خلاصه، مجموعهاى از حقايق را تشكيل مىدهند كه براى همگان امرى ناشناخته است. اين موضع، هيچ محدوديتى را نمىپذيرد، اما گفتنى است كه در حالى كه برخى از معاصران ما اين اصل را بيشتر براى اثبات اينكه معرفت فلسفى را بايد عارى از اعتقادات دينى نگاه داشت، به كار مىبرند، ولى اهتمام و هدف اصلى توماس، عكس اين معناست [يعنى تصفيه ضروريات دين از مسائل فلسفى]. دلايلى كه متكلمان براى تاييد حقايق ايمانى اقامه مىكنند، درپى اثبات صدق و حقيقت آنها نيست؛ بلكه صرفا دلايلى اقناعى (9) براى نشان دادن اين مطلب است كه آنچه براى ايمان و اعتقاد عرضه مىشود، فىنفسه «محال» يا ممتنع عقلى نيست. البته در موارد ديگر، استدلال عقلى مستقيمى در كلام وجود دارد كه بعضى از مقدمات آنها امور ايمانى است، به طورى كه در تحليل نهايى، نتيجه آنها باز يك امر ايمانى خواهد بود، نه امر علمى.
اين واقعيت، بر تفسير پاسخ توماس به اين سؤال كه «آيا تعليم مقدس، يك علم است؟» حاكم است. اينكه توماس تعليم مقدس را يك علم مىناميد، امر جديدى نبود. در واقع او اين نام را از قديس آگوستين اقتباس كرده و معناى جديدى به آن داده است.
تعليم مقدس گرچه از نور طبيعى عقل پيروى مىكند، ولى از اصولى نتيجه مىشود كه خدا وحى كرده است. به عبارت ديگر، عقل متكلم، از اصولى نتيجهگيرى مىكند كه فراتر از نظام عقل طبيعى است. اين مطلب، گفته قبلى توماس را تبيين مىكند كه: «الهيات طبيعى فيلسوفان با الهياتى كه بخشى از تعليم مقدس است، تفاوت دارد.» الهيات بر علوم صرفا طبيعى و از جمله مابعدالطبيعه، برترى جوهرى (10) دارد؛ زيرا الهيات علاوه بر اينكه مبتنى بر كلام خداوند است، از يك امتياز منحصر به فردى نيز بهرهمند است كه از اصولى حاصل مىشود كه از طريق وحى و در پرتو علم خداوند به ذات و به ديگر موجودات شناخته مىشوند.
فهم طبيعت و ماهيت اين امتياز ويژه، كه الهيات تعليم مقدس از آن برخوردار است، ضرورى است. در واقع، الهيات به معناى خاص خود، علم است. علوم ديگر، حتى برترين آنها، به سبب طبيعت موضوعات صورىشان، داراى محدوديتهاى شديدى هستند. اين محدوديتها هم به سبب اصول خاص آنهاست كه در پرتوشناختى كه انسان از اشيا دارد، معلوم مىشوند؛ اما تعليم مقدس، برخلاف الهيات، به سبب اينكه از اصولى نتيجه مىشود كه آن اصول از طريق علمى كه خدا نسبتبه هر چيزى (خواه واقعى يا ممكن) دارد، معلوم مىشوند، بر همه محدوديتهاى قابل تصور فايق مىآيد.
در تعاليم توماس، بيشتر مشاجرهها درباره ماهيت و موضوع الهيات، ناشى از غفلت مكرر از اين نكته است.
سومين مقاله كتاب «كليات كلام» به اين امر اختصاص دارد كه اين حقيقت را تا سرحد امكان، روشن سازد. در آن مقاله، اين سؤال مطرح مىشود كه آيا تعليم مقدس، علمى واحد استيا نه؟ البته اين سؤال، مستقيما به همان امكان چنين علمى، به عنوان الهيات كه بخشى از تعليم مقدس است، مربوط مىشود. توماس در اينجا براى سومين بار، در حالى كه به تعريف ارسطويى علم نظر دارد، تلاش مىكند تا موقعيت الهيات مورد نظر خود را، نسبتبه آن نوعشناختى كه دانشمندان و فيلسوفان آن را علمى تلقى مى كنند، تعيين كند. يك مجموعه از شناختبراى اينكه بتواند علم به شمار آيد، بايد واحد باشد. هستى و وحدت، مساوق يكديگرند؛ آن چنان كه «بودن» و «يكى بودن» عينا يك چيز است (همان طور كه بعدا معلوم خواهد شد). در مورد الهيات طبيعى و علوم ديگر، اين شرط به آسانى برآورده مىشود. وحدت هر مجموعهاى از شناختبستگى به وحدت موضوع آن است؛ البته خود موضوع بايد نه در ماديتش، بلكه از جنبه «صورى، كه به سبب آن، يك موضوع محقق مىشود» اخذ شود. اين امر با خود قواى شناختشروع مىشود.
الهيات تعليم مقدس، اصول خود را از علم خدا كه از طريق وحى بر ما معلوم مىشود اخذ كرده است. تعليم مقدس نمىتواند علم واحدى باشد؛ زيرا كه موضوع آن، وحدت ندارد، اما اگر موضوع واحد نباشد، اصلا تحققى نخواهد داشت. حل اين مشكل، طبيعتا در وحدت موضوع صورى الهيات تعليم مقدس نهفته است و اين «صوريت» به علت «وحيانى» بودن آن است. در نتيجه، هر آنچه خدا وحى كرده است، تحت موضوع صورى علمى واحد قرار مىگيرد. از اين رو، اين علم، علمى است كه همه موضوعاتى را كه به طور مشترك، صورت وحيانى بودن را واجدند، بررسى مىكند.
منظور اصلى از اين پاسخ، رفع مشكلى است كه ناشى از تنوع و اختلاف موضوعات مندرج در كتاب مقدس است؛ اما غير از تفاوت موضوع، مشكل ديگرى نيز وجود دارد كه اگر همه تعاليم مندرج در كتاب مقدس را به علمى واحد نسبت دهيم، مشكلات چندى را در پى خواهد داشت. يكى از آنها، كه قبلا نيز آن را ذكر كردهايم، اين است كه كتاب مقدس غالبا وقايع جزئى تاريخى را، نظير رفتار و كردار ابراهيم، اسحاق و يعقوب، بررسى مىكند، اما موضوع هيچ علمى نمىتواند جزئى باشد، بلكه بايد كلى باشد. توماس براى فايق آمدن براين مشكل بسيار اساسى، كه در واقع از ديدگاه ارسطويى غيرقابل حل است، به مفهوم موضوع صورى الهيات، يعنى «وحيانى بودن»، متوسل شده است. نخست او بىمحابا تصديق مى كند كه تعليم مقدس اساسا و در درجه اول، با حقايق جزئى سرو كار ندارد، بلكه آنها در كتاب مقدس، نقش الگو و نمونههايى را دارند كه ما بايد در زندگى از آنها پيروى كنيم. توماس بايد دريافته باشد كه اين جواب تا حدى نارساست؛ زيرا در تبيين چگونگى خلقت و نجات و فديهپذيرى انسان، بسيارى از حقايق جزئى بيان شده است كه اغراضى مهمتر از صرفا تهذيب اخلاق دارند؛ اما برعكس، قسمت دوم پاسخ او ارتباط زيادى با اين موضوع دارد؛ يعنى اين حقايق جزئى براى اين مطرح شده اند كه حجيت و اعتبار كسانى را اثبات كنند كه از طريق آنان، وحى الهى كه كتاب مقدس و تعليم مقدس بر آن مبتنى استبه ما رسيده است. از آنجا كه همه اين حقايق و وقايع جزئى، در اثبات اعتبار آن افراد دخيل هستند، مستقيما مربوط به موضوع صورى الهيات مىشوند كه شناخت آن از طريق وحى الهى براى ما ميسر است.
مشكل ديگرى وجود دارد كه آسانتر قابل حل است. ارسطو مىگويد: «يك علم هنگامى واحد است كه فقط درباره نوع واحدى از موضوعات بحث كند، درحالى كه تعليم مقدس، هم درباره خالق و هم درباره مخلوقاتش بحث مىكند. حال آنكه خدا و مخلوقاتش نمىتوانند در تحتيك مقوله واقع شوند. پاسخ ساده چنين اشكالى آن است كه در اينجا نيز وحدت نوع وجود دارد:
تعليم مقدس از خدا و مخلوقات، به طور يكسان بحث نمىكند، بلكه اولا و بالذات از خدا و سپس از مخلوقات، از آن حيث كه خدا مبدا و منتهاى آنهاست، بحث مى كند. از اين رو وحدت اين علم نيز حاصل مىشود.
آخرين اعتراض، مهمترين آنهاست و مستقيما به مساله ما مربوط مىشود. موضوعاتى كه متكلم آنها را بررسى مىكند، نه تنها متنوعند، بلكه بعضى از آنها را فيلسوف نيز مورد بررسى قرار مىدهد. مثلا تعليم مقدس درباره فرشتهها بحث مىكند، اما فيلسوفان نيز از آنها تحت عنوان مفارق بحث مىكنند. و يا مثلا تعليم مقدس در بحث از خلقت، از اجسام بحث مىكند، اما همين اجسام تحتبررسى منجم، فيزيكدان، زيستشناس و دانشمندان ديگرى كه علوم آنان كاملا متفاوت با الهيات است، قرار مىگيرد. حتى اخلاقيات كه مسالهاى بسيار مهم براى متكلمين است فيلسوفان از آن تحت عنوان علم اخلاق بحث مىكنند. لذا اگر تعليم مقدس شامل مطالبى باشد كه به علوم فلسفى تعلق دارند، نمىتواند يك علم به حساب آيد.
جواب توماس به اين مشكل، بسيار كامل است. او مطالب زيادى را در عبارتهايى كوتاه بيان مىكند كه ابتدا بايد آنها را به طور كامل ذكر كرد:
«هيچ مانعى ندارد كه قواى پستتر كه به خاطر موضوعاتشان متنوع مىباشند، در عين حال، همين موضوعات مىتوانند تحتيك قوه برتر با يكديگر جمع شوند و متعلق آن قرار گيرند؛ زيرا قوه برتر، موضوع خود را تحت صوريت كليتر لحاظ مىكند. بنابراين، موضوع حس مشترك، امر محسوس است كه هم شامل مبصرات و هم مسموعات مىشود. از اين رو گرچه حس مشترك يك قوه است، اما موضوع آن شامل همه موضوعات حواس پنجگانه مىشود. به همين صورت، موضوعاتى كه مورد بحث علوم مختلف فلسفى هستند، بازمىتوانند از يك جنبه، يعنى از آن حيث كه وحى الهى هستند، مورد بحث تعليم مقدس واحد قرار گيرند. بدين ترتيب، تعليم مقدس به تعبيرى نشانه علم الهى را كه هم واحد و هم بسيط است و با اين حال شامل هر چيزى مىشود، با خود دارد».
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-