واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: گربه اي كه مي خواست قورباغه بشه
بهروز چند روزي بود كه گربه كوچولوي ما تو فكر بود. با بچه گربه هاي همسايه بازي نمي كرد، دنبال موش ها نمي دويد، سر به سر پروانه ها نمي گذاشت و از در و ديوار مردم بالا نمي رفت.
گربه كوچولوي ما چند روزي بود كه همش با خودش فكر مي كرد »چرا من قورباغه نيستم«. آخه اون درست قبل از اين كه هوس قورباغه شدن بكنه، با قورباغه سبزي آشنا شده بود كه در كنار جوي آب نزديك خونشون زندگي مي كرد. روزي كه »ملوس« »قور قوري« رو ديد فكر كرد، به به چه غذاي خوشمزه اي و آروم نزديك قورقوري شد ولي در همين لحظه قور قوري شروع كرد به بزرگ شدن، كيسه هاي اطراف سرش و شكمش هي بزرگ و بزرگ تر شدن و قور قوري كوچولو شريك قورباغه به اندازه خود ملوس! ملوس ترسيد ولي بعد به قور قوري نزديك شد و گفت: نترس نمي خوام بخورمت، قورقوري گفت: چه حرف ها مگر مي توني منو بخوري؟ من به اندازه توام و اگر بخواي منو بخوري خفه مي شي و تازه سمي هم هستم و فورا مي ميري.
ملوس تو دلش گفت: مي دونم كه راست نمي گه، مگه مي شه، قورباغه سمي باشه! قورباغه كه گويا فهميده بود، ملوس حرفش رو باور نكرده، گفت: همه قورباغه ها سمي نيستند ولي من سمي هستم.اصلا تو تا به حال قورباغه اي ديدي كه اين قدر بزرگ بشه. ملوس هيچي نگفت و همين طور زل زده بود به قورباغه كه رنگش از سبز پر رنگ تغيير كرده و كم رنگ مي شد و باز پر رنگ مي شد و به چند رنگ سبز مختلف در مي اومد. ملوس كه از قبل از رنگ قهوه اي و كرم بدن خودش بدش مي اومد و دلش مي خواست يا سياه يا سفيد مي شد، حالا كه قورباغه رو ديده بود از رنگ سبز خوشش اومد. قورباغه يك هو، زبان درازش رو درآورد و مگسي رو كه توي هوا مي پريد، شكار كرد. چشم هاي ملوس گرد گرد شد و با خودش فكر كرد قورقوري چه طوري مگسي رو كه با اون سرعت مي پره و اون قدر دوره شكار كنه؟ چه طور زبان به اون بلندي تو دهن قورقوري جا مي گرفت؟ قورقوري فكر ملوس رو خوند و گفت: زبان من تا حدود 50 سانتي متر كش مي ياد و دراز مي شه، برو عقب و گرنه تو رو هم شكار مي كنم.
ملوس با خودش گفت: چه حيوون قوي، زيبا و خوشرنگي. اي كاش من هم قورباغه بودم ... و از اون روز به بعد فكر ملوس اين بود كه چه طوري قورباغه بشه.
مامان پيشي كه ديد ملوس خيلي تو فكره گفت: چي شده عزيزم چرا بازي نمي كني؟ گربه گفت: آخه نمي خوام گربه باشم، دلم مي خواد مثل يك قورباغه سبز و خوشگل با زبون دراز و قرمز باشم كه مي تونه بزرگ و كوچيك بشه و اندازه بدنش هم هي عوض مي شه.
مامان گفت: همون قورباغه اي رو مي گي كه كنار جوي آب زندگي مي كنه و به همه گفته بدن سمي داره؟ ملوس تأييد كرد و مامان ادامه داد: قورباغه عمر كوتاهي داره، و غير از حشرات نمي تونه چيز ديگه اي بخوره. اولش كه به دنيا مي ياد مثل شما بچه گربه ها خوشگل نيست بلكه شبيه يك كرم سياهه كه بعد از مدتي بزرگ مي شه و دست و پا در مياره. تازه قورباغه نمي تونه راه بره، فقط مي تونه بپره، دست هاش هم خيلي كوتاهه و فقط مي تونه در جاهايي كه يا هوا خيلي مرطوبه يا آب فراواني وجود داره، زندگي كنه ولي ما گربه ها مي تونيم از درخت، ديوار و همه جا بالا بريم، تند تند بدويم بچه هاي خوشگل به دنيا بياريم، عمرمون زياده، كمتر كسي ما رو شكار مي كنه و مي خوره، و زندگي ما وابسته به رودخانه و آب نيست، آب براي ما لازمه ولي نه به اندازه اي كه براي قورباغه ها لازمه، اگه الآن قورقوري رو ببيني مي فهمي كه چه قدر نگران خشك شدن جوي آبه و اگه جوي آب خشك بشه اون هم مي ميره و تازه از همين حالا كه آب كم شده، رنگ پوستش تغيير كرده و قهوه اي شده!
ملوس كه خيلي تعجب كرده بود گفت: مامان جون خيلي خوب شد كه با شما صحبت كردم. حالا فهميدم كه بايد همون طوري كه هستم، خودم رو قبول داشته باشم. من خدا رو شكر مي كنم كه يك گربه كوچولو هستم و ديگه نمي خوام قورباغه بشم.
سه شنبه 30 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 338]