واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: روزی روزگاری در ساحل یک رودخانه زلال و زیبا دهکدهای بود که مردمان آن به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکردند. آنها آب مورد نیازشان را از این رودخانه برمیداشتند و برای غذاپختن، شستشو و آبیاری مزارعشان از آن استفاده میکردند. یک بار در فصل پاییز رودخانه طغیان کرد . وقتی که آب پایین رفت و طوفان و سیل تمام شد، اهالی دیدند که آب دیگر در همان مسیر قبلی جاری نیست بلکه آب رودخانه مجرای تازهای باز کرده که از دهکده خیلی دور است و همان آب در این مسیر جاری شده است. ریش سفیدهای دهکده نشستند و مشورت کردند تا برای حل این مشکل راهی پیدا کنند. آنها دیدند که بهتر است یکی از اهالی دهکده مامور این کار شود و راهی بیابد تا بتواند این آب را به سمت آنها هدایت کند. دو نفر از مردم داوطلب شدند و خواستند برای این کار قرارداد ببندند. بزرگان دهکده هم فکر کردند که یک رقابت کوچک هیچ اشکالی ندارد. پس این قرارداد را به هر دو ارائه کردند و گفتند هر کسی که راه بهتری پیدا کند، برنده این قرارداد خواهد بود. اولین نفر که «جان دانا » (John the Wise) نام داشت،گفت که میرود و پس از مدتی با مقادیر فراوانی آب سالم و پاکیزه برخواهد گشت. او رفت ولی تا هفتهها خبری از او نشد. نفر دوم،«الیس قدرتمند» بود. او که دید میدان خالی از رقیب است، فورا دو تا سطل برداشت و شروع به کار کرد. او هر روز این دو سطل بزرگ را برمیداشت،پیاده به رودخانه میرفت و با دو سطل پر از آب پیاده به دهکده برمیگشت. همه مردم دهکده از او آب میخریدند. الیس قدرتمند پول در میآورد و خوشحال و راضی بود. اما خیلی زود مردم دهکده آب بیشتری خواستند و دیگر به آن مقدار آب قبلی بسنده نمیکردند. الیس هم به جای یک بار رفت و برگشت به رودخانه، دو بار این مسیر را طی میکرد. مردم هم خوشحال شدند و به این مرد قدرتمند پول دادند. الیس قدرتمند این بار بیشتر پول درمیآورد و هم خانوادهاش و هم خودش راضی بودند. اما طولی نکشید که این داستان دوباره تکرار شد. این بار الیس تعداد سطلها را اضافه کرد. یک چهار چوب عمودی ساخت و آن را روی پشتش میگذاشت، دو تا از سطلها را روی پشتش حمل میکرد و دو تای دیگر را دستش میگرفت. با این کار درآمد «قدرتمند» دو برابر شد. متاسفانه این رشته سر درازی داشت. الیس مجبور بود هر روز تعداد رفت و برگشتهایش را زیاد کند و کار به جایی رسید که در همین مسیرها اندکی میخوابید و دوباره به راهش ادامه میداد. در همین زمان،«جان دانا» برگشت. او زمین های اطراف دهکده را بررسی کرد و از صاحبان زمین های دهکده خواست تا زمینها را چند قسمت کنند. سپس تعداد زیادی لولههای عجیب و غریب کارگذاشت که بخشی از آنها که پشت سر هم چیده شده بودند، مسیری طولانی را از دهکده تا رودخانه پوشش میدادند. جان کنار رودخانه ایستاد و جریان آب را به درون لولهها هدایت کرد. او در ابتدای دهکده مخزن بزرگی کارگذاشته بود که این لولهها آب را درون آن میریختند . به تدریج مردم عادت کردند که از آب درون مخزن استفاده کنند چرا که این آب تقریبا همیشه در دسترسشان بود و «الیس قدرتمند» هم کم کم بیکار شد. «جان دانا» به کسی نیاز داشت که کنار رودخانه بماند و سطلها را از آب پر کند و درون لولهها بریزد. او برای این کار «الیس قدرتمند» را استخدام کرد. وقتی که جان به الیس اعتماد کرد و دیگر بر کارش نظارت ننمود، الیس غیبش زد. این بار وقتی «جان دانا» بازگشت، دستگاه چرخ مانند بزرگ و عجیبی ساخته بود. او آن چرخ بزرگ را کنار رودخانه کار گذاشت و این دستگاه دائما کار میکرد و آب را همیشه درون لولهها جاری مینمود. به این ترتیب مردم دهکده هر وقت که میخواستند آب سالم و فراوان داشتند. بعد از این موفقیت،«جان دانا» به دهکدههای مجاور رفت و همین قرارداد را با آنها بست. پس از پایان یک قرارداد که او لولهها و چرخ آبی را کار میگذاشت و مخزنی هم اضافه میکرد، به سراغ انجام کار بعدیش در دهکدهای دیگر میرفت. به زودی بیشتر دهکدهها از این روش بهره گرفتند و «جان دانا» آنقدر پول درآورد که دیگر مجبور نبود شخصا کار کند. اندکی گذشت ومردم دهکدهها و مناطق دیگر پیش جان میآمدند و راز این «معجزه» را از او میپرسیدند. جان دانا هم به همه آنها یک روش که همان فوت و فن کار خودش بود را میگفت. مراجعان هم خوشحال و خندان میرفتند و حق مشاوره «جان دانا» را میپرداختند. علاوه بر آن این مرد «دانا» به آنها میگفت که به ازای هر سطل آبی که به دست میآوردند، باید مقدار مشخصی به او بدهند. حالا به وضعیت «الیس قدرتمند» نگاهی میندازیم. او به ازای هر 10 سطل پول میگیرد ولی آنها 10 برابر آن را برای خودشان نگه میدارند. پس از چندی، «جان دانا» به همین مراجعان اولیه اجازه داد تا خودشان این روش را شرح و رواج دهند. و باز هم این جان بود که به ازای هر سطل آب تولیدی پولی میگرفت. این لولهها به سرعت توسعه یافتند و در زنجیرهای پایانناپذیر و به اشکال پیشرفقته، رشد کردند و... این «جان دانا» بود که به «جان ثروتمند» تبدیل شد و سالهای سال به خوبی و خوشی زندگی کرد. خب شاید فکر کنید که این هم مانند قصههای وقت خواب کودکان است! اما این حکایت برای کودکان نیست بلکه شما کارآفرینان باید گوش کنید . حالا ما از این داستان چه میفهمیم؟ وقتی که الیس سعی کرد که برنده این مسابقه باشد، نه مثل یک کارآفرین که مثل یک کارمند رفتار کرد و در عوض این که کارمند خودش باشد، در اختیار کس دیگری بود. اگر او روزی پیاده به رودخانه نمیرفت و با دو سطل پر از آب برنمیگشت، از پول هم خبری نبود. در واقع او مرتبا کارفرمایانش را تغییر میداد. وقتی که جان دانا سیستم لوله کشیاش را ابداع نمود، در حقیقت مثل یک عضو وابسته در دهکده جهانی اینترنت دنیای امروز بود. او راه بهتری پیدا کرده بود ولی هنوز هم خودش باید کاری میکرد. وقتی که جان چرخ گردانش را به راه انداخت،کارش به روش اتوماتیک انجام میشد که درست مانند خودکار کردن یک وب سایت بود. ولی باز هم دامنه کسب و کارش همان دهکده و همان رودخانه بود. وقتی که این کارآفرین قدم بعدی را برداشت،به سراغ دهکدههای دیگر رفت و این پروژه را برایشان به پایان برد. به تدریج که این «جان دانا» برای خودش زیرمجموعههایی خلق کرد، دیگر از حالت یک عضو وابسته درآمد و به برنامهای تبدیل شد که اعضای وابسته را جذب میکند.آنها از این فنآوری استفاده میکردند تا پول دربیاورند و این کارآفرین بدون این که خودش شخصا زحمت بکشد، از حاصل کار این زیرمجموعهها درآمد کسب مینمود و در این حالت «جان دانا» به «جان صاحب شغل مستقل» تبدیل شد. پس از مدتی، جان به اعضای وابستهاش گفت که میتوانند این فنآوری را به دیگران نیز بیاموزند و برای خودشان زیرمجموعههایی خلق کنند، در این حالت با یک «جان کارآفرین» روبرو هستیم . جان از مجموعهای بزرگ و زنجیرهای بیپایان درآمد دارد. در ابتدا از خودش، بعد از وابستگانش و بعد از زیرمجموعههای وابستگانش و... و حالا داستان به پایان میرسد و «جان دانا» به «جان ثروتمند» تبدیل شده و سالهای خوشی پیش رو خواهد داشت. حالا سوال من اینست: شما از کدام دستهاید؟ دارید با زور و زحمت سطلها را حمل میکنید یا این که سیستم لولهکشی درست میکنید؟
By:John McCabes
مترجم: آذین صحابی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 87]