واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: دید کلی
موضع فروید درباره موضوعهای اصلی در شخصیت (ماهیت انسان) کاملا روشن است. فروید در کتابها و مقالات خود درباره همه موضوعات اساسی درباره ماهیت انسان یعنی "اراده آزاد یا جبرگرایی ، وراثت یا پرورش ، گذشته یا حال ، بر همتایی یا جهان شمولی ، تعادل جویی یا رشد و خوش بینی یا بدبینی " بسیار مفصل بحث کرده است.
بطور کلی فروید در مورد موضوع اراده آزاد یا جبرگرایی ، انسان را جبر گرا میدانست، در مورد تاثیر وراثت یا پرورش موضع میانهای اتخاذ کرد، در مورد گذشته یا حال تاکید بر نقش گذشته بود، در مورد بیهمتایی یا جهان شمولی یک کلیت و عمومیت در رشد روانی - جنسی انسان تشخیص داد، در حوزه تعادل جویی یا رشد (هدف زندگی) بر نقش تعادل جویی و کاهش نقش تاکید کرد و در مورد خوش بینی با بدبین بودن با انسان او به شدت بدبین بود.
جبرگرایی فروید
دیدگاه فروید نسبت به اختیار یا جبری بودن انسان به سمت جبرگرایی متمایل است. از دیدگاه او هر چیزی که انجام میدهیم یا میاندیشیم (وقتی در رویا میبینیم) از پیش بوسیله نیروهای گریزناپذیر و نامرئی درون ما رقم زده شده است. انسان دائما در جنگل غریزههای زندگی و مرگ اسیر است و شخصیت بزرگسالی انسانها بطور کامل در اثر تعاملهایی شکل میگیرد که پیش از پنج سالگی روی دادهاند و به این دلیل تجربههای اولیه موانعی ابدی برای انسانها بوده در حرکتهایمان محکوم به جبر هستیم.
وراثت یا پرورش در نظریه فروید
در بحث از وراثت یا پرورش (وراثت- محیط) فروید موضع میانهای را اتخاذ کرد. او انتقاد داشت که بخش اعظم (و نه همه آن) ناشی از وراثت بوده و ذاتی است. نهاد (Id) که نیرومندترین بخش شخصیت است یک ساختار وراثتی یا شالودهای فیزیولوژیکی دارد. مراحل رشد روانی- جنسی نیز بر همین گونه است. با این حال بخشی از شخصیت ما در دوران نخستین زندگی در اثر تعاملهای والدین و کودک (محیط و پرورش) فرا گرفته میشوند.
گذشته گرایی فروید
آنچه از دیدگاه فروید در رشد شخصیت اهمیت دارد گذشته است. انسان بزرگسال همان شخصیتی را دارا میباشد که در پنج سال اول زندگی او شکل گرفته است و اگر در آن پنج سال شخصیت او رشدی متعادل را پشت سر گذاشت میتوان امیدوار بود که در بزرگسالی نیز فردی متعادل و به دور از اختلالهای روانی شدید خواهد بود و هر نوع خللی در رشد پنج سال زندگی بر کل شخصیت انسان در سالهای بدن تاثیر خواهد گذاشت.
جهان شمولی و بیهمتایی در نظریه فروید
فروید عمومیت و جهان شمولی را در شخصیت انسان تشخیص داد که براساس آن همه انسان مراحل رشد روانی- جنسی یکسانی را پشت سر میگذارند و بر اثر نیروهایی مانند نهاد برانگیخته میشود. این فرآیندی عمومی در همه انسانها است. با وجود این دیدگاه فروید بخشی از شخصیت هر انسان را منحصر به فرد و بی همتا در نظر میگیرد. خود (Ego) و فراخود (Super Ego) اگر چه در همه افراد کارکردی یکسان دارند اما زمینه شکل گیری آنها در تک تک افراد متفاوت و بیهمتا است زیرا در اثر تجربه شکل میگیرند این تفاوت و بیهمتایی باعث شکل گیری نسخها یا منشهای شخصیتی متفاوت در افراد میشود.
تعادل گرایی فروید
فروید بر این عقیده بود که انسانها طالب و خواستار تعادل ، دوری از نقش و کسب لذت در زندگی خویش هستند. ما همیشه در پی کاهش تنش هستیم و از هر چیزی که باعث تنش در درون ما میشود اجتناب میکنیم از گرایش به رشد که همواره با نوعی نقش همراه است؛ دوری میکنیم. به عبارت دیگر انسان لذت گرا (تعادل گرا) هستند و نه تنش گرا (رشد گرا).
بدبینی فروید
فروید تصویری جذاب و خوش بینانه از انسان ترسیم نکرد. او اعتقاد داشت که آدمی هم چون سردابی تاریک است که همواره در تعارض و تنش به سر میبرد؛ تعرضی که تقریبا همیشه به شکست انسان ختم میشود. اگر طرف دیگر انسان در ارتباط با یکدیگر نیز به سوی غیر غریزه مرگ و پرخاشگری گرایش دارند. فروید بر اثبات دیدگاه در مورد گرایش به غریزه مرگ انواع جنگها ، غارتها و قتلها و سرخوشی ناشی از کشتن دیگران به رنج میکشد. این دیدگاه فروید با افزایش سن و رو به تباهی نهادن وضعیت جسمانی او و همچنین در اثر تاثیرات جنگ جهانی اول و اوج گیری نازیسم و ضدیت با یهودیان حتی تیرهتر و بدبینانه تر نیز شد. او در جایی نوشت: "در کل ، جنبههای اندکی را در انسان خوب یافتم. بنابر تجربه من انسانها آشغال هستند. "(فروید 1963) این داوری خشن بر نظریه فروید سایه افکنده است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 218]