واضح آرشیو وب فارسی:قدس: طلاي سرخ برتر از طلاي زرد!
* سعيد ترشيزي
اي امان از اين زمانه!
آدم نارگيل را با پوست بخورد بهتر از اين است كه باجناق پولدار داشته باشد!
جاي شما خالي، چند شب پيش به اتفاق عيال، شام منزل مادرخانوم گرامي دعوت بوديم و ايضاً خواهر خانوممان با شوهرش كه باجناق بنده مي شود نيز حضور داشتند. از آنجا كه باجناق فاميل نماي ما به صورت حرفه اي به حرفه بساز و بفروشي مشغول است، اين شده كه همچين بگي نگي، پولهايش از جارو و پارو و نردبان بالا مي رود! به همين دليل هر از چند گاهي كه خبردار مي شود قرار است همه فاميل در منزل مادرخانوم دور هم جمع شوند، براي آنكه خودي نشان دهد و فخري بفروشد و حرص عيال ما را درآورد، يك روز قبل از آن، اقدام به خريد يك سرويس طلاي جديد و گرانقيمت براي عيالش مي كند و او هم كه دست كمي از شوهرش ندارد، شب دعوتي سرويس جديدش را طوري از خودش آويزان مي كند كه برق طلايش تا يك فرسخ آن ورتر به مانند چراغ سو بالاي ماشين در شب، چشم هر بيننده اي را مي زند و صداي جيرينگ جيرينگ حاصل از برخورد النگوهايش با هم نيز همچون بوق بنز 18 چرخ جعفرآقا در گوش ما ندارها صدا مي كند!
البته عمق فاجعه از زماني است كه دعوتي تمام مي شود و من و عيال به منزل مي رسيم!
طبق معمول هر دفعه، اين بار نيز رسيدن همان و آغاز بدبختي مان نيز همان!
از همان شب سؤالات ذهن كنجكاو عيالمان آغاز شد! چرا خواهرم هر ماه يه سرويس عوض مي كنه، اون وقت من هنوز اين گردنبند مادر خدا بيامرزت گردنمه؟! چرا تو مثل شوهر خواهرم پولدار نيستي؟! مگه من چي از خواهرم كم دارم كه اون بايد همچنين شوهري داشته باشه و من...؟!
من هم طبق معمول هر دفعه، سرم را از خجالت پايين انداخته بودم و در حالي كه مشغول شمارش گلهاي قالي بودم، در دل به خودم لعنت مي فرستادم كه چرا سالهاي عمر و جواني ام را در راه كسب علم و دانش در مدرسه و دانشگاه تلف كردم و آخرش شدم يك كارمند جزء در صورتي كه اگر همين سالها در بازار به كسب و كار مي پرداختم، الآن من هم مثل باجناقم مشغول شنا كردن در استخر اسكناس بودم!
خلاصه اينكه عيالمان هي مي گفت و من هم سرخورده و افسرده تر مي شدم.
از روي بيكاري روزنامه كنار دستم را باز كردم تا ببينم دنيا دست كيه؟ !همين طور مشغول مطالعه بودم كه ناگهان چشمم به تيتري خورد مبني بر اينكه «دانشمندان كشف كردند كه زعفران داروي ضدافسردگي است!»
من كه پس از تحقير شدن در مقابل عيالم به شدت افسرده شده بودم تا حدي كه مي خواستم طي يك عمليات انتحاري خودم و باجناقم را از زندگي ساقط كنم، با خواندن اين خبر، فهميدم كه تنها داروي درمان افسردگي من، همين زعفران خودمان است پس بدون معطلي راهي بازار شدم تا چند مثقالي زعفران اعلا خريداري كنم و با آن يك چايي زعفران مشتي درست كنم و خودم و عيالم بزنيم به بدن تا هر چه غم و اندوه و افسردگي در اعماق وجودمان است، نيست و نابود شود و جاي آن را خنده و شادي بگيرد.ولي چشمتان روز بند نبيند، زعفران را كه از فروشنده تحويل گرفتم و ايضاً قيمتش را جويا شدم، به ناگاه فروشنده مبلغي را به زبان آورد كه در يك آن انگار كه انگشت خيسم را داخل پريز برق كرده باشم، چند متري از جا پريدم! اول فكر كردم اشتباهي به مغازه طلافروشي آمدم و يك مثقال طلا خريداري كردم ولي بعد از اينكه به بيرون مغازه رفتم و با دقت تابلوي آن را بررسي كردم يقين نمودم كه اشتباه نيامده ام!
پس با لبخند از فروشنده پرسيدم: شوخي مي كني برادر؟! فروشنده با عصبانيت نگاهي به سر تا پاي من انداخت و گفت: مگه من با تو شوخي دارم؟! من با ترس و لرز پرسيدم: آخر مگر زعفران را همين زعفران كاران خودمان توليد نمي كنند؟! پس چرا اين قدر گران است؟!
فروشنده گفت: براي اينكه زعفران ايران در تمام دنيا طالب دارد.
پرسيدم: خب در اين صورت كه بايد وضع مالي زعفران كاران رديف باشد، ولي تا آنجا كه من خبر دارم آنها هم چندان اوضاع درست و درماني ندارند!
فروشنده گفت: خوب به اين خاطر كه زعفران ايران ابتدا به صورت فله اي به افغانستان برده مي شود، آنجا توسط مردمان كشور دوست و برادر بسته بندي شده و از آنجا راهي كشورهاي اروپايي مثل اسپانيا مي شود و به همين دليل هم سود عمده در جيب دلالان و افغانها مي رود!
خلاصه من كه آمده بودم تا با خريد و خوردن زعفران، افسردگي خود را از بين ببرم، با شنيدن قيمت آن و ايضاً نداري خودم بر عكس بيشتر از گذشته دچار افسردگي شدم!
شنبه 27 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 169]