واضح آرشیو وب فارسی:ابتکار: مرد جوان مي خواست اقدام به قتل همسرش را خودكشي جلوه دهد شوهر شكنجه گر دستگير شد
مرد جواني كه به جرم شكنجه و اقدام به كشتن همسرش تحت تعقيب قضايي بود زنداني شد. دوره راهنمايي را تازه تمام كرده بودم و با اشتياق درس مي خواندم تا وارد دانشگاه شوم اما افسوس و صدافسوس كه در ابتداي جاده پيشرفت از راه بازماندم. آن روز پدر و شوهرخاله ام حرف هايي رد و بدل مي كردند كه معناي آن صحبتها را درست نفهميدم. فقط مي دانستم در مورد من حرف مي زنند. شب بعد خاله و شوهرخاله ام به همراه گروهي از بزرگان اقوام به خواستگاري ام آمدند. باور نداشتم كه پدرم مي خواهد تنها دخترش را در آن سن كم شوهر بدهد.شرم وحيا تمامي وجودم را فرا گرفته بود. عرق سردي را احساس مي كردم و چون هميشه به پدر و مادرم احترام مي گذاشتم و حرفي روي حرفشان نمي زدم اين بار نيز آرام در گوشه اي نشستم.آداب و رسوم خواستگاري را بزرگ ترها انجام دادند و هيچ كس از من درباره زندگي آينده ام نپرسيد.وقتي حرف هايشان تمام شد تنها سوال پدر اين بود: دخترم آروز دارم خوشبخت شوي.خواهرزاده باجناقم پسر پركار و خوبي است و مي خواهم روي حرفم، حرفي نزني.دلم مي خواهد قبول كني.من از شرم سرم را پايين انداختم، زبانم انگار قدرت تكلم نداشت. همان طور به قالي زيرپايم خيره شده بودم و در جواب پدر گفتم هرچه شما صلاح بدانيد. اين آخرين جمله اي بود كه از زبانم شنيدند. خلاصه خودشان بريدند و دوختند; بي آنكه بدانند من مهرداد را دوست دارم يا نه. پس از چند روزي مراسم بله برونم به سادگي برگزار شد و مهرداد همسر قانوني من شد. طي چند ماه نامزدي بيشتر وقتها در تهران سركار بود. شش ماه بعد تصميم گرفت با جشن عروسي مختصر زندگي مشتركمان را آغاز كنيم. من كه در خانه پدر عادت كرده بودم درمقابل بزرگ ترها ساكت باشم بازهم سكوت كردم.مهرداد اما خيلي زود وعده هايش را از ياد برد. وقتي به تهران آمديم در اولين روزهاي زندگي به بهانه هاي مختلف عذابم مي داد. به من گفته بودندم در مقابل مشكلات صبور باشم و همين طور بودم.شوهرم وقتي سركار مي رفت در را به رويم قفل و تلفن را قطع مي كرد تا مبادا مشكلاتم را براي خانواده ام بازگو كنم.به گزارش ايسكانيوز، دختر جوان در ادامه گفت: هشت ماه از اين زندگي بغرنج گذشت.كبودي كتك هاي مهرداد هنوز روي بدنم نمايان بود كه پدر به ديدنم آمد. وقتي چشمم به پدرم افتاد بي اختيار اشك ريختم ولي به او از مشكلاتم نگفتم. روزي كه پدر مهمانمان بود مهرداد از جر و بحث خودداري كرد اما با رفتن او دوباره بهانه هايش شروع شد.آن قدر با شلاق بر بدنم كوبيد كه بي هوش شدم و مجبور شد اورژانس را خبر كند.در بيمارستان وقتي از من پرسيدند چرا بدنت كبود است نخواستم دردهايم را كسي بفهمد.به دروغ گفتم زمين خورده ام اما پرستاران كه متوجه ماجرا شده بودند خنده تلخي كردند و گفتند راست مي گويي؟! با ترخيص از بيمارستان، رفتار مهرداد چند روزي خوب بود و خيال مي كردم شايد وفاداري ام تاثيرش را گذاشته باشد.دعا دعا مي كردم بعد از اين رفتارش درست شود. مدتي بعد احساس غريبي داشتم.انگار برايمان مهماني در راه بود.سه ماه پس از آن كتك كاري به شوهرم گفتم قرار است پدر شوي گفتن اين خبر چون جرقه اي بود.ناگهان آرامش خانه ام درهم ريخت و اشكم چون سيل جاري شد.ساعتها دستانم را مي بست و تا قدرت در بدن داشت مرا مي زد.ديگر كاسه صبرم لبريز شده بود.ديگر سكوت در مقابل حركات ديوانه بار مهرداد را جايز نديدم، چون با شكنجه هاي او بچه ام سقط شد.از خانه فرار كردم و پيش پدرم برگشتم تا شايد مهرداد در تنهايي خودش را اصلاح كند.دو، سه ماه بعد با پادرمياني شوهرخاله ام و متعهد شدن مهرداد، دوباره به تهران برگشتم. چند روز رفتارش خوب بود اما افسوس كه روزهاي خوب خيلي زود گذشت و باز همان آش بود و همان كاسه، دوباره بهانه گيري هاي محمد شروع شد. چرا به خانه پدرت رفتي؟ چرا راز زندگي ات را به آنان گفتي؟ و صدها بهانه ديگر! من در سنگلاخ مشكلات فقط بايد تحمل مي كردم چون اگر به خانه پدرم برميگشتم باز با ميانجي گري شوهرخاله و خالهام مجبور مي شدم به اين زندگي برگردم. روز به روز ضعيف تر مي شدم. آتش خشم مهرداد هرروز شعله ورتر مي شد.از ساعتها كتك خوردن و زنداني شدن خسته شده بودم و بارها تصميم به خودكشي گرفتم اما ترس از خدا، مانع ام مي شد. به آخرت اعتقاد داشتم و بايد صبر مي كردم. مهرداد هيچ گاه خودش را متقاعد نكرد كه رويه اخلاقياش را عوض كند.عادت داشت عقده هاي دروني خود را با كتك زدن، بر سر من خالي كند. آخرين تصميم مهرداد در مورد من اين بود كه به هر طريقي شده مرا از سر راهش بردارد. او به بهانه صحبت مرا به پشت بام كشاند. آن شب من و مهرداد به پشت بام طبقه چهارم رفتيم و نيش زدن هايش را شروع كرد.مي گفت: تو مانع آزادي من هستي.حس بدي داشتم و ناگهان سر و صداي ما بلند شد.گروهي از همسايگان سرك مي كشيدند و شوهرم كه تسليم افكار شيطاني شده بود آخرين تصميمش را براي كشتن من گرفت.سعي مي كرد مرا به كنار ديوار بكشد تا به هدفش برسد و من را از بالاي آپارتمان به پايين بيندازد تا مرگم را خودكشي جلوه دهد.من كه متوجه هدف او شده بودم خودم را به سمت پله ها كشيدم و با سر و صدايم همسايگان به دادم رسيدند.با حضور آنها، مهرداد دستم را رها كرد و اين فرصتي بود كه من توانستم با پاي برهنه خودم را به طبقه پايين برسانم. با همان وضعيت تا ترمينال دويدم. و به خانه پدرم در بجنورد برگشتم. مهرداد به جرم اقدام به كشتن شريك زندگي اش و همسر آزاري، روانه زندان شده و مجازات سنگيني در انتظار او است.
جمعه 26 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ابتکار]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 150]