واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: تاریخ - اظهارات حیدر رحیم پور ازغدی، پدر حسن رحیم پور که ساکن مشهد است و از مبارزان دوران انقلاب بوده است. زخمهایی که اعدام شیخ فضلالله و درگیری روشنفکر و روحانیت به کالبد جامعه زد، با منحرف کردن بسیاری از اشخاص توسط انگلیسیها و شکست روحی برخی از آنها، همه عقدههایی شد تا گروهها به توافق رسیدند که باید منشأ فساد را قطع کرد و ریشهاش را زد. چه کسی بود که نمیدانست ریشه فساد انگلستان و بریتانیای کبیر است. همه جای ایران نفوذ داشت و خیلی خطرناکتر بود. قرار شد با انگلیس مبارزه شود. مصدق و خاندانش زخم خورده قاجار و پهلوی بودند. به همین دلیل او سراغ کسب دانشهای روز رفت، آن هم به کمال؛ به جایی رسید که دکترای اقتصاد را از دانشگاههای ممتاز جهانی گرفت. یکی از ایرادهایی که به مصدق میگیرند این است که چرا تزش را اسلامی ننوشته؟ خب مشخص است. برای اینکه او نمیخواست برای اسلام تز بنویسد. او در جهان حاضر تحقیق میکند تا با اقتصاد جهان غرب آشنا شود و موفق هم شد. با همین تجربهها و مطالعهها میفهمد که ایران گاو شیری انگلستان شده است و شیرش هم نفت است. تازه این جور نیست که بدوشد و برود، وقتی که این گاو را میدوشد، در بند بند سیاست کشور هم نفوذ و دخالت میکند. مصدق به این اندیشه میرسد که نفت را ملی کند. آیتالله کاشانی از خیلی قبلترها متوجه است که انگلستان از جریان عراق پیگیر نفت بوده و بزرگترین دشمن ما است. وقتی مصدق با اینها مشورت میکند که کاری کنیم تا نفت ملی شود و زیر پای انگلیس زده شود، کاشانی صمیمانه لبیک میگوید. شاه نزدیکی کاشانی و مصدق را تاب نمیآورد. بلافاصله انگلیس نخستوزیرهایی میآورد که هم مقتدر باشند هم نگذارند اینها کارشان را کنند تا اینکه نوبت به رزمآرا میرسد. رزمآرا میآید و حرفهای جدیدی میزند. او میگوید: «این حرفها چیه که درباره ملی شدن نفت میزنید؟ شما نمیتوانید آفتابه بسازید میخواهید نفت را اداره کنید؟» اینجاست که نواب «رحمتالله علیه» میگوید: «این کار را به من واگذار کنید. «اقتلوا ائمه الکفر» در قرآن آمده که ائمه کفر را باید کشت. این هم پای ما». با ترور رزمآرا ورق برمیگردد. انگلستان تا حالاعرض اندامهایی میکرد که همه میترسیدند و حق هم داشتند که بترسند. حوزه میلرزید عوض اینکه بترسد. فقط کاشانی ایستاده بود. چند نفری بودند که نرم نرم و پنهانی با مصدق و کاشانی همراهی میکردند ولی مجموعه روشنفکر وابسته بود و مجموعه آخوندها هم میترسیدند. در این اوضاع کاشانی به مشهد نامه فرستاد. در مشهد جریانی ایجاد شد. انگلستان تمام رجال را تک تک هر یک را با واژگانی نرم میکرد. شریعتی را یک جور، عابدزاده را یک جور، شیخ محمود حلبی را یک جور، کاشانی را یک جور، مصدق را یک جور، همه را خام کرد. البته مصدق در عین حال سیاسی هم بود و میگفت: «در اینجا اگر بتوانیم آمریکا را راضی کنیم که از انگلیس حمایت نکند در این صورت موفق میشویم.» هیچکس هم مخالف این حرف نبود. آمریکا هم تازه در خاورمیانه بوی آش شنیده بود و میخواست به اینجا بیاید. فرق نهضت ملی شدن نفت با نهضت امام این بود که مصدق «لااله» را نگفته میخواست «الاالله» را اجرا کند. ولی امام همان ابتدا گفت «لا اله الاالله». مصدق میخواست استقلال و آزادی بیاورد بدون اینکه شاه را نفی کند. البته یک مسئله هم بود. آن روز اگر شاه را نفی میکردیم ایران مارکسیست میشد. برای همین آقای فلسفی اصلاً وارد دور نشد. برخی میگویند مصدق با روحانیت نبود. در حالی که مصدق از روحانیت خیلی کمک گرفت. ولی روحانیت با او نبود. یک کاشانی و نواب و یک عده روحانیت پشت پرده. اصلاً مصدق نیامده بود حرکت دینی ایجاد کند که بخواهد از کاشانی کمک بگیرد. مصدق یک هدف داشت. قطع دست انگلستان از سیاست ایران و به تبع آن، ملی کردن صنعت نفت. اگر هم این اتفاق نمیافتاد باید چاههای نفت ما خشک میشد تا بتوانیم آزاد زندگی کنیم. قرار نبود مصدق اسلاممداری کند. یک سیاسی برای پیشبرد کار خودش همه کار میکند. در انقلاب تمام جنایتها از آمریکا بود. امام نه سفارتش را بست نه آنچنان درافتاد. آمریکا با ما درافتاد که سفارتش را بستیم. ما سفارت را بازگذاشته بودیم و آنها به معنی واقعی سفارت را لانه جاسوسی کرده بودند. مصدق نه آمده بود بگوید من میخواهم دین شما را اصلاح کنم نه آمده بود برتری اسلام را ثابت کند. او میخواست انگلستان را از ایران بیرون بیندازد و نفت را ملی کند و به خواست خدا در این کار هم موفق بود و همه نیروهایشان قلع و قمع شدند. و باید این را هم در نظر گرفت که مصدق یک تحصیلکرده غربی بود اما سالم و صادق و صمیمی. مصدق به آمریکا گفت: تو از انگلستان حمایت نکن، ایران با تو زندگی خواهد کرد. چون انگلیس قویتر از آن است که ایران و آمریکا بتوانند همپایش بازی کنند. مصدق در یک زمان هر دوی آنها را بازی داد. دست انگلیسها را از نفت برید و آمریکا را به روزگاری کشاند که تا امروز 55 کودتا کرده و امروز آمریکایی که فرشته آزادی بود و همه مردمی که آمریکا را میشناختند آرزو داشتند آمریکا بیاید و با آنها ارتباط داشته باشد و آنها به او خوشآمد بگویند منفورترین و مغضوبترین کشور جهان است. انگلیس هم بیکار ننشست. به قدری فتنه کرد که نواب و مصدق و کاشانی از هم دور شدند. هر سه گل بودند و وضعیت طوری بود که به هر سه آسیب زد. مثلاً در فداییان اسلام عبدخدایی میرود فاطمی را ترور میکند. بعد که موفق نمیشود و کودتا میشود شاه کاری کرد که افسر پهلوی رفت در زندان بدن فاطمی را تکه تکه کرد و گفت شما در روزنامه نوشتهاید شاه خر است. چرا این فاطمی را که شاه میکشد، بچههای نواب باید ترور کنند؟ مگر یکی از رفقای میرزا کوچک خان که با او هم پیاله هم بود ارمنی نبود؟ چیزی که اینها را دور هم جمع کرد آزادیخواهی و ملیگرایی بود. هدف فقط بیرون کردن انگلستان بود. خدا شاهد است اگر این آمریکای احمق! کودتا نکرده بود ایران خیلی زود کشوری میشد مثل اروپا. عربها هم که آدم نیستند و از آمریکا استقبال میکردند. خاورمیانهای را که پس از آن با شمشیر نتوانست بگیرد، آن روز میزبانها از او استقبال هم میکردند. خدا خواست و آمریکای احمق کودتا کرد و اینها مقدمه شد برای انقلاب اسلامی. مصدق پاک و امین بود. عابدزاده رهبر انجمن پیروان قرآن شهرتش پیش روشنفکرها به مقدسمآبی متحجرانه بود. ولی چون در خراسان همهکاره بود قرار شد با مصدق ملاقات کند. مصدق به دفترش گفته بود وقتی من نماز میخوانم به کسی نگویید که نماز میخوانم. عابدزاده هم سر ظهر رفته بود و در زیرزمین مصدق را دیده بود که ابایی روی دوش انداخته بود و نماز میخواند. وقتی هم آمد نگفت که نماز میخواندم. تنها زن رجالی که چارقد و پوشش داشت زن مصدق بود. در قانون هم تا آن روز فقط شاه در مصونیت بود ولی مصدق گفت به رهبر اسلام هم نباید اهانت شود. او هم در مصونیت است. ابداً مصدق برای اصلاح دین و دخالت در دین نیامده بود. با بوسیدن دست ثریا پدر شاه را درآورد و او چند روز بعد مجبور شد طلاقش دهد. ایل بختیاری به خاطر ثریا به شاه وابسته بود و با مصدق مبارزه میکرد. شاه به وسیله دوـسه نفر که آنجا داشت توانسته بود آنها را علیه مصدق بشوراند. وقتی گفتند مصدق مخالف بختیاریها است، او دست ثریا را بوسید و در لحظه، پدر شاه را در آورد. در اسلام گاهی مصلحت به جایی میرسد که امام سه سال مکه را تعطیل میکند با اینکه مکه رکن ایمان ماست. آن موقع مصلحت ایجاب کرد که مصدق برود دست ثریا را به رسم اروپاییها ببوسد. مصدق کاملاً مدافع روحانیت بود و اگر او نبود آن زمان که کمونیستها ایران را گرفته بودند روحانیت را له میکردند. البته این را هم بگویم که مردم همانطور که الان امام و رهبر را قبول دارند، آن زمان هم مصدق را قبول داشتند. به او باور داشتند ولی بالاخره دشمن کاری کرد که من و محمدرضا حکیمی وقتی مصدق درباره نواب گفت: «مجبورم برای اینکه کار دستشان ندهند زندانیشان کنم.» همان جا اعتراض کردیم. عابدزاده که این قدر مقدس بود گفت: «بدانید اگر مصدق را بردارند بقیه هیچی نیستند. به یک سال نمیرسد که تمام فداییان اسلام را اعدام میکنند. حوزه را مهار میکنند.» و همین هم شد. مصدق، نواب و کاشانی هر سه قهرمان و مالک نهضت نفت هستند ولی چون امامی نداشتند (چون امام یکی بود. از نوابغ استثنایی تاریخ بود و بینی و بینالله آقای خامنهای هم خوب پرچمش را حفظ کرد) دشمن توانست بین آنها تفرقه بیندازد. این اظهارات حیدر رحیم پور پیش از این در سال 87 در مجله پنجره به چاپ رسیده است. /62
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 337]