واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: سرمايه جاوداني است كار!!
جوان دلويي - مي خواهيد در آينده چه كاره شويد؟ يادتان هست كه اين موضوع انشاي هميشگي ما، در دوران مدرسه بود و هميشه خواهم، يا دوست داشتيم معلم شويم يا دكتر يا مهندس يا خلبان يا پليس و ... انگاري جز اين شغل ها، شغل ديگري در دنيا وجود نداشت. بزرگتر كه شديم، همين آرزوهايمان رنگ و شكل ديگري به خود گرفت. كم كم شرايط روزگار به كلي تغيير كرد و به تبع آن، ما آدم ها هم تغيير كرديم ... زماني كه قصد شركت كردن در كنكور سراسري را داشتيم، تنها آرزويمان اين بود كه وارد دانشگاه شويم و مدركي به دست بياوريم ... بعد كه وارد دانشگاه شديم آرزو مي كرديم كه هر چه زودتر بتوانيم مدركمان را بگيريم و برويم سراغ كار و البته بنشينيم پشت يك ميز.
حالا فرقي نمي كند كه اين ميز چه جور ميزي باشد، مهم اين بود كه ما پشت آن ميز بنشينيم و كار چندان خاصي انجام ندهيم و تنها كارمان اين باشد اول هر ماه حقوقي البته آن هم چشم گير دريافت كنيم ... (چه آرزوي قشنگي!) بعد كه با هزار سلام و صلوات از دانشگاه فارغ التحصيل يا به قول امروزي ها دانش اندوخته شديم! (خدا مي داند كه چه قدر در دانشگاه به معلوماتمان اضافه شد!!) به خودمان يك جور ديگري نگاه مي كرديم و از همه عالم و آدم توقع داشتيم كه به ما احترام بگذارند و هر چه ما بگوئيم، بگويند چشم ... در خانه نشستيم تا به اين خيال كه كسي بيايد در خانه مان را دق الباب كند و بگويد كه عزيز من فلان پست و شغل را تنها براي تو نگه داشتيم، منت بگذار بر سرما و نه نياز و قبول كن !!!! (چه فكرهاي قشنگي) يك ماه نه يك سال گذشت ديديم خبري نشد نه معلم شديم، نه خلبان، نه پليس ... با خودمان گفتيم بهتر است به خودمان تكاني بدهيم و خودمان برويم به سراغ اداره ها و با خودمان مي گفتيم وقتي وارد اداره شويم و بگوئيم كه هستيم و مدركمان چيست حتما همان لحظه بهترين پست و مقام را به ما مي دهند اما زهي خيال باطل! وقتي وارد اولين اداره كه نه دومين و سومين و ... شديم همه انگاري به يك موجود اضافي نگاه مي كردند، بعضي لطف كردند و از ما فقط مدرك تحصيلي خواستند و گفتند برويد چند روز بعد بياييد ببينيم چه مي شود كرد ... بعضي ها هم با نگاه غضب آلوده اي ما را برانداز مي كردند كه انگاري قرار است خداي ناكرده ملك شخصي شان را تصاحب كنيم و به نظر خودشان خيلي احترام ما را نگه داشتند وگرنه ما را با يه تيپ پا مي انداختند بيرون ... بعضي ها هم مي گفتند منتظر آگهي هاي استخدام اداره مان باشيد ... اما آن هم چه آگهي استخدامي كه يك ملت منتظرش هستند ... ما نا اميد نشديم و از فردا روز كارمان شده بود، خريدن انواع و اقسام نشريات از روزنامه ها بگيريد تا زرد نامه ها ... به همه اقوام و دوستان و آشنايان هم اعلام كرديم كه در هر كجا آگهي استخدام البته آن هم از نوع اداره دولتي بودنش، ديدند ما را خبر كنند ... اما به قول شاعر گشتم نبود نگرد نيست
انگاري كار يك قطره آب شده بود و به زمين فرو رفته بود ... هر بني بشري كه از ما مي پرسيد چه كار مي كنيد، موفق شديد جايي كار پيدا كنيد؟ با آه سوزناكي جوابش را مي داديم، مثل مصيبت زدگان زار مي زديم كه كسي ما را تحويل نمي گيرد، ما براي كه درس خوانده ايم؟
چرا بايد عمر نازنينمان را به بطالت بگذرانيم؟ به قول پدر جانمان، گذشت آن زماني كه با داشتن مدرك سيكل هم مي شدي رئيس !!! الآن چه؟ الآن فقط تو مدرك نداشته باش اما بند پ را در هر صورتي داشته باش!!
همه چيز حله!!! خب حالا بعضي ها ما را به اين كه پر توقع هستيم، متهم مي كنند اين كه از زمين و زمان طلب داريم، متهم مي كنند، اين كه به كم قانع نيستيم متهم مي كنند و ... اما اگر كلاهمان را قاضي كنيم، مي بينيم كه پر بيراه هم نمي گويند آن بعضي ها ... ما از همان دوران كودكي ياد گرفتيم البته يادمان دادند كه وقتي بزرگ شديم حتما بايد سراغ شغل هاي با كلاس و دهان پر كن برويم!
اصلا ما چه مي دانستيم كه يك ملت يا يك شهر كوچك براي اين كه امورات روزمره اش بگذرد نياز به هر جور آدم با انواع و اقسام شغل ها دارد! يك شهر كه تنها نياز به دكتر و مهندس و معلم ندارد! فرض كنيد آدم هاي يك شهر همه دكتر و مهندس و معلم هستند.
خب فرض كرديد ... به نظر شما اين جماعت دكترها و مهندس ها و معلم ها چه جوري مي توانند يك روزشان را بگذرانند، گرسنه و تشنه بشوند چه گونه مي خواهند خودشان را سير كنند؟ به نظر شما يك مهندس مي تواند نان هم بپزد؟ ... يا اصلا برود در زمين هاي كشاورزي كار كند تا بتواند گندم بكارد بعد گندم را درو كند؟ ... يا هيچ فكر كرده ايد كه اگر كسي نباشد تا زباله هاي شهر را جمع آوري كند چه بلايي بر سر شهر مي آيد؟ يا نه فكر كرده ايد كه اگر روزي همان دكتر و مهندس هاي شهر بخواهند با اتوبوس شخصي شان به مسافرت بروند بدون متصديان مختلف براي خدمات دهي چگونه مي توانند پول هايشان را خرج كنند.
آن همه دكتر و مهندس و معلم ها اگر نتوانند لباس تنشان و كفش پايشان را تهيه كنند كه نمي توانند از خانه شان بيرون بروند! راستي گفتم خانه، شايد آن مهندس ها بتوانند نقشه يك برج 10 طبقه را تهيه كنند اما به نظرتان خودشان به تنهايي مي توانند آن برج را بسازند اصلا چرا برج، يك آپارتمان 60 متري را بسازند؟ خودشان مي توانند به تنهايي لااقل چهار ديواري يك ساختمان را بسازند؟ خب حالا كه اين همه فرض كرديد اين فكر را هم بكنيد كه آن شهر چه شهري مي شود، مطمئن باشيد ديگه در آن شهر كسي نيست كه براي ديگري كلاس بگذارد !! به طور حتم همه از آن شهر مهاجرت مي كنند !! اين همه گفتيم تا اين را بگوئيم كه متأسفانه در بين ما جوانان اين موضوع بدجوري جا افتاده است كه هر كه از هر دانشگاهي هر گونه مدرك تحصيلي به دست آورد بايد در بهترين اداره و در بهترين موقعيت كار كند آن هم با حقوق هوار تومان !! كاري به اين كه در چه رشته تحصيلي درس خوانده ايم هم نداريم. متأسفانه بايد گفت كه بعضي از ما جوانان خيلي توقع داريم !! عزيز من وقتي مي بيني به هر اداره اي براي يافتن كار مي روي و جز تحقير شدنت چيز ديگري نصيبت نمي شود چرا عزت نفست را از دست مي دهي!! راحت تر مي گوئيم، ماها خيلي در پي اين هستيم كه الآن در كشورهاي توسعه يافته چه چيزي مد است، اما به دنبال اين نيستيم كه بدانيم جوانان تحصيل كرده آنان در كجاها مشغول به كار هستند!!
دكتر و مهندس هايي آن جا هستند كه كار كشاورزي انجام مي دهند! اما ما فقط به دنبال نشستن پشت ميز هستيم! و اين كه گليممان را زودتر از آب بيرون بكشيم. خدا را شكر نه صبر داريم نه حوصله فراوان، تا دلمان هم بخواهد سر، زمين و زمان داد و فرياد مي كنيم و غر مي زنيم كه چرا اين جوري مي شود؟! ...
... دانشجوي ترم اول مقطع كارشناسي ارشد بود، با كمك دوستان و پدرش يك مغازه كوچك تعميرات كفش باز كرده بود ... مي گفت از كم شروع مي كنم تا به زياد برسم. زياده خواهي موجب جلوگيري از پيشرفت آدم مي شود ... هميشه كه نبايد به دنبال بهترين ها در بهترين جاها بود، بعضي وقت ها روزي آدم ها در جايي نهفته كه هيچ كس فكرش را نمي كند ... ليسانس فيزيك داشت، مي گفت 3 سال است كه ازدواج كردم، همسرم كارشناس ادبيات فارسي است وام ازدواجمان را صرف هزينه مراسم عروسيمان كرديم و با كمك از اين و آن توانستيم يك اتوبوس بخريم ... حالا من يك راننده اتوبوس هستم، وقتي بعضي از مسافرها متوجه مي شوند كه تحصيلات دانشگاهي دارم با حالت دلسوزانه اي مي گويند جاي شما كه اين جا نيست! چه روزگاري شده !! اما راضي ام و مطمئن هستم اگر تا الآن در پي يافتن كار پشت ميزي بودم، هيچ چيزي جز اتلاف وقت و صرف هزينه هاي فراوان عايدم نمي شد ... از فرصت ها بايد استفاده كرد ...
مهندس عمران بود اما ... اما مي گفت: خودم اين كار را انتخاب كردم زماني كه در دانشگاه درس مي خواندم، متوجه مي شدم كه وقتي درسم تمام شد بايد خودم كاري كنم، براي همين كلي فكر كردم و حتي با ديگران هم مشورت كردم، خانواده ام راضي نمي شدند كه به سراغ علاقه ام كه همان پرورش گل و گياه است بروم.
اما به هر حال يك روز رفتم شهرداري و تقاضاي كار در بخش فضاي سبز را دادم ... حالا از كارم لذت مي برم هر چند حقوقش كم است اما مهم اين است كه تا حالا دستم را جلوي كسي دراز نكردم ...
از اين دسته آدم ها خيلي زياد است، اگر فقط كمي چشم هايت را خوب باز كني، مي بيني آدم هايي در اطراف ما هستند كه در بهترين دانشگاه ها و رشته هاي تحصيلي درس خواندند اما كارهايي انجام مي دهند كه وقتي مي بينينشان هم به حالشان غبطه مي خوريم و هم دلمان برايشان مي سوزد ... به اين خاطر كه مي دانيم هستند كساني كه اين دسته از جوانان را به فراموشي سپرده اند ...
اين همه از خودمان ناليديم و بد گفتيم ... و اما متأسفانه بايد گفت كه بعضي از مسئولان ما هنوز هم نمي خواهند بعضي از جوانان ما را درك كنند ... بعضي از ماها نياز به حمايت بزرگترهايمان داريم كه قوت قلبي برايمان باشند تا لااقل بتوانيم به سراغ شغلي برويم كه به درد آينده خودمان و ميهنمان بخورد! البته پدر و مادرها در همه حال و در همه وقت يار و ياور جوانان هستند، منظور ما بزرگترهاي ديگري است كه بايد به ما فرصت كار كردن بدهند، نه اين كه در اداره اي برايمان بهترين شغل را در نظر بگيرند، بلكه فرصت ايجاد شغل هاي جديد را برايمان مهيا كنند .... عزيز من تو كه هنوز زار مي زني مگر نشينده اي كه شاعر مي گويد برو كار كن مگو چيست كار كه سرمايه جاوداني است كار!
سه شنبه 23 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 115]