تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834265916
؛غصه هاي دختر كوچه باغي
واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: ؛غصه هاي دختر كوچه باغي
؛رويا باز هم دستگير شد، تا به گفته خودش، حساب دستگيري ها و محكوميت ها از دستش دربرود. او كه در دوران تحصيل تا دوم دبيرستان جزو شاگردان ممتاز بوده حالا كارش به اينجا رسيده است. او پدر و مادرش را مقصر مي داند، پدرش عيش و نوش با رفقاي ناباب را بر هر چيز ترجيح مي داد و خانه را كه بايد كانون امن زندگي باشد به منقل خانه دوستان تبديل كرده بود تا بساط ناجور آنجا جور شود، مادر هم كه حريف پدر نمي شد. پدري كه بي كار شده بود تا همه كارش رفيق بازي باشد و چه بازي زشتي كه عاقبت رويا را تباه كرد و...رويا كه از پدر خيري نمي ديد بهره اش از مادر هم چنانكه بايد نبود...
؛مادرمان هم به خواسته هاي ما اهميت نمي داد!!
؛رويا اضافه كرد: از طرف ديگر مادرمان نيز كه دريافته بود حريف پدر نمي شود به مقابله به مثل پرداخت و براي اين كه كمتر در محيط خانه حضور داشته باشد بيشتر وقتش را با دوستان و همكاران اداري كه اغلب ميهماني هاي دوره اي برپا مي كردند سپري مي كرد و فقط شب ها به خانه مي آمد. او نيز آن طور كه بايد به خاطر لج و لجبازي با پدر به وظايف و مسئوليت هايي كه در قبال ما داشت اهميت چنداني نمي داد و هرگاه از او خواسته اي داشتيم ما را به پدر حواله مي داد و در همين گير و دار بود كه يكي از پسرهاي فاميل به خواستگاري يكي از خواهرانم كه فرزند بزرگ خانواده بود آمد و به همين دليل او خيلي زود ازدواج كرد و به خانه بخت رفت و خوشبختانه از شر پدر و مادر بي مسئوليت مان رهايي يافت. در آن هنگام من هنوز در كلاس سوم ابتدايي بودم و خيلي چيزها را نمي فهميدم ضمن اين كه در همان ايام نسبت به بقيه بچه ها شرايط بهتري داشتم به اين شكل كه دوخواهر و برادر و شوهرخواهر تازه ام بيش از پيش مراقب من بودند و به من محبت مي كردند!
؛مادر بازنشسته شد و بعد هم...
؛ارديبهشت ماه سال ١٣٨٠ بود كه مادرم پس از سي سال خدمت بازنشسته شد و همين امر باعث شد كه بگومگوها و مشاجرات بين او و پدر كه خيلي سعي داشت پولي را كه مادر به عنوان پاداش آخر خدمت گرفته بود به بهانه اي از او بگيرد شدت پيدا كرد و بعد هم كار به جايي رسيد كه مادر تصميم به جدا شدن از پدر گرفت!!او كه براين تصميم اصرار داشت در يكي از شب ها كه بين آن دو مشاجره اي سخت درگرفته بود، تهديد كرد كه اگر پدر دست از كارهاي گذشته اش برندارد و يا او را طلاق ندهد به نيروي انتظامي مراجعه مي كند و او و ديگر دوستانش را لو مي دهد! و پدر كه با شنيدن اين تهديد جا زده بود حاضر شد با گرفتن مبلغ ٣ ميليون تومان پول در صورتي كه مادرمان از حق و حقوق قانوني خود صرف نظر كند، او را طلاق بدهد كه مادر قبول كرد و يك چك بانكي ٣ ميليون توماني گرفت و گفت هرگاه به محضر رفتيم و طلاق در دفترخانه رسمي ثبت شد او گذشته از بذل مهريه و حق و حقوقات قانوني خود چك سه ميليون توماني را هم به او بدهد كه همين طور هم شد. آن دو با تسليم يك دادخواست طلاق توافقي به دادگاه رفتند و تقاضاي صدور حكم طلاق كردند!
؛جدايي پس از سي سال زندگي زناشويي!!
؛به دنبال اين جدايي، مادر كه از پدرش نيز مبلغ قابل ملاحظه اي ارثيه نصيبش شده بود، با استفاده از اين مبلغ و پولي كه به عنوان پاداش آخر خدمت از اداره اش گرفته بود و پس اندازي كه داشت، اقدام به خريد يك واحد آپارتمان در محدوده بلوار سجاد در يك مجتمع آبرومند كرد و بعد هم به خانه آمد و هر آن چه راكه مي خواست و البته اغلب متعلق به خودش بود برداشت و به منزل جديد خود نقل مكان كرد و مرا كه در آن زمان وارد ١٥ سالگي شده بودم به همراه برادر هجده ساله و خواهر ٢١ ساله ام با پدر تنها گذاشت و رفت...
هنوز ٦-٥ ماهي از اين جدايي نگذشته بود كه صاحب بنگاه معاملات املاك... از خواهر دوم من براي برادرش خواستگاري كرد و ديري نگذشت كه مقدمات عقد و عروسي خواهر ديگرم فراهم شد و او نيز قدم به خانه بخت گذاشت! من مانده بودم و برادرم كه در سال آخر دبيرستان تحصيل مي كرد ولي بدرفتاري هاي پدر به خصوص در حالات غيرطبيعي، ندادن پول توجيبي كافي به او و بي توجهي به خواسته هاي به حق و معمولي يك جوان و اهميت ندادن به سرنوشت او همه و همه دست به دست هم دادند تا برادرم امين نيز كه به جواني عقده اي مبدل شده بود با استفاده از آزادي عمل بيش از حد به دليل نبود مسئوليت پدرانه قبل از اين كه موفق به گرفتن ديپلم خود بشود، در نتيجه دوستي و رفاقت با افراد ناباب از مسير اصلي زندگي منحرف شود و به كارهاي خلاف و غيرقانوني با دوستان خلافكار روي آورد و اين در حالي بود كه پدر با وجود آن كه از كارهاي او خبردار شده بود هيچ گونه عكس العملي نشان نمي داد. خواهر بزرگ و شوهرخواهرم نيز خيلي سعي كردند تا او را از راهي كه در پيش گرفته بازدارند ولي موفق نشدند. آن ها به سراغ مادرم كه حالا ديگر به كلي عوض شده و هم صاحب يك خانه شيك و هم مالك يك اتومبيل سواري مدل سال شده بود و داراي امكانات مالي نسبتا خوب بود رفتند و از او خواستند تا به حال امين، تنها پسرش كه در زندگي دچار لغزش شده بود، فكري بكند. ولي متاسفانه مادر بدون توجه به اين امر مهم به آن ها جواب داده بود كه مسئوليت امين و رويا با پدرشان است و اگر پدرشان نتواند كاري بكند و او را از راهي كه مي رود بازدارد از او هم كه يك زن بازنشسته و از كارافتاده است، هيچ كاري ساخته نيست. در نتيجه ديري نگذشت كه او به خاطر دوستي و رفاقت با افراد ناباب و بيكاره هاي محله، صرف نظر از اين كه به مصرف مواد مخدر معتاد شد به كارهاي خلاف ديگر هم روي آورد و كار به جايي رسيد كه در آستانه بيست سالگي به اتهام سرقت از يك منزل مسكوني و به هنگام فروش يك دستگاه ويدئوي مسروقه به يك مالخر دستگير و روانه زندان شد.
؛هيچ كس به ملاقات او نرفت!؟
؛برادرم كه پس از محاكمه در شعبه ويژه سرقت به موجب راي صادره از سوي دادگاه به تحمل ٦ ماه حبس و استرداد اموال مسروقه به مال باخته محكوم شده بود، پس از دو، سه ماه كه از تحمل كيفر او مي گذشت و در طول اين مدت هيچ كس به ملاقات او نمي رفت نامه اي براي پدر و نامه اي هم براي مادرم فرستاد. او در اين دو نامه از كرده خود ابراز ندامت و پشيماني كرده و براي پدر و مادرم نوشته بود كه او را به خاطر كارهايي كه كرده ببخشند! او در نامه هاي خود تقاضاي حداقل يك بار ملاقات را از والدينش كرده و در ضمن از آن ها خواسته بود كه يكي دو دست لباس گرم و مقداري پول (دو، سه هزارتومان) برايش بفرستند كه متاسفانه هر دو نفر آن ها با اين توجيه كه بايد سختي و بدبختي هاي حبس را تحمل كند تا آدم بشود و قدر عافيت را بداند از رفتن به ملاقات و تهيه لباس و حواله وجه درخواستي به او خودداري كردند. ولي شوهرخواهرم كه راضي نبود همسرش حتي براي ملاقات تنها برادرش به زندان برود و اين امر را ننگ مي دانست و البته شايد هم حق داشت پول مورد نياز و لباس گرم را برايش تهيه كرد و به طريقي به زندان فرستاد.
؛او دلش نمي خواست كه دوباره...!!
؛رويا در ادامه گفت: امين كه در اين مدت مشكلات و ناملايمات فراواني را در زندان متحمل شده بود، به قول خودش ديگر دلش نمي خواست كه دوباره سر از اين قبيل جاها دربياورد، اين بود كه روز بعد از آزادي ابتدا به سراغ مادرمان رفت كه به او بگويد همان طور كه در نامه اش نوشته از كرده خود پشيمان است و با خود عهد بسته است كه از راه راست منحرف نشود؛ ولي برخورد سرد مادر باعث شد كه او با ناراحتي و پشيمان شدن از رفتن به نزد او خانه مادر را ترك كند.امين همان شب به خانه خودمان آمد به نزد پدرم رفت صورت و دست او را كه در آن هنگام حال عادي هم داشت بوسيد و از پدر طلب بخشش كرد و خودم در همان شب شاهد بودم كه او با حالت گريه به پدرمان مي گفت: پدرجان قول مي دهم كه بعد از اين (آدم) بشوم! و پدر به جاي اين كه با وي برخورد خوبي داشته باشد شروع به ناسزاگويي به او و مادرمان كرد. بعد هم او را از خود راند و خطاب به او گفت: حالا هم بلند شو و از اين خانه برو! هر وقت توانستي به من ثابت كني كه آدم شدي برگرد. ولي او رفت و ديگر برنگشت.
؛ تنها بودم و به دنبال يك دوست مي گشتم كه ...
؛رويا در دنباله اظهارات خود يادآور شد: بعد از اين كه برادرم از خانه فراري شد، پدر باز هم هيچ توجهي به من نمي كرد و مادر نيز سراغي از ما نمي گرفت. تنها شده بودم و به دنبال يك دوست هم دل مي گشتم كه با مريم آشنا شدم، مريم هم دختري بود كه قرباني خودخواهي هاي بزرگ ترها شده بود. او كه چند سال قبل پدرش را از دست داده بود و مجبور بود ناپدري را تحمل كند، تا حدودي زندگي اش شبيه به زندگي من بود. ما با هم دوست شده بوديم و همين رابطه دوستي و داشتن آزادي عمل بيش از حد باعث شده بود به هر كجا كه مي خواهيم برويم و با هر كسي كه مي خواهيم رابطه داشته باشيم و هر كاري را هم كه دلمان خواست انجام دهيم. رفته رفته در نتيجه اين دوستي و آشنا شدن با خيلي هاي ديگر پايم به مجالس پارتي، جشن تولد و ... باز شد، ١٦ ساله بودم كه با سيگار آشنا شدم و هنوز به ١٨ سالگي نرسيده بودم كه به مصرف مشروب الكلي در مجالس مختلط پارتي و ... روي آوردم!براي فراموش كردن ناراحتي هاي دروني خود و به خيال غلط خود لذت بردن بيشتر از زندگي به هر كاري دست مي زدم! آزاد بودم و مجبور نبودم براي حضور خود در اين قبيل محافل از كسي اجازه بگيرم و يا به كسي توضيح دهم!اوايل خيلي از شب ها را دير به خانه مي رفتم و وقتي ديدم كسي نيست كه از من سوال كند تا اين وقت شب كجا هستي بعضي از شب ها را نيز تا صبح در خارج از محيط خانه به سر مي بردم ولي حتي براي يك بار هم مجبور نشدم به خاطر اين شب نيامدن هاي خود به ديگري جواب بدهم! گاهي نيز با خود چند دختر و پسر كه يا شهرستاني بودند و يا از قماش خودم به شمار مي رفتند، به خانه مي بردم و در اتاق خود از آن ها پذيرايي مي كردم! پدرم بارها با آن ها مواجه شد ولي هيچ گاه از من نپرسيد كه اين ها كي هستند و اين جا چه مي كنند؟ مگر خانه و زندگي و پدر و مادر ندارند؟ مادرم نيز كه از اين جريانات خبردار شده بود هيچ وقت به موضوع اهميت نداد! حتي مرا نصيحت هم نكرد! و من كه به قول معروف زده بودم به سيم آخر هر طور كه مي خواستم و به هر شكل كه دلم مي خواست لباس مي پوشيدم و آرايش مي كردم و به زندگي ام ادامه مي دادم بي آن كه از كسي ترس و واهمه اي داشته باشم!!
؛چند بار دستگير شدم ولي ...
؛وي افزود: تاكنون چندين و چند بار به خاطر بدحجابي، داشتن پوشش هاي زننده و نامناسب در مناطقي مثل بلوار سجاد، خيابان هاي راهنمايي، احمدآباد، دانشگاه و كوهسنگي با خواهران امر به معروف و نهي از منكر مواجه شده ام و برخورد داشته ام و گاه سر و كارم به مراجع قانوني هم افتاده است! در اين مدت يعني از سال ٨٣ تا ٨٦ فقط پنج بار سابقه دستگيري در مجالس لهو و لعب و پارتي هاي مختلف در باغ هاي ييلاقي طرقبه و شانديز و جاغرق و گلستان را دارم، سه بار ضربات شلاق تعزيري را تحمل كرده و دو بار نيز به پرداخت جزاي نقدي محكوم شده ام.از وي پرسيدم: اين دفعه به چه جرمي دستگير شده اي؟ خنده اي كرد و گفت: اتهام اين دفعه نسبت به اتهامات گذشته ام خيلي مهم و قابل توجه نيست. قضيه از اين قرار بود كه من با دو دختر ديگر سوار ماشين دو تا از بچه هاي سجاد شده و صداي پخش موسيقي را بيش از حد بلند كرده بوديم و داخل ماشين مشغول دست زدن و خنديدن و بشكن زدن بوديم كه پليس گشت خودرو را متوقف كرد و وقتي مأموران متوجه شدند ما با آن دو جوان هيچ گونه نسبتي نداريم و هر كدام دروغي را تحويل شان داده ايم ما را گرفتند و به اين جا آوردند. البته به پدر و مادرهاي مان هم اطلاع داده اند كه پدر و مادر آن دو دختر به سراغشان آمدند ولي هنوز از پدر و مادر من خبري نشده و نخواهد شد.
؛ چند بار مي خواستم خودم را خلاص كنم!
؛خودم مي دانم كه يكي از انگل هاي اجتماع هستم! ولي مقصر واقعي در اين بين كيست؟ خود من، يا پدر و مادرم كه پس از ٣٠ سال از يكديگر جدا شدند و فراموش كردند در قبال فرزنداني كه به اين دنياي وانفسا آورده اند مسئوليت هم دارند! به خدا قسم كه خودم هم از اين زندگي نكبت بار خسته شده ام. تا به حال چند بار مي خواستم خودم را خلاص كنم و اين آثاري كه روي دست هايم مي بينيد محل بريدگي هايي است كه با تيغ انجام داده ام. تاكنون چهار بار اقدام به رگ زني كرده ام ولي موفق نشدم، دو بار هم با خوردن سم و مرگ موش دست به خودكشي زدم ولي باز هم نشد كه به زندگي ام پايان دهم.آخرين جمله رويا اين بود: از قول من به پدر و مادرهايي كه دختر و پسر جوان دارند بگوييد اگر نمي خواهند كه فرزندان و جگرگوشه هاي آن ها به يك چنين سرنوشت هاي شومي (مانند من) دچار شوند و آبروي خودشان را از دست بدهند و موجبات سرافكندگي آن ها را فراهم كنند، بيش از هر چيز مراقب رفتار و گفتار خودشان در برابر بچه ها باشند. زيرا كه اگر من هم مثل دخترخاله ام پدر و مادر خوبي مي داشتم، حالا مانند او يك فرد موفق بودم كه همه اعضاي خانواده به وجودم افتخار مي كردند. ولي همين بي توجهي ها و كم لطفي ها و مهم تر از همه خودخواهي هاي پدر و مادر همراه با لج و لج بازي هاي آن دو با يكديگر منجر به اين سرنوشت تلخ شد.
دوشنبه 22 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[مشاهده در: www.khorasannews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 68]
-
گوناگون
پربازدیدترینها