واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: زندگی نامه بابا طاهرعریان
(عرشیا) زندگی نامه بابا طاهرعریان
بابا طاهر عریان همدانی یکی از شاعران اواسط قرن 5 هجری است که ولادت او اواخر قرن 4 می باشد. درباره زندگانی این شاعر عارف اطلاعات دقیقی در دست نیست .تنها روایتها وداستانهایی ازمقام علمی وعرفانی این شاعر وجود دارد وگفته اند که به این دلیل به او عریان می گفتند چون از علایق دنیا دست کشیده بود وگفته شده که او معاصر با پادشاهی طغرل بیک سلجوقی بوده واین پادشاه ملاقاتهایی با بابا طاهر داشته است.
با دقت کردن در رباعیات او می توان به برخی از احوال او پی برد. به عنوان مثال او در این رباعی فرموده است: نصیحت بشنو از پور فریدون که شعله از تنور سرد نایو، متوجه می شویم که نام پدر اوفریدون بوده است وهمچنین گفته شده که بابا طاهر فرزندی به نام فریدون داشته که درزمان حیات اوفوت شده که در سوگواری او گفته: " فریدون عزیزم رفته از دست/ بوره کز نو فریدونی بسازیم " که معنای آن این است که فریدون عزیزم از دست رفته وازخدا فرزند ی دیگر بطلبیم ونکته دیگر از زندگانی بابا طاهر این است که او روزها را بیشتر در کوه وبیابان می گذرانده وشب ها را به عبادت وریاضت مشغول بوده است ودرمورد سال وفات این شاعر عارف نظریه های مختلفی بیان شده وبه طور یقین نمی توان سال وفات اورا مشخص کرد.
مقبره باباطاهر درشهر همدان قرار دارد ونزدیک بقعه امامزاده حارث بن علی واقع است. اینک چند مورد ازروایتها وداستانهایی که درمورد باباطاهر عریان بیان شده است ذکر می کنیم.
حکایت اول: گویند شاه سلجوقی(طغرل بیک) در دوران سفر وفتوحاتش به شهر همدان می رسد وبه خدمت بابا طاهر، از اوپند واندرزی خواست. باباطاهر به او گفت من با تو آن را می گویم که خدای متعال در قرآن فرمود : با بندگان خدا عدل واحسان کن وسپس بابا طاهر لوله ابریقی را که با آن وضو می گرفت شکست وبه جای انگشتر در انگشت طغرل کرد وگفت برو به یاری خدا پیروز خواهی شد وگویند تا زمانی که آن انگشتر در دست او بود پیوسته در جنگها فاتح وپیروز بود چون آن شکست ، او هم در جنگها شکست خورد.
حکایت دوم:گویند طاهردرآغازجوانی روزی با شوق وعلاقه بسیاربه مدرسه ای وارد شد وتصمیم به فراگیری علم ودانش گرفت اماهنگامی که سخنان علمی طلاب رابا شوق فراوان می شنید مطالب آن هارانمی فهمید لذا به یکی ازطلاب گفت شما چه می کنید که به این علوم آگاه می شویدآن شخص به شوخی به اوگفت:بسیاررنج وزحمت می کشیم،دراین حوض یخ راشکسته ودرسرمای شب غسل کرده وچهل بارسررا درآب فرومی بریم چون بیرون آییم اسراراین علوم برما معلوم وفراگیری آن برما آسان می شود. باباطاهر ساده دل با عشق وشوق به معرفت الهی این سخنان به شوخی را حقیقت دانست وچون شب شد در هنگام خواب طلاب به مدرسه آمد ویخ حوض را شکست ودر آب غسل کرد وچهل بار سر را درآب فرو برد وچون از این کار فارق شد شعله ای از آسمان فرود آمد وبه قلب او وارد شد وپنهان گردید وتوانست در راه عرفان وشناخت به مقام بالایی رسید.
حکایت سوم:درویشی قصد دیدار باباطاهر کرد وبرای دیدن او به کوه همدان شتافت ، مسافتی را پیمود تا به خدمت طاهر رسید. دید همه اطراف طاهر را برف گرفته ولیکن اطراف اوتا حدی بر اثر حرارت بدن طاهر برفها آب شده وزمین خشک است چون نزدیک ظهرشددرویش گرسنه بود وبا خود فکرکرد که امروزگرسنه خواهم ماند زیرا نزد طاهرهیچ غذایی نیست.طاهرازفکراو آگاه شد وگفت ای درویش اکنون وقت وقت ظهراست نمازرابه جای آوریم ودرفکرشکم مباش که روزی راخدا می رساند چون ازخواندن نمازفارق شدند درویش دید به دعای بابا طاهرجوی آبی پدید آمد وسفره ای کنارآن جوی پهن شد وغذاهای گوناگون ومعطر در آن سفره چیده شد . طاهر گفت: درویش بسم ا... . هم اینکه درویش دست به غذا برد غذا از نظرش پنهان شد او فکر کرد که طاهر سحر می کند. ولی طاهر از فکر او آگاه شد وبه او گفت: نه درویش سحر نیست تو بدون نام مولی دست به غذا بردی بسم ا... بگو . چون درویش بسم ا... گفت غذا ظاهر شد ودرویش وطاهر از آن غذا میل نمودند.
ویژگی سخن
اشعاری که از بابا طاهر باقی است رباعیاتی است که به لهجه لری سروده شده است. با خواندن این اشعار متوجه می شویم که او با سخن بسیار روان وساده وبی پیرایه خود نیکو کاری، خیر خواهی واحسان وترک ظلم وستم به خلق را به خوبی بیان کرده ، او عشق وایمان ودلباختگی خود به مذهب شیعه وتوسل به ائمه اطهار وتضرع به درگاه خدا را چنان باجاذبه بیان می کند که خواننده از خواندن رباعیات خسته نمی شود وناله جانسوز طاهر یکی ازانوار عشق الهی است که درکلمه به کلمه اشعار او این انوار را می بینیم وسوزش وآتش آن را حس نمی کنیم.
معرفی آثار
از باباطاهر مجموعه ای از سخنان او به زبان عربی باقی است که در آن عقاید عرفانی را در علم ومعرفت وعبادت بیان کرده است وهمچنین مجموعه ای که شامل سروده های او به زبان لری است از او به یادگار مانده است.
گزیده از اشعار
دوبیتی
اگر یار مرا دیدی به خلوت بگو ای بی وفا ای بی مروت
گریبانم زدستت چاک چاکو نخواهم دوخت تا روز قیامت
فلک نه همسری دارد نه هم کف به خون ریزی دلش اصلا نگفت اف
همیشه شیوه کارش همینه چراغ دود مانیرا کند پف
فلک! در قصد آزارم چرایی گلم گر نیستی خارم چرایی
تو که باری زدوشم برنداری میان بار،سر بارم چرایی
زدل نقش جمالت درنشی یار خیال خط وخالت در نشی یار
مژه سازم به دور دیده پر چین که تاونیم درنشی یار
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند درآخرخاک راهی عاقبت هیچ
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 219]