واضح آرشیو وب فارسی:قدس: بسترهاي فرهنگي فلسفه اخلاق جهان قديم: به دنبال«خوبي برتر»
حسين فرزانه
در ميان نحله هاي مختلف اخلاقي تمايزاتي به وجود آمده اند از جمله اينكه اخلاق را به دو قسم اخلاق جديد و اخلاق قديم تقسيم مي كنند. منشأ اين تقسيم بندي هم نضج گرفتن تمدن و تفكري به نام «تفكر مدرن» است. بر پايه اين تقسيم بندي، اخلاق يونانيان
با اخلاق مدرن و اختلافاتي دارند كه مي توان قايل به دو گفتمان يا اپيستمه شد كه هر يك رويكردي خاص را به اخلاق نشان مي دهد. «جان رالز» در كتابي كه ماحصل تدريس وي در باب فلسفه اخلاق جهان جديد است، مهمترين تفاوتهاي اخلاق مدرن با اخلاق يونان باستان را از زبان «سيدويك» اين گونه بيان مي كند كه مشخصه اصلي بحث اخلاق قديم كه از مشابه مدرن خود متمايز مي شود، به كار بردن يك تصوير كلي(از خوب) به جاي تصور مشخص نظير درستي در بيان احكام اخلاقي رايج مربوط به اعمال است. يونانيان عمل فضيلت محور يا درست را معمولاً به عنوان انواعي از خوبي و خير در نظر مي گرفتند. بنابراين اولين پرسش اين است كه چگونگي ارتباط اين انواع خوب را با بقيه اين جنس برقرار كنيم.
فلسفه يوناني به ندرت قابل فهم است، مگر اينكه مفاهيم شبه حقوقي يا قانوني اخلاق را كنار بگذاريم و ديگر نپرسيم كه «وظيفه چيست و مبناي آن كدام است؟»، بلكه بايد بپرسيم «كدام يك از مقاصدي كه انسان فكر مي كند خوب هستند، حقيقتاً خوب هستند يا بالاترين خوبي و خير چيست؟» و يا اينكه «چه ارتباطي ميان خوبي كه ما فضيلت مي ناميم(فضيلت به معناي كيفياتي از رفتار و شخصيت كه توصيه و تحسين مي كنيم)، با امور خوب ديگر وجود دارد؟». براي پاسخ به اين پرسشها به روشي نيازمنديم كه به ما پاسخ دهد، براي ارزيابي ارزشهاي مربوط به خوبيهاي متفاوت و روشي براي ابراز اينكه آنها چگونه با خوب برترين در ارتباطند يا چگونه آن را به وجود مي آورند.
«جان رالز» آنگاه اين گونه نتيجه مي گيرد كه پيشينيان از عقلاني ترين راه براي خوشبختي حقيقي يا بالاترين خوبي پرسش مي كردند و تحقيق مي كردند كه چگونه رفتار فضيلت محور و فضايل به عنوان جنبه هاي شخصيتي - فضايل شجاعت، عفت، حكمت و عدالت كه ذاتاً خوبند- با خوبي برتر؛ به عنوان لوازم و خواه به عنوان مقومات يا هر دو در ارتباطند. در حالي كه مدرنها عمدتاً در اين باره كه آنها چه چيز را به عنوان توصيه هاي موجه عقل سليم در نظر مي گرفتند و از حقوق و وظايف و الزامهايي كه اين توصيه هاي عقل مطرح مي كردند، سؤال مي كردند. تنها پس از اين، توجه آنها به خوبيهايي كه اين توصيه ها را براي پي جويي و زنده نگه داشتن مجاز مي شمردند، جلب مي شود.
اما با فرض اينكه تفاوتي ميان فلسفه اخلاق پيشين و جديد وجود دارد لازم نيست كه اين تفاوت را جدي بگيريم. بي ترديد، اين تمايز ممكن است به هيچ عنوان جدي نباشد، اما صرفاً نياز واژگاني است كه اين تمايز را به كار مي برد تا حوزه اخلاق را تبيين و تنظيم كند. آنچه اين واژگان را تعريف مي كند شايد كم و بيش چند پديده تاريخي باشند. با جستاري بيشتر نشان داده مي شود كه دو گروه از مفاهيم كه با اين واژگان بيان مي شوند، معادل هستند. بدين معنا كه هر چه از ايده هاي اخلاقي كه ما مي توانيم در يك گروه بيان كنيم، مي توانيم در گروه ديگر نيز آن را بيان كنيم؛ هر چند اين كار و مشي به صورت طبيعي نباشد.
اما با تصديق اين نكته، با توجه به پيش زمينه تاريخي و فرهنگي كه با مسائل اصلي همراه است و به كار بردن يك دسته از اين مفاهيم بيشتر از دسته ديگر، ممكن است اين مسائل را در مسيري خاص در نظر بگيريم و اين خود به تفاوتهاي بنيادين آموزه هاي اخلاقي ميان فلسفه جديد و قديم منجر مي شود. يا اينكه اين بستر تاريخي خود ممكن است به واژگاني كه شايسته تر و مناسب ترند، دلالت كند.
مي بينيم كه حتي اگر تمايز ميان فلسفه اخلاق قديم و جديد را جدي بگيريم باز هم تشابهاتي ميان اين دو فلسفه اخلاق وجود دارند.
براي سخن گفتن از هر فلسفه اخلاقي، بايد كمي بيشتر در باب مسأله اساسي فلسفه اخلاق يونان سخن گفت. در اين خصوص، بايد از بستر تاريخي و فرهنگي كه مسأله اساسي مورد توجه يونانيان است، آغاز كنيم. هنگامي كه فلسفه اخلاق با سقراط آغاز شد، دين يوناني يك دين همگاني با عمل اجتماعي عمومي و با اعياد شهري و جشنهاي عمومي بود. آنقدر كه مشاركت در اين سنت مورد نظر و به رسميت شناختن اين مرام مهم بود، جزيياتي از آنچه فرد بدان باور داشت، مهم نبود. نياز به انجام اين امر صرف كافي بود تا عضو وفادار جامعه باشيد و هميشه زمينه آماده بود تا با انجام وظايف شهري، شهروند خوب شمرده شويد يا انجام وظيفه در دادگاهها يا عزيمت در ناوگان دريايي در جنگ- هنگامي كه مورد نياز بود- كفايت مي كرد تا شهروند خوب شناخته شويد. ديني به معناي مسيحي آن وجود نداشت و هيچ طبقه اي از روحانيان كه شرايط ضروري براي موهبت الهي را برقرار كند، موجود نبود. در واقع ايده هاي جاودانگي و رستگاري ابدي، نقش مهمي در فرهنگ كلاسيك ايفا نمي كردند. اين فرهنگ ديني شهري، بر متن مقدسي مانند انجيل يا قرآن استوار نبود.يونانيان البته «هومر» را تجليل مي كردند. شعرهاي هومر بخشي اساسي از آموزش آنها به شمار مي آمدند، اما «ايلياد» و «اوديسه» هرگز متوني مقدس نبودند. با «سقراط» فلسفه اخلاق يونان، هومر را نقد كرد و آرمان هومري سلحشوري و حماسي و آرمان اشرافيت فئودال كه در دوره هاي پيش از اين حاكم بود و تا زمان سقراط هم نفوذ گسترده اي داشت، رد شد.
در جهان كلاسيك، افراد بي دين و بي خدا در هراس بودند و هنگامي كه رديه آنها در مورد روحانيان شهري آشكارا بيان مي شد، امر خطرناكي اتفاق مي افتاد. اين بدان جهت بود كه فكر يوناني همانند عمل آنها نشان مي داد كه آنان دوستان غيرقابل و نامطمئن بودند. افرادي كه خدايان را مسخره مي كردند، طرد مي شدند، اما اين بدان كه ناشي از بي رغبتي در شركت در فعاليتهاي عمومي شهري بود، ناشي از بي اعتقاديشان نبود. براي فهم اين مهم لازم است يادآوري كنيم كه شهر يوناني با معيارهاي ما، شهري بسيار كوچك و كاملاً يكدست بود. به طور مثال، آتن با زنان و بچه ها، بيگانگان و بردگان در حدود 300 هزار نفر جمعيت داشت. تعداد افرادي كه مي توانستند در مجلس حضور يابند و از قدرت بهره مند شوند، مردان ميانسالي بودند كه در يكي از قلمروهاي معروف متولد شده بودند. اين همگرايي شهري، جزوي بنيادين از برنامه هاي آن شهر براي تأمين امنيت و تفاهم اجتماعي بود.
فلسفه اخلاق يونان در بستر تاريخي و فرهنگي دين مدني يك شهر، شهري كه حماسه هاي هومري با خدايان و سلحشوران آنها نقش مهمي بازي مي كنند، متولد مي شود. اين دين، حاوي هيچ ايده بديلي از خوبي برتر كه در مقابل اين خدايان و سلحشوران باشد، نبوده است. اين سلحشوران از بدو تولد قابل تحسين هستند، آنها بدون شرمساري به دنبال پيروزي، افتخار، قدرت، ثروت، موفقيت اجتماعي و اعتبار هستند. اينكه آنها نسبت به خير خانواده، دوستان و وابستگان بي تفاوت نيستند، مدعيان بدون مبنايي هستند. آنگاه كه «آشيل» خودخواهانه نسبت به خانواده اش بي تفاوت است و با آنها از سربداخلاقي مواجه مي شود، فضيلت قهرماني خود را از دست نمي دهد. هنگامي هم كه چون «پاتروكلوس» كشته شده است به جنگ برمي گردد، به اين خاطر نيست كه براي پاتروكلوس غصه دار است، بلكه بدان جهت است كه او از ضعفي كه با حمايت نكردن خود از فرد فرودست خود نشان داده، ناراحت است. اما در مورد خدايان، اگر از جنبه اخلاقي سخن بگوييم، با وجود آنكه آنها جاوداني هستند، تفاوت چنداني با هم ندارند و نسبتاً در شادي و امنيت قرار دارند.
بنابراين با رد آرمان هومري به عنوان خصيصه و شيوه اي از زندگي دوره قديم، همچنين نيافتن راهنمايي براي دين مدني، فلسفه يونانيان بايد براي خود ايده هايي از خوبي برتر زندگي انساني كه مناسب جامعه متفاوت قرن پنجم قبل از ميلاد باشد، دست و پا كند. بنابراين ايده خوبي به صورت كاملاً طبيعي در دل فلسفه اخلاق يونانيان جاي دارد و پرسش از دين مدني را بدون پاسخ رها مي كند. يونانيان بر ايده خوبي برتر به عنوان يك آرمان جذاب براي دنبال كردن معقول خوشبختي حقيقي توجه مي كردند. آنها عمدتاً به اين خوبي به عنوان خوبي افراد توجه داشتند. به طور مثال، هرگز براي ارسطو اين نقد عمل عادلانه كه ما بايد از خوبي خودمان براي حقوق عدالت بگذريم، مطرح نيست. در مقابل او مي گويد، اگر ما اين حقوق را رد كنيم، خوبي خودمان را از دست مي دهيم. آنها رفتار فضيلت محور را نيز نوعي خوبي در نظر مي گرفتند كه در كنار ديگر خوبيها، جايگاه خاص خود را دارد. آنها به دنبال تصوري از خوبي برتر بودند كه مبنايي براي حكم كردن در اين مورد كه چگونه اين خوبي به صورت معقولي مي تواند انجام شود، فراهم كند. عاقبت آنكه فلسفه اخلاق، به معناي فعاليت عقل محض آزاد و منظم بود و برمبناي دين مدني استوار نبود(چه رسد به دين) زيرا دين مدني، رقيبي براي آن(فلسفه اخلاق) به شمار نمي رفت. براي جامعه و فرهنگ آتن قرن پنجم(قبل از ميلاد) همواره آرمانهاي اخلاقي برتر و مناسب تر از پي جويي آرمانهاي دوره هومري بوده و فلسفه اخلاق يونان از همان آغاز بر همين پايه استوار گرديد.
شنبه 20 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 69]