واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: گرتاگاربوي عزيز!
گرِتاگاربوي عزيز!
اميدوارم شما مرا در فيلم مستند و خبري اخير آشوب ديترويت، كه در آن سر من شكست، ديده باشيد. من هرگز در كمپاني فورد، كار نكرده بودم. روزي يكي از دوستانم خبر اعتصاب را به من داد. خب من هم آن روز كاري نداشتم كه انجام بدهم. بنابراين با او راه افتادم،و رفتيم به طرف صحنة آشوب و داخل گروه كوچكي ايستاديم و شروع كرديم به صحبت از هر دري، حرفهاي نسبتاً تندي را كه زده ميشد ميشنيدم، اما من علاقهاي به گوش دادن اين حرفها نداشتم.
اصلاً فكر نميكرديم كه حادثهاي در شرف وقوع است. وقتي ديدم كه از اتومبيلها فيلم تهيه ميشود، به نظرم رسيد خب الآن بهترين فرصت براي ظاهر شدن من در فيلم كه هميشه آرزويش را داشتم دست داده. لذا شروع كردم به پرسه زدن در همان دور و بر، و منتظر براي امتحان اقبالم. من هميشه ميدانستم كه قيافهام طوري است كه به درد فيلم ميخورد و در پردة سينما زيبا به نظر خواهد رسيد. از اين كار، بسيار راضي بودم، گرچه حادثة كوچكي يك هفتة تمام روانة بيمارستانم كرد.
به محض اينكه مرخص شدم، به تماشاخانة كوچكي كه در همسايگيام قرار داشت رفتم و فهميدم كه فيلم مستندي را كه در صحنهاي از آن من ظاهر شده بودم، نمايش ميدهند. از اينرو، براي ديدن قيافة خودم به تماشاخانه رفتم. عظيم بود، با شكوه بود! اگر خوب به فيلم دقت كرده باشيد، مرا به ياد ميآوريد؛ چون در فيلم، من همان مرد جواني هستم كه با چمدان فاستوني كوچك آبي، موقعي كه دويدن و فرار شروع ميشود، كلاهش از سرش ميافتد. يادتان ميآيد؟ در همان لحظه، سه يا چهار بار به طرف دوربين برگشتم تا قيافهام در فيلم بيفتد و فكر ميكنم كه شما خندهام را ديدهايد. ميخواستم ببينم خندهام در فيلم چطور به نظر ميرسد، و اگر اغراق نكرده باشم، به قدر كافي زيبا ا فتادهام.
اسم من «فليكس اُتْريا» است و نَسَبم به مردم ايتاليا ميرسد. من فارغالتحصيل دبيرستان هستم و مثل مردم ايتاليا ميتوانم ايتاليايي حرف بزنم. يك مقدار شبيه «رودوَلَف والنتينو» و «رونالد كُلمن» هستم و بيترديد دوست دارم بشنوم كه «سيسيل بي.دوميل» يا يكي ديگر از هنرپيشگان بزرگ، مرا پسنديده و ديده كه چه مهره جالبي براي بازي در فيلم هستم!
راستي، قسمتي از قضية آشوب را فراموش كردم. آخر ميدانيد، در فيلم ديدم كه آنها با ضربات مشت و لگد مرا به زمين انداختند و به نظرم ميرسد كه اين كار، كار حساب شدهاي بود. تازه، بعداً شيلنگ آب روي جمعيت باز كردند و چه ميدانم گاز اشكآور انداختند و از اين قبيل كارها. امّا اين را بگويم كه در عرض 3 روز، اين فيلم را 11 بار تماشا كردم و با اطمينان ميتوانم بگويم كه هيچكس ديگر ـ چه از پليس و چه از مردم ـ طوري كه من مقاومت كردم، از خود ايستادگي نشان نداد. اگر شما اين موضوع را با كمپانييي كه برايش كار ميكنيد در ميان بگذاريد و آنها كسي را به سراغم بفرستند و مرا آزمايش كنند، اين ديگر يك معجزه خواهد بود. من ميدانم كه معروف خواهم شد. در اين صورت از شما دوشيزه گاربو، تا آخر عمر سپاسگزار خواهم شد. من صداي بسيار گيرايي دارم. من ميتوانم به خوبي در قسمتي از فيلمِ عشقي بازي كنم. از اين رو، اميدوارم با كاري كه برايم خواهيد كرد، شرمندهام سازيد. كسي چه ميداند، شايد روزي در آيندة نزديك، من نقش يك قهرمان را در فيلمي به همراه شما بازي كنم.
بسيار بسيار مخلص شما: فليكس اتريا
برگرفته از كتاب: داستانهاي كوتاه
پنجشنبه 18 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 123]