تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833220658
ادب - ادبيات بخشي از زندگي است
واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: ادب - ادبيات بخشي از زندگي است
ادب - ادبيات بخشي از زندگي است
فرهاد اكبرزاده:شيوا مقانلو،او كارشناس ارشد سينما از دانشگاه هنر است و سينما و ادبيات نمايشي را در دانشگاههاي هنر و جهاد اسلامي تدريس ميكند. مجموعههاي داستانهاي «هول» و «دود مقدس» را به عنوان يك نويسنده در كارنامه خود دارد و در كنار ترجمه از نويسندگان متاخر در ادبيات و سينما همزمان به نگارش متون برنامههاي مثل «سينما 5» نيز پرداخته است. در هر حال توصيفي كه ميتوان به عنوان پسزمينهاي از منش او داد شايد بيشتر به يك صفت نياز داشته باشد: سختگير و متعهد به خود.
اخيرا در خبرها آمده بود كه مجموعه داستاني از «جان بارت» نويسنده و نظريهپرداز معروف آمريكايي را ترجمه كردهايد. اين مجموعه در چه زماني منتشر شده، و چرا مجموعهداستان و نه رمان؟ و چه دلايلي موجب انتخاب اين كتاب خاص از بارت به دست شما شده است؟
اين مجموعه جزء كارهاي اواخر دهه 60 بارت است، ولي همانطور كه هميشه گفتهام متاسفانه به دليل فاصله و شكاف زياد ما با ادبيات آن سو، كتابي كه شايد نيم قرن پيش كار شده هنوز برايمان آوانگارد و نخوانده است. البته من خودم را به لحاظ شغلي مترجم حرفهاي نميدانم اما به نظرم اين كمكاري ترجمهاي- چه از سوي امثال من و چه از سوي مترجماني كه شغلشان اين است- ايراد است. گمشده در شهر بازي از مهمترين نمونههاي ادبيات «متافيكشن» است: هر جا صحبت از اين نوع ادبيات است پاي اين كتاب هم وسط است، و هنوز هم در دانشگاههاي آمريكا در رشتههاي ادبيات تدريس ميشود ضمن اينكه اين كتاب جزء كارهايي است كه بيشتر نمودار خط فكري بارت است. مثلا بارت درباره رمان «اپراي شناور» خودش- كه من آن را خيلي دوست دارم- گفته اين رمان هنوز از رمان شدن خودش آگاه نبوده و هنوز به آن شكل انقلابي مورد نظر بارت نرسيده. (اشارهاي به نظريه «مرگ رمان» خودش كه ما را ياد «مرگ مولف» رولان بارت هم مياندازد). جان بارت معتقد است شكلي كه ما از رمان ميشناسيم مرده، و حالا شكل ديگري جايگزين آن شده است. در مورد آشناييام با مجموعه «گم شده در شهر بازي»، تقريبا از چهار سال پيش در گير خواندن بارت شدم؛ از قبلش هم هر كتاب تئوري ادبي نويني كه ميخوانديم آثار بارتلمي و بارت در آن بودند. اولين كتاب از بارتلمي به فارسي را كه همان اوائل منتشر كردم و بعد هم دوستان ديگري از او كارهايي ترجمه كردند. اما از بارت نمونهاي نداشتيم. همان موقع يكي از دوستان مقيم خارج از كشور چند كتاب از بارت برايم آورد: دو رمان و اين مجموعهداستان را. و خلاصه من هم گرفتار شدم و...
شما اخيرا به عنوان منتقد در جلسه بررسي كتاب «اپراي شناور» هم شركت داشتيد. چاپ اين كتاب در تصميم شما براي ترجمهاي ديگر از بارت تاثيرگذار بود؟
من خيلي قبل از انتشار اپراي شناور، ترجمه بارت را تمام كرده بودم اما براي چاپش وسواس زيادي داشتم. سختترين ترجمهاي بود كه تا به حال انجام داده بودم. هم به لحاظ دشواري متني و برهم زدن نظم رايج گرامر انگليسي، و هم اينكه چالش بزرگي در مورد تاريخ، اسطورهشناسي، علم اديان و چيزهاي ديگر بود؛ بايد از اين چيزها مطمئن ميشدم. ضمنا، اپراي شناور را كه ديدم علاوه بر خوشحالي به خاطر خود آن كتاب، حس كردم، ميتواند پيشزمينه خوبي براي معرفي شهر بازي باشد.
براي ترجمه كار بارت كه خيلي مشكل هم هست از كسان و منابع ديگري هم كمك گرفتيد؟
پيش از سپردن كار به ناشر يكي از دوستان فرهيختهام مشورتهاي مفيدي به من داد و بعد هم كتاب در نشر چشمه ويرايش شد. البته بخشهايي بود كه ويراستار خوب ما هم ديگر نميتوانست كمكي بكند و مشكل از پيچيدگي بارت بود. مثلا در يك داستان فقط يك صفحهاي پاراگرافي وجود دارد كه من را بيچاره كرد. خب، ميدانستم كه بارت از نظر تحصيلات و آگاهي آدم غولي است ولي نميفهميدم چه قصدي از آن پاراگراف داشته. خلاصه كلي اين در و آن در زدم تا فهميدم او اصلا جاهايي به يك زبان ناموجود متوسل شده! حتي آقاي بهرنگ كيائيان كه به عنوان يكي از نشر چشمهايها هميشه حامي آثار متفاوت هستند، به شوخي گفت شما هم بيكار بوديد كه رفتيد سراغ بارت؟! خب، اين براي من حس لذتبخشي است كه از مبارزه با يك حريف قدر و مهم ميبرم. من تعداد كتابهاي چاپ شده يا درآمد مالي را خيلي ملاك نميكنم، حس رضايت شخصي برايم مهمتر است.
پس با اين وجود نياز زيادي به پا نوشت و پي نوشت پيدا كرده است كتاب؟
بله. براي همين من دو داستان بلند كتاب را خودخواسته حذف كردم. به اين علت كه اگر اين دو داستان به فارسي ترجمه ميشد- حداقل با بضاعت من- دو برابر حجم داستان پانوشت ميخواست و اين عذابآور بود براي خواننده. اين قبيل كارها با آن بازيهايش، گاهي حتي براي يك خواننده انگليسي هم دشوار است.
بعد از برگزيده شدن كتاب «اپراي شناور» در يكي از جشنوارههاي ادبي اخير و انعكاس خبر آن، شاهد واكنشي بوديم از طرف وكيل جان بارت در مورد رعايتنشدن كپي رايت اثر. آيا حقوق مولف در ترجمه شما رعايت شده است؟
بله. اين كتاب دارد كاملا قانوني و با رعايت ضوابط بينالمللي كپي رايت جلو ميرود. مديران چشمه با روي باز موافقت كردند كه با ناشر كار مكاتبه كنند. آقاي كمالي دهقان هم زحمت هماهنگي بين طرفين را كشيدند. همهمان دلمان ميخواسته كه اين كار به شكل قانوني انجام شود.
اين كار هزينه سنگيني براي يك ناشر دارد؟ شايد بايد اين مسئله در بين ناشران باب شود تا با وجود تمام زحماتي كه در اين حوزه ميكشند، متهم نشوند.
فكر نميكنم هزينهاش سنگين باشد. اولا اگر كتاب به چاپ بعدي برسد هزينهها تا حدي جبران خواهد شد. ثانيا با اين صرف هزينه وجهه و اعتبار ناشر ايراني بالا ميرود، چون برد و باخت هميشه هم نبايد شكل مالي و مادي داشته باشد. از همه مهمتر اينكه اين كاري است كه بالاخره بايد قانونا در همه دنيا انجام شود، و وظيفه است! حالا مگر وقتي به وظيفهمان عمل ميكنيم بايد فكر هزينهاش را بكنيم؟
كتاب ديگري هم زير چاپ داريد؟
بله در واقع سه يا چهار كتاب ديگر هم هست. رماني ترجمه شده دارم كه در ارشاد منتظر مجوز است. كتاب خيلي جذابي است كه نامش را گذاشتيم «ژاله شِكن». اين رمان را خانم ادويج دانتيكا، مهاجر دو زبانهاي كه اصالتا اهل هائيتي است و به آمريكا مهاجرت كرده، نوشته. الان مدتهاست كه ادبيات دنيا در دست همين دو زبانههاست؛ آفريقاييها، ژاپنيها، چينيها و عربها. اين خانم با اينكه سني هم ندارد و فقط چهار پنج مجموعه و رمان، خيلي موفق نشان داده و همين كتاب هم كانديداي جوايز ادبي معتبري شده. اما در مورد نام عجيب كتاب، در موخرهاش توضيحاتي دادهام، و صحبتش را بگذاريد براي انشاءالله پس از مجوز و نشر. ساختار كتاب، و به دنبالش حال و هوايي كه ايجاد ميكند، از ساختارهاي رايجي است كه اين چند سال در سينما و ادبيات باب شده و نمونه معروفش را در فيلم « crash» ديدهايم: آدمهايي كه دانسته و ندانسته به هم برخورد ميكنند و روي هم اثر ميگذارند؛ تاثيرات مهاجرت؛ و گذشتهاي كه نميتوان از آن خلاص شد.
كتابهاي ديگر؟
دو كتاب ترجمه ديگر هم در نشر مركز دارم كه هنوز به ارشاد نرفتهاند: زندگينامه نويسندگان مطرح جهان كه به شكل مجموعه درخواهند آمد. من روي «ارنست همينگوي» و «دياچ لارنس» كار كردم. كتابها در مجموع، فشرده جذاب و بهدردبخور و در عين حال حرمتدارانهاي از كار و زندگي نويسندههاست، ضعف و قوت شخصيت و كارشان را گفته و مثالهايي هم آورده. و البته طنز پنهان جالبي هم دارد. حالا هم دارم روي بخش دوم بونوئليها كار ميكنم. كار بايد مدتها پيش تمام ميشد اما مشكل عجيبي كه براي كامپيوترم پيش آمد و تمام مطالب تايپ شده را نابود كرد. آنقدر توي ذوقم خورد كه تا ماهها نتوانستم دوباره نزديك اين كتاب بشوم. سابقا كاغذها و كتابها را آب و موش و اين چيزها خراب ميكرد، و حالا اين هم از مواهب عصر تكنولوژي است. مجموعه سومي از داستانهاي كوتاه دونالد بارتلهي را هم آماده چاپ كردهام كه هنوز مطمئن نيستم به كدام ناشر بدهمشان. در مورد تاليف هم در حال جمعوجوركردن سومين مجموعه داستان خودم هستم كه اميدوارم تا يك ماه ديگر آماده تحويل به دوستان ويراستارم باشد.
به عنوان يك نويسنده چه ميكنيد؟ داستان، رمان و يا اثر ديگري در دست تاليف داريد؟
استارت نوشتن يك رمان را مدتهاست در فكرم، و روي فيشهايم زدهام. ولي در هر حال انرژي اصلي نگارشي من را تهيه مجموعه متون برنامه سينما 5 ميگيرد: همه متنها تاليفي هستند، و مجبورم انرژي خلاقانهام را بيشتر صرف كار سينماييام بكنم. صحبتهايي هم شده كه گلچيني از متون هم به شكل يك كتاب تاليفي سينمايي منتشر شود.
با اين دستكارها كه اين طور اضطراب توليد ميكنند چطور برخورد ميكنيد؟ حس مشق شب را نداريد؟ يعني كارهايي كه بايد حتما در يك زمان خاص توليد و در يك رسانه با برد بالا پخش شوند و وسواس و دقت خاصي را هم ميطلبند...
من سعي ميكنم هيچ وقت به چشم كار اجباري به فعاليتهايم نگاه نكنم. بيشتر از هر چيز علاقهام مهم است، و بعد جنبههاي ديگر. شبهاي زيادي شده كه تا نزديك صبح به ناچار كار كردم تا كار پسفردا آماده پخش باشد، اما اين كار به جز خستگي هيچ حالت بدي را در من ايجاد نكرده چون انتخاب خودم بوده. ضمن اينكه تحصيلات من سينماست و برخوردي حرفهاي با آن دارم كه سختيهايش را هم طبيعي ميكند.
يك پرسش متفاوت: شايد يكي از مشكلات جامعه ادبي ما نداشتن تراز استعلايي براي تعيين كيفيت آثار باشد. در اين شرايط موضوع داوري به مسئلهاي كاملا جهتدار بدل ميشود و خب موضوعات زيادي هم روي اين مسئله تاثيرگذارند، از جمله ميتوان به موضوع بااهميتي مثل اسپانسرها و ديگر مقولات بيروني اشاره كرد شما با اين وضعيت در برخورد با آثارتان چطور كنار ميآييد؟
سوال پيچيده شما خودش يك مصاحبه كامل است! ولي در حد چند جمله، من نميتوانم براي ديگران نسخه بدهم اما ترجيح خودم اين است كه بيرون از وضعيتهايي بايستم كه قلبا اعتقادي بهشان ندارم. اسپانسرها و همه اين مقولات بخشهاي لازم و واجب هر جايزهاي هستند، حالا با هر گرايشي. ولي مسئله تعيينكننده، دو عنصر سياست و دانش خودگردانندگان و هيات داوران است. از نظر دانش، به نظر من نقد ادبي يك مقوله بسيار جدي و تخصصي است و به اين سادگيها هم نيست؛ و همين جديتهاست كه جوايز و جشنوارهها را جدي و ماندگار يا سطحي ميكند. حالا بعضي دوستانم ميگويند سخت نگيريم و خلاصه ما همه همينيم كه هستيم. ولي به نظرم اگر به اين مقوله بيشتر احترام بگذاريم و اصلا در درازمدت منتقد حرفهاي و بهروز تربيت كنيم، به نفع ادبيات خواهد بود. البته تكرار مكررات است كه بعضي از كساني كه زحمت داوريها را ميكشند، حكم استادان من را دارند؛ و اين جوايز هم گهگاه آثار خيلي خوبي را به جامعه كتابخوان معرفي كردهاند. در مورد عنصر سياست جوايز هم، وضعيت خودم را با مثالي روشن كنم. ببينيد، سال گذشته يكي از تكداستانهاي من منتخب يك جايزه شد، اما من نامهاي علني نوشتم ضمن تشكر از داوران لطفشان را نپذيرفتم. حرف من اصلا مقوله دانش آن گروه خاص داوري پارسال نبود، باور كنيد حتي حالا هم اسامي بزرگواران را هم دقيق نميدانم؛ بلكه من با كليت فضاي جاري در اين ماجرا حرف دارم، و چون حس ميكنم فضا و معيارهاي جايزه برايم مبهم است و خودم هم سوالهاي بيجوابي نسبت به آن روند دارم، آنقدر هم شجاعت دارم كه اگر مشمول عنايت همان معيارها بشوم، ردش كنم. «دود مقدس» بازخوردهاي زيادي داشت, هم در مطبوعات رسمي و هم در سطح اينترنتي. نقد و مصاحبههاي مختلفي در موردش انجام شد كه همه در بهتر شناساندن كتاب نقش داشتند. به نظرم اول از همه خود اثر, و سپس پخش مناسب و ارائه درست يك كتاب بيشترين نقش را دارند, و در ادامهاش هم همين حركتهاي ادبي است كه آن اثر را در جامعه بهتر جا مياندازد. حالا جوايز ادبي تنها يكي از فاكتورهاست: مهم اين است كه مخاطب به خود اثر اعتماد داشته باشد.
كارتان يك وجه سلبي به خود ميگيرد در نهايت، نه؟
قضاوتي دربارهاش ندارم، اين روش من است تا زماني كه احساس كنم كه هاله جنجالي اطراف اين مسائل جاي خود را به معيارهايي اصيلتر داده، ولو معيارهايي كاملا مخالف با سليقه هنري خود من. البته به نظرم اين اواخر كمكم دارد كمي فضا بازتر ميشود. ببينيد، نميفهمم چرا در يك بازي فوتبال جايگاه بين بازيكن و مربي و داور و مفسر و كارشناس فوتبال فرق ميكند، ولي ما دوست داريم در هنر و ادبيات يك نفري همه اين كارها را با هم بكني.
فكر ميكنيد به اين شفافيت بشود با يك اثر هنري برخورد كرد. فكر نميكنيد نوعي از فاشيسم نظري پشت اين ايده پنهان است؟
نه، اصلا. اين اصطلاح فاشيسم شما خيلي سنگين و حاشيهدار است. منظور من دور شدن از سادهانگاريهاي غيرحرفهاي و روشن شدن مواضع هنري و ادبي است، حتي اگر تنها معيار اين باشد كه «ما هيات داوران ادبي يا سينمايي يا تئاتري كلا دوست داريم كه امسال به دلايلي كه خودمان ميدانيم، به اين كار جايزه بدهيم!» اين به نظرم بهتر است تا اينكه توجيهات يا بيانيههاي كلي يا مبهم بياوريم. حالا كار گاهي برعكس انجام ميشود، يعني اول اثري انتخاب ميشود و بعد مينشينيم و معيارهايي را براساس آن اثر ميگذاريم! مثال من شفافيت جوايز سينمايي در كشورهاي ديگر دنياست. مثلا اگر شما به عنوان يك بيننده جدي بخواهيد فيلمي را ببينيد يا بخريد، با توجه به اينكه رويش نوشته باشد كه جايزه اسكار را برده يا كن را، يا منتخب ساندنس بوده يا برنده باكس آفيس، تكليفتان تاحدي روشن ميشود و ميدانيد چه ميخواهيد ببينيد. ولي مخاطب ما وقتي، ميخواهد كتابي را براساس جايزه عنوان شده بخرد، ذهنيت روشني برايش ايجاد نميشود.
ما جايزههاي متفاوت و معيارهاي متفاوتي هم داريم. مثلا جايزه منتقدان مطبوعات با چيزي مثل جايزه «روزي روزگاري» متفاوت است، فكر نميكنيد اين تفاوتها را ميشود بعد از گذشت زمان به همان شكلي كه شما در مورد جوايز سينمايي اشاره كرديد حس كرد؟ شما واقعا اين تفاوتي را كه ميگوييد در كار نامزدهاي اوليه و برندگان نهايي هم ميبينيد؟
خب گويا جريان پرسش معكوس شده و من بايد پاسخ بدهم! از قرار شما به برندهشدن همزمان بعضي كارها در جوايز ادبي اشاره ميكنيد. ولي خوب گاهي يك كتاب ميتواند گروههاي مختلف را اقناع كند. در ضمن ميتوان به نو پا بودن اين جوايز هم اشاره كرد. شايد طبيعي به نظر برسد كه جايزهاي مثل كن يا اسكار بعد ازگذشتن اين همه سال به يك ثبات نظري خاص رسيده باشند ولي جوايزي كه در اين چند ساله با در نظر گرفتن اين همه مشكلات شكل گرفتهاند، هنوز نه. اول اين را بگويم كه حرفهاي من كلي است و به آثار خاصي اشاره نميكنم، چون راستش خيلي از آثار اين يكي دو ساله را نخواندهام و امكان و اجازه تحليل منصفانهشان را هم ندارم. حالا حرف شما فقط تا حدي درست است، اما اگر همه جوايز به اين نتيجه برسند كه كتابي خوب است پس چرا دلايل مندرج در بيانيهها، يا دلايلشان در مورد «خوب بودن» مورد گزينششان، اينقدر متفاوت است؟ مگر اينكه قبول كنيم كه شاهكاري خلق شده كه از هر لحاظ و با هر متدي خوب است. ضمن اينكه به قول شما وجود مشكلات اجرايي هم مانع مهمي است اما توجيهي براي درجا زدن و بيتوجهي به سوالهاي پيرامون اين سياستهاي ادبي نيست.
در اين سالها همچنين شاهكاري داشتهايم، تا حد قابل قبولش؟
نه. فكر نميكنم.
رمان «همنوايي شبانه....» رضا قاسمي چطور؟
رمان رضا قاسمي را وقتي كه خواندم خيلي دوست داشتم، كامل و جذاب بود. اما احساس ميكنم اگر امروز اين كتاب را بخوانم ديگر آن تاثير قبلي را در من نگذارد. به نظرم بايد شاهكارها را با گذر زمان سنجيد، و گذر زمان به آنها آسيبي نرساند.
شما يك سايت/ وبلاگ هم داريد. با اين پراكندگيها چطور كنار ميآييد. منظورم بيشتر از نظر وقت و انرژياي است كه هر كدام از اين حوزهها صرف خود ميكنند؟
من خود را مجبور به انجام كاري نميكنم. مثلا دغدغه ندارم كه كه هر شب مطلبي در وبلاگم بگذارم. هر وقت حرف و حسي براي گفتن داشته باشم، مينويسم. البته آن احترام متقابل با خوانندگان خوب وبلاگم هم هست كه وقتي سر بزنند چيزي تقريبا جدي براي خواندن داشته باشند. كلا زندگي همينطور است: جنبههاي مختلفي دارد كه بايد به همه آنها رسيد. بعضي دوستانم معتقدند تمام عشق و زندگيشان كار ادبي و نوشتن است، ولي براي من اينطور نيست. ادبيات تاليفي يك قسمت زندگيام است، بروز تفكرات شخصي در وبلاگ يك بخش ديگر، تدريس دانشگاه يك بخش ديگر، ترجمه آثار آدمهاي مورد علاقهام يك بخش ديگر و پرداختن به زندگي خصوصي هم يك بخش ديگر. فكر نميكنم بتوانم از يكي به نفع بقيه بگذرم.
پنجشنبه 18 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[مشاهده در: www.donya-e-eqtesad.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 357]
-
گوناگون
پربازدیدترینها