پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1849288363
نويسنده: ديويد آرگريس بحران هويت غرب مدرن
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: ديويد آرگريس بحران هويت غرب مدرن
خبرگزاري فارس: نويسنده با اشاره به تاريخچه شكلگيري بلوك غرب معتقد است كه اتحاد اروپاييها و آمريكا، از ابتدا بر پايه منافع ملي آنان بوده و اقدامات سياسي متعدد انجام شده، نميتواند بنيانهاي متزلزل غرب مدرن را حفظ نمايد.
چكيده:
شكاف فكري كنوني موجود در دنياي غرب كه به دنبال رويكرد نظاميگرايانه راستگرايان افراطي و نومحافظهكاران حاكم بر كاخ سفيد به وجود آمده، بيش از هميشه، هويت غرب مدرن و آينده آن را در هالهاي از ابهام قرار داده است. نويسنده با اشاره به تاريخچه شكلگيري بلوك غرب معتقد است كه اتحاد اروپاييها و آمريكا، از ابتدا بر پايه منافع ملي آنان بوده و اقدامات سياسي متعدد انجام شده، نميتواند بنيانهاي متزلزل غرب مدرن را حفظ نمايد. در پايان نيز گزارشي از كنفرانس بينالمللي برپا شده از سوي مركز مطالعات آمريكا و غرب با عنوان "آيا هنوز هم مفهومي به نام غرب وجود دارد؟" و خلاصهاي از مهم ترين سخنرانيها و مقالات مطرح شده در آن، ارائه گرديده است.
اگر از يك روشنفكر و يا استاد دانشگاه بپرسيد آيا هنوز مفهومي به نام غرب مدرن وجود دارد، به شما خواهد گفت كه معمولاً آمريكاييها و شهروندان ساير كشورها، به عنوان بخشي از دنياي غرب، در دورهاي زندگي ميكنند كه ويژگيهاي پسامدرني نظير پس از جنگ سرد، فرامدرن، فراصنعتي، فرامسيحي، فراايدئولوژيكي، فرا ماديگرايانه و فراتر از اروپا مركزي، از مشخصات آن به حساب ميآيد. به علاوه، گويي همه گزينههاي سياسي، نظري، ديني، راهبردي و احساسي زندگي انساني، در غرب كشف و مورد آزمون قرار گرفته است. ما براي يافتن جامعهاي مناسب خويش، سالهاست كه به دنبال دانشمندان و انديشمندان خود به آزمون تئوريها و مكاتب فكري مختلف مشغوليم. عقلگرايان، رمانتيكها، تحولطلبان، انقلابيها، واپسگرايان، معتقدان به نظام چند فرهنگي، ملحدان، مسيحيان و محافظهكاران، بخشي از نظريهپردازاني هستند كه در چند دهه اخير به آزمون تئوريهاي خود بر روي جامعه آمريكا پرداختهاند. هر چند اگر از اقتصاددانان بلوك غرب و شرق در مورد چگونگي دست يافتن به دستاوردهايشان بپرسيد، به شما خواهند گفت كه با پيشرفت و جهان شمولي، اهداف خود را محقق نمودهاند. دانشگاههاي ما در حالي خود را در دوره فرا عقلگرايي تصور ميكنند كه هنوز هم در مجلات و آثار و گفت وگوهاي ما پيرامون موضوعات مهمي نظير علم و ليبرال دموكراسي و سرمايهسالاري، ابهامات و نقايص زيادي وجود دارد. چگونه مي توان اين الگوهاي پرانتقاد را براي همه مردم دنيا تجويز نمود؟
چرا مدرنيته و غربي شدن مترادف نيستند؟
در آمريكا، سالهاي دهه نود ميلادي را ميتوان به عنوان پايان عصر غرب به شمار آورد، هر چند هنوز هم ايدههايي غربي نظير دموكراسي و سرمايهسالاري، مطرح هستند. آيا اين شرايط بدين معناست كه آمريكا با عاري نمودن فرهنگ، مذهب، جامعه و تعليم و تريبت خود از ارزشهاي غربي، اين فرصت را براي چينيها و كشورهاي آسياي شرقي به وجود آورده كه به سرعت غربي شوند؟ اگر اين موضوع صحيح باشد، همانطور كه انديشمندان خوش بين ميگويند كه غرب به يك تمدن جهاني تبديل شده، ميتوان ادعا نمود كه روح مسخ شده غرب، اينك در كالبد شرق حلول يافته است؟ از ديدگاه من، پاسخ اين سؤال منفي است.
من معتقدم كه آنان با خوش بيني، دو موضوع متفاوت را با هم عجين كردهاند. زيرا هنگامي كه آنان به سلطه تكنولوژيك و استراتژيك آمريكاييها از يك سو و گسترش جهاني ارزشهاي دموكراتيك و سرمايهسالارانه از سوي ديگر مينگرند، چنين نتيجه ميگيرند كه تمدن غرب جهاني شده است. علم، دموكراسي و سرمايهسالاري (كه سه ركن مدرنيسم به شما ميآيند)، ممكن است در غرب قد علم كرده باشند (و يا به صورت دقيقتر درانگلستان و هلند)؛ اما اين مفاهيم را نميتوان سرچشمههاي اصلي اين فرهنگ به شمار آورد. مدرنيته، زادگاهي مشخص در حوزه فرهنگي دارد، اما لزوماً به اين معنا نخواهد بود كه ساير تمدنها بايد به تقليد از فرهنگ اروپايي به عنوان مدرنيسم بپردازند. البته تاريخچه ظهور سرمايهسالاري در چين، شايد بيانگر اين موضوع باشد كه تعدادي از فرهنگها به نسبت فرهنگ غربي، براي مدرن شدن، ظرفيت بيشتري دارند، حتي اگر آنها مبدع مدرنيسم نباشند.
اينك مدرنيته در حال نابود كردن همه تمدنهاي بشري موجود بوده و حتي الگويي را نيز براي شكلگيري تمدنهاي آينده به وجود آورده است. البته نميتوان اين شرايط را غربي شدن ناميد، چرا كه ما با يك تغيير جهاني در همه تمدنها روبهرو هستيم. در يك دنياي كاملاً مدرن، ما ميتوانيم تمدنهايي برابر و يا بهتر از دوره پيش از مدرنيسم داشته باشيم، چرا كه نميتوان يك تمدن را تنها با مفاهيمي نظير دموكراسي، علم و سرمايهسالاري متمايز كرد، بلكه ادبيات، آداب و رسوم، سنتهاي مذهبي، تعليم و تربيت و مفاهيم چهارگانه روحاني آنان شامل مرگ، قيامت، بهشت و جهنم، بنيانهاي يك تمدن را تشكيل ميدهد. مدرنيسم هيچ گاه قادر به تغيير و يا حذف اصول اساسي زندگي انسانها نيست و هر تمدني هم بر پايه داشتههاي خود، رويكردي را براي مدرن شدن برميگزيند.
سلطه تكنولوژيك و استراتژيك آمريكا بر دنياي معاصر را نيز بايد سلطهاي در حوزه ابزارها و روشها و راهبردها و نه سلطهاي فرهنگي و تمدني به شمار آورد. تكنولوژي و استراتژي ممكن است قدرتمند، فراگير و جهاني به نظر آيند، اما نميتوان آنها را كاملاً متعلق به يك الگوي تمدني منحصر به فرد غربي و يا غيرغربي دانست.
به دنبال كشف ريشههاي هويت غربي
با وجودي كه در سالهاي اخير آمريكاييها تلاش ميكنند كه خود را به عنوان تمدن چند فرهنگي و فراغرب معرفي نمايند، اما واقعيت چيز ديگري است. عدهاي از منتقدان هم از اين اقدامات به عنوان گلآلود كردن آب ياد ميكنند.
اگر به سابقه پنج هزار ساله تمدن بشري از مصر قديم تا رنسانس اروپاييان و آمريكاي سالهاي ميانه قرن بيستم بنگريم، ميتوان انبوهي از رويكردهاي منطقي، دموكراتيك و رشد اقتصادي را در آن روزگاران يافت. آنان اعتقاد داشتند كه پيشرفت واقعي است، ميتوان آن را دقيقاً هدفگذاري كرد و به صورتي جهاني بدان دست يافت. آنان زندگي آزاد را بر بردگي، ثروت را بر فقر، سلامت را بر بيماري، دانايي را بر جهالت و صلح را بر جنگ ترجيح داده و از ديدگاه آن مردمان، پيشرفت با بهبود زندگي ملي و بينالمللي انسانها تحقق مييافت.
سوءبرداشت از مفهوم غرب
در سالهاي پاياني قرن بيستم، ما شاهد موجي از انتقادات راديكال از سوي مكاتب فرهنگي مختلف عليه هويت غربي بودهايم. به هرحال، نميتوان همه اين نظرات مخالف را با هدف منفعتطلبي ارزيابي كرد. اين صاحبنظران بيش از هر چيز تلاش مي كنند كه با ترسيم دورنمايي از غرب و آنچه كه بايد و آنچه كه ميتواند باشد، تهديدهاي فراروي تمدن غرب به ويژه در حوزههاي صلح، صداقت، رشد و عدالت را به جهانيان نشان دهند. دستاوردهاي تمدن غرب نبايد ما را از توجه به يافتههاي ساير تمدنهاي پيشين در حوزههايي نظير علوم، دموكراسي، حقوق بشر و پيشرفت بازدارد. واقعيتي كه حاميان تمدن غرب، چندان علاقهاي به طرح آن از خود نشان نميدهند. سالهاي پاياني قرن بيستم، فرصت مناسبي را پديد آورد تا بر مبناي نظم نوين جهاني، در حوزههاي سياسي و اقتصادي، بازارهاي آزاد و فردگرايي، شاهد شكلگيري نظام هژموني آمريكا باشيم.
آمريكاييها در حالي از دستاوردهاي خود دفاع ميكنند كه در عين حال تلاش مينمايند، نقاط قوت اروپا را ناديده بگيرند. اما بايد ريشه بسياري از دستاوردهاي غربي را در ايدههاي كمي انگارانه جامعهشناس و مورخ فرانسوي جين باچلر دانست. از سوي ديگر، نبايد هژموني تكنولوژيكي و اقتصادي آمريكا را با مفهوم غرب اشتباه بگيريم.
گزارش يك كنفرانس؛ آيا هنوز هم مفهومي به نام غرب وجود دارد؟
چندي پيش، مركز مطالعات آمريكا و غرب (CSAW)، كنفرانسي را با عنوان "آيا هنوز هم مفهومي به نام غرب وجود دارد؟" برگزار نمود. در ادامه توجه شما را به گزارشي از اين كنفرانس و سخنرانيها و مقالات آن جلب مينمايم:
حملات 11 سپتامبر به ايالات متحده و وقايع پس از آن، اين پرسش را پديد آورده كه آيا اصولاً ايالات متحده ميتواند در ادامه جنگ با تروريسم، بر ياري متحدان غربي خود اتكا نمايد؟ در چند سال اخير، رويدادهايي نظير خودداري آلمان و فرانسه از همراهي در جنگ عراق، شكاف در رهبران ناتو و اختلافنظر در اتحاد آتلانتيك، براي بسياري از كارشناسان و متخصصان اين پرسش را به وجود آورد كه آيا اصولاً ميتوان مفهومي به نام غرب را در فرهنگ كشورهاي دوسوي اقيانوس آتلانتيك همچنان يافت؟ و آيا ايالات متحده و اروپا ميتوانند با توجه به سياستهاي امنيتي خود، در صورت ايجاد يك تهديد مشترك، در كنار يكديگر بايستند؟
در اين كنفرانس، جاناتان كلارك استاد دانشگاه كانزاس، در سخنراني خود خاطرنشان نمود كه ايده بلوك غرب كه به دنبال پايان جنگ جهاني دوم وآغاز جنگ سرد به دنبال اتحاد اروپا و آمريكا به وجود آمد، از آغاز شكلگيري با چالشهاي زيادي روبهرو بوده است. به عنوان مثال، در همان زمان، كارشناسان زيادي معتقد بودند كه به دليل اختلافات فكري موجود بين اروپا و آمريكا، اين اتحاد از پايداري زيادي برخوردار نخواهد بود. از سوي ديگر، رويكرد تنوع فرهنگي نيز عمق اين اختلاف را دو چندان نموده است. از ديدگاه دكتر كلارك، اگر ما همچنان به وجود مفهوم غرب معتقد باشيم، ديگر آمريكا را نميتوان جزء غرب به شمار آورد. چرا كه سياستهاي حاكم بر دولت آمريكا در دهههاي اخير كه به چند جنگ بزرگ انجاميده، با بسياري از ارزشهاي بنيادين تمدن غرب در تعارض است. دانيل ماهوني از دانشگاه "آسيومپشن" نيز در سخنراني خود با اشاره به رويكردهاي نظري بنيان گذاران تمدن غرب يادآوري ميكند كه به دنبال اعتراضات گسترده دانشجويي در اروپا در سال 1968 ميلادي، اكثر دولتمردان اروپايي تصميم گرفتند كه به ترسيم مرزهاي فكري خود با ايالات متحده به ويژه در مورد جنگ ويتنام بپردازند. تعارضي كه بايد آن را در حقيقت، اختلاف ميان نومحافظهكاران آمريكايي و حاميان اروپايي حقوق بشر به شمار آورد.
جان او.سوليوان، سردبير مجله "نشنال اينترست" معتقد است كه نهضت آمريكا ستيزي شكل گرفته در سراسر دنيا، ميتواند به عنوان آغاز عصر فراغرب به شمار آيد. امروزه در دو سوي اقيانوس آتلانتيك، اختلافنظرهاي راديكالي وجود دارد كه به يك شكاف عظيم فكري و نظري انجاميده است. آقاي سوليوان با اشاره به رشد موج مهاجرت مسلمانان به سراسر خاك اروپاي غربي معتقد است كه اين شرايط، رشد تفكرات آمريكا ستيزي را تسريع نموده است. افزايش جمعيت مسلمانان در اروپا و نرخ رشد فزاينده آنان نيز مفهوم غرب را با تهديدي غيرمنتظره مواجه نموده كه اين دوگانگي در كشورهاي اروپاي غربي به خوبي قابل تشخيص است. از سوي ديگر، با توجه به سرمايههاي انبوه مادي اين مهاجران، ميتوان پيشبيني كرد كه در دهههاي آينده، آنان به گروهي مؤثر در همه صحنهها تبديل شوند... امروزه ما شاهد به صحنه آمدن جوانان مسلمان زيادي به صحنه سياست غرب هستيم كه با هويتي متفاوت به نسبت سرزمين مادري خويش و كشورهاي اروپايي و آمريكايي، به يك چالش بزرگ تبديل شدهاند.
يك اقتصاد اروپايي
هارولد جيمز از اساتيد دانشگاه "پرينستون" و استفان شوكر از دانشگاه "ويرجينيا"، در مقاله مشترك ارائه شده خود، با اشاره به اينكه مسايل اقتصادي را نميتوان به تنهايي عامل گسيختگي موجود در جبهه غرب به شمار آورد، يادآوري مينمايند كه در يك قرن اخير (به جز سالهاي ركود اقتصادي بزرگ آمريكا در دهه 30 ميلادي) همواره توليد ناخالص داخلي (GDP) كشورهاي اروپاي غربي وآمريكا، به صورتي متوازن رشد كرده است.
نويسندگان اين مقاله معتقدند كه در گذشته نيز ما شاهد افتراق و به هم پيوستگي اتحادهاي اقتصادي بودهايم و رويدادهاي به وجود آمده به دنبال تشكيل اتحاديه اروپا و به جريان افتادن يورو، در آيندهاي نزديك فراموش خواهد شد. در اين ميان، رشد تعداد حاميان نهضت مخالفت با جهانيسازي را بايد به منزله زنگ خطري براي رهبران غرب به شمار آورد. آنان جهانيسازي و تئوريهاي سياسي و اقتصادي و فرهنگي مرتبط با آن را به عنوان يك امپرياليسم نوين مينگرند كه لزوم انجام اصلاحات در اين راهبردها، كاملاً ضروري است.
در ادامه، برنارد مورك از اعضاي مركز پژوهشهاي سياست خارجي (FPRI)، با اشاره به سياستهاي موفق دولتهاي اروپايي در ايجاد دولت رفاه و ناكامي آمريكا در اين بخش، معتقد است كه اروپاييها به ايجاد راه سومي در مقايسه با تجارب دو بلوك شرق و غرب دست يافتهاند كه با موفقيتهاي بسياري هم روبهرو شده است. همچنين كاهش شديد حجم مبادلات اقتصادي آمريكا و اروپا و تغيير جهت آن به سوي ساير بخشهاي دنيا، گسيختگي در روابط اروپا و آمريكا را تشديد نموده است.
جنگافروزي و غرب
داگلاس پورچ از انجمن فارغالتحصلان آكادمي نيروي دريايي آمريكا معتقد است كه اختلاف نظرهاي عميق موجود بين اروپا و آمريكا به دنبال جنگهاي آنها در چند دهه اخير، يك عامل مهم در فروپاشي روابط دو طرف بوده است. همچنين با به قدرت رسيدن نومحافظهكاران، اين شكاف بسيار عميقتر از قبل شده است. پورچ معتقد است كه در سايه تئوريهاي جهانيسازي كنوني رهبران آمريكا، بروز جنگهاي مختلف در بسياري ازنقاط دنيا، به گزينهاي محتمل تبديل شده، وضعيتي كه هيچ گاه در دستور كار رهبران اروپا قرار ندارد.
جيمز كورت از دانشگاه "سوارتمور" در سخنراني خود با اشاره به ساختار ناتو كه اكثر نيروهاي انساني آن از سوي كشورهاي اروپايي و تجهيزات پيشرفته آن از طرف آمريكاييها تأمين گرديده، خاطرنشان ميكند كه تجارب جنگهاي بالكان، افغانستان و عراق نشان ميدهد كه اروپاييها بيش از هر چيز به محافظت از مرزهاي خود و نه كشورگشايي و توسعه دموكراسي در آن سوي عالم مي انديشند. از سوي ديگر، تجارب جنگ نامتقارن در عراق نشان داد كه اروپاييها بايد بيش از اتكا بر نيروهاي انساني، به تقويت تسليحات خويش اهتمام بورزند. كورت با اشاره به راهبردهاي استعماري انگلستان در قرنهاي گذشته و استفاده از نيروهاي بومي براي تقويت جايگاه خود و مقابله با مخالفان، كاهش اتكا به نيروهاي انساني را يكي از راهبردهاي ارتشهاي انگلستان و آمريكا ميداند. هر چند با اين رويكرد، جدايي كشورهاي اروپايي از اين دو متحد عميقتر خواهد شد و بروز تنشهاي بيشتر، كاملاً قابل پيشبيني است.
ايجاد يك سيستم امنيتي غربي
آخرين بخش اين كنفرانس به بحث و بررسي همكاريهاي امنيتي اختصاص داشت. يويس بوير از اعضاي بنياد مطالعات استراتژيك پاريس خاطرنشان نمود كه با زوال بلوك شرق، ايالات متحده به دنبال گسترش هژموني سلطه خود در سراسر دنياست. اقدامي كه ميتواند رهبري دنياي غرب را به ايالات متحده واگذار كند. به دنبال فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، اروپا و آمريكا به عنوان دو متحد پيشين، شاهد برملا شدن اختلافات پنهان خويش در حوزههاي مختلف هستند. البته اين اختلافات به ويژه در حوزه مسايل خاورميانه، بسيار زياد و غيرقابل چشمپوشي است.
جفري واورو از دانشگاه جنگ نيروي دريايي ايالات متحده، سخنران بعدي اين كنفرانس بود. وي در سخنان خود يادآوري نمود كه با وجود نياز زياد جبهه غرب به همكاريهاي مشترك امنيتي، ما در پارهاي از موارد شاهد عدم همكاري و ممانعت كشورهاي اروپايي عضو ناتو از اقدامات پنهاني ارتش آمريكا بودهايم. از سوي ديگر، با نقشآفريني گسترده ابرشركتهاي امنيتي و اطلاعاتي و نظامي آمريكايي در جنگ عليه تروريسم، اين چالشها بسيار زياد و غيرقابل حل به نظر ميرسد. واورو با اشاره به يكي از عملياتهاي اطلاعاتي در بوليوي كه به رويارويي طرفهاي غربي انجاميد، معتقد است، با تغيير آرايش نيروهاي طرفين، ما بايد شاهد تغييراتي گستردهتر در جبهه غرب باشيم.
از سوي ديگر، با كاهش شديد بودجههاي نظامي كشورهاي اروپاي غربي، به نظر ميرسد، اصولاً رهبران اين دولتها ديگر به گزينه نظامي اعتقاد چنداني ندارند و ايالات متحده ديگر نخواهد توانست اتكاي قابل توجهي به ارتشهاي اروپايي در صورت پيدايش جنگهايي ديگر بنمايد. واورو معتقد است، اروپاييان به جاي ساختن ارتشهايي كارآمد براي جنگ، بيشتر به آموزش و تجهيز نيروهاي پاسدار صلح علاقمند هستند. چنين رويكردهاي متفاوتي ميتواند به برهم خوردن دكترين امنيتي غرب منجر گردد.
آخرين سخنران اين كنفرانس باري لونكرون از اعضاي سازمان برنامهريزي سياست گذاريهاي ايالات متحده بود كه به بيان نتايج مباحث طرح شده در اين گردهمايي علمي پرداخت. به گفته وي، با زوال بلوك شرق، امروزه بيش از هر زمان ديگري، اختلافات فكري اروپا و آمريكا به عنوان اعضاي بلوك غرب هويدا شده و شكست گفت وگوهاي طرفين در حوزههاي مختلف ميتواند به عنوان زنگ خطري براي تداوم اتحاد آنها به شمار آيد. اما آيا پذيرش اختلافات موجود، همراه با انعقاد موافقتنامههاي همكاري دوطرفه يا چندطرفه را نبايد آخرين راهحل در شرايط كنوني براي حفظ موجوديت غرب به شمار آورد؟ البته وي پيشنهاد نموده، با توجه به شكلگيري دولتها و سازمان ها و فرهنگهاي مختلفي كه در حال رقابت با يكديگر هستند، بايد در كنار توجه به منافع استراتژيك طرفين، تلاش كرد كه در عين توجه به اختلافات، راه را براي تفاهم در دنياي غرب هموار كرد.
منبع: www.FPRI.ORG
.......................................................................
منبع: ماهنامه سياحت غرب، شماره 62
سه شنبه 16 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-