محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1828743439
زنان - تاثير نابرابري جنسيتي بر كارآفريني زنان
واضح آرشیو وب فارسی:شبکه خبر: زنان - تاثير نابرابري جنسيتي بر كارآفريني زنان
زنان - تاثير نابرابري جنسيتي بر كارآفريني زنان
طي سالهاي اخير، ميزان قابل ملاحظهاي از انديشهها و آراي اجتماعي، در زمينه مسائل و محدوديتهاي اشتغال زنان، به رشته تحرير درآمده است. از طرف ديگر، اولويت جامعه براي حركت در مسير توسعه اقتصادي پديده كارآفريني را به موضوع مورد توجه محافل علمي تبديل كرده است. در اين مقاله كوشش شده از تلفيق اين دو قلمرو موضوعي براي تبيين نازل بودن سطح كارآفريني زنان شاغل ايران استفاده شود. نگارندگان اين نوشتار ضمن به رسميت شناختن تفاوتهاي طبيعي زنان و مردان بر اين باورند كه نابرابريهاي جنسيتي موجود در جامعه زنان ايران، كه بيشتر جنبه اجتماعي و فرهنگي دارند، از قابليت كارآفريني زنان ميكاهد. در اين زمينه به نقش خانواده، نظام تعليم و تربيت، باورهاي كليشهاي، ناهماهنگي انتظارات نقشي و مناسبات حاكم بر سازمان كار اشاره ميشود. افزايش قابل ملاحظه زنان شاغل واقعيت انكارناپذير جامعه ايران است. با وجود اين، تجربه اجتماعي حاكي از آن است كه تعداد كمي از زنان شاغل كارآفرين هستند. براي ظهور فعاليتهاي كارآفرينانه وجود زمينهها و شرايط فرهنگي اجتماعي مناسب ضروري است. مطالعه موانع كارآفريني زنان به شناسايي محدوديتهاي موجود، اصلاح مسير آتي و در نهايت افزايش كارايي فردي و اجتماعي آنان كمك ميكند. هدف اين مقاله توضيح اين امر است كه نابرابريهاي جنسيتي چگونه ميتواند از قابليت كارآفريني زنان بكاهد.
عوامل محدودكننده كارآفريني زنان
بخشي از هويت انسان تحت تاثير جنسيت او شكل ميگيرد. صرفنظر از تفاوتهاي طبيعي كه اعضاي دو جنس از جنبههاي جسماني و رواني با يكديگر دارند، جامعه نيز به نوبه خود بر دامنه اين تفاوتها ميافزايد. از اينرو، گفته ميشود جنسيت برخلاف جنس سازهاي اجتماعي است زيرا داراي معاني و دلالتهاي فرهنگي است (بورگاتا ومونتگمري، 2000:1058). اگر تفاوتهاي طبيعي ميان دو جنس مبناي ارزشگذاري و امتيازدهي متفاوت باشد، در اين صورت نابرابري جنسي به وجود ميآيد. در افراطيترين شكل، چنانچه اعضاي يك جنس نسبت به جنس ديگر پستتر شمرده شوند، به طوري كه رفتار نابرابر با يك جنس عادلانه تلقي شود، در اين صورت تبعيض رخ ميدهد (رابرتسون، 1372: 420) از طريق فرآيند جامعهپذيري كه از كودكي تا بزرگسالي به طور مداوم جريان دارد، هر فرد ميآموزد از آن حيث كه زن يا مرد آفريده شده بايد چگونه بينديشد، رفتار كند و احساس كند (يوربرگ، 1974: 1). به اين ترتيب هويت جنسي افراد ساخته و پرداخته ميشود. عنصرخود(self) نيز در اين فرآيند شكل ميگيرد. اگر فرهنگ جامعهاي با زنان به شيوهاي نابرابرانه رفتار كند، يعني در مقايسه با مردان آنان را با ويژگيهاي ضعيف يا منفي توصيف كند، يا اگر امكان دستيابي به فرصتها و منابع ارزشمند اجتماعي را به خاطر زنبودن براي آنان محدود سازد، در اين صورت به تدريج اين مولفهها جزئي از خودپنداره هويت زنان ميشود. ادراك منفي يا ضعيف از خود، عزت نفس پايين، ارزيابي ضعيف از توانمنديهاي خود احتمال شكلگيري ساختار رواني و شخصيتي مساعد كارآفريني را كاهش ميدهد. زيرا براساس ويژگيهايي كه براي كارآفرين برشمرده شد در صورتي ميتوان يك فرد را كارآفرين ناميد كه در انديشه تغيير و بهبود شرايط كارش باشد، فكري نو در سر داشته باشد، در برابر عدمقطعيت پايدار باشد و از قدرت رهبري و بسيج منابع در جهت هدف برخوردار باشد. در شرايط و فضاي نابرابري جنسيتي اين خصوصيات به سختي در زنان شكل ميگيرد. بنابراين اگر به نظر ميرسد نسبت اندكي از زنان شاغل ايراني كارآفرين هستند، بايد يكي از دلايل- و نه همه- آن را در تاثير نابرابري جنسيتي بر ساختار رواني و شخصيتي زنان جستوجود نمود. زيرا تفاوتهايي كه مردم در انجام دادن كاري خاص در شرايط نسبتا يكسان از خود نشان ميدهند، ناشي از تفاوت ابعاد شخصيتي آنان است (چلبي، 1375: 264). اين نوشتار كوششي است جهت توضيح اين اصل كه نابرابريهاي جنسيتي، كه از طرق مختلف به زنان انتقال مييابد و نظام شخصيتي آنان را ميسازد، چگونه از قابليت كارآفريني آنان ميكاهد.
خانواده
مولفههاي مرتبط با نابرابري جنسي ابتدا از طريق خانواده به افراد منتقل ميشود. در اولين مرحله تكامل جنسي، گسستگي دختران و پسران از مادر به طرز متفاوتي رخ ميدهد. برخلاف پسران، دختران به آرامي از مادرشان جدا ميشوند. آنها تا هر زماني ميتوانند مادر را در آغوش بگيرند. در نتيجه هويت و ادراكي كه دختران از خود بهدست ميآورند با ديگري استمرار مييابد. بنابراين فقدان رابطه نزديك با ديگران، حرمت نفس آنها را تهديد ميكند و وجود آن موجب توليد حساسيت و شفقت عاطفي است. اما پسرها حس آگاهي از خود را از طريق كاهش ارتباط با مادر به دست ميآورند، آنها ياد ميگيرند كه بچهننه نباشند، استقلال از مادر به آنها هويتي مردانه ميدهد. (گيدنز، 1373: 185). به علاوه، والدين به استقلال يافتن دختران و پسران واكنشهاي متفاوتي نشان ميدهند. پسرها زودتر از دختران همسال خود اجازه دارند در سنين پايين دور از محيط خانه بازي كنند و براي خريد يا تفريح با دوستان خود بيرون بروند. والدين هنگامي كه دخترشان فعاليتي را به تنهايي انجام ميدهد اضطراب دروني خود را نشان ميدهند، در حالي كه در موقعيت مشابه نسبت به استقلال عمل فرزند پسر احساس غرور و شادماني ميكنند و با انتقال اين حس به فرزند پسر حس اعتماد به نفس او را تقويت ميكنند (نوابينژاد، 1379: 37). نوع سرگرميها و بازيهاي دو جنس نيز به نابرابريهاي جنسي ميافزايد. دختران معمولا به سرگرميهايي مانند عروسكبازي كه عواطف آنها را پرورش ميدهد و كمتر ذهن آنها را به تكاپو وادار ميسازد هدايت ميشوند. در حالي كه بازيهاي پسران با تحرك جسمي، پرخاشگري و ارتباط بيشتر با طبيعت همراه است و اغلب قدرت تفكر و آفرينندگي آنان را تقويت ميكند. علاوه بر اين، دختران در دوران نوجواني محدوديت بيشتري براي تجربه و درك محيطهاي مختلف دارند. آنها معمولا از خطرات آشكار و پنهان ترسانده ميشوند. يافتههاي يك پژوهش تجربي نشان ميدهد كه 88 درصد از مادران ايراني دختران خود را به مراتب كمتر از پسرها به استقلال، خودكفايي و پيشرفت تشويق ميكنند (سيدان، 1378: 153). چنين آموزههايي حتي در بسياري از موارد دختران را دچار ترديدهايي جدي ميسازد. مطالعهاي تجربي در مورد دختران تيزهوش نشان ميدهد بسياري از آنها به خاطر پرهيز از طرد شدن، سطح آرزوها و انگيزههاي اجتماعي و شغلي خود را از مردها پايينتر ميآورند و دچار ترس از عدمموفقيت ميشوند (بازرگان، 1376: 3).
نظام تعليم و تربيت
نظام تعليم و تربيت به شيوههاي متفاوت نابرابريهاي جنسيتي را بازتوليد ميكند. در مدرسه اين امر از طريق محتواي منابع درسي، مرزبندي ارتباط بين دو جنس و رفتار معلمان صورت ميگيرد. به عنوان نمونه، نتايج يك تحقيق در مورد كتب درسي دوره ابتدايي نشان ميدهد كه منابع آموزشي تصوير ضعيفي از زنان منعكس ميسازند. به عنوان نمونه در كتابهاي درسي دوره ابتدايي، تصاوير مردان از نظر تعداد در صدر هستند و تصاوير زنان كمترين فراواني را دارند. اين تحقيقات بيانگر آن است كه مردان از نظر اسامي نام برده شده هم نسبت به زنان سهم بيشتري دارند. صرفنظر از محتوا، نزد عموم مردم كميت بر اهميت و بزرگي دلالت دارد. بنابراين فزوني تعداد زنان بر مردان ميتواند به معناي ارزشمندي و اهميت بيشتر آنان تلقي شود. در كنار منابع درسي، تفكيك جنسي كه پس از انقلاب اسلامي بين دانشآموزان دختر و پسر در مدارس ايران به وقوع پيوست، به طور ناخواسته بر تمايز دو جنس افزود. اختصاص معلمان مرد به مدارس پسرانه و معلمان زن به مدارس دخترانه اين وضعيت را تشديد كرد. از آنجا كه بخشي از هويت انسان در تعامل با غير شكل ميگيرد، جدايي دانشآموزان دختر و پسر موجب ميشود اين دو گروه نسبت به قابليتها و توانمنديهاي خود و ديگري تصوراتي غيرواقعبينانه داشته باشند و از جهت رواني از يكديگر فاصله بگيرند. از آنجاكه زمينههاي برتر دانستن مردان نسبت به زنان در بستر فرهنگ جامعه فعال است جدايي بين دو جنس به فاصله اجتماعي دو گروه از يكديگر منجر ميشود. نظام آموزشي نهتنها بر ساختار رواني افراد تاثير ميگذارد، بلكه آنها را براي ايفاي نقشهاي شغلي آتي آماده ميسازد. مدارس فني و حرفهاي كه بيشتر بر آموزشهاي كاربردي و عملي تاكيد دارند، اين امكان را فراهم ميسازند كه افراد با تكيه بر قابليتها و توانمنديهاي عملي خود و متناسب با نياز جامعه به كار و فعاليت اقتصادي بپردازند.
ناهمخواني انتظارات نقشي
زنان شاغل به طور همزمان داراي سه نقش همسري، مادري و شغلي هستند. هر يك از اين نقشها داراي مجموعهاي از انتظارات مختلف است. در مورد تعامل همزمان نقشهاي مختلف زنان نظرات متفاوتي وجود دارد. چلبي معتقد است هويتهاي شغلي زنان اغلب تحتالشعاع نقشهاي خانوادگي آنهاست. (1375: 240). زيبر تحت عنوان «فرضيه تجمع نقشها» به منافع حاصل از تكثر نقشهاي زنان اشاره ميكند. از نظر او امتيازات مرتبط با هر نقش مانند امنيت، منزلت حاصل از آن، فراهم آمدن امكاناتي جهت بهبود پايگاه اجتماعي، غناي شخصيت و ارضاي خاطري كه فرد از آن بهرهمند ميشود، بستگيهاي اجتماعي جديد و حمايت حاصل از آن از جمله ثمرات ايفاي نقشهاي متفاوت است (نقل از احمدنيا، 1380: 75). يافتههاي يك پژوهش تجربي درباره زنان شاغل و خانهدار تهراني فرضيه فوق را تاييد ميكند. نتايج به دست آمده نشان ميدهد كه زنان شاغل در مقايسه با زنان خانهدار خودپنداره مثبتتري دارند و بهطور معناداري خود را باهوشتر، موفقتر، كمتر تنبل، مستقلتر و سختكوشتر احساس ميكنند (خسروي،1378: 115). در مقابل برخي از جامعهشناسان انتقادگرا به تضاد ميان نقش خانوادگي و شغلي تاكيد دارند. براي مثال، از نظر هيبارد و پوپ تجمع نقشهاي سنتي همسري و مادري و نقشهاي جديد شغلي ممكن است به تضاد با نقش يا اضافهبار نقش منجر شود و سلامت زنان را به خطر اندازد. علاوه بر اين، احساس تقصير و اضطراب كه حاصل اين تصور است كه آنها نتوانستهاند بهخوبي از عهده مسووليت خانوادگي بربيايند از علل عمده لطمه به سلامت رواني زنان محسوب ميشود (نقل از احمدنيا، 1380:74). ناهماهنگي ميان نقشهاي زنان به شيوه ديگر نيز نمايان ميشود. براساس هنجارهاي فرهنگي جامعه از زنان متاهل انتظار ميرود اقدامات يا تصميمات خود را با اجازه و نظارت همسر خود انجام دهند. رعايت اين قاعده كمك ميكند تا زنان در فعاليتهاي خود از تجربه، همفكر و حمايت شوهرشان برخوردار شوند. اما به همين ترتيب گاهي نيز ناهماهنگي ميان ترجيحات زن و شوهر ميتواند مانع توسعه فعاليتهاي شغلي زنان شود. بنابراين در بعضي از موارد نوآوري، پيشگامي و توان محقق ساختن طرحها و انديشههاي نو كه از لوازم كارآفريني است با انتظاراتي كه از يك زن در نقش همسري ميرود ناهماهنگ است. فشار رواني حاصل از ناهماهنگي ميان نقشها پيامدهايي مانند اضطراب و خستگي شغلي، كاهش سلامتي، تضعيف كيفيت زندگي زناشويي و نارضايتي از نقش والديني را در پي دارد. اين شرايط بخش قابل ملاحظهاي از زمان، انرژي و تعهد زنان را به خود اختصاص ميدهد و از تمركز آنها در فعاليتهاي حرفهاي ميكاهد. اين در حالي است كه نقش نانآوري و سرپرستي مردان با انتظارات شغلي آنها هماهنگ است و آنان از اين جهت با محدوديت كمتري مواجه هستند و با سهولت بيشتري ميتوانند به بسط فعاليتهاي شغلي خود بپردازند.
باورهاي كليشهاي
باورهاي كليشهاي يا قالبي مربوط به زنان به شيوهاي ديگر بر ساختار رواني آنها تاثير ميگذارد. باورهاي كليشهاي برداشتهايي بيش از حد ساده و جانبدارانه از واقعيت هستند كه نسبت به گروه خاصي اطلاق ميشوند و در برابر تغييرات مقاومت ميكنند. اين تصورات اغلب لحني منفي دارند و با نگرشهاي تعصبآميز يا تبعيض رفتاري آميختهاند (جونز،1989:827). بخشي از اين باورها در قالب اشعار، داستانها و ضربالمثلها نمايان ميشود. از نظر خواجهنصيرالدين طوسي مردان بايد از مخاطبه با عوام كودكان و زنان و ديوانگان و مستان احتراز كنند (سيدان، 1378: 19). از فروغي بسطامي است كه در فكر زن مپيچ كه اين رخنه فساد/ در خون گرم غوطه دهد جان مرد را (همان:43). اين عبارت به ناصرخسرو منسوب است كه زنان چون ناقضان عقل و ديناند/ چرا مردان ره آنان گزينند. يا جامي گفته است زن از پهلوي چپ آفريد/ كس از چپ هرگز راستي نديد (چابكي، 1374:39). در ضربالمثلهاي فارسي زنان با صفاتي مانند ناقصالعقل، خطرناك، قابل ترحم، بلا خبيث، بيوفا و موجودي كه با گريه كارش را پيش ميبرد معرفيشدهاند (همان:21). هرچند كه تعميم چنين مواردي به كل ادبيات و فرهنگي ايراني جايز نيست و در متون ادبي به ويژگيهاي مثبت زنان هم اشاره شده، با وجود اين مصاديق يادشده به اين واقعيت اشاره دارد كه زبان فارسي مانند زبانهاي ديگر دچار عارضه جنسيتگرايي است (پاكنهاد، 1380: 98). اين عبارات كه در قالب گفتوگوهاي روزمره جريان دارد به تدريج بر نگرش زنان نسبت به خودشان و نگرش ديگران نسبت به زنان نفوذ ميكند.
مناسبات حاكم بر سازمان كار
سازمانها از فرهنگ جامعه تاثير ميپذيرند. مولفههاي مرتبط با نابرابري جنسيتي از طريق مناسبات رسمي و غيررسمي بر ساختار رواني زنان و جهتيابي آنان نسبت به كارشان تاثير ميگذارد. اين قبيل نابرابريها در درون سازمان قبل و بعد از استخدام به اشكال مختلف مانند وجود معيارهاي استخدامي نابرابر، دستمزد نابرابر براي كار يكسان، شانس بيشتري براي بيكاري، فرصت نابرابر براي آموزشهاي جانبي، دستيابي نابرابر به منابع توليدي، مشاركت نابرابر در تصميمگيري، امكان نابرابر در ارتقاي شغلي نمودار ميشود (شاديطلب، 1377: 274). يكي از مصاديق اين نابرابري در نازل بودن ميزان ارتقاي زنان به سطوح مديريتي مشاهده ميشود. طي سه دهه گذشته (1375- 1345)، تعداد مديران از حدود 12 هزار نفر در سال 45 به 91 هزار نفر در سال 75 يعني حدود 7/5 برابر رسيده است. در اين ميان تعداد مديران زن از 389 نفر به 2543 نفر يعني 5/6 درصد رسيده است. در نتيجه نسبت زنان مدير از سال 45 تا سال 75 نه تنها بهبودي نيافته بلكه كاهش مختصري نيز داشته است. اين در حالي است كه سهم زنان شاغل داراي تحصيلات عالي در كل شاغلان زن حدود 20 برابر شده است و از حدود 10 هزار نفر در سال 1345 به رقم 389 هزار نفر در سال 1375 رسيده است. پس علت عدمتحرك شغلي زنان به ردههاي مديريتي فقدان تحصيلات عالي آنها نيست (همان: 286- 283). بررسي ديگري كه درباره 50 نفر از مديران سطح بالاي سازمانها انجام شده نشان ميدهد كه اكثريت آنها بر انضباط كاري، وظيفهشناسي و تعهد زنان نسبت به مردان اذعان داشتهاند و نيمي از آنان از پرسنل زن راضيتر از پرسنل مرد بودهاند. با اين حال، در انتخاب افراد براي ردههاي شغلي بالاتر در ميان مردان و زنان با تحصيلات و تجربه مساوي، مردها را ترجيح ميدهند (سفيري: 1377، 27). از آنجا كه رهبري و مديريت جزء خصوصيات فرد كارآفرين است، عدمارتقاي زنان به مواضع مديريتي موجب ميشود ساختار رواني و نظام شخصيتي آنها در زمينه فعاليتهاي كارآفرينانه شكوفا نشود. ويژگيهايي كه براي يك رهبر يا مدير موفق برشمرده ميشود عبارتند از سوابق قوي براي قبول مسووليت و تكميل وظايف، پافشاري و پشتكار در تعقيب اهداف، ابتكار در حل مسائل، اعتماد به نفس و احساس هويت فردي، تمايل به پذيرفتن عواقب تصميمها و اعمال، آمادگي براي پذيرش و جذب فشار رواني، تحمل ناكامي و توان نفوذ در ديگران و ظرفيت سازمان دادن نظامهاي تعامل اجتماعي براي هدفي كه در دست است (كريمي، 1377: 147). حتي در موارد محدودي كه امكان تصدي زنان در امر مديريت به وجود ميآيد، گاه مشاهده ميشود كه آنان براساس تصور ضعيفي كه از تواناييهاي خود دارند از به عهده گرفتن مسووليتهاي خطير امتناع ميورزند.
بحث و نتيجهگيري
برچسبهاي جنسيتي كه بر نوعي نابرابري ميان مرد و زن دلالت دارد از خلال تعاليم خانواده، نظام تعليم و تربيت، باورهاي كليشهاي، انتظارات نقشي و مناسبات حاكم بر كار به زنان منتقل ميشود. به اين ترتيب هويت آنها يعني اينكه آنها در مقام زن چه ادراكي از خود داشته باشند، خود را چگونه ارزيابي كنند خود را قادر و خواهان انجامدادن چه اعمال و رفتاري بدانند شكل ميگيرد. انگيزهها، علايق و نيروهاي دروني و در نهايت ساختار رواني و شخصيتي زنان به اين ترتيب ساخته و پرداخته ميشود. بسياري از قابليتها و توانمنديهايي كه لازمه امر كارآفريني است - مانند عزم راسخ براي تغيير و نوآوري، قدرت رهبري، تحمل خطر، ميل به پيشرفت- تحت تاثير نابرابري جنسيتي كمتر در زنان قوام پيدا ميكند. همين امر از احتمال كارآفرين شدن زنان ميكاهد. نكتهاي كه بايد خاطرنشان نمود اين است كه بعضي از حقوقدانان معتقدند موارد تمايز زنان و مردان در نظام رسمي حقوقي ايران بسيار اندك است. براي مثال امور تجاري، افتتاح حساب بانكي، مبادرت به عقد قراردادهاي بازرگاني، تاسيس شركت، عضويت در مجامع يا هياتهاي مديره و انتخاب شدن به سمت مديرعامل، هياترئيسه از جمله مواردي است كه قانون تصدي آنها را براي زن ومرد به يك اندازه به رسميت شناخته است (نوروزي،1380: 67). در واقع موانع گسترش فعاليتهاي اقتصادي زنان بيشتر پديدهاي فرهنگي- اجتماعي است كه در لايههاي زيرين جامعه نهادي شده است. آشفتگي موجود ممكن است تا حدي از فرآيند توسعه برونزاي جامعه ايران و دوگانگي ساختاري حاصل از آن سرچشمه گرفته باشد. زيرا پيشرفت غرب يك پيشرفت دروني بوده نه آنكه اجزاي پيشرفت را از بيرون مانند يك عضو غريبه به بدن پيوند زده باشد. به علاوه، اين پيشرفت در طول ساليان دراز به طور تدريجي انجام گرفته است. (رفيعپور، 1376: 544). اشتغال زنان در غرب ناشي از تحولات انقلاب صنعتي و همگام با تغيير در مناسبات فرهنگي و اجتماعي بوده كه طي سالها بعد از رنسانس به وجود آمد. در ايران محصولات دنياي مدرن كه يكباره از بيرون وارد شدهاند اغلب با زمينههاي عميقتر فرهنگي، يعني فرآيندي كه براساس آن تغييرات فرهنگي با تغييرات اقتصادي همساز نيستند، نام برده ميشود (آبر كرامبي، 1984: 59). تحت تاثير فرآيند نوگرايي، اين امكان فراهم آمد كه زنان ايراني مانند مردان به تحصيلات دانشگاهي و اشتغال در عرصههاي اقتصادي بپردازند. بر اين اساس مطلوب است كه زنان شاغل در نقش كارآفريناني موفق در جهت رونق اقتصاد جامعه گام بردارند. اما پارهاي از نگرشهاي جنسي نابرابرانه كه هنوز در بستر فرهنگي جامعه فعال است مانع بروز قابليتهاي كارآفرينانه زنان ميشود. از آنجا كه زنان بخش قابل ملاحظهاي از نيروي كار جامعه را تامين ميكنند، عملكرد كارآفرينانه آنان (درجهت رشد توليد يا فروش، افزايش سرمايه، رفاه كارمندان، قدرت رقابت و صادرات) به توسعه اقتصادي جامعه كمك ميكند. علاوه بر اين، جامعهاي كه خواهان توسعه همهجانبه است بايد امكان رشد و شكوفايي استعدادها را براي همه اعضاي خود از جمله زنان شاغل فراهم سازد. با وجود آنكه اقدامات فرهنگي جهت پالايش نابرابري و تبعيض جنسي ضروري است، اما زنان نيز نبايد منفعلانه در انتظار تغييرات باشند بلكه بايد در جهت دگرگوني شرايط موجود بكوشند. فرآيند كارآفريني با شكلگيري يك انديشه آغاز ميشود، با انتخاب راهكارهاي مناسب، تامين منابع، غلبه بر موانع به اجرا در ميآيد. براي آنكه زنان بتوانند اين فرآيند را با موفقيت پشت سر بگذارند، نيازمند تقويت مهارتهاي اداركي، ارتباطي و تخصصي خود هستند. پذيرش واقعبينانه تفاوتهاي طبيعي ميان زن و مرد، پرهيز از مقايسههاي بيمورد كه موجب كاهش عزت نفس ميشود، اعتماد به استعدادها و تواناييهاي خود، هدفمندي و انتخاب برنامههاي منطقي، رشد تفكر عقلاني، تلفيق ميان عقل و احساس، حساسيت نسبت به تحولات زمان و همچنين مشاركت در فعاليتهاي اجتماعي به خصوص سازمانهاي صنفي غيردولتي در مجموع مهارتهاي كارآفريني زنان را افزايش ميدهد. اين جهتيابي نهتنها ساختار رواني و شخصيتي آنان را تغيير ميدهد بلكه موجب ميشود نگرش ديگران هم نسبت به زنان دگرگون شود.
تلخيصي از مقاله فاطمه جواهري، سرور قضاتي
دوشنبه 15 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شبکه خبر]
[مشاهده در: www.irinn.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 345]
-
گوناگون
پربازدیدترینها