واضح آرشیو وب فارسی:سياست روز: نگاهي به فيلم «كنعان» ساختهماني حقيقي كلبهاحزان شود روزي گلستان؟
علي غبيشاوي- از وقتي ساخته شد و از وقتيكه نام اصغر فرهادي در كنار نام ماني حقيقي به عنوان فيلمنامهنويس مطرح شد، خيليها انتظار ديگري را از اين همكاري پيدا كردند. به خصوص كه هر دو فيلم، از نامهاي شناخته شدهسينما در عرصهبازيگري بهره ميبرند (و اصلا هنرپيشهاي مثل ترانه عليدوستي، در هر دو اثر نقشآفريني ميكند) و هر دو در فضايي شهريآپارتماني، به دغدغهها و مسائل طبقهمرفه و متوسط رو به بالاي جامعه، ميپردازند. اما آنچه باعث ميشود اين دو اثر ـ به رغم تمام اشتراكات ظاهريشان ـ تمايزي جوهري با هم پيدا كنند و جايگاهي متفاوت بين مخاطبان داشته باشند، نكتهاي است كه فهم آن، كمكمان ميكند به شناخت كاملتري از لحن روايي برسيم و از موقعيت مبهمنماي نهايي داستان، كمتر احساس سرخوردگي كنيم.
در چهارچوبي كلاسيك ـ و البته با روايتي جذاب و ظريف ـ قصهسرراستش را براي ما تعريف ميكرد. در واقع نتيجهگپوگفت و همفكري چند ماههاصغر فرهادي و ماني حقيقي، فيلمنامهاي شد كه با برخورداري از بياني روان و ساده، مخاطب را با خود همراه ميكرد و با دور نشدن از مسير اصلي خود ـ اگرچه به منظور قوتبخشيدن به ضربهآخرش، مجبور به مخفي كردن اطلاعاتي شده است ـ بيننده را كمتر به زحمت ميانداخت تا ذرّهبين بهدست، براي گذر از لايهاول داستان، با جزئيات و موقعيتهايش كلنجار برود. حال ببينيم وضعيت چگونه است؟ آخرين ساختهماني حقيقي ملودرامي است ـ حداقل تلقي نگارندهاين سطور از كنعان اينگونه بوده است ـ كه حساسيت و كنجكاويمان براي شناخت دنياي شخصيتها و ماهيت روابطشان را برميانگيزاند امّا در نهايت براي باز كردن قفل دروازهشناخت كامل از فيلم، كليدي به دستمان نميدهد. فقط با تمهيدي انديشمندانه، لابهلاي لحظات ساكن و ساكتش اشارههايي مينيماليستي و مبهم به خصوصيات و رفتارهاي آدمهايش ميكند تا از اين طريق، مخاطب بعد از تماشاي فيلم، در خلوت خود با عناصر تَهنشينشده ـ از فيلم ـ در وجودش كلنجار برود و آنجا درك خود از فيلم را كامل كند؛ دركي كاملا شخصي و مبتني بر سليقه و پيشزمينهذهني مخاطب.
شخصيتپردازي در پيرو همان تمهيد انتقال قطرهچكاني اطلاعات، به يكي از نقاط قوّت فيلم بدل شده است. مينا كه روزگاري ازدواج با مردي ثروتمند را نهايت كاميابي در زندگي ميپنداشت، امروز احساس ميكند كه براي رسيدن به آرمانها و آرزوهاي جديدش (ادامه تحصيل در خارج از كشور) ناچار از جدايي و مستقل زندگي كردن است. به عنوان مثال، از معدود جاهايي كه چهرهگرفتهمينا، به لبخندي باز ميشود و برق اميدي در چشمهايش ميدرخشد، همان سكانسي است كه در منزل خود با علي (بهرام رادان) روبهرو ميشود و شروع ميكند دربارهدانشگاه جديد و شيوهثبتنامش صحبت كردن. امّا در بيشتر بخشهاي ديگر فيلم چهرهعصبي و سرد ترانه عليدوستي ـ بهخصوص در كلوزآپهايي كه از او گرفته شده ـ بيانگر نوعي بيحوصلگي و خستگي شخصيت مينا از ترديدهايش ميان تعهد و ماندن و آزادي و رفتن است. همهاين ويژگيها وقتي به گريم سنگين، لباسهاي گشاد و كفشهاي لخلخكنان مينا اضافه شوند، ابعاد كاملتر و ملموستري از بيحوصلگي و بلاتكليفياو را برايمان نمايان خواهند كرد. بلاتكليفياي كه با رگههايي از بيعاطفگي و شكنندگي توأمان، همراه است. سكانس درگيري مينا و آذر (افسانه بايگان) را به ياد آوريم. همانجايي كه ميبينيم تنها پناه مينا براي التيام پرخاشگريهاي خواهرش، آغوش همسرش ـ مرتضي (محمدرضا فروتن) ـ است. از طرف ديگر خود مرتضي نيز وضعيت چندان مطلوبي ندارد؛ چراكه ميبينيم علاوه بر بحراني كه زندگياش را در آستانهفروپاشي قرار داده است، هم در شغلش به بنبست رسيده است (فصل جلسه مرتضي با هيئت مديره را به ياد آوريم) و هم بعد از مرگ پدرش، ابعاد ديگري از فقدان پشتيبان و حامي، بر تنهاييهايش اضافه شده است.
اطلاع نداشتن مرتضي از بارداري مينا و تصميم مينا مبني بر بهدنيا نياوردن آن كودك، حتي به شخصيت مرتضي، شمايلي از مظلوم بودن نيز ميبخشد. به شخصيت ديگر فيلم، آذر، ميرسيم. او به دلايلي كه فيلم هيچگاه صريحا به آنها نميپردازد ـ اما ميتوان استنباط كرد (مثلا آذر مشكل چمدانهايش در فرودگاه را مشكلي معمولي نميداند) كه رنگ و بويي از سياست دارند ـ مدتي در ايران نبوده و حالا كه فرزندش را از دست داده است، برگشته تا فصل جديدي از زندگياش را آغاز كند. او از مرگ ميآيد (با مچبندهايي كه به دستان بسته است، اثرات رگزنيهايش را پنهان ميكند) امّا قصد دارد از اين به بعد، به زندگي، روي خوش نشان دهد (از ميان لباسهاي مينا، لباسي را با آنچنان طرح و رنگي انتخاب ميكند) و به آرامش برسد (همراه علي سراغ دوستان قديمياش ميرود و دنبال خانه ميگردد)؛ آرامشي كه انگار قرار است براي شخصيت ديگر فيلم، علي، هيچگاه حاصل نشود. (به نوع ماشين او دقت كنيد)، به نظر ميرسد، علي خود به خود جايگاه مستقلي در فيلمنامه ندارد و انگار فقط قرار است با قرار گرفتن كنار شخصيتهايي نظير مينا و آذر، به پرداخت غيرمستقيم و شناسايي كامل آنها كمك كند؛ چرا كه بعد از تماشاي فيلم، سؤالاتي پيرامون شخصيت او برايمان پديد ميآيند كه خود داستان هيچ پاسخ روشني به آنها نميدهد؛ سؤالاتي نظير اينكه علي كيست؟ كجاي گذشتهي مينا قرار ميگيرد؟ آيا عاشقي ناكام است كه بعد از طرد از جانب مينا زبان به كام گرفته؟ يا شمايل عارفگونهاش ربطي به مينا و گذشتهاش ندارند و خبر از هويت مستقل او ميدهند؟ آدمهاي ، همگي در نگاهي كلي، شخصيتهايي بلاتكليف، تنها و سردرگم و دمدميمزاجاند كه با رفتارهاي نامتعارفشان قرار است ما را به دركي بديعتر از زندگي و آدمهاي اطرافمان برسانند.
تلفيق نگاه تجربهگرا و شخصيفيلمساز با سازوكارهاي سينماي قصهگو، تجربهي بديعي از كارگرداني را در رقم زده است. فيلم اگرچه از دغدغههاي ماني حقيقي دور نيست (مثلا در ، خلوت جاده و سكوت طبيعت و آن سنگ عجيب و غريب، مأمن و بهانهاي براي نفوذ به شخصيتها و عمق روابطشان بود) امّا تمهايي آشناي ملودرام ـ نظير كشمكش دروني و تنهايي آدمها و در نهايت تكانهشخصيتيشان ـ به راحتي از لابهلاي قابهاي ثابت و ساكت يا با حداقل ديالوگ فيلم، قابل رصد هستند. بيشك توانمندي فيلمساز در نمايش دلخستگي و افسردگي شخصيتها در نماهاي بسته، بدون طراحي فضاي بينقص ريتم مسحوركنندهفيلم، هيچگاه به چشم نميآمد. سكانسهاي تشكيليافته از پلانها و خوردپلانهاي متعددي هستند و وقتي در اين وضعيت، كمتر ميتوانيم نمايي اضافي، حركتي بيجا يا ديالوگي بيدليل را شكار كنيم، به دقت و وسواس كارگردان پي ميبريم.
امّا آنچه روي تمام اين ظرافتها سايه مياندازد و باعث ميشود مخاطب پس از همراهي اوليه با فيلم، در نهايت كمي از آن سرخورده شود، پايانبندي ابهامآميز و موقعيت سؤالبرانگيز آن است. در واقع حتي اگر بپذيريم كه مخاطب، وضعيت و انگيزههاي مينا براي جدا شدن از مرتضي را درك ميكند، باز هم سؤالات جدياي پيرامون دليل برگشت و تجديدنظرش در تصميم اوليهـ مبني بر جدا شدن از مرتضي و مهاجرت به خارج براي تحصيل ـ قابل طرحاند. ملاقات مينا و آذر چه تأثيري در مينا دارد؟ آيا مينا در خواهر از خارجبازگشتهاش، آيندهخودش را ميبيند؟ آيا آن گاو انتهاي فيلم، قرباني طبيعت براي نجات زندگي انسانها از خطر از همگسيختگياست؟ آيا مينا در جسم بيجان آن حيوان، حقيقت زشت مرگ و نابودي را ميبيند تا مجبور شود براي دور شدنش از خواهرش، به آن درخت دخيل ببندد؟ آيا هم مثل نمونههاي اخير آثار معناگرا، پايان فيلمش را به مخاطب واگذار ميكند؟ مينا پس از آن تلنگر تحوّلزا و بازگشت به خانه، چه تفاوت شخصيتياي با ميناي سابق دارد؟ عصبيت و دلخستگياش به همين راحتي التيام پيدا كرده است؟ آن آسانسور خراب آيا باز هم اشتباهي رو به آن طبقهدر حال تعمير باز خواهد شد؟ همهاين سؤالها و سؤالهاي ديگري از اين دست، رمزگشايي از آخرين ساختهي ماني حقيقي را براي مخاطب كمي پيچيده ميكنند.
يكي دو مهره سوختهنيز دارد
ـبه نظر ميآيد ترانه عليدوستي ـ به رغم گريم سنگين و دقيق سودابه خسروي و به رغم تلاش خود بازيگر براي نزديك شدن به نقش ـ انتخاب درستي براي شخصيت مينا نبوده است. به عبارت ديگر مخاطب نميتواند تناقض موجود ميان هيبت و گريم (كه مربوط به زني سيو چند ساله است) و صورت ترانه عليدوستي (كه صورت دختري بيستوچند ساله است) را براي خود حل كند.
ـلحن و سازهاي موسيقي كريستوف رضاعي نيز علاوه بر بالا بودن تنو روي اعصاب بودنشان، ربطي به فيلم ندارند و راه خود را ميروند. پيش از اين اشاره كرديم كه درك مخاطب از فهمي كاملا شخصي و مبتني بر سليقه و پيشزمينهي ذهني اوست.
در پايان ذكر اين نكته خالي از لطف نيست كه تجربهتماشاي كنعان شايد براي كساني كه به ادبيات داستاني آمريكاي شمالي و آثار نويسندگاني چون ريموند كارور، فرانك اكانر، آليس مونرو و... علاقهمندند تجربهجالب و متفاوتي باشد.
دوشنبه 15 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سياست روز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 450]