واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: تجسمي - ماه را نگاه كن
تجسمي - ماه را نگاه كن
به تماشاي ماه ميرويم. نميدانيم در اين تاريكي كدام حقيقت پنهان، ماهي است كه به تماشاي آن آمده بوديم. « ماه را نگاه كن»، اجرايي صوتي- تصويري از «محمدجواد صفري» در نگارخانه طراحان آزاد بود كه اهميت اين اثر، در تعامل سه نظام صوتي، تصويري و زباني تلقي ميشود. روايتهاي مستقل اين سه نظام با يكديگر در تعامل قرار ميگيرند و هيچكدام از اين نظامها، روايت نظام ديگر را تكرار نميكنند. بدين مفهوم كه هر نظام، روايت خاص خود را ارائه ميدهد كه با قرار گرفتن اين روايتها در كنار هم، روايتي كلان و متكثر شكل ميگيرد. از ويژگيهاي اين اثر، لايهاي بودن آن است، بدين صورت كه با حذف هر كدام از نظامها، مخاطب ميتواند صرفا با يك لايه ارتباط برقرار كند. در واقع، حذف يك لايه منجر به عدمبرقراري ارتباط نميشود، بلكه از گستره معنايي اثر ميكاهد. الف- نظام زباني: نام اثر، كارت دعوت و پوسترهايي كه براي اين نمايشگاه تهيه شده بود، تنها رسانههايي هستند كه نام اثر را به مخاطب اعلام كرده و از اين طريق كاركردي متني پيدا ميكنند. ناديده گرفتن آنها، منجر به كاستن يك لايه معنايي و صرفا شنيدن يك روايت از داستان «ماه» ميشود. نام نمايشگاه كه روي پوسترها و كارتهاي دعوت مشهود است، در شكلگيري نظام معنايي اثر نقش دارد و مخاطب را به جستوجوي ماه در اثر ترغيب ميكند. در صورت ناديده گرفتن نام نمايشگاه، مخاطب يك رمز و كليد اصلي را براي خوانش اثر از دست ميدهد و آن «ماه بودگي» است. البته، خود اين نظام به واسطه قرار گرفتن در كنار نظام تصويري به مفهومي كلانتر دست پيدا ميكند و آن روايتي است از جزر و مد.
ب- نظام صوتي: سازهاي متنوعي از جمله ويولن، ويولن آلتو، ويولن سل، كيبورد و كلارينت كه صداي آنها با نظمي آهنگين يك روايت صوتي را شكل ميدهند، در اين اثر چند رسانهاي به كار ميروند. به نظر ميرسد متن اصلي را روايت موزيكال شكل دهد، چراكه اين نظام در كل اثر حضور دارد. همچنين استفاده از افكتهاي صوتي از جمله ويژگيهاي شنيداري اين اثر است كه فضاسازي داستاني را برعهده دارند.
ج- نظام تصويري: ارائه يك روايت تصويري در كنار يك نظام زباني (نام اثر) و يك روايت صوتي، از اثر روايتي كلان به دست ميدهد و آن روايت جزر و مد ماه است كه به تنهايي در هر يك از لايههاي صوتي، تصويري و زباني قابل شكلگيري نيست و صرفا با تعامل اين سه نظام متفاوت است كه امكان شكلگيري پيدا ميكند. تصوير روايي، تصويري از بالا آمدن آب را نشان ميدهد، موسيقي به متنيت كهكشاني و صداي حركت سيارات بدل ميشود و عنصر ماه از طريق نظام زباني و به دليل تكميلگري تصوير وارد بازي ميشود. اساسا جزر و مد بر اثر نيروهاي برهمكنش جاذبهاي زمين، ماه و خورشيد به وجود ميآيد و آبها و خشكيهاي يك سوي زمين كه رو به ماه قرار دارد، در اثر جاذبه ماه بالا ميآيند، اما در طرف ديگر كه از جاذبه ماه دور بوده، تاثير معكوس ديده ميشود.
د- نظام تئاتري: نوازندگان و مخاطبان در طي اين اثر، به ابزار صحنه تبديل ميشوند و كاركرد تئاتري پيدا ميكنند. نوع قرارگيري و نشستن نوازندگان در صحنه، استعارهاي از منظومه شمسي را ارائه ميدهد. چهار نوازنده ويولن و ويولنسل در مركز صحنه نشستهاند و نوازنده كيبورد، با لباسي سفيد كه تداعيكننده رنگ ماه است، صحنه را كارگرداني ميكند و موتيف اصلي متن را مينوازد. نوازنده كلارينت، به مثابه كره زمين دور جماعتي كه وسط صحنه نشستهاند، در حال ساز زدن حركت ميكند. اما در ميانه اثر، نوازندگان وسط صحنه در اطراف پخش ميشوند و نوازنده كلارينت جاي آنها مينشيند و يك نوازنده هم كنار روايت تصويري ميايستد كه در مجموع هفت نوازنده به مثابه اجرام آسماني، متن را سامان ميبخشند.
چگونگي قرار گرفتن نوازندگان در صحنه و چگونگي نمايش آنها، در هدايت و متمركز كردن توجه مخاطب حائز اهميت هستند. نوع قرار گرفتن مخاطب و تماس او با متن به شيوهاي صميمانه رخ ميدهد، به طوري كه برخي تماشاگران ايستاده و برخي نشستهاند، و با تغيير مكاني نوازنده و حضور او دربرابر مخاطب، «نحوه تماشا كردن و تفسير» تاثير ميپذيرد (آلن آستن و جرج ساونا، ص 153).
روايت تصوير و موسيقي به نحوي تكميلكننده رخ ميدهد، به طوري كه تصوير، روايتي داستانگونه از يك موقعيت را ارائه ميدهد و موسيقي روايت صوتي آن را به زبان خود بيان ميكند.
در نظام تصويري، در آغاز با تصويري مبهم و بيحركت مواجه ميشويم كه موسيقي در اين قسمت ملايم و با ضرباهنگهاي آرام نواخته ميشود. مخاطب با دقت بيشتر به تصوير بيحركت، متوجه چند نقطه متحرك ميشود كه براي مدت طولاني اين تكانههاي خفيف ذهن را به سمت كشف چيستي آنچه ديده ميشود، ميبرد. اما تصوير با نمايي نزديك و بسيار مبهم، به گونهاي ارائه ميشود كه تفسير را براي مخاطبان باز ميگذارد و هر مخاطبي ميتواند اين تصاوير را به گونهاي بخواند. در واقع تلاش مخاطب براي خوانش تصويري است كه رفتهرفته نقاط متحرك آن رو به گسترش ميروند و دائم تفسيرهاي متفاوتي را از چيستي خود ايجاد ميكنند. شباهت آرشههاي ويولن كه بالا و پايين ميروند بر عناصر درون تصوير اثر ميگذارد و باعث ميشود كه اجسام سخت و انعطافناپذير درون تصوير، مانند آرشه سرد و چوبي به نظر برسند. تقابل آرشه چوبي و صداي نرم و ملايمي كه ايجاد ميكند، به صورت تقابل سختي و نرمي ديده ميشود. اجسام سخت و نوكتيز درون تصوير كه به نظر ميرسد درختان خشك و برفزده باشند، در تقابل با نرمي پسزمينه كه بعدها مشخص ميشود آب درياست، قرار ميگيرد. در پسزمينه تصوير، نقاط متحرك به حركت ابژهاي نرم و جاري (مانند اهتزاز پارچهها يا پرچمهايي در باد) تبديل ميشوند. اما با افزايش حركت حاشيه تصوير كه همان نقاط متحرك هستند و با كاهش از عناصر اصلي تصوير كه همان درختان آرشه مانند به شمار ميروند، مخاطب به مرور متوجه خطاي ديد خود ميشود، چراكه حاشيه باعث كاسته شدن از متن اصلي ميشود و خود به متن اصلي گفتمان تبديل ميشود (ژاك دريدا، ص 11). به مرور تكانههاي ابتدايي به حركتهاي ملايم در سراسر تصوير تبديل ميشود و صداي ملايم ساز با ضرباهنگهاي تندتري شنيده ميشود و حاشيه تا آنجا پيش ميرود كه تمام متن را درون خود غرق ميكند و چند حباب به روي آب ميآيد. اينجاست كه مخاطب متوجه عدموجود تصويرهايي كه متصور شده بود، ميشود. درخت، كوه، برف، پرچم، پارچههاي در باد يا هر تصوير ديگري كه مخاطب براي بازسازي تصوير از آنها استفاده كرده بود، همگي به همراه متن رفتهرفته زير آب ميروند و تصوير ديگري در ذهن شكل ميگيرد. در واقع چيستي متغير تصوير، ذهن مخاطب را به چالش ميكشد كه آيا واقعيت آن چيزي است كه در فرآيند ذهني شكل ميگيرد و يا چيزي است پنهان كه مخاطب در پي كشف آن به لذت هنري دست مييابد. با غرق شدن ساقههاي كنار آب (اگر بتوان آن را چنين نام نهاد)، تصوير خاموش ميشود و موسيقي به تنهايي به ادامه روايت خود ميپردازد؛ روايتي كه خوانش آن همچنان گشوده ميماند و هيچ معناي قطعي براي آن ارائه نميشود. گويي قطعيت ابژهها به زير سوال ميرود.
« ماه را نگاه كن»، خود نامي زيركانه است كه به اين همنوازي تصوير و موسيقي داده ميشود. چرا كه ماه در ميانه آسمان از نگاه آنان كه بر زمين ايستادهاند و با آنچه كه در نگاه علمي به ماه مورد بررسي قرار ميگيرد، متفاوت است. ماه، وجودي است كه به دليل جاذبهاش، آبهاي زمين را به طرف خود ميكشد و همچنين ميگويند ماه بر نابهنجاريهاي رواني تاثير ميگذارد، اما بخشي از چيستي متناقض ماه به دليل تغيير زوايه ديد رخ ميدهد، نگاه از نزديك و نگاه از دور كه تحت تاثير عوامل محيطي واقع ميشود.
در اين نمايشگاه نيز، با تصويري كه لحظه به لحظه تفسيري متفاوت به خود ميگيرد، استعاره ماه نواخته ميشود. مخاطبان به نگاه كردن ماه دعوت ميشوند. ماه كه ميتواند آن چيستي متغير خود انسان و جهان باشد، از مفهومي خرد به سوي مفهومي كلان پيش ميرود و دلالتي كلان را در پي دارد. ماهيت هستي در تغيير مداومي است كه بخشي از تغيير به صورت ذاتي رخ ميدهد و بخشي، به دليل نگاه بيروني بر ابژهاي كه تفسيرهاي متغيري دربارهاش وجود دارد.
ميتوان گفت نمايشگاه «ماه را نگاه كن» با تكثر معنايي و ارائه معنا در قالبهاي متفاوت، مخاطب را به سوي دوباره ديدن و دوباره معنا كردن پديدهها دعوت ميكند.
نوازندگان در ميانه كار، با غرق شدن تدريجي ساقههايي كه پايي در آب و سري به آسمان دارند، آرشههاي خود را به كناري مينهند و در ميان مخاطبان قدم ميزنند، يعني از مركز صحنه به حاشيه حركت ميكنند، اما از لحاظ كاركردي، در حاليكه ويولنهاي خود را به بغل گرفتهاند، از «حاشيه بودن» يعني نوازنده بودن صرف به «متن شدگي»، يعني يافتن كاركردي متني (تبديل به جزئي از اثر) حركت ميكنند. اين «تقابل خود جزئي از نظام است» (ژاك دريدا، ص289) كه به بازي تقابل ميان مركز و حاشيه در متن ميانجامد.
در واقع، « ماه را نگاه كن» از يك تصوير ديواري و همنوازي سازها به تئاتري تبديل ميشود كه در آن ابزارهاي صحنه شخصيت ميگيرند و با تبديل نوازندگان به بازيگران صحنه، مخاطبان هم جزئي از اين اثر ميشوند. با ايجاد تعامل ميان نوازنده و مخاطب و با ورود مخاطب به بازي صداها و تصويرها، استعاره نگاه كردن به ماه از خود فراروي ميكند و به نگاهي تبديل ميشود كه ميان اثر و مخاطب رد و بدل ميشود. آيا اين مخاطب است كه به اثر نگاه ميكند و يا اثر است كه نگاهي به مخاطب دارد؟ با تغيير جاي نگاهكننده و نگاه شونده، متن به فرامتن تبديل ميشود.
تصويري كه در ابتدا به مثابه يك عكس در نظر گرفته ميشد، به دليل عدمحركت و تكرار شدن بيپايانش، رفته رفته در فرآيند از شكل افتادگي، متحرك ميشود. عكس در سكوني يكسان، پيوسته خود را تكرار ميكند (رولان بارت، 17)، اما اين حركتي كه در تصوير ديده ميشود، به مانند عكسهايي است كه پيدرپي، لحظات را پشت سر هم ثبت كردهاند و با ثبت لحظهها در كنار هم، حركت در عكس ايجاد ميشود و عكس به يك نشانه بدل ميشود. «عكسها، نشانههايياند كه برداشته نميشوند، كه برگردانده ميشوند. به هر شكلي كه ديدني شود و به هر شگردي، يك عكس همواره ناديدني است: هماني نيست كه ما ميبينيم» (بارت، ص 19). پس تصوير در اين اثر، ميان عكس و ناعكس قرار دارد. از يك سو، عكس است، چراكه هماني نيست كه ديده ميشود و همچنين حركت در آن كند و آرام است، گويي كه حركتي نيست. در صورتي كه مخاطب (در نيمه اول اثر) نگاه مداوم خود را به تصوير ندوزد، متوجه هيچ حركتي در آن نميشود و آن را به مثابه يك تصوير ثابت تلقي ميكند، اما عكس نيست، چراكه در يك فرآيند تكميل و از چيزي به چيز ديگر تبديل ميشود.
شايد بشود اين تصوير را «عكس متحرك» بناميم، چراكه عكس خود همواره بازگشت مرگ را گوشزد ميكند، مرگ لحظهاي كه پيشتر بوده است و هم اكنون ديگر وجود ندارد. فرآيندي كه اين عكس را به ناعكس تبديل ميكند، با دلالت عكس هماهنگ است. زير آب رفتن ساقهها و بالا آمدن آب پايان متن و آغاز يك متن ديگر را اعلام ميكنند. گويي وقتي مجموعهاي از عكسها پشت سر هم ديده شوند، مرگ و زندگي باز آفريده ميشوند و آغاز هر عكس، نشانهاي از زندگي و عدموجود آن لحظه ثبت شده، نشانهاي از مرگ است.
دلالت مرگ در حركت عكسگونه تصاوير، پاياني عكسگونه را فرا پيش مينهد و تصوير پسزمينه به پيشزمينه آمده و پايان مييابد. اما انتهاي روايت تصويري، به لحظهاي ثبت شده تبديل ميشود و غم از ميان رفتن را تداعي ميكند، اما در پس پايان زمينه، آغاز ديگري متولد ميشود كه اين آغاز در سوي ديگر ماه ميتواند جستوجو شود. گويي ما در يك طرف نيمكره ماه ايستادهايم و تنها قادر به ديدن يك روي ماه هستيم، اما روي ديگر ماه كه با بالا آمدن آب آغاز ميشود، ميتواند روايتگر داستاني ديگر باشد، چراكه اين جزر و مد هر 24 ساعت و 50دقيقه تكرار ميشود، يعني روزي دوبار. حائز اهميت است كه اين اثر صوتي- تصويري نيز در مدت نمايش خود صرفا روزي دوبار اجرا ميشد، كه اين كاركرد خود استعارهاي از دو بار جزر و مد در هر 24 ساعت است. بدين صورت است كه اثر شكلي دايرهوار پيدا ميكند، مانند چرخش نوازندگان در صحنه، مانند گردي ماه و مانند چرخش ماه به دور زمين و زمين به دور خورشيد. گويي هيچ پاياني به راستي پايان نيست، چراكه با پايان تصوير، موسيقي به پايان نميرسد و همچنان در غياب تصوير، حضور موسيقي ادامهدهنده روي ديگر ماه است. آن سويي كه غايب است، اما به اعتبار موسيقياش، حضوري قابل پيشبيني دارد.
منابع:
Jacques Derrida, Writing and Difference, trans. Alan Bass. London:Routledge, pp 278-294
Jacques Derrida, Margins of Philosophy, trans Alan Bass Chicago: University of Chicago Press 1982, 3-27
بارت، رولان، اتاق روشن: انديشههايي درباره عكاسي (1384)، ترجمه نيلوفر معترف، تهران: چشمه.
آستن، آلن و ساونا، جرج، نشانهشناسي متن و اجزاي تئاتري (1386)، مترجم داوود زينلو، تهران: سوره مهر.
يکشنبه 14 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 272]