واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: خاطرات خبرنگار جنايي
نارفيق
تير سال 1371 بود. پيگير پرونده قتل مرد44 سالهاي به نام منوچهر بودم. جسد خونآلود منوچهر كه به طرز دلخراشي به قتل رسيده بود در حاشيه جاده بومهن پيدا شده بود. منوچهر راننده كاميون بود كه قرباني سارقان بيرحم شده و قاتل پس از قتل منوچهر، كاميون او را كه محموله آن لوازم خانگي بود، به سرقت برده بود.تلاش كارآگاهان ويژه قتل اداره آگاهي تهران براي گشودن راز قتل منوچهر يك ماه به طول انجاميد و بالاخره آنها موفق شدند قاتل بيرحم را شناسايي و دستگير كنند. آنچه كه در پي ميخوانيد برگي از پرونده اين جنايت هولناك است.
ساعت 9 صبح روز 23 تير 1371 به پاسگاه انتظامي بومهن اطلاع داده ميشود كه جسد خونآلود مرد ميانسالي در حاشيه جاده مشاهده شده است. ماموران پاسگاه بلافاصله در محل حضور يافته و با جسد خونآلود مرد نسبتا جواني روبهرو ميشوند. سر جسد بر اثر ضربه يك سنگ بزرگ كه در كنار جسد قرار داشت تقريبا متلاشي شده بود و جاي ضربات ممتد كارد نيز روي بدن مقتول كاملا مشاهده ميشد.
در كنار جسد يك غلاف كارد و زرورق سيگار آغشته به مواد مخدر و تعداد زيادي تهسيگار ديده ميشد. بررسيهاي اوليه حكايت از آن داشت كه مقتول به نام منوچهر 44 ساله راننده كاميون بر اثر ضربات وارد شده با سنگ به سرش و همچنين ضربات كارد كه بر سينهاش وارد آمده به قتل رسيده است.
ماموران پاسگاه پس از انجام تحقيقات اوليه مراتب را به بازپرس ويژه جنايي اطلاع دادند و با حضور بازپرس و انجام مراحل اوليه تحقيق جسد به پزشكي قانوني انتقال و پرونده براي بررسي بيشتر به اداره آگاهي تهران ارجاع ميشود.
با ارجاع پرونده به اداره آگاهي، كارآگاهان شعبه يك كار رسيدگي و تحقيق درخصوص پرونده را آغاز ميكنند. تحقيقات اوليه نشان ميدهد كه مقتول سالهاست به شغل رانندگي مشغول بوده و روز قبل از مرگ كاميون خود را بارگيري و قصد رفتن به يكي از شهرهاي شمال كشور را داشته كه طعمه قاتل يا قاتلان شده و به قتل ميرسد. كاميون وي نيز كه حامل لوازم خانگي بوده به سرقت رفته است.
كارآگاهان در تحقيقات خود پي بردند كه منوچهر ساعت 8 شب در حال بارگيري بوده و سپس يك ساعتي با رفقايش در همان باربريگپزده و حدود ساعت 9 شب به قصد رفتن بهشمال كشور باربري را ترك كرده است.
ماموران با اين فرضيه كه منوچهر پس از خروج از شهر و احتمالا جهت استراحت در كنار جاده كاميون را متوقف كرده، در همان زمان طعمه جنايتكار شده است. البته اين فرضيه نيز وجود داشت كه قاتل با منوچهر آشنايي داشته و احتمالا با او همسفر بوده است، چرا كه بررسيها نشان ميداد كه اولا هيچگونه آثاري از ضرب و جرح بر بدن منوچهر نبوده و هيچ درگيرياي نيز با قاتل نداشته است، در ضمن بررسيهاي بعدي در صحنه جنايت حكايت از آن داشت كه احتمالا منوچهر مهمان داشته است، چرا كه وجود 2 عدد استكان و وسايل پذيرايي بر اين امر صحه ميگذاشت.
كارآگاهان بلافاصله شماره خودروي منوچهر را به تمامي يگانهاي انتظامي اعلام و تحقيق و بررسي پيرامون خانواده او را آغاز كردند. آنها خيلي زود موفق شدند محل سكونت خانواده منوچهر را در اطراف شهر قزوين پيدا كنند. تحقيقات سرپايي از خانواده مقتول به عمل آمد و نتيجه اين تحقيقات حكايت از آن داشت كه منوچهر مرد پركار و پرتلاشي بوده و سرش به كار خودش گرم بوده و اهل هيچ خلافي نيز نبوده و حتي سيگار هم نميكشيده است. منوچهر متاهل و صاحب 3 فرزند بوده و زندگي آرام و خوبي داشته است.
كارآگاهان همچنين پي بردند كه منوچهر اصولا تنها رانندگي ميكرد و هيچ شاگرد و كمكي نيز نداشته است.
همسر جوان او كه بشدت از مرگ ناگهاني شوهرش شوكه شده بود به كارآگاهان گفت:
منوچهر مرد بسيار زحمتكشي بود. او سال گذشته با هزار زحمت و قرض از همه ، يك كاميون خريد و به خاطر اين كه خيلي بدهكار بود به سختي كار ميكرد و گاهي روزها ميشد كه به خانه نميآمد.
و در مورد دوستان و رفقاي منوچهر گفت: او سرش به كار خودش گرم بود و زياد اهل دوست و رفيق نبود. البته در محل كارش رفقاي زيادي داشت اما هرگز با آنها خيلي صميمي نميشد.
كارآگاهان همچنين از ديگر اعضاي خانواده مقتول بازجويي مفصلي انجام دادند. در اين ميان برادر مقتول به نام فرامرز كمك بزرگي به آنها نمود. او كه خود نيز راننده كاميون است به كارآگاهان گفت: آن روز كه برادرم در حال بارگيري بود، يك نفر همراهش بود كه گويا ميخواست با برادرم همسفر شود. گويا آن فرد از دوستان قديمي برادرم بود اما من تا به حال او را نديده بودم.
وي ادامه داد: چون از برادرم بر سر اين كه اجازه نميداد با ماشيناش كار كنم دلخور بودم، جوياي موضوع نشدم، اما آن مرد از عصر همراه برادرم بود.
با اظهارات فرامرز، كارآگاهان بلافاصله به محل بارگيري كاميون مقتول رفته و پس از تحقيقات گسترده متوجه شدند كه آن روز منوچهر يك مهمان لاغراندام به نام بهروز داشته كههمسنوسال خود مقتول بوده است.
كارآگاهان در تحقيقات بعدي متوجه شدند كه اين مرد لاغراندام گويا از همخدمتيهاي منوچهر بوده و لهجه يكي از شهرهاي غرب كشور را داشته و به شغل فروشندگي دورهگرد اشتغال داشته است.
در تحقيقات بعدي جستجو براي يافتن بهروز آغاز شد. تلاش كارآگاهان براي شناسايي و دستگيري بهروز 3 هفته به طول انجاميد تا بالاخره رد او را در يكي از شهرهاي غربي كشور پيدا كرده و وي را در يكي از آخرين روزهاي مردادماه دستگير كردند.
بهروز پس از دستگيري تلاش بسيار كرد كه خودرا بيگناه جلوه دهد. او ابتدا منكر دوستي با منوچهر شد اما وقتي با شاهدان عيني روبهرو شد و آنها تاييد كردند كه وي را يك روز قبل از كشف جسد منوچهر با او ديدهاند به كارآگاهان گفت: آن روز براي گرفتن مقداري پول به منوچهر مراجعه كردم كه جواب رد داد. گفت دستم تنگ است. بعد هم او را ترك كردم و ديگر هيچ خبري از او ندارم.
كارآگاهان كه در طول بازجويي بارها شاهد ضد و نقيضگويي در اظهارات بهروز بودند دامنه بازجويي را تنگتر كردند. وقتي بهروز ديد ديگر راه گريزي به غير از گشودن راز قتل منوچهر ندارد لب به اعتراف گشود و پرده از قتل دلخراش منوچهر كنار زد.
بهروز در بازجويي گفت: در دوران خدمت با منوچهر آشنا شدم. با او بسيار صميمي بودم. سالها پس از خدمت گاهگاهي با او تماس ميگرفتم و هر وقت به شهرمان ميآمد سري به من ميزد و من هم هر چند ماه يك بار كه گذرم به تهران ميافتاد به سراغش ميرفتم. اين اواخر به خاطر اعتياد بد وضعي پيدا كردم. زنم جدا شد و من هم هر چه داشتم و نداشتم خرج اعتيادم كردم. براي امرار معاش شروع به دروهگردي كردم تا اين كه سر از تهران درآوردم. به سراغ منوچهر رفتم و از او مقداري پول قرض خواستم. منوچهر گفت بدجوري بدهكارم و اصلا وضع مالي خوبي ندارم. خلاصه دست رد به سينهام زد. آن روز متوجه شدم كه قصد دارد بار لوازم خانگي بزند و عازم شمال شود. همان موقع يك نقشه شيطاني از ذهنم گذشت. از منوچهر خواستم مرا همراه خودش تا يك جايي برساند. قبول كرد و خلاصه با هم همسفر شديم.
بهروز ادامه داد: وقتي از تهران خارج شديم هوا كاملا تاريك شده بود. پس از يك ساعتي رانندگي تصميم گرفتيم در محلي خلوت شام و چاي بخوريم و دقايقي استراحت كنيم. منوچهر گويا نان و كنسرو در كاميون داشت. وقتي كاميون در كنار جاده در محلي خلوت ايستاد و از ماشين پياده شديم، نقشه شيطانيام را پياده كردم. در يك فرصت مناسب با قطعه سنگ نسبتا بزرگي به او حمله كردم. سنگ را به سرش كوبيدم. منوچهر تلوتلو خورد و روي زمين افتاد. معطل نكردم و با كارد به جانش افتادم. وقتي مطمئن شدم مرده، مواد كشيدم و سوار كاميون شدم و فرار كردم، اما نه به طرف شمال بلكه به طرف شهر خودم. نزديكيهاي ساعت 11 ــ10 صبح بود كه رسيدم. به سراغ يكي از رفقاي سابقهدار رفتم. موضوع را با او در ميان گذاشتم. البته نگفتم كه مرتكب قتل شدم. به او گفتم يكي از رفقايم يك كاميون حامل لوازم خانگي سرقت كرده و ميخواهد آن را آب كند. جلال با اكراه پذيرفت. كاميون را جاي مطمئني مخفي كرديم، بعد هم شروع به فروختن لوازم خانگي نموديم. نيمي از لوازم را فروخته بوديم كه من گرفتار شدم و الان خودرو و لوازم در اختيار جلال است.
با اعترافات بهروز، كارآگاهان بلافاصله اقدامات گستردهاي را براي دستگيري جلال آغاز كردند و 2 روز بعد او را در روستايي دوردست دستگير ميكنند. جلال نيز پس از دستگيري به فروش محموله كاميون اعتراف اما نسبت به قتل منوچهر اظهار بياطلاعي ميكند.
با اعترافات متهمان، پرده از راز قتل منوچهر كنار زده ميشود و متهمان با پرونده تنظيمي تحويل مراجع قضايي ميشوند تا قانون در مورد آنان تصميم بگيرد.
حميد موفق
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 80]