واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: مناجات نامه
الهي، يكتاي بي همتايي، قيوم توانايي، بر همه چيز بينايي، در همه حال دانايي، از عيب مصفايي، از شرك مبرايي، اصل هر دوايي، داروي دلهايي، شاهنشاه فرمانفرمايي، مغزز به تاج كبريايي، به تو رسد ملك خدايي.
الهي، نام تو ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عيان.
الهي ،ضعيفان را پناهي؛ قاصدان را بر سر راهي؛ مومنان را گواهي؛ چه عزيز است آن كس كه تو خواهي.
الهي، اي خالق بي مدد و اي واحد بي عدد، اي اول بي هدايت و اي آخر بي نهايت. اي ظاهر بي صورت و اي باطن بي سيرت، اي حي بي ذلت، اي معطي بي فطرت و اي بخشنده بي منت، اي داننده رازها، اي شنونده آوازها، اي بيننده نمازها، اي شناسنده نامها ، اي رساننده گامها، اي مبرا از عوايق، اي مطلع بر حقايق، اي مهربان بر خلايق، عذرهاي ما بپذير كه تو غني و ما فقير و بر عيبهاي ما مگير كه تو قوي و ما حقير، اگر بگيري بر ما، حجت نداريم و اگربسوزي، طاقت نداريم.از بنده خطا آيد و ذلت و از تو عطا آيد و رحمت.
الهي، اي كامكاري كه دل دوستان در كنف توحيد توست و اي كه جان بندگان در صف تقدير توست، اي قهاري كه كس را به تو حيلت نيست، اي جباري كه گردن كشان را با تو روي مقاومت نيست، اي حكيمي كه روندگان تو را از بلاي تو گريز نيست، اي كريمي كه بندگان را غير از تو دستاويز نيست. نگاه دار تا پريشان نشويم و در راه آر تا سرگردان نشويم.
الهي، در جلال رحماني، در كمال سبحاني، نه محتاج زماني و نه آرزومند مكاني، نه كس به تو ماند و نه به كسي ماني ؛پيداست كه در ميان جاني، بلكه جان زنده به چيزي است كه تو آني.
الهي ، كجا باز يابيم آن روز كه تو ما را بودي و من نبودم، تا باز به آن روز رسم ميان آتش و دودم...
الهي، از آنچه نخواستي ،چه آيد و آن را كه نخواندي ،كي آيد؟ ناكشته را از آب چيست و ناخوانده را جواب چيست؟ تلخ را چه سود اگرش آب خوش در جوار است و خار را چه حاصل از آنكه بوي گل در كنار است؟
الهي، هر كه تو را شناخت و علم مهر تو افراخت، هر چه غير از تو بود ،بينداخت.
آن كس كه تو را شناخت ،جان را چه كند؟
فرزند و عيال و خانمان را چه كند ؟
ديوانه كني ،هر دو جهانش بخشي
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟
الهي، اي كه بخشنده عطايي و اي حكيمي كه پوشنده خطايي و اي احدي كه درذات و صفات بيهمتايي و اي خالقي كه رهنمايي و اي قادري كه خدايي راسزايي! جان ما را صفاي خود ده، دل ما را هواي خود ده، چشم ما را ضياي خودده و ما را آن ده كه آن به!
الهي، دلي ده كه در كار تو جان بازيم و جاني ده كه كار آن جهان سازيم!
الهي، دانايي ده كه در راه نيفتيم؛ بينايي ده كه در چاه نيفتيم!
الهي،اي بيننده نمازها، اي پذيرنده نيازها، اي داننده رازها، و اي شنونده آوازها!
الهي، در دل ما جز تخم محبت مكار و بر اين جانها جز الطاف و مرحمت مدارو بر اين كشتها جز باران رحمت مبار!
الهي، بر هر كه داغ محبت خود نهادي، خرمن وجودش را به باد نيستي دادي!
الهي، همه آتشها در محبت تو سرد است و همه نعمتها بي لطف تو درداست!
الهي، مخلصان به محبت تو مينازند و عاشقان به سوي تو ميتازند؛ كار ايشانبساز كه ديگران نسازند، ايشان را تو نواز كه ديگران ننوازند!
الهي، چون در تو نگرم، از جمله تاجدارانم و تاج بر سر، و چون در خود نگرم، ازجمله خاكسارانم و خاك بر سر!
الهي، تا به تو آشنا شدم، از خلق جدا شدم، در دو جهان شيدا شدم، نهان بودم وپيدا شدم.
الهي، آب عنايت تو به سنگ رسيد، سنگ بار گرفت، سنگ درخت رويانيد،درخت ميوه گرفت. چه درختي! درختي بارش همه شادي، مزهاش همه انس، وبويش همه آزادي. درختي كه ريشه آن در زمين وفا، شاخه آن براي رضا، ميوه آنمعرفت و صفا، حاصل آن ديدار لقا.
الهي، به نام تو زبانها گويا شده، به نام تو جانا شيدا شده، بيگانه آشنا شده،زشتها زيبا شده، كارها هويدا شده، راهها پيدا شده. به نام تو چشم مشتاقان گريان،دلهاي عارفان سوزان، سرهاي والهان خروشان، تنهاي عاشقان بيجان.
الهي، روزگاري تو را ميجستم، خود را يافتم؛ اكنون خود را ميجويم، تو رامييابم. اي محب را ياد و انس را يادگار! چون حاضري، اين جستن به چه كار؟
الهي، چون با خود نگرم و كردار خود بينم، گويم از من زارتر كيست؟ و چون با تو نگرم و خود را در بندگي تو بينم، گويم از من بزرگوارتر كيست؟!الهي، هرچند ما گنهكاريم، تو غفاري؛ هرچند ما زشتكاريم، تو ستاري؛ پادشاها،گنج فضل تو داري و بينظير و بيياري! سزاست كه خطاهاي ما را درگذاري!
الهي
رضي الدين آرتيماني
الهي، به مستان ميخانه ات
به عقل آفرينان ديوانه ات
به مستان افتاده در پاي خم
به رندان پيمانه پيماي خم
كه خاكم گل از آب انگور كن
هوسهاي من آتش طور كن
الهي، به آنان كه در تو گم اند
نهان از دل و ديده مردم اند
به ميخانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
مئي ده كه چون ريزمش در سبو
برآرد سبو از دل آواز هو
مئي معني افروز و صورت گداز
همه گشته معجون ناز ونياز
پريشان دماغيم، ساقي كجاست؟
شرابي زشب مانده ،باقي كجاست؟
مئي كو مرا وا رهاند ز من
ز آيين كيفيت ما و من
دماغم زميخانه بويي شنيد
حذركن كه ديوانه هويي شنيد
مغني، نواي طرب ساز كن
دلم تنگ شد، مطرب آواز كن
به ميخانه آي و صفا را ببين
ببين خويش را و خدا را ببين
به رندان سرمست آزاده دل
كه هرگز نرفتند جز راه دل
تو در حلقه مي پرستان در آي
كه چيزي نبيني به غير از خداي
الهي، به جان خراباتيان
كز اين محنت هستيم وارهان
سه شنبه 9 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 97]